اشعاری در مدح امام رضا (ع) از حاج آقا علی صافی گلپایگانی- بخش چهارم

اشعاری در مدح امام رضا (ع) از حاج آقا علی صافی گلپایگانی- بخش چهارم

۱۴۰۴-۰۲-۱۸

16 بازدید

اشتراک‌گذاری در ایتا اشتراک‌گذاری در بله اشتراک‌گذاری در سروش کپی کردن لینک

در بخش اول ، بخش دوم و بخش سوم به اشعار زیبای مرحوم آیت الله حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) که در مدح و وصف حضرت باب الحوائج امام رضا (علیه السلام) سرورده شده بود، اشاره شد. در این نوشتار، بخش چهارم و پایانی این اشعار به پیروان و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) تقدیم می شود:

فوز و فلاح

ای حضرت رضا به تو آورده ام پناه

دست مرا بگیر که و امانده ام زراه

عمری به آستان شما سر سپرده ام

جز این مرا بهر دو جهان نیست رسم و راه

عالم خدا برای شما آفریده است

زین رو طفیل هستیتان هست ما سوى

شاه و گدا به درگهتان سر سپرده اند

محتاج این درند چه باشد گدا چه شاه

تنها نه حاکیان به شما جسته التجا

کروبیان نهند به درگاهتان جباه

با یک نگاه شام مرا روز میکنی

بهر خدا مضایقه منما از این نگاه

بر من هر آنچه می رسد از کرده من است

من کرده ام به دست خودم روز خود سیاه

گر ابر رحمت تو ببارد مرا کند

پاکم از این سیاهی و این حالت تباه

بر من هوای نفس مسلط چنان شده است

کافکنده است یوسف عقل مرا به چاه

گاهی مرا به ظاهر دنیا دهد فریب

گاهی مرا گسیل دهد سوى حب جاه

با دردهای ظاهر و باطن منم حلیف

کز من ربوده راحتی و طاقت و رفاه

اکنون پی شفا سوی دارالشفای تو

با صدق رونموده و هستی تو خود گواه

هم درد را تو دانی و هم میکنی دوا

داده تو را خدای توات این مقام و جاه

دارد توقع صله از حضرتت (علی)

فوز و فلاح مخلص خود از خدا بخواه

فیض حق

ای حضرت رضا من ناچیز رو سیاه

آورده ام به درگهت ای فیض حق پناه

حق است رو به سوی تو آرم من گدا

چون میرود گدا به گدایی به نزد شاه

شه گفته ام تو را و شهی دون شأن تو است

زیرا شهان نهند به خاک درت جباه

تو جان عالمی و تویی حجت خدا

بهر تو خلق کرده خدا آفتاب و ماه

در دست قدرت تو قضا باشد و قدر

شاهی میسر است کجا بهرش این سپاه

هر کس تو را شناخت ولای تو را نمود

از بهر راه آخرت خویش زاد راه

این فخر بس که عالم آل محمدی

از گمرهان به علم تو شد رفع اشتباه

هم سبط احمدی که بود ختم انبیا

هم زاده علی که به دستش بود لواه

مام تو هست فاطمه کو را مکانتی است

کاندر زنان نیافت کس آن شأن و پایگاه

اجداد طیبین تو گلهای باغ دین

اولاد طاهرین تو هم شاخ این گیاه

اول پیمبر است و بود مهدی آخرین

به هم به ابتدای شما به به منتهاه

حق خلق را برای شما آفریده است

مقصد شما شدید و طفیلند ما سواه

دارد (علی صافی) افسرده و پریش

امید کز کرم بنمایی به او نگاه

امید خلق

سلام من به امام همام دین پرور

که هست حجت هشتم عزیز پیغمبر

لبم به ذکر و دلم پر ز عشق حضرت اوست

مرا بس است همین توشه در صف محشر

امید جمله خلایق ز عالی و دانی

امان مردم عالم ز کهتر و مهتر

مه سپهر ولایت که بهر کسب شرف

ملک به درگه او با خضوع بسته کمر

به ظل مرحمتش هر که جسته است پناه

دیگر نه بیم ز شر دارد و نه خوف ضرر

هوای او به سر هر کسی که افتاده است

به غیر عشق به او نیستش هوای دگر

حقیقت است که تسخیر می کند دلها

کشانده شاه و گدا را به آستانه در

ضمیر اهل دل از عشق او بود روشن

خو شادلی که بود پر ز عشق آن سرور

رهش بگیر و برو تا رسی به قرب خدا

که نیست سوی خدا جز رهش ره دیگر

ترا و حبل ولایش بس است در دو سرا

بنه به صدق به حبل ولایت او سر

رضا به امر خدا شد که شد امام رضا

خدا نمود قضا را مطیع او چو قدر

ضمین عاصی و مجرم چو اوست روز جزا

نجات گر طلبی حبّ او به دست آور

از او بخواه توای بینوا حوائج خویش

که او رئوف و کند دستگیری از مضطر

عجب مدار که از عکس شیر شیر ژیان

برون نمود که بگرفت جان آن کافر

لب ار به امر گشاید شود به اذن خدا

هر آنچه را که بخواهد چو خالق اکبر

یقین بدان که رسد کار بنده تا جائی

که کارهای خدایی شود به دست بشر

هزارها نفر از رنج درد داده شفا

هزارها که رها کرده از بلا و خطر

ایا امام رئوف و ایا ولی خدا

که بینی و شنوی چون تو راست سمع و بصر

لسان من بود از ذکر مدح تو عاجز

محیط قطره نگردد به بحر پهناور

سلام می دهمت من به صدق و با اخلاص

به من ببین که چو مرغی شکسته بالم و پر

لب از شکایت و از شرح حال میبندم

تو واقفی به همه چیز ز اوّل و آخر

اگر به لطف نوازی (علی صافی) را

سعادتی نبود بهر او از این بهتر

من این قصیده به مدح تو گفته ام به خلوص

تو هم مرا مفکن حق جده ات ز نظر

اشعار فوق به صنعت موشح سروده شده است که اگر از اول هر بیت حرفی را برگزینیم جمله (سلام به حضرت رضا علیه السلام) به دست می آید.

سرخیل خوبان

سرم دارد هوای کوی جانان

دلم پر میزند سوی خراسان

لبم شیرین کنم با یاد آن کو

خراسان کرده از او کسب عنوان

امامی کو به اذن کردگارش

گرفته عالمی را زیر فرمان

مطاف عارف و عامی که باشد

مزار او پناه اهل ایمان

برو با معرفت در آستانش

که تا بینی بهشت آنجا نمایان

امام هشتمین سبط پیمبر

علی فرزند موسى قطب امکان

مهین نوباوه زهرای اطهر

امیر المؤمنین را جان جانان

امام است و رئوف و مهربان است

به او دارم من امید فراوان

مرا چون روی ذلت بر در اوست

چه غم دارم دگر از این و از آن

رضای حق تعالی شد رضایش

رضا زین رو لقب شد بهر ایشان

ضمین عاصیان چون شد جنابش

به سوی اوست ما را چشم احسان

الا اى ملجأ و مقصود مردم

دلم آلوده شد از گرد عصیان

(علی صافی گلپایگانی)

علیل است و ذلیل است و پریشان

لجام نفس را داد است از دست

فتاده وا اسف در دام شیطان

یگانه مایه امیدواری

شما هستید ای سر خیل خوبان

همه در دام طوفان بلائیم

شما آن کشتی منجی ز طوفان

از اول هم شما بودید مقصود

که حق ایجاد کرد این ملک امکان

لهیب آتش دوزخ نگیرد

چو محکم با شما کس بست پیمان

سر از عشق شما من برندارم

که جز حبّ شما شر است و خذلان

لب از ذکر شما غافل نگردد

که دل از یادتان شد نور باران

اگر عشق شما اندر دلی نیست

نصیب او نگردد باغ رضوان

مرا با دست لطفت دستگیری

نما آنسان که باشد از تو شایان

اشعار فوق به صنعت موشح سروده شده است که اگر از اول هر بیت حرفی را برگزینیم جمله (سلام بامام رضا علیه السلام) به دست می آید.

قرین غم

شهید زهر جفا حضرت رضا گردید

که از غمش به نوا ختم انبیا گردید

امام هشتم ما شد شهید و این بیداد

به آن جناب ز مأمون بی حیا گردید

فریبکار چو مأمون کم است در تاریخ

که خصمی اش همه با روی و باریا گردید

به ظاهرش چو یکی دوست بهر حضرت بود

ولیک دشمنی اش فاش و بر ملا گردید

امام بر حق ما حضرت رضا را بین

چسان به رنج و غم و درد مبتلا گردید

نرفت آب خوشی از گلوی آن حضرت

قرین همچو خبیثی عزیز ما گردید

مجال نیست که گویم ز سوء رفتارش

کز او به سبط نبی حجت خدا گردید

کسی که عالم آل محمدش خواندند

چسان قرین بلا گشت و بی نوا گردید

به آن همه ستم و جور اکتفا ننمود

نهال هستی او قطع از جفا گردید

به دست خویش به او زهر داد و شد مسموم

ز شر فتنه آن مرد دون رها گردید

غریب و بی کس و دور از وطن ز دنیا رفت

جدا از نعمت او خیل اولیا گردید

برای زندگی چند روزه ز اهل ستم

چه فتنه ها که در این خاکدان بپا گردید

(علی صافی) افسرده حال مختصری

به حال غصه به تذکار ماجرا گردید

اگر قبول نماید ز من امام رضا

سعادت است که زین بنده او رضا گردید

خوشا به حال کسی که زحب آل علی

به روی او در فوز و فلاح و اگردید[۱]

فیض جوار

ای عصمت خدا که به اخلاص و بی ریا

دست نیاز پیش تو بگشاده اولیا

پیش خدا تو واسطه فیضی و به تو

رو آورند خلق گه شدّت و عنا

هم این جهان مرا ز بلایا بده نجات

هم آن جهان ز آتش دوزخ نما رها

راه شماست راه خدا و سلوک آن

ما را به سوی قرب خدا هست رهگشا

معصومه است نام شریفت که همچو نام

دوری ز هر نقیصه و عاری ز هر خطا

تنها نه قم، نه کشور ایران که عالمی

چشم امید بسته بر این فیض کبریا

قم هر چه دارد از برکات وجود اوست

سطح جهان از دانش خود کرده با صفا

دارد (علی) امید که فیض جوار او

او را کند ز رنج و غم و ابتلا جدا

مهر انور

گر قم به نور دانش و بینش منوّر است

این از طفیل دختر موسی بن جعفر است

گر از بهشت باز دری هست سوی قم

گر ساحتش چو باغ جنان روح پرور است

گر گشته عش آل محمد زه زمین قم

ور مایه امید جهانی سراسر است

گر آخرالزمان بود اینجا پناهگاه

هر کس بدان پناه برد ایمن از شر است

از احترام اوست که قم دارد این مقام

نامش ز فیض اوست که سر فصل دفتر است

این منزلت ز حضرت معصومه یافته

نوری که ساطع است از این مهر انور است

نور نبوت است و ولایت که این چنین

از قم به آسمان و زمین نور گستر است

او کیست ؟ فاطمه ، گل گلزار فاطمه

مانند نامش از همه رجسی مطهر است

او بهر اهل بیت بود مایه شرف

او بضعه پیمبر و ساقی کوثر است

آن را که مام فاطمه باشد، پدر علی

بی شبهه مستحق همین گونه دختر است

جا دارد افتخار کند قم به عالمی

زین گنج پر بها که در این خاک اندر است

این گنج کیست؟ آنکه منزّه ز هر بدی

این گنج کیست؟ فیض خداوند اکبر است

این است آنکه درد خلایق کند دوا

پشت و پناه مردم محروم و مضطر است

هر کس که هست مرد و زن از پیر تا جوان

محتاج لطف اوست چه کمتر چه مهتر است

امروز هست بقعه او مأمن و پناه

با اذن حق شفیعه فردای محشر است

دست نیاز جمله سوی آستان اوست

چشم امید هر که ببینی به این در است

بس سالهاست عاکف این آستانه ام

از نور عشق او دل و جانم منوّر است

این نور را مده (علی) از دست چون که آن

از هر چه زاد و توشه بیاریم بهتر است

حاجت از او بخواه که با قدرت خدا

بهرش روا نمودن حاجت میسر است

جلوه حسن

این که بینی قم بلند آوازه در دنیا بود

از طفیل دختر صدیقه کبری بود

این که از جنت دری باز است در این سرزمین

شاهدی از حشمت این بانوی عظمی بود

این که بینی از برای قم بود این اسم و رسم

از برای حضرت معصومه این غوغا بود

حضرت معصومه آن دختر که سبط مصطفی است

نوگلی از بوستان حضرت زهرا بود

حضرت معصومه بانویی که همچون مادرش

پیشوای بانوان و اسوه آنها بود

ز آسمان احمدی ماهی فرود آمد به قم

کز شعاعش تا ابد روشن فضای ما بود

نونهالی از امیرالمؤمنین در قم غنود

کز جلالش در شگفتی شاخه طوبی بود

دختری از حضرت زهرا گرفت اینجا مقام

کز بزرگی افتخار آدم و حوا بود

سایه اش افتاد تا از لطف حق بر شهر قم

باب رحمت تا به روز حشر در آن وا بود

هر چه بینی شهر قم دارد، بود از فیض او

هر چه رحمت دارد از این مبدأ اعلا بود

پرتوی از نور زهرا و علی تابیده است

جلوه حسن خدایی اندر این مجلی بود

کیست این دختر همان کو آستان حضرتش

مهبط خیل ملک از عالم بالا بود

کیست این دختر همان کز شوکت و عز و جلال

پایه قدرش فزون زین گنبد خضرا بود

کیست این دختر همان دختر که سیل مخلصین

رو به سوی کویش از اعلا و از ادنی بود

دختر موسی بن جعفر سرور اهل یقین

حجه هفتم ولی قادر یکتا بود

خواهر هشتم ولی حضرت باری رضا

آنکه بر ما همچو بابش سید و مولا بود

از امام هشتم و زین خواهر معصومه اش

ملک ما ایمن زشرّ و فتنه و بلوا بود

عالمی را روز و شب سویش بود روی نیاز

ملجأ خلق خدا از پیر و از برنا بود

بهره ور تنها نه قم زو شد که همچون آفتاب

نور او تابنده اندر خشکی و دریا بود

دین و دانش گر ز قم شد منتشر اندر جهان

هر چه باشد قطره ای زین بحر گوهر زا بود

گر هزاران شمع دانش در دیارش روشن است

منشأ نور همه این نیر والا بود

روز و شب گر گمرهان آرند اندر راه راست

این همه توفیق از او شامل آنها بود

چون در علم نبی تنها علی مرتضی است

این در اندر خانه و این خاندان تنها بود

پس روا باشد ز فیض دخترش کاندر قم است

منتشر آن علم و آن دانش هم از اینجا بود

سالها چون بندگان بردم به درگاهش پناه

چونکه درگاهش به از دنیا و مافیها بود

خوش به حال آنکه بر این خاندان برده پناه

متکی هرجا به لطف عترت طه بود

دختر موسی بن جعفر از ثنایت عاجزم

گرچه در من طبع شعر و منطق گویا بود

چون (علی صافی گلپایگانی) با خلوص

این قصیده گفته و او را تمناها بود

حق بود او را دهی با دست احسانت صله

چون شما را با ضعیفان این سر و سودا بود

من گنه کارم شفاعت کن ز من نزد خدا

با تمام روسیاهی اینم استدعا بود

دریای جود

ای دل بیا و کام دل از این حرم بگیر

حاجت بیا از این حرم محترم بگیر

اینجا کسی غنوده که از حق گرفته فیض

فیضی زفیض او ز ولى النعم بگیر

دریای جود او بود و خاندان او

برخیز و بهره ای تو ز بحر کرم بگیر

از بهر این جهان طلب خیر از او بکن

هم با شفاعتش تو بهشت ارم بگیر

از آستان حضرت معصومه، بینوا

برگ و نوا برای دو عالم تو هم بگیر

در حبّ اهل بیت اگر صادقی (علی)

چشم طمع ز غیر چه بیش و چه کم بگیر

بگذار ماسوی و برو در ره خدا

دینار را رها کن و دل از درم بگیر

حریم پروردگار

ای که در این آستان پا میگذاری هوش دار

کاین حرم باشد حریم عصمت پروردگار

در حریم حضرت معصومه پانه با خلوص

تا بگیری از خدایش آنچه داری انتظار

این مقام قرب حق است و از این ره می توان

هم به دست آری بهشت و هم رها گردی ز نار

دختر موسی بن جعفر جسته در اینجا مکان

فخر کن کاندر حریم او تو را دادند بار

هر چه میخواهی بخواه از او که با اذن خدا

هست قادر بر عطاو باشدش این اقتدار

سالهایی شد گدای آستان او شدم

تا بگیرد دست من امروز و در روز شمار

بر (علی صافی گلپایگانی) از کرم

منتی نه تا رها گردد ز رنج و انکسار

جان حیدر

یکی دختر از نسل پاک پیمبر

به قم آمد و قم از او شد منوّر

از این باغ در قم گلی سر بر آورد

که نزدش چو خارند گلهای دیگر

فراتر جلال و مقامش از آن است

که گل گویمش چون ز گل هست برتر

از او با طراوت شده جمله گلها

از او با صفا گشته و روح پرور

طلب می نمایند از او دستگیری

به گاه شدائد چه اصغر چه اکبر

مه برج عصمت که از فرط رفعت

بود ماه و خورشید او را مسخر

هوایش ببین در سر آفتاب است

که نور افکند بر زمین مهر خاور

از این رو شبانگاه هم نور خود را

رساند به درگاه او ماه انور

شمیم فرح زائی از بارگاهش

کند عالمی را پر از مشک و عنبر

فرشته برد تا غبار درش را

نهد گیسوان را به خاکش مکرر

عجب نیست گر بر در آستانش

ملک با تواضع نهد روز و شب سر

یکی چشم دل را نما باز و بنگر

چرا شهر قم دارد این کر و این فر

لسان من ار باشدش این طلاقت

که از بحر طبعم دهم در و گوهر

ندارم توانی که مدحش سرایم

که از درک عقل است قدرش فزونتر

از آن مدح او می نمایم به اخلاص

که زادی شود بهر من روز محشر

(علی) فاش بر گو که ممدوح تو کیست؟

بگویم بود دخت موسی بن جعفر

نهال برومند بستان احمد

عزیز دل فاطمه جان حیدر

در آستانش به روی همه باز

از او فیض گیرد چه کهتر چه مهتر

الا ای عزیز خدا ای که هستی

تو معصومه و عصمت حى داور

لبان و زبانم به مدح تو گویاست

منم دوستی بینوا و محقر

اگر خوبم ار بد گدای شمایم

ندارم به غیر از شما یار و یاور

هوای شما چون بود بر سر من

نمائید از دوستانم مقرر

اشعار فوق به صنعت موشح سروده شده است که اگر از اول هر بیت حرفی را برگزینیم،

جمله ( یا فاطمه اشفعی لنا عند الله) به دست می آید

لطف جاری

بناز ای قم به هر شهر و دیاری

از این مجد و بزرگیها که داری

توای قم عش آل مصطفائی

برای شیعه کهف استواری

مکان در تو گرفته طول تاریخ

رجال و مردمان نامداری

ز اصحاب امامان مکرم

درون خاک تو باشـد قراری

مجال ذکر آنها یک به یک نیست

بود مشهود در هر رهگذاری

تو را بس افتخاری زین میانه

که زان برتر نباشد افتخاری

مقام حضرت معصومه داده است

به تو قدر و جلال و اعتباری

سمى فاطمه زهرای اطهر

کز این بحر است در شاهواری

بود او دختر موسى بن جعفر

که باشد بهر او نیکو تباری

امام هشتمین را اوست خواهر

که باشند این دو ایران را مداری

نشسته در حریم او زن و مرد

که گیرند از عطایش برگ و باری

نه تنها اهل قم زو بهره گیرند

نه تنها لطف او بر ما است جاری

همه اسلامیان زو مستفیضند

عنایاتش بود بر جمله ساری

همانا حوزه علمیه را هست

ز عز او علو و اقتداری

از او این مرکز دانش گرفته

چنین امروز نام و اشتهاری

(على صافی گلپایگانی)

کند در درگه او خاکساری

مرا هر چه بود هست از طفیلش

که هستم در پناهش روزگاری

هم امید شفاعت دارم از او

در آن روزی که باشد روز یاری

من این اشعار گفتم فی البداهه

به روز مولد آن فیض باری

مرا غیر از شما ای خاندان نیست

در این عالم دگر دار و نداری

پی نوشت ها

[۱] . تاریخ : ۲۹ صفر ۱۴۱۶

منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ص۷۷۸-۸۰۲

بدون دیدگاه