ریشه اصلی قیام، علاقه و ارادت خاص عثمان بن عفان به خاندان اموی بود؛ وی خود شاخه ای از این شجره بود، در راه تکریم و بزرگداشت این خاندان، علاوه بر زیر پا گذاشتن کتاب و سنت، از سیره دو خلیفه پیشین نیز گام فراتر می نهاد. او به داشتن چنین روحیه و گرایشی کاملا معروف بود.[۱]
هنگامی که خلیفه دوم اعضای شورا را تعیین کرد در انتقاد از عثمان بن عفان چنین گفت: «کأنی بک قد قلدتک قریش هذا الأمر لحبها إیاک …گویا می بینم، که قریش تو را به زعامت برگزیده اند و تو سرانجام «بنی امیه » و «بنی ابی معیط» را بر مردم مسلط کرده ای و بیت المال را مخصوص آن ها قرار داده ای. در آن موقع گروه های خشمگین از عرب بر تو می شورند و تو را در خانه ات می کشند.[۲]
بنی امیه از روحیه عثمان بن عفان خلیفه سوم آگاه بودند. پس از گزینش عثمان بن عفان از طریق شورا، اطراف او را گرفتند و چیزی نگذشت که مناصب و مقامات اسلامی میان آنان تقسیم شد و جرات آنان به حدی رسید که ابو سفیان به قبرستان احد رفت و قبر حمزه عم بزرگوار پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را که در نبرد با ابوسفیان کشته شده بود، زیر لگد گرفت و گفت:
«ابو یعلی، برخیز که آنچه بر سر آن می جنگیدیم به دست ما افتاد».[۳]
در نخستین روزهای خلافت عثمان بن عفان خلیفه سوم، اعضای خانواده بنی امیه دور هم گرد آمدند و ابو سفیان رو به آنان کرد و گفت: اکنون که خلافت پس از قبیله های «تیم» و «عدی» به دست شما افتاده است، مواظب باشید که از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوی دست به دست بگردانید که هدف از خلافت جز حکومت و زمامداری نیست و بهشت و دوزخ وجود ندارد.[۴]
علل انقلاب علیه عثمان بن عفان
یازده سال و چند ماه از حکومت عثمان بن عفان گذشت و مردم از شیوه زمامداری او سخت در رنج و عذاب بودند و ناراحتی های مردم شهرها نیز روز به روز افزایش می یافت تا اینکه به صورت انقلاب مهمی درآمد. برای مسلمانان سخت و ناگوار بود که ببینند مفاهیم و معیارهایی که در زمان پیامبر شان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و دو خلیفه او وجود داشت و مردم آن ها را لمس کرده و دوست می داشتند، به طور کلی دگرگون شده و به عقب باز گردد.
مسلمانان خو گرفته بودندکه خلیفه را حامی و مدافع حقوق خود بیابند. هرگاه فرمانداران و استانداران به ملت ستم کردند، داد و آن ها را بگیرد؛ اما ناگهان دیدند که عثمان پرده ای بر مظاهر آن سیاست عادلانه افکند و برای سیاست سود طلبی خود شالوده ای ریخته که قبلا نمونه آن را ندیده بودند و بعدا هم به دنبال آن نبودند.
مسلمانان از اینکه در مقابل چشمانشان به گروهی از بزرگان یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همانند ابوذر و عمار و ابن مسعود، اهانت و توهین می شد در رنج بودند. مسلمانان نمی توانستند بپذیرند که عده ای ستمگر بر آن ها حکومت کنند؛ اما افرادی که به دادگریشان اعتقاد و اعتماد داشته و آن ها را دوست می داشتند از کار برکنار باشند.
مردم روز به روز نسبت به عثمان بن عفان بی پرواتر می شدند. تا اینکه در آواخر حکومت عثمان، اعتراضاتشان به صورت انقلابی بزرگ علیه عثمان در آمد. طولی نکشید که این بی پروایی فردی، به صورت اعتراض اجتماعی درآمد. مردم مدینه به مردم شهرهای دیگر می نوشتند:
«اگر می خواهید جهاد کنید، به سوی ما بشتابید؛ زیرا دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست خلیفه شما فاسد گردیده است این خلیفه را از حکومت خلع کنید» با این نامه نگاری ها نظر همه مردم در همه جا از عثمان برگشته بود و در نتیجه شورش همگانی علیه عثمان انجام گرفت.[۵]
به هر حال این انقلاب و شورش علیه عثمان بن عفان علت هایی داشته است که به صوت مختصر به آن ها اشاره می شود:
۱. تعطیل حدود الهی از سوی عثمان بن عفان
به دو نمونه از تعطیل حدود الهی توسط خلیفه سوم اشاره می کنیم:
الف: ولید بن عقبه که از سوی عثمان بن عفان استاندار کوفه بود، و قرآن مجید او را در دو مورد به فسق و تمرد از احکام اسلامی یادکرده است،[۶] در اثر مشروب خوری و در حال مستی نماز صبح را چهار رکعت خواند. عثمان حد شرب خمر را بر او جاری نکرد. به همین دلیل عایشه که دل پرخونی از عثمان داشت، گفت: عثمان احکام الهی را تعطیل و گواهان را تهدید کرده است.[۷]
ب: عبیدالله فرزند خلیفه دوم، دو فرد بی گناه را به نام های هرمزان و جفینه (دختر ابو لولو) به این اتهام که در قتل پدر او دست داشته اند، کشت و اگر یکی از صحابه شمشیر را از دست او نمیگرفت و او را بازداشت نمی کرد، می خواست تمام اسیرانی را که در مکه بودند، بکشد.[۸]
هنوز که عثمان به خلافت نرسیده بود به او گفت خدایت بکشد مردى را که نماز مى گزارد و دخترکى کوچک و مردى دیگر را که در ذمه و پناه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود کشتى و رها کردن تو بر حق نخواهد بود.
اما وقتی که به خلافت رسید او را رها کرد و قصاص نکرد.[۹] مردم درباره خون هرمزان و نگهدارى عثمان بن عفان از عبید الله بن عمر بن خطاب سخن بسیار گفتند. اما عثمان به خاطر توجیه قصاص نکردن عبیدالله روی منبر رفت و براى مردم سخنرانى کرد و سپس گفت:
«هان من خودم صاحب خون هرمزانم و آن را براى خدا و عمر بخشیدم و براى خون عمر آن را رها کردم. در این هنگام مقداد بن عمرو به پا خاست و گفت: هرمزان چاکر خدا و پیامبر او است و تو را نمى رسد که حق خدا و پیامبرش را ببخشى. سپس عثمان بن عفان عبید الله بن عمر را از مدینه به کوفه فرستاد و او را در خانه اى فرود آورد که آنجا به دو نسبت یافت و«کویفه ابن عمر» نامیده شد».[۱۰]
۲. تقسیم بیت المال در میان بنی امیه از سوی عثمان بن عفان
علت و عامل دوم، بذل و بخشش های بی حساب خلیفه سوم به فامیل خود بود. هرچند تاریخ نتوانسته است همه آن ها را به دقت ضبط کند و حتی طبری کرارا تصریح نموده که به جهت عدم تحمل اغلب مردم، از نوشتن برخی از انتقادها و اشکالات که از جانب مسلمانان بر عثمان بن عفان شده است خود داری نموده است؛ ولی همان مواردی که تاریخ ضبط کرده است می تواند روشنگر رفتار عثمان بن عفان درباره بیت المال مسلمین باشد.
وی دهکده فدک را که مدت ها میان دختر گرامی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلیفه اول مورد کشمکش بود، به مروان بن حکم بخشید و این ملک دست به دست در میان فرزندان مروان می گشت تا سرانجام عمر بن عبدالعزیز آن را به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) بازگردانید.
بسیاری از تاریخ نویسان در این مورد به خلیفه خرده گرفته اند و همگی به یک عبارت آورده اند: «از ایرادهایی که بر او گرفته اند این است که وی فدک را که صدقه رسول خدا بود به مروان تملیک کرد».[۱۱]
در سال ۲۷ قمری که ارتش اسلام از آفریقا با غنیمت های فراوانی که دو نیم میلیون دینار برآورد می شد، باز گشت یک پنجم آن را که مربوط به مصارف شش گانه ای است که در قرآن وارد شده[۱۲] بدون هیچ دلیلی به دامادش مروان بخشید و از این طریق افکار عمومی را بر ضد خود تحریک کرد و کار به جایی رسید که برخی از شعرا در انتقاد از او چنین سرودند:[۱۳]
و أعطیت مروان خمس العباد ظلما لهم و حمیت الحمى[۱۴]
یعنی خمسی را که مخصوص بندگان خدا ست به ناروا به مروان بخشیدی و از فامیل خود حمایت کردی.
۳. تأسیس حکومت اموی
عامل سوم شورش و انقلاب بر ضد خلافت عثمان بن عفان تسلط ظالمانه امویان بر مراکز حساس اسلامی بود. اصولا! عثمان علاقه و عاطفه خاصی نسبت به بنی امیه داشت و تعصب فامیلی در او به حد اعلا رسیده بود. تعصب خلیفه سوم به خاندان «بنی ابی معیط» قابل کتمان نبود و حتی خلیفه دوم نیز این مسئله را درک کرده بود؛ به این جهت به ابن عباس گفته بود:
«لو ولیها لحمل بنی أبی معیط على رقاب الناس، و لو فعلها لقتلوه»[۱۵] یعنی اگر عثمان زمام خلافت را به دست بگیرد فرزندان «ابی معیط» را بر مردم مسلط می سازد و اگر چنین کنند او را می کشند.[۱۶]
۴. ضرب و شتم یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
عثمان بن عفان گستاخی را در حمایت از دولت اموی خود به حدی رسانده بود که بهترین اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد ضرب و شتم قرار داده است.
عبدالله بن مسعود صحابی بزرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که مقام بس بلندی داشته است، توسط عثمان بن عفان مورد ضرب و شتم قرار گرفت.[۱۷] عمار یاسر یکی دیگر از اصحاب رسول خدا بود که توسط عثمان لت کوب شده است.[۱۸]
۵. تبعید شخصیت ها و اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
عامل پنجم انقلاب علیه خلیفه سوم تبعید اصحاب رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. عثمان بن عفان مالک اشتر و یاران او را از کوفه به شام و از آنجا به حمص تبعید کرد. [۱۹]همچنین ابوذر صحابی دیگر رسول خدا را از شام به مدینه احضار نموده و سپس به ربذه تبعید کرد و تا آخر عمر آنجا بود تا از دنیا رفت. [۲۰]
جمع بندی
از آنچه بیان شد این نتیجه حاصل می گردد که عثمان بن عفان، خلیفه سوم امر خلافت را به سوی سلطنت و خاندان اموی سوق داده و ظلم های بسیاری بر خلاف دستورات دین مبین اسلام مرتکب گردیده که در نهایت همین رفتارهای مخالف قرآن و سنت، باعث گردید تا مسلمانان علیه او قیام و انقلاب کنند و در نهایت او قربانی عملکرد ضعیف خود شود.
نویسنده: حمید الله رفیعی
پی نوشت ها
[۱] . فروغ ولایت، ص۳۲۴.
[۲] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص ۱۸۵.
[۳] . فروغ ولایت، ص ۳۲۴.
[۴] . الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، ج۴، ص۱۶۷۹ .
[۵] .رک: امام علی صدای عدالت انسانی، ج ۵-۶، ص ۱۹۷ -۱۹۹.
[۶] . حجرات، ۶؛ سجده، ۱۸.
[۷] . رک: فروغ ولایت، ص۳۲۶.
[۸] . فروغ ولایت، ص۳۲۹.
[۹] . الطبقاتالکبرى ،ج۵، ص۱۳۸.
[۱۰] . تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۵.
[۱۱] . فروغ ولایت ص ۳۳۴.
[۱۲] . انفال، ۴۱.
[۱۳] . فروغ ولایت، ص ۳۳۵.
[۱۴] . انساب الأشراف، ج۵، ص۵۲۷.
[۱۵] . انساب الاشراف، ج۵، ص ۵۰۲.
[۱۶] . فروغ ولایت، ص۳۳۸.
[۱۷] . رک: االسیره النبویه، ج۱، ص۳۱۴ -۳۱۵.
[۱۸] . فروغ ولایت، ص ۳۴۵.
[۱۹] . رک: تاریخ طبرى ، ج۶،ص ۲۱۹۵ .
[۲۰]. رک: الفتوح، ص ۳۲۱ – ۳۲۵.
منابع
۱. قرآن کریم.
۲. ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی (ره)، چ۱، ۱۳۳۷ش.
۳. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى ، تحقیق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ۱۳۷۲ش.
۴. ابن سعد، محمد بن سعد کاتب واقدى، الطبقاتالکبرى ، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش.
۵. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله بن محمد، الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، چ۱، ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
۶. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دار المعرفه، بى تا.
۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، چ۱، ۱۴۱۷/۱۹۹۶.
۸. جرج جرداق، امام علی صدای عدالت انسانی، ترجمه سید هادی خسروشاهی، قم، نشر خرّم، چ۳،
۹. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، قم، انتشارات توحید، چ۲، ۱۳۷۶ش.
۱۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ ۵، ۱۳۷۵ش.
۱۱. یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتى ، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ۶، ۱۳۷۱ش.