جامعه ایران در مسبر تغییراتی قرار دارد که چشم انداز و دامنه آن چندان که باید روشن نیست، هر کس که در جامعه ایران زندگی میکند، کم و بیش حسی از دگرگونی دارد و این تجربه را خواه خوشایند بیابد یا ناخوشایند به صورتهای گوناگون بیان میکند.
قضاوتهایی که درباره جوانان یا زندگی اخلاقی و مانند آن در محاورات عادی یا در گزارشهای پژوهشی ابراز میشود، عمدتا ناظر به چنین تغییراتی که ناشی از گرایش به نوگرایی و تجددگرایی است میباشد.
به عبارتی تغییرات و تحولاتی که در غرب تحت عنوان مدرنیته و جهانی شدن اتفاق افتاده است پیامدهایی را از طریق دنیای اطلاعات و ارتباطات بر سایر نقاط دیگر جهان به جای گذاشته است و چون همه این تحول از جهت درون نیست و در جوامعی که وارد میشود، فرهنگسازی نشده است، لذا بحرانهایی را در زندگی مردم جهان به وجود آورده است و در این میان، جامعه ایران از این تحولات دور نبوده است.
به نظر میرسد در ایران زندگی فرهنگی بیش از سایر حوزههای زندگی اجتماعی، تغییراتی را از سر گذرانده است و بعضی تحولات اجتماعی راه را برای ظهور گروههای اجتماعی با جهانبینی متفاوت و خواستهای متنوع باز کرده است.
دست کم چند فرآیند عمده مانند گسترش آموزش اعم از آموزش ابتدایی یا گونههای دیگر آموزش، رشد رسانهها و نفوذ آنها در زندگی فردی و جمعی، رشد شهرنشینی و تمرکز فزاینده جمعیت در شهرهای بزرگ، افزایش سطح آموزش زنان، توسعه فرآیند تفکیک اجتماعی و… زمینههای اجتماعی ظهور خودهای جدید را فراهم کرده و گروههای اجتماعی که به اعتبار خودها و هویتهای تازه میتوان آنها را در گروههای جدید خواند درباره جهان اجتماعی خود به نحوی دیگر میاندیشند، با معیارهایی متفاوت آن را ارزیابی میکنند، خواستها و آرزوهای دیگری دارند و در مجموع سبک دیگری از زندگی را ترجیح میدهند و بالطبع این تحول و دگرگونی به دلیل فرهنگی بودنش، بیش از همه جا اثر خود را در کانون خانواده به جای میگذارد.
افزایش مشارکت زنان در بازار اشتغال، شرکت در گروههای رسمی و غیر رسمی، ارتباطات و حمایتهای اجتماعی خانواده، شبکههای اجتماعی مرتبط، خانواده و…. ناشی از پیامد فرآیند مدرنیته در غرب دچار دگرگونی شده است و به عبارتی خانواده ایرانی تغییراتی را در خود پذیرفته است و به دلیل از بین رفتن انفصال در فضا و مکان، بازاندیشی در اعمال و رفتار، بیاختیاری و رهاشدگی انسان ها در جامعه و خانواده، دخالت نهادهایی مانند خانواده، دین، دولت در عملکردهای یکدیگر وضعیتی را به وجود آورده است که کارشناسان علوم اجتماعی، وضعیت قرمز را برای زوال خانواده ایرانی را اعلام کردهاند و به واقع یکی از دلایل انتخاب این مقاله، مطالعات پژوهشها و اسنادی بود که بعضی آنها را مطالعه کرده و به عمق این وضعیت و دگرگونی رسیدم.
همچنین باید گفت تغییرات اجتماعی مانند سیلی بنیان برافکن آمده است و تغییرات و تحولاتی را در ارزشها و نگرشها و باورهای مردم در جهان به وجود آورده است در این ارتباط بد نیست گوش بسپاریم به سخن یکی از بزرگان جامعه شناس، آقای استونز که میگوید:
«تغییرات اجتماعی در تار و پود زندگی مدرن تنیده شده است… تغییرات اجتماعی نمایانگر فعال بودن جامعه مدرن است. ما باید ذهنیت خویش را تغییر دهیم تا با جهان جدید تناسب پیدا کند و بدین ترتیب از همه خواسته میشد که دست به شروع این تغییرات بزنند».
بدون تردید شروع این تغییرات در هر جامعهای همراه با چالشها و مقاومتها و دل نگرانیهایی بوده است که مسائل و مشکلاتی را به بار خواهد آورد و مهمترین دلیل این دلنگرانی، تحولات و دگرگونیهای فراوانی است که به مرور در همه نهادهای اجتماعی از جمله سیاست، دین و خانواده و… به بار آورده است.
در این بیان به نظر میرسد گستره این تحولات در تمامی ابعاد و زوایای ساختی – کارکردی خانواده به ویژه در کشورهای صنعتی به وجود آمده است به نحوی که به نظر میرسد که نشانههای جدی از هم پاشیدگی این کانون دیرپای اجتماعات انسانی در بسیاری از جامعههای جدید ظاهر شده بر مبنای آن جامعه شناسان و دانش پژوهان نظریاتی ارائه کردهاند که پیوستاری گسترده از نظرگاههای «تداوم و پایداری خانواده» تا «مرگ خانواده» را در بر میگیرد.
از تداوم و پایداری خانواده تا مرگ خانواده در حقیقت تندبادهای مدرنیته میباشد که به نوعی توان و توشه و با به عبارتی سرمایههای فرهنگی این نهاد دیرینه را دستخوش تحول و در پارهای از موارد زوال کرده است، سرمایهای که میتواند به ایجاد سرمایههای گوناگون اقتصادی، نمادین… منجر گردد و به دلیل اهمیت سرمایه فرهنگی که بود و نبودش در پارهای از موارد چالشها و بعضاً نتایجی به بار آورده که به حیات و ممات اجتماعی نهاد خانواده کمک میکند.
طبعا در این میان و به واسطه جهانی شدن و پیشرفتهای تکنولوژیکی و فرآیند مدرنیته در غرب، ساختار اجتماعی خانواده ایرانی پیامدهایی را از طریق: «شهرنشینی، اقتصاد صنعتی، توسعه نظام اداری، توسعه شبکه حمل و نقل، توسعه وسایل ارتباط جمعی و تحقق نهادهای جدید اجتماعی چون آموزش و پرورش، دانش و… را در خود پذیرفته است.»(آزاد ارمکی، ۱۳۸۶: ص ۶۹)
و در حقیقت سرمایههای خانواده ایرانی را دستخوش دگرگونی و تحول کرده. در شرایط کنونی خانواده ایرانی با چالشهای بسیار روبروست، طبق این چالشها، سطوح سرمایه اجتماعی خانواده را دستخوش تغییر کرده است.
تغییراتی از قبیل: «تغییر تنش و جایگاه زنان، افزایش میزان طلاق، کاهش میزان ازدواج، کاهش فرزندآوری» تغییر نگاه به همسر، مرکزیت تصمیمگیری خانواده در جامعه، کمرنگ شدن باورهای مذهبی و کاهش اعتماد که به مجموعهای از نقشهای معارض انجامیده است وضعیت تعارضی حوزه مطالعات خانواده در ایران را به طرح بحث فروپاشی خانواده مضیقه ازدواج و طلاق کشانیده است.»(آزاد ارمکی، همان منبع)
به تعبیر گیدینز: «در میان تغییراتی که این روزها در جریان است، اهمیت هیچکدام به اندازه اتفاقاتی نیست که در زندگی شخصی، در روابط جنسی – حیات عاطفی، ازدواج و خانواده – در حال وقوع است.
در خصوص این که ما چگونه درباره خود فکر میکنیم و چگونه با دیگران پیوند و رابطه برقرار میکنیم، انقلابی در جریان است. این انقلابی است که در مناطق و فرهنگهای مختلف با سرعتهای مختلف و با مقاومتهای بسیار در حال پیشرفت است.
به گفته دکتر رفیع پور، جامعه شناس ایرانی: «در هر صورت به موازات موج وسیع صنعتی شدن و رشد مظاهر زندگی مدرن، جوامع سنتی دستخوش تغییرات و تحولات عمده در عرصه عناصر پایهای فرهنگ میگردند. شروع تغییرات و تحولات فرهنگی در طی دهههای اخیر اذهان بسیاری از متفکرین و مسئولین متوجه این سوال کرده است که «وضعیت عناصر سنتی نظام فرهنگی جامعه ایرانی در حال حاضر چگونه است؟» علت طرح این سوال وقوع تحولات اقتصادی اجتماعی و سیاسی است که پیامدهای فرهنگی شگرفی را به دنبال داشته است.
متفکران عرصه اجتماعی بر این باورند که تغییرات نظام اجتماعی و دگرگونیهای ارزشی، مانند حرکت سایه و آفتاب، در صورت دقت و تمرکز در یک زمان محدود، اصلا مملوس نیستند. اما با گذشت زمانی نه چندان طولانی، مردم و مسئولین جامعه متوجه میشوند که کجا بودهاند و اکنون کجا هستند.
همچنین نباید فراموش کرد که جامعه ما علاوه بر انقلاب، ۸ سال درگیری در جنگ تحمیلی را تجربه کرده است که انسجام برانگیز و تثبیتکننده ارزشهای انقلابی بود. به دنبال آن، جامعه، ۸ سال دوران بازسازی و ۸ سال دوره باز سیاسی را تجربه کرده(آزاد ارمکی، تقی و همکار، ۱۳۸۳).
در طول این دوران، تحریم اقتصادی از خارج و تورم بیکاری در داخل به عنوان مشکلات اصلی عرصه اقتصادی دیگر خرد، نظامهای جامعه را شدیداً تحت تاثیر قرار دادهاند و همچنین، در طول این دوران، تمام شاخصهای جمعیتی، اقتصادی و اجتماعی توسعه با کمی فراز و نشیب(به جز در طول جنگ تحمیلی) روند صعودی داشتهاند و به عبارتی سرمایه فرهنگی را در تمام شاخصها تغییر دادهاند و در بعضی از حوزهها بعضا به دلیل تغییر با فرسایش و تصادف سرمایه فرهنگی و اجتماعی روبرو بودهایم از جمله در حوضه نهاد اجتماعی خانواده ایرانی، قابل ذکر است که رشد شهرنشینی، افزایش تحصیلات، میزان استفاده از رسانهها، رشد بخش صنعت، افزایش امید زندگی، کاهش فرزندآوری و در نتیجه کاهش رشد جمعیت، بهبود امکانات پزشکی و بهداشتی و رشد شاخص توسعه انسانی از ۵۶۶/۰ در سال ۱۹۷۵ به ۷۳۲/۰ در سال ۲۰۰۲(سازمان ملل متحد، ۲۰۰۲، ۲۰۰۱، ۲۰۰۰).
اینها همگی از جمله شاخصهای نوسازی هستند که ایران در طول چند دهه گذشته تجربه کرده است. اگر چه بهبود شاخصهای تجددگرایی و نوسازی مذکور نشان از افزایش سطح توسعه انسانی و اقتصادی جامعه ایرانی دارد اما نکته و مساله نگرانکننده عبارتست از پیامدهای فرهنگی ارزشی که به دنبال فرآیند نوسازی و تجددگرایی در جامعه ما به وقوع پیوسته است.
رابطه بین تغییرات ساختاری و تغییرات ارزشی از دیدگاههای گوناگونی مورد بررسی قرار گرفته است. بیشتر متفکرین اجتماعی معتقدند که وجود تغییر در یکی از عناصر جامعه، لزوما تغییر در دیگر عناصر را به دنبال خواهد داشت.
از جمله پیامد این تغییرات را ما میتوانیم در نهاد خانواده شاهد باشیم، نهاد خانواده به دلیل اساس و ارکان بودنش در جوامع بشری همواره از سوی سودطلبان و سودمداران مورد تهاجم قرار گرفته است به طوری که تبدیل به یک مسئله اجتماعی میشود برای صحت مسئله بودن این معضل و مشکل اجتماعی به گفته یکی از پژوهشگران و جامعه شناسان در این حوضه میپردازیم.»
یکی دیگر از موضوعات اصلی که در دوره جدید به عنوان شکل حاد بدان توجه شده است، وضعیت خانواده ایرانی است، گفته شده است که خانواده ایرانی در حال فروپاشی است.
فروپاشی خانواده ایرانی، به فروپاشی نظام سیاسی و فرهنگ ایرانی مرتبط شده و گویی با تحقق فروپاشی خانواده در هر سطحی و با هر معنایی، دیگر از فرد ایرانی در روی کره زمین اثری نخواهد بود.
گفته میشود بحران در خانواده ایرانی آن قدر جدی و حیاتی است که تعجیل و اقدام جمعی برای حل آن ضروری است و همه باید دست در دست هم داده و با مشکل برخورد کنند.(آزاد ارمکی: ۱۳۸۶: ۱۱۴)؛
تحول و شدن و تغییر در نهادهای اجتماعی بالاخص نهاد خانواده، ریشهای تاریخی دارد و درجهای از تغییر در بستر اجتماعی جامعه متاثر شده از تجددگرایی قرار دارد و نمیتوانیم همه تحول را ناشی از تجددگرایی غرب بدانیم.
در هر صورت گواه جامعهشناسی تاریخی بر این است که به گفته دکتر تنهایی، جامعه شناس ایرانی:
«با ورود انسان به چهارچوبه موقعیت ساختاری در هر دوره تاریخی، نقشهایی از پیش تعریف شده وجود دارند که به انسان تحمیل میشوند و انسان این نقشها را بازی میکند؛ به همان نحوی که بازیگری در صحنه تئاتر، نقش تعریف شدهای را ایفا میکند. در هر صورت، نقشهای تحمیل شده بر انسان، بعضا کارکردهای قبلی را تضعیف و دچار فرسایش میکند.
فرآیند تجددگرایی در جوامع بشری بیتردید ارزشها و هنجارهایی جدید را از طریق ابزارها و عواملی همچون شهرنشینی، رسانهها، سواد و…. بر جوامع بشری تحمیل میکند، همان طور که خاصیت هر سیستمی میباشد، ورود هر عنصر جدیدی حاکمیت کارکرد سیستم را دچار اختلال میکند و در این میان با ورود جریان تجددگرایی به ساختار اجتماعی جامعه ایرانی و بالطبع ساختار اجتماعی خانواده ایرانی، تغییراتی را به وجود آورده است و در این میان اگر برآیند کنش متقابل انسانها را سرمایه اجتماعی بنامیم، بیتردید نقشی بس موثر در تغییر و یا تضعیف و فرسایش سرمایه اجتماعی در جامعه ایرانی و به دنبالش خانواده ایرانی را به وجود آورده است.
تجددگرایی و نوگرایی در جامعه ایرانی، تاثیراتی بس شگرف بر چگونگی ارتباطات انسانی ازدواج و… به جای گذارده است و در این میان سرمایه اجتماعی انسانها و خانواده را دچار مخاطره کرده است. نگاه کنید: نقل قول یکی از بزرگان جامعه شناس ایرانی آقای دکتر پیران:
«سرمایه اجتماعی، زاده کنش و واکنشهای افراد میباشد و محصول آشنا بودن و آشنا شدن آدمیان با یکدیگر است و بر چشمداشتهایی استوار است که از آشنایی جان میگیرد و در اکثر مواقع با گذر زمان میبالد و گسترده میشود. استعاره مکرر به کار رفته برای معرفی سرمایه اجتماعی، یعنی آن چه که میدانید مهم نیست آنکه میشناسید مهم است»
دقیقا بر آشنایی و نتایج حاصل از آن دلالت دارد. در عین حال فرض بر آن است که آشنایی در اکثر مواقع فایدهمند است و این فایدهمندی، نوعی منبع حاوی ارزش به شمار میرود که کاربرد مفهوم «سرمایه» در سرمایه اجتماعی را قابل دفاع میسازد.
منبع ارزشمند یاد شده نیز روزی به کار میآید و قابل استفاده میشود اما استفاده از آن به چشمداشتهای اجتماعی دیگری جان میبخشد که حاوی بازپرداخت میباشد. از این روی، مفهوم مبادله نیز به میان میآید که بازهم کاربرد «سرمایه» را بیشتر توجیه شدنی میسازد.
در حقیقت پیامد و مسئله بودن تجددگرایی بر ساختار اجتماعی خانوادهها از آنجا ضرورت این مقاله، را جان میبخشد که قطعا پیامد فرآیند تجددگرایی در خانوادهها تغییر سرمایه فرهنگی و اجتماعی خانواده میباشد به این معنا که سرمایه اجتماعی یعنی: تغییر شکل دادن حمایتهای اجتماعی خانواده، تنوع در شبکههای ارتباطی، که تنوع در نوع ارتباطات با همسایهها، تنوع در شیوه دستیابی به اطلاعات و ارتباطات آن گونه که اکنون انسانها را فارغ از زمان و مکان به هم وصل کرده، افزایش طلاق، افزایش حضور زنان در حوزه عملی، کاهش فرزند آوری، کمرنگ ساختن باورهای مذهبی خانوادهها، تغییر در نگرشهای جنسیتی چگونگی تغییر در شیوه گذراندن اوقات فراغت خانوادهها، میزان افزایش استفاده از رسانهها، تغییر در ارتباطات دختران و پسران، به وجود آمدن شکلهای جدیدی از خانوادهها تغییر در چگونگی حیات عاطفی خانوادهها و… میباشد و در این راستا تغییر شکل و یا فرسایش سرمایه فرهنگی و اجتماعی خانوادهها که ناشی از تجددگرایی و نوگرایی خانواده ایرانی میباشد در روندی رو به رشد سیر صعودی خود را طی مینماید.
سرمایه اجتماعی آن گونه که در ادبیات بین رشتهای غرب مطرح شده است قطعا در کشوری مانند ایران با ابعاد مختلف توسعهنیافتگی و قومیتها و طبقات مختلف اجتماعی… شکلگیری پیدا میکند.
ضرورت این مسئله اجتماعی از آنجا اهمیت پیدا میکند که بر اساس آمار و اسناد که کمی بعد به آن خواهم پرداخت تجددگرایی در ایران بیشترین تبعاتش را در خانواده به جای گذاشته است و در حقیقت جهانی شدن مدرنیته غرب پیامدهایی را در تجددگرایی ساختار اجتماعی خانواده ایرانی به جای گذاشتهاند چنان که بر اساس گفته صاحب نظران، خانواده ایرانی را دچار بحران و تحول نمودهاند، تحولی که بذر انجام این مقاله را در ذهنم کاشت که چرا؟ چرا آمار طلاق بیش از هر زمان دیگری است؟ چرا جوانان به قول دکتر تنهایی جامعه شناس ایران دچار رهاشدگی و به قول گیدنیز بیاختیاری شده اند؟ چه علل و عواملی تاثیرگذار بر شدت حرکت، باز اندیشی خانوادههای ایرانی در کردار و عمل شده اند؟
این بازتابندگیها به قول بلومر که در کنش پیوسته انسانها دچار ماندگی و یا تازهگی میشود ناشی از چه علل و عواملی میباشد؟ و آیا اصلا این پروسه چالش و بازتابندگی تا به کجا راهش را طی مینماید و در نهایت ما باید شاهد زوال خانوده ایرانی باشیم، شاهد فرسایش و تضعیف سرمایه اجتماعی خانوادهها باشیم یا نه؟ پیامدهای مدرنیته غرب، تجددگرایی و نوگرایی را در نگرشهای انسانها و خانوادهها به وجود آورده است و در حقیقت خانواده ایرانی در حال گذار است؟ واقعا کدامیک؟
با توجه به واقعیت فوق باید گفت که در اینجا و در میان ساختار اجتماعی هر جامعهای درباره هر گونه تحول، تغییر و نوگرایی ما به یک دیدگاه تعاملی دیالکتیکی بر میخوریم.
بر اساس دیدگاه حسین بشیریه: «پدیدههای اجتماعی، پدیدههای متصلب و خشک و لایتغیری نیستند، پدیدههای اجتماعی ترکیبی از ذهنیت و معنا و غایت هستند و هیچ گاه به نهایت و اتمام نمیرسند، پدیدههای ناتمامی هستند که همواره در حال تغییر و شدن هستند، به خصوص این که پدیدههای اجتماعی در یکدیگر تاثیر میگذارند و یکدیگر را مشروط و محدود میکنند و پدیدههای اجتماعی در حال ترکیب و تغییر هستند.
دیدگاه تعاملی دیالکتیکی را به گونهای دیگر از زبان مید گوش فرا میدهیم:
«مید در پیگری این اهرم، دیدگاه تعاملی دیالکتیکی ساخت دیالکتیکی معرفت را در تقابل دوباره من اجتماعی»(I) که متبلورکننده ساخت عینی جامعه «و من اندامی» که معرف ساخت ذهنی است تعریف میکند.
اما برآیند ترکیبی «خود» لزوما نه تابع من اندامی و نه تابع من اجتماعی(me) است، اگرچه میتواند این تابعیت را نیز بپذیرد، یعنی افزودن حوزه اختیاری در ضرورت تاریخ، مید با استفاده از مکانیزمهای «نقشگیری»(role taking) چگونگی این اختیار یا کنش اجتماعی را توضیح میدهد.
این توضیح راشلر، سارتر، مارکوزه، فرم و بلومر هر کدام به وجهی توضیح دادهاند و هر کدام بر این نظر رسیدهاند که تقابل دیالکتیکی هر دو پاره در محملی ساختاری و سه وجهی تعیینکننده نوع کنش انسانی است(ریتزر، ۱۳۸۱)
رابطه دیالکتیکی عمل و ذهن در دو واقعیت میتواند تجلی یابد: «یکی در افراد و دیگری در جوامع بروز این دیالکتیک نیز ساختمند و پایدار است، همان گونه که وجدان جمعی در نظریه دور کیم یا اقتدار در نظریه وبر بود.
بروز و تجلی دیالکتیک عین و ذهن در افراد به صورت ملکه و در جوامع به شکل میدان جلوه میکند: ملکه یا تاریخ تجسم یافته در کالبدها به عنوان خلق و خو و میدان یا «تاریخ عینیت یافته دردهایش» که به صورت «نظام جایگاهها و موقعیتهای شکل یافته» در اشیاء همان رابطه دیالکتیکی «ساده و ابتدایی فرد و جامعه» است.(تنهایی، ۱۳۸۴: ۳۳۷)
ادامه دارد…