- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
مسیحیان معتقدند که گناه آدم (ع) در ابتدای خلقت باعث گناه ذاتی بشر و دیو سرشت بودن شده است و حضرت مسیح- علیه السلام- برای بخشده شدن این کناه و پاک شدن مردم از آن به صلیب کشده شد.
مسئله گناه حضرت آدم(ع)در اناجیل مطرح نشده است اما در تورات کخ مورد قبول مسیحیان هم می باشد به گناه آدم(ع) به طور مفصل پرداخته شده است.[۱]
در عهد جدید این داستان منعکس نشده است فقط در رساله های پولس که یک یهودی الاصل بوده به گناه آدم اشاره شده[۲] و سپس در رساله های او و برخی دیگر از رسولان به مسئله کفاره این گناه پرداخته شده است. و مسیحیت امروزی هم بر گرفته از نظریات پولس است که در حقیقت می توان گفت او موسس اصلی مسیحیت رایج است هر چند خود مسیحیان اورا موسس دوم این آیین می دانند.[۳]
در قرآن کریم در دو سوره به این واقعه پرداخته شده است. در سوره بقره می فرماید:
و گفتیم: «اى آدم، خود و همسرت در این باغ سکونت گیر [ید] و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و [لى] به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید بود، پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد و فرمودیم: «فرود آیید، شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه، و تا چندى برخوردارى خواهد بود، سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و [خدا] بر او ببخشود آرى، او [ست که] توبه پذیرِ مهربان است. فرمودیم: «جملگى از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد، آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد.[۴]
در سوره اعراف با تفصیل بیشتری این مسئله منعکس شده است.[۵]
علامه طباطبایی میگوید واقعه حضرت آدم(ع) پیش از تشریع اصل دین اتفاق افتاده و بهشت و باغی که در آن ساکن بود، بهشت برزخی بوده که در زندگی غیر دنیوی و مادی تمثل داشته است و نهی خداوند هم از خوردن میوه درخت ممنوعه ارشادی بوده نه مولوی، و مخالفت نهی ارشادی معصیت و گناه شمرده نمی شود و آنچه گناه و معصیت بر آن مترتب میگردد مخالفت امر مولوی و تکلیفی است.[۶]
پس بنا بر این اصل اسلامی حضرت آدم(ع) مرتکب گناهی که مجازات را در پی داشت باشد نشده است و یا لا اقل این خطای او مورد عفو و بخشش خداوند قرار گرفته و حتی نمی توان گفت که حضرت آدم و حوا به علت این کار شان از بهشت رانده شده و به زمین فرود آمده اند، بلکه خداوند اصلا انسان را برای بهشت که دار عدم تکلیف و عمل است خلق نکرده بلکه او را خلق کرده تا در زمین با جسم مادی عبادت او را انجام دهد و مورد آزمایش و امتحان قرار گیرد و سپس در آن بمیرد و در روز رستاخیز با داوری خداوند هر کسی به جزای عمل خود رسیده و متناسب با عمل و کردار شان جایگاهی در بهشت یا دوزخ داشته باشد.[۷]
اما با وجود اینکه در رساله های پولس مطالبی آمده که کار حضرت آدم و حوا(ع) گناه به حساب نمی آید زیرا پولس می گوید در جایی که شریعت نباشد گناه نیست[۸] ولی در عین حال گناه ذاتی انسان و سرایت آن از گناه حضرت آدم به بشریت یکی از ارکان اساسی مسیحیت رایج می باشد.
افزون بر آن طبق نقل تورات خداوند برای هر کدام از مار و حوا و آدم که این واقعه را جزا های خاصی را به عنوان نتیجه گناهان شان در عالم تکوین مقرر نموده و می گوید نتیجه گناه مار این می شود که او از همه حیوانات صحرا ملعون تر باشد و بر شکمش راه برود و در تمام عمر خاک بخورد ودر میان ذریه او و انسان تا پایان تاریخ عداوت و دشمنی وجود داشته باشد. و نتیجه گناه حوا این است که در هنگام زایمان درد و الم زیاد را تحمل کند و به شوهرش اشتیاق داشته و مرد بر زن حکمرانی کند. و چون گناه آدم به خاطر این بوده که در خوردن میوه ممنوعه از زنش اطاعت نموده در نتیجه آن زمین ملعون گشته و خار و خس را در خود خواهد رو یانید ومرد ها در تمام ایام عمرخود از آن با رنج تغذیه خواهد نمود و با ریختن عرق پیشانی، نان خواهد خورد تا زمانی که به خاک برگردد.[۹]
این مطالب تورات که جزء مهم کتاب مقدس مسیحیان به شمار می آید، به وضوح می گوید که گناهی توسط آنان تحقق پیدا کرد آثارش منحصر در همین جزاهایی است که برای هرکدام مقرر شده است. اما با همه این مطالب، مسیحیان می گویند: بعد از آنکه آدم(ع) در بهشت نافرمانی خدا کرد و از شجره ممنوعه خورد خطا کار شد و این خطا کاری او به ارث در همه فرزندانش باقی ماند و در نتیجه، ذریه و اولاد او مادامی که توالد و تناسل کنند، خطا کار زاییده می شوند، و جزای خطا هم عقاب در آخرت و هلاک ابدی است که خلاصی از آن ممکن نیست.[۱۰]
مسیحیان گناه آدم(ع) را بهانه گرفته و برای نسل بشر گناه ذاتی و اصلی ساخته و معتقدند که این گنا در ذات تمام افراد بشر نسل به نسل منتقل شده و همگی به گناه پدر اولی شان آلوده گشته و این گناه، پاکی و معصومیت را از نسل آدم به گونه ای از بین برده که همگی باید به خاطر آن عقاب شوند و به هلاک ابدی برسند.
پولس می گوید: به وساطت یک آدم، گناه داخل جهان گردید و به وساطت گناه، موت[یعنی گناه باعث شد که مرگ هم وارد جهان شود] و به این گونه موت بر همهی مردم طاری گشت از آنجا که همه گناه کردند.[۱۱]
پولس به تبع این سخن با شتاب به چیزی دیگری میپردازد و آن اینکه عیسی یا آدم دوم نوع بشر را از سلطه جهانی گناه آزاد می کند.[۱۲]
متکلم و عارف مسیحی آگوستین این مطلب را بازتر نموده و می گوید که اگر نخستین انسانها گناه نمیکردند، گرفتار مرگ نمیشدند… اما بر اثر ارتکاب گناه چنان با مرگ مجازات شدند که هر آنچه از نسل آنان پدید آمد، نیز با همان مرگ مجازات شد… خدا که پدید آورنده همه طبایع است و نه بدیها، انسان را درست آفرید؛ ولی انسان که در اراده خود فاسد و سزاوار محکومیت بود، فرزندانی فاسد و محکوم به دنیا آورد؛ زیرا ما هنگامی که همگی آن یک انسان بودیم ، همگی در همان یک انسان بودیم و آن انسان به وسیله زنی قبل از گناه از او ساخته شده بود، در گناه سقوط کرد… بدین گونه با سوء استفاده از اراده آزاد یک مجموعهی کامل شرور آفریده شد که با سلسله ای از نکبتها نژاد بشری را از اصل فاسد و ریشه تباهش به سوی نابودی مرگ دوم به پیش میبرد، مرگی که پایانی ندارد و تنها کسانی از آن بر کنار می مانند که به فیض خدا آزاد شده اند.[۱۳]
مسیحیان توجیهاتی برای این عقیده خود ارائه داده اند تا برای انتقال گناه از آدم به فرزندانش راه چاره ای پیدا کنند، لکن مطالبی را برای توجیه این آموزه بیان کرده اند که هیچ اساس علمی، عقلی و عقلایی ندارد. مثلا میگویند موضوع گناه نفس ناطقه است و میپندارند که نفس ناطقه همراه با نطفه منتقل میشود به گونهای که به نظر می رسد یک نفس آلوده نفوس آلوده دیگری را تولید کند. برخی از مسیحیان این نظریه را باطل دانسته و گفته است که نفس از پدر به فرزند منتقل نمیشود بلکه نقایص جسم از پدر به کودک منتقل میشود… از آنجا که جسم با نفس تناسب دارد و از آنجا که نقایص نفس و جسم در یکدیگر تاثیر می گذارند به همین شیوه، نقص مجرمانه نفس با انتقال نطفه به کودک منتقل میشود، گرچه خود نطفه موضوع جرم نیست.[۱۴]
به فرض اینکه این فرضیه ها درست باشند، فقط می توانند این را ثابت کنند که صفات طبیعی و روحی که در نطفه اصلی وجود دارد، میتوانند قابل انتقال به نطفههایی باشند که از آن به وجود میآیند؛ اما هیچ ربطی به گناه و جرم که یک عمل و فعل خارجی است ندارد؛ زیرا گناه که یک کار خارجی است ربطی به نطفه ندارد.
علاوه بر این، فرضیه دوم نیز از نظر اکویناس مسیحی باطل میباشد و گفته اندبر فرض اینکه نقایص جسمی از طریق توالد و تناسل از پدر به کودک منتقل شود و بر فرض اینکه برخی از نقایص نفس از طریق نقص در یک خصلت جسمی مانند تولد کودن از کودن انتقال یابد، موروثی بودن نقایص ظاهرا مفهوم جرم را که اساسا یک امر اختیاری است، از آنها سلب میکند. بنا بر این حتی اگر فرض کنیم که نفس ناطقه به طور ژنیتیک منمتقل می شود، از آنجا که لکه موجود بر نفس کودک در اراده او نیست، آن لکه و نقص را نمی توان جرمی دانست که کودک را موضوع مجازات قرار دهد.
توماس اکویناس متکلم نامدار مسیحی با باطل دانستن این دو فرضیه، خودش راهی دیگری پیشنهاد میکند. او میگوید همهی کسانی که از آدم زاده میشوند می توان از جهت داشتن طبیعت مشترکی که از پدر نخستین خویش به دست آورده اند، یک انسان بدانیم درست همانطوریکه در موضوعات سیاسی همهی کسانی که عضو یک جامعه هستند، مانند اندامهای یک جسم شناخته میشوندو همه جامعه مانند یک انسان است … همین طور جمعیت انسانهایی که از آدم زاده شدهاند، اندام های بیشمار یک جسمند.
وی در ادامه این مقایسه، انتقال گناه از پدر به اولاد و ارادی بودن آن نسبت به اولاد را به اعضای بدن یک انسان تشبیه کرده و میگوید: عمل یک عضو بدن، مثلا دست، ارادی است، نه به اراده خود دست، بلکه به اراده نفس که محرک نخستین اندامهاست. بنا بر این قتلی که دست مرتکب می شود، به عنوان یک گناه بدون در نظر گرفتن تعلق آن به بدن، به دست نسبت داده نمی شود، بلکه انتساب آن به دست به عنوان چیزی متعلق به انسان است که با نخستین حرکت آدمی حرکت میکند. به همین شیوه اختلالی که در انسان مولود از آدم پدید آمده، ارادی است نه به اراده خود او، بلکه به اراده نخستین پدر وی که که با حرکت نسلها تمام کسانی را که از او پدید آمده اند حرکت می دهد درست همان طور که اراده نفس، تمام اعضای بدن را به سوی اعمال آنها حرکت می دهد. گناهی که بدین گونه از نخستین پدر به نسل او منتقل می شود، به همین دلیل اصلی نامیده میشود، درست همان طور که گناهی که از نفس به سوی اعضای بدن روانه می شود، فعلی خوانده میشود…[۱۵]
این دانشمند مسیحی نهایت تلاش خود را انجام داده تا راهی برای انتقال گناه و جرم حضرت آدم(ع) به اولاد و نسل او پیدا کند. ولی تلاش او هم سودی ندارد زیرا با وجود اینکه این مقایسه و تشبیه معالفارق است و هیچ وجه شبهی بین آنها وجود ندارد، با مقایسه و تشبیه چیزی به چیز دیگر، مشکل یک امر تکوینی حل نمی شود به خصوص که این امر تکوینی مبنای اعتقادی و رکن اصلی دین باشد. زیرا اولا اکویناس با بیان این مطالب، درست همان شعر سعدی شیرازی را بازگو نموده که در امور اجتماعی و اخلاقی کار برد دارد:
بنی آدم اعضای یک دیگر اند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روز گار دیگر عضو ها را نماند قرار
ثانیا اعضای یک جامعه هرگز مانند اعضای بدن یک انسان نیست زیرا اعضای بدن یک جسم با یک نفس مشترک کنترل می شود و اعمال و رفتار هر عضو از بدن از اراده نفس متعلق به همین بدن ناش می شود؛ اما اعضای یک جامعه هر کدام دارای نفس مستقل هستند و کوچکترین ربطی باهم ندارند و لذا کار هر فردی از جامعه مربوط به نفس خود اوست.
ثالثا با توجه به اینکه اعضای بدن یک انسان مجموعه واحدی را در تحت کنترل یک نفس تشکیل می دهد، تشبیه افراد انسان در برابر پدر او حضرت آدم(ع) با اعضای یک بدن در برابر نفسی که به آن تعلق دارند غیر معقول میباشد؛ زیرا تمام اعضای یک بدن به وسیله یک نفس اداره و کنتل می شود و افعال و حرکاتی که از طرف هر عضوی از بدن انجام گیرد، به همین نفس نسبت داده می شود و هیچ ربطی به نفس حضرت آدم ندارد تا گفته شود این حرکات با تحریک و کنترل نفس آدم به وجود آمده است؛ چون حضرت آدم خودش دارای نفس مستقل بوده و هر کدام از اولاد او هم دارای نفس جداگانه هستند و هر نفسی مسئول کار و حرکت خود می باشد.
به هر حال هیچ راهی برای انتقال جرم و گناه و آثار تشریعی آن از فردی به فرد دیگری وجود ندارد و چنین انتقالی عقلا محال می باشد.
به فرض اینکه گناه و جرم به عنوان گناه اصلی و ذاتی از حضرت آدم(ع) به فرزندان او منتقل شده باشد، از بین بردن آن با قربانی و فدیه دادن و ریختن خون آن گونه که مسیحیان می پندارند، امکان پذیر نمی باشد.
پی نوشت:
[۱] . رک: عهد عتیق، سفر پیدایش، فصل ۳: ۱-۷.
[۲] . رک: عهد جدید،رساله پولس به رومیان، ۵: ۱۲.
[۳] . رک: جان با یر ناس، تاریخ جامع ادیان،ص۶۱۳، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چهاردهم، ۱۳۸۶ش.
[۴] . وَ قُلْنَا یَادَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَ زَوْجُکَ الجْنَّهَ وَ کلاُ مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَاذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ، فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنهْا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کاَنَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکمُْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکمُْ فىِ الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلىَ حِینٍ، فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کلَمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ، قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنهْا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنىِّ هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیهْمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُونَ(بقره/۳۵-۳۸)
[۵] . فَوَسْوَسَ لهَُمَا الشَّیْطَنُ لِیُبْدِىَ لهَُمَا مَا وُرِىَ عَنهُْمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَ قَالَ مَا نهَئکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَاذِهِ الشَّجَرَهِ إِلَّا أَن تَکُونَا مَلَکَینِْ أَوْ تَکُونَا مِنَ الخْلِدِینَ، وَ قَاسَمَهُمَا إِنىِّ لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ، فَدَلَّئهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لهَمَا سَوْءَاتهُمَا وَ طَفِقَا یخَصِفَانِ عَلَیهْمَا مِن وَرَقِ الجْنَّهِ وَ نَادَئهُمَا رَبهُّمَا أَ لَمْ أَنهْکُمَا عَن تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُل لَّکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ، قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسرِینَ، قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُکمُْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکمُْ فىِ الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلىَ حِینٍ، قَالَ فِیهَا تحَیَوْنَ وَ فِیهَا تَمُوتُونَ وَ مِنهْا تخُرَجُونَ(اعراف/۲۰-۲۵ )
[۶] . طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ج۱۴، ص۲۲۲.
[۷] . وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ؛ و جنّ و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند( ذاریات/ ۵۶)
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمىگیرند.( عنکبوت/۲)
[۸] . رساله پولس به رومیان، باب ۵: ۱۳ و ۷: ۸و۹.
[۹] . رک: سفر پیدایش، باب ۳: ۱۴-۱۹.
[۱۰] . طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۳ف ص۴۵۹، ترجمه موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسین ۱۳۷۴ ش.
[۱۱] . رساله پولس به رومیان، ۵: ۱۲.
[۱۲] . یهودیت، مسیحیت و اسلام،ج۱، ص۴۹.
[۱۳] . یهودیت، مسیحیت و اسلام، ج۱، ص۵۰.
[۱۴] . همان، ص۵۰-۵۱.
[۱۵] . یهودیت، مسیحیت و اسلام، ج۱، ص۵۱-۵۲.
نویسنده: حمیدالله رفیعی