- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
حضرت عیسی مسیح(ع) عبد خدا و از پیامبران اولوالعزم و مخلوق خدا و ممکن الوجود است و دارای یک ذات و یک بعد انسانی می باشد. این اعتقاد مسیحیان که می گویند عیسی(ع) دارای دو ذات یا دو بعد واجب الوجود و ممکن الوجودی می باشد به دلایلی متعددی باطل و غیر معقول است. که در زیر به آنها اشاره می شود:
۱. در اناجیل به ویژه انجیل لوقا خیلی از ویژگی های انسانی برای حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ ذکر شده است که همگی نشان می دهد عیسی ـ علیه السّلام ـ مثل سایر انسان ها متولد شده و غذا خورده، دعا و نماز خوانده و راز و نیاز کرده است که همگی بر نیازمندی و فقر و محتاج بودن حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ به خداوند که خالق و ربّ و اله است دلالت می کند و ادعای هر گونه الوهیت و خدا بودن و واجب الوجود بودن او را منتفی می سازد.
مثلا در انجیل یوحنا باب ۱۷ : ۲۰، از زبان حضرت عیسی(ع)نقل شده خدای شما و خدای خودم، و در مرقس ۳۴ : ۱۵ در موقع جان دادن میگفت: خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذاردهای.
این جملات نشان میدهد که عیسی خدا نیست بلکه بنده خداست، و از طرفی دیگر کلمه پدر آسمانی در انجیل بیشتر بکار رفته است، حال باید مسیحیان یا این را بپذیرند که عیسی خدا نیست و هرچه پدر آسمانی آمده مجاز است و یا اگر عیسی(ع) خداست پس این تناقض انجیل را جواب بدهند که خدا (عیسی) کدام خدای خود را صدا میزند.
در اناجیل غیر از عنوان «پسر خدا» عنوان دیگری که در عهد جدید برای حضرت عیسی زیاد بکار رفته است. عنوان «پسر انسان» است[۱]. و پسر انسان بودن با خدا بودن سازگار نمی باشد.
بنا بر آنچه که در اناجیل آمده است حضرت مسیح هیچ اختیاری از خود نداشته و بارها اظهاراتی این چنینی در کتاب مقدس به وی نسبت داده شده است: «پسر از خود هیچ نمی تواند کرد مگر آن چه بیند که پدر به عمل آورد.»[۲] و در جای دیگر می گوید: «از آسمان نزول کردم نه تا به اراده خود عمل کنم بلکه به اراده فرستنده خود.»[۳] و می گفت: «تعلیم من از من نیست بلکه از فرستنده من است.»[۴] پیروان عیسی همیشه او را بعنوان خادم مطیع خدا می نگریستند، نه به عنوان کسی مساوی با خدا، آن ها در مورد «بنده قدوس تو عیسی که او را مسح کردی به خدا دعا می کردند.»[۵]
پس با این اوصاف که حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ برای خود قائل است شأنیت الوهیت خدایی را ندارد و نمی تواند واجب الوجود باشد و بر فرض محال که خداوند در شخصی حلول کند دیگر آن شخص چنین محدودیت هائی را نباید داشته باشد.[۶]
تمام این مطالب و امثال آن در اناجیل مسیحیان عدم خدایی و فرزندی او را برای خدا نفی می کند و اگر مطالبی در اناجیل و یا رساله های پولس مبنی بر خدایی و یا فرزندی آن حضرت وجود دارد با صراحت با مطالبی که ذکر گردید در تناقض می باشد.
۲. دلیل دیگری که این پندار مسیحیان را باطل می کند حکم عقل می باشد؛ زیرا برای هر موجودی سه حالت متصور است یا وجود برایش ضرورت دارد و خود به خود موجود است و به اصطلاح واجب الوجود است یا وجود برایش ضرورت ندارد و مرهون دیگری است و به اصطلاح ممکن الوجود است و یا وجودش محال می باشد. و هرگز وجود نخواهد یافت. بنابراین مفهوم ممکن الوجود این خواهد بود که معلول و نیازمند به علّت است هم در وجود و هم در بقاء[۷] اما واجب الوجود که وجودش ضرورت دارد و نمی تواند موجود نباشد ازلی و ابدی است و هیچ نیازی به هیچ چیزی ندارد نه در وجودش و نه در بقائش ندارد. و هر موجودی که سابقه عدم داشته باشد نمی تواند واجب الوجود باشد، بنابراین انسان ممکن الوجود نمی تواند واجب الوجود و خدا تلقی شود و حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ که به عنوان انسان در انجیل ها معرفی شده نمی تواند مقام الوهیت داشته باشد برای بررسی این مطلب ویژگی های انسانی او را از کتاب انجیل لوقا نقل می کنیم.
لوقا در بیان واقعه تولد حضرت مسیح و حوادث زندگی وی گزارش های زیر را می دهد.
الف. پس از زائیدن نخستین پسر خود (عیسی) او را در قنداقه پیچید و در آخور خوابانید زیرا که نبود در اندرون کاروانسرا مکانی بر آنها.[۸]
ب. و چون هشت روز ایام ختنه طفل با تمام رسید او را عیسی نامیدند.[۹]
ج. و عیسی از روح القدس مملو بوده از رود اردن مراجعت فرموده به قوت روح در بیابان روان گشت و مدت چهل روز ابلیس او را ممتحن می ساخت و در آن اوان مطلقا نمی خورد و چون آن ایام با تمام رسید در آخر گرسنه گشت.[۱۰]
د. در آن روز شنبه که روز بزرگ است چنین اتفاق افتاد که چون از میان زراعت ها عبور می نمود شاگردان (عیسی) خوشه ها را چیده به دست ها مالیده می خوردند و در آن ایام چنین اتفاق افتاد که به سوی کوه به قصد نماز بیرون رفت و در دعای خدا شب را به سر برده است.[۱۱]
این مطالبی که در اناجیل آمده است هم انسان بودن و ممکن الوجود بودن او را به اثبات می رساند و هم عجز ونیازمندی او را که دلیل بر نفی واجب الوجود بودن آن حضرت می باشد.
۳. اشکال عقلی دیگر براین عقیده مسیحیان که مسیح هم خداست هم انسان یعنی هم واجب الوجود است و هم ممکن الوجود، تناقض محال است که بر آن مترتب می گردد. به این توضیح که ممکن الوجود بودن . واجب الوجود بودن در یک موجود قابل جمع نیست. زیرا معنای موجود واجب الوجود این است که ازلی است و حادث و مخلوق نمی باشد و وجودش ضروری و نبودش محال است اما موجود ممکن الوجود معنایش این است که مخلوق و حادث بوده و وجودش ضرورت ندارد و محال است که یک چیزی هم مخلوق باشد و هم غیر مخلوق هم ازلی باشد و هم حادث هم وجودش ضرورت داشته باشد و هم ضرورت نداشته باشد و اینها تناقضات صریح است که بر این عقیده مسیحیان وارد است و چیزی که منجر به تناقض شود باطل است.
۴. دلیل دیگر بر بطلان این عقیده مسیحیت این است که اگر حضرت مسیح(ع) واجب الوجود باشد با قطع نظر از ممکن الوجود بودن او ، یا در ذات خداوند است یا خارج از ذات خدا. اگر خارج از ذات خدا باشد لازمه اش این است که باید دو تا واجب الوجود ، وجود داشته باشد و وجود دو .اجی الوجود محال است زیرا وجود هر واجب الوجودی، وجود واجب الوجود دیگر را نفی می کند. یعنی در صورتی یک موجود می تواند واجب الوجود باشد که هیچ محدودیتی نداشته باشد و وجود واجب الوجود دیگر این محمدویتی را هم برای خود و هم برای طرف مقابل ایجاد می کند و هیچ کدام نمی تواند واجب الوجود باشد.
ممکن است کسی توهم کند که خداوند متعال دارای قدرت بی نهایت است و می تواند چیزی را واجب الوجود کند. در جواب گفته خواهد شد که این امکان وجود نداردکه غیر خدا چه حضرت عیسی(ع) و چه غیر او، خدا و واجب الوجود شود بلکه این کار از ممتنعات ذاتی به حساب می آید که حتی در حیطه قدرت خداوند قرار نمی گیرد با اینکه قدرت و اراده خداوند مطلق و غیر محدود است و هیچ تردیدی در آن وجود ندارد لکن برخی از محل ها قابلیت قدرت خدا را ندارند. یعنی فقط ممکنات است که قابل و محل قدرت خدا می باشند اما ممتنعات ذاتی و واجبات ذاتی این قابلیت را ندارند و عدم قابلیت آنها دلیل بر محدودیت قدرت خدا نیست.
مثلاً صفات ذاتی خدا از قبیل علم، قدرت، حیات و امثال آنها ذاتاً مثل خدا واجب هستند. چون عین ذات خدا می باشند لذا این اوصاف محل قدرت خدا قرار نمی گیرند پس این سخن که آیا خدا می تواند علم خودرا از بین ببرد یا قدرت خود را زایل کند و یا آنها را به وجود آورد سخن بی مبنا است و اصلاً چنین سوالی موضوعیت ندارد. همین گونه است ممتنعات ذاتی. یعنی اموری که تحقق آنها ذاتاً محال است و ذاتاً ناشدنی است محل برای قدرت خداوند قرار نمی گیرند و ذاتاً این قابلیت را ندارند. مثلاً وجود خدایی غیر از خدای واحد ذاتاً محال است و لذا قدرت خدا به آن تعلق نمی گیرد. و همین طور هر چیزی که به تناقض منتهی گردد ذاتاً تحقق آن چیز محال است. بنا بر این اگر خداوند خدایی مثل خودش خلق کند تناقض آن این است که این خدای مخلوق باید هم واجب بالذات باشد و هم ممکن بالذات زیرا چونکه قبلاً وجود نداشته است و بعداً حادث گردیده و تو سط خدا مانند سایر ممکنات خلق شده است از ین جهت ممکن بالذات خواهد بود و از طرف دیگر چون از تمام جهات مانند خداست باید واجب الوجود باشد بنا بر این قبل از اینکه خدا آن را خلق کند وجود داشته است و این تناقض صریح است که با هیچ قانون و معیاری قابلیت تحقق را ندارد تا خداوند آن را خلق کند.
خداوند واضع و جاعل قانون تناقض نمی باشد تا گفته شود چون خدا آن را وضع نموده پس می تواند آن را بردارد و در صورت برداشتن آن دیگر اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین محال نخواهد بود. زیرا چیزی که ذاتاً تحققش محال است و یا ذاتاً تحققش واجب است قانون بردار نیست تا قابل جعل باشد یا نباشد. محدوده قانون و سنت الهی عالم ممکنات است و در این عالم قدرت و اراده او بی نهایت می باشد و هیچ نوع محدودیتی ندارد. در عالم ممکنات نیز کار های قبیح از خدا صادر نمی شود هر چند قدرت بر آن را دارد. مثلاً خداوند کسی را به چیزی که از طاقت او خارج است مکلف نمی گرداند با اینکه قدرت بر این کار را دارد.
پی نوشت:
[۱] . یوحنا، ۱۲:۳۴، اعمال رسولان ۵۶:۷ و مکاشفه یوحنا ۱۳:۱ و ۱۴:۱۴.
[۲] . انجیل یوحنا باب ۵ : ۱۸.
[۳] . انجیل یوحنا باب ۶ : ۳۸.
[۴] . انجیل یوحنا باب ۷ : ۱۶.
[۵] . رک: اعمال رسولان باب ۴ : ۲۳و ۲۷ و ۳۰.
[۶] . جهت اطلاع بیشتر رک: یوحنا باب ۵ : ۳۰ و متی.باب ۲۸ : ۱۸ و اعمال رسولان باب ۲ : ۲۲.
[۷] . اقتباس از آموزش عقاید، مصباح یزدی، ص ۷۹، سال نشر۷۰، سازمان تبلیغات اسلامی.
[۸] . انجیل لوقا، باب ۲ : ۷ تا ۱۲.
[۹] . انجیل لوقا، باب ۴:۱ تا ۱۱.
[۱۰] . انجیل لوقا، با ۶: ۱ تا ۱۳.
[۱۱] . همان مدرک.