داستان صفورا دختر حضرت شعیب (ع) از منظر قرآن کریم

داستان صفورا دختر حضرت شعیب (ع) از منظر قرآن کریم

۱۴۰۳-۱۰-۰۱

6 بازدید

قرآن کریم، کتاب انسان سازی است که نام بسیاری از انسان های صالح را به جهت الگوپذیری از سیره و زندگی آنها ذکر نموده است. یکی از آن شخصیت های تاریخی، صفورا دختر حضرت شعیب (ع) است که در دو مقطع از آیات قرآن، به او اشاره شده است؛ این مقاله به داستان جذاب و پر از اندرز ایشان می پردازد.

نام و نسب دختر حضرت شعیب (ع)

طبق آیات قرآن و کتب تاریخی حضرت شعیب (ع) دارای ۲ دختر بوده[۱] نام دختر حضرت شعیب (ع) را در برخی منابع لیا و صفوره نوشته‏ اند. اما دختری که بین مورخین دارای شهرت بیشتری بوده و به همسر حضرت موسی (ع) شناخته می شود، همان صفورا دختر حضرت شعیب (ع) می باشد.

صاحب کتاب اعلام القرآن می نویسد: دختر حضرت شعیب (ع) صفورا همان همسر حضرت موسی (ع) می باشد که البته اختلافاتی نیز در نام ایشان وجود دارد؛ برخی نام ایشان را صافورا و برخی دیگر صفوره و گروه دیگری نام ایشان را صفراء ذکر نموده اند.[۲]

در نسب صفورا نیز چنین گفته اند: صفورا دختر حضرت شعیب (ع) پسر نویل یا نویت پسر رعوایل پسر عنقاء پسر مدین پسر ابراهیم خلیل الرحمن است.[۳]

داستان مواجهه حضرت موسی (ع) با دختر حضرت شعیب (ع)

داستان مواجهه حضرت موسی (ع) با دختر حضرت شعیب (ع) در قرآن چنین ذکر شده است:

در جریان کشته شدن قبطی به دست حضرت موسی (ع) فرعون همین که دانست موسى (ع) دستش به خون آلوده شده، به جست و جوى او پرداخت و گفت: «او را بگیرید؛ زیرا او همان کسى است که به ما برترى و سرورى خواهد یافت.»

پس از صدور فرمان فرعون، مردى از کسان و یاران موسى، رفت و موسى (ع) را خبر کرد و گفت: إِنَّ اَلْمَلَأَ یأْتَمِرُونَ بِک لِیقْتُلُوک، فَاخْرُجْ إِنِّی لَک مِنَ اَلنّاصِحِینَ[۴] (بزرگان دربار فرعون، درباره تو کنکاش مى کنند که تو را بکشند. بنابر این حرف مرا بشنو و زود از شهر بیرون برو؛ زیرا من از نیکخواهان تو هستم.)

گفته شده است: حزقیل که در میان آل فرعون از مؤمنان بود، بازمانده کسانى به شمار مى رفت که دین حضرت ابراهیم خلیل (ع) را داشتند. او نخستین کسى بود که به موسى (ع) ایمان آورد. حضرت موسى (علیه السلام)، به وسیله این مرد، از خطرى که در راهش بود آگاهى یافت. فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ قالَ: رَبِّ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّالِمِینَ. [۵] (موسى از شهر بیرون رفت در حالی که هراسان و نگران بود و مى گفت: پروردگارا مرا از چنگ این گروه بیدادگر رهائى ده.)

آنگاه کوره راهى را در پیش گرفت تا کسى او را نبیند. ولى در راه فرشته اى به او رسید که سوار بر اسبى بود و نوعى نیزه بسیار کوچک نیز در دست داشت. موسى (ع)، همین که او را دید، از ترس در برابر وى به خاک افتاد. سوار به او گفت: «مرا سجده مکن، بلکه مرا پیروى کن» و او را به سوى شهر مدین رهبرى کرد. موسى (ع) در حالی که روانه بدان سوى بود، گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یهْدِینِی سَواءَ اَلسَّبِیلِ.[۶] (امید است که پروردگار من، مرا به راه راست راهنمائى فرماید.)

آن فرشته او را برد تا به شهر مدین رساند. موسى (ع) راه بسیار پیموده بود در حالی که خوراک نیز با خود نداشت و در راه از برگ درختان مى خورد. دیگر توانائى راه رفتن برایش نمانده بود. بدین جهه هنوز به شهر مدین نرسیده، از پاى در آمد. وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْینَ وَجَدَ عَلَیهِ أُمَّهً مِنَ اَلنّاسِ یسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ اِمْرَأَتَینِ تَذُودانِ.[۷] (و چون به چشمه آبى نزدیک شهر مدین رسید، در آن جا گروهى را دید که – چارپایان خود را – آب مى دادند. دور از ایشان نیز دو زن را یافت که گوسفندان خود را در آغل نگه داشته بودند.)

این دو تن، دختران شعیب (ع) پیغمبر بودند. برخى نیز گفته اند: دختران یثرون بودند که برادرزاده شعیب (ع) بود. موسى همین که آن دو دختر حضرت شعیب (ع) را دید، پرسید: ما خَطْبُکما؟ قالَتا: لا نَسْقِی حَتّى یصْدِرَ اَلرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیخٌ کبِیرٌ[۸] (کار شما در این جا چیست ؟ دختر حضرت شعیب (ع) در پاسخ گفت: ما گوسفندان خود را آب نمى دهیم تا وقتى که چوپانان – گوسفندان خود را سیراب کنند و – باز گردند. پدر ما پیرى سالخورده است.) که چون توانائى کار کردن ندارد، ما این زحمت را مى کشیم.

موسى (ع) به حال دختر حضرت شعیب رحم کرد و بر سر چاه آمد و سنگى را از چاه برداشت که گروهى در اطرافش گرد آمده بودند و مى کوشیدند تا آن را بردارند. بعد براى آن دو دختر حضرت شعیب (ع)، گوسفندانشان را آب داد. آن دو که همیشه مدتى معطل مى شدند و گوسفندان خود را هم از پس مانده آب سایر گوسفندان سیر آب مى کردند – از مهربانى موسى (ع) که زود کارشان را انجام داد شاد شدند و شتابان بازگشتند. موسى (ع) در حالی که بسیار گرسنه بود، سوى درختى روى آورد تا در سایه اش بیارامد.

موسی (ع) گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ.[۹] (پروردگارا، من به خیر و برکتى که تو برایم فرو فرستى، نیازمندم.) ابن عباس گفته است: موسى این سخن را از آن رو گفت که اگر آدمیزاد مى توانست به سبزى روده هاى خود از شدت گرسنگى، بنگرد، همان کار را مى کرد و هیچ چیز دیگر از خدا نمى خواست. هنگامى که آن دو دختر حضرت شعیب (ع) زودتر از همیشه به پیش پدر خود بازگشتند، پدرشان سبب زود آمدنشان را پرسید. آنان برخوردشان با موسى را بدو خبر دادند.

او به شنیدن این خبر، یکى از دو دختر حضرت شعیب (ع) را در پى موسى فرستاد تا او را به خانه وى دعوت کند. دختر حضرت شعیب (ع) پیش موسى (ع) رفت و به او گفت: إِنَّ أَبِی یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ ما سَقَیتَ لَنا[۱۰](پدرم تو را به نزد خود فرا مى خواند تا به خاطر گوسفندانى که براى ما آب دادى به تو پاداش دهد.) موسى برخاست و با او به راه افتاد. دختر حضرت شعیب (ع) پیشاپیش او مى رفت و در راه ناگهان بادى وزید و از پشت، دامن جامه وى را بالا زد.

حیا دختر حضرت شعیب (ع)

خداوند در آیه ای از قرآن به نحوه انتقال پیام می پردازد: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشی‏ عَلَى اسْتِحْیاءٍ[۱۱] (پس یکى از دو دختر حضرت شعیب (ع) که شرم و حیا در راه رفتن او مشاهده می شد…)

اما در مورد این که «راه رفتن با استحیاء» که در این آیه و در توصیف شیوه راه رفتن دختر حضرت شعیب (ع) مطرح شده است،  چه نوع راه رفتنی است؟ باید گفت؛ در خود قرآن، توضیح بیشتری در این مورد داده نشده است؛ اما علامه طباطبایی چنین می فرمایند: مراد از اینکه راه رفتنش بر” استحیاء” بوده، این است که: عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پیدا بود[۱۲]

همچنین علامه چنین می فرمایند: قرآن برای رساندن عظمت چنین حالتی، از «استحیاء» به صورت نکره، و بدون الف و لام استفاده کرده است و معنایش آن است که دختر حضرت شعیب (ع) به گونه ای بزرگوارانه نزد موسی (ع) آمد که عفّت و شرم و حیا از طرز راه رفتنش پیدا بود.[۱۳]

نیز روایت شده که موسی (ع) برخاست و دختر دختر حضرت شعیب (ع) از پیش رو حرکت می کرد، بادی وزید و پیراهنش بالا رفت، موسى گفت: من از نسل ابراهیم (ع) هستم! شما از پشت سر من بیا تا آنچه را که نباید ببینم نبینم![۱۴]

اما همان گونه که در ابتدا گفته شد، جز اصل رعایت حیا و عفت در راه رفتن،  آیه به بیان آن نمی پردازد که دختر حضرت شعیب (ع) با چه روشی، از خود حیا نشان می داده است.

ازدواج دختر حضرت شعیب (ع) با حضرت موسی (ع)

قرآن کریم مبحث رویارویی حضرت موسی (ع) با حضرت شعیب (ع) که موجب ازدواج حضرت موسی (ع) با دختر حضرت شعیب (ع) می شود را چنین توصیف می کند: فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیهِ اَلْقَصَصَ قالَ: لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّالِمِینَ[۱۵]  (همین که موسى به شعیب (ع) رسید و آنچه را که پیش آمده بود برایش شرح داد، شعیب (ع) گفت: نترس و نگران نباش چون از چنگ آن گروه ستمکار رهائى یافته اى.)

قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اِسْتَأْجِرْهُ  إنَّ خَیرَ مَنِ اِسْتَأْجَرْتَ اَلْقَوِی اَلْأَمِینُ [۱۶] (یکى از آن دو دختر حضرت شعیب (ع) – که صفورا نام داشت و موسى را به نزد پدر خود آورده بود – گفت: اى پدر! او را اجیر کن؛ زیرا بهترین کسى که مى توانى استخدام کنى این مرد نیرومند و امین است.) پدرش گفت: «نیرومندى او را من هم اکنون دیدم ولى به امانت او تو چگونه پى بردى؟» دختر حضرت شعیب (ع) آنچه را که در راه از پاک چشمى موسى دیده بود، و دستور موسى به وى که از عقب او بیاید، همه را شرح داد. پدر آن دو دختر از شنیدن این سخنان شاد شد.

قالَ: إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکحَک إِحْدَى اِبْنَتَی هاتَینِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِی حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِک [۱۷] (شعیب (ع)، پدر آن دو دختر، به موسى گفت: من مى خواهم یکى از دو دخترم را به نکاح تو درآورم بر این مهر که هشت سال براى من کار کنى. و اختیار دارى که آن را به ده سال برسانى.) قالَ ذلِک بَینِی وَ بَینَک أَیمَا اَلْأَجَلَینِ قَضَیتُ فَلا عُدْوانَ عَلَی  وَ اَللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکیلٌ. (موسى گفت: این قرار میان من و تو باشد. انجام کار در هر یک از این دو مدت براى من سخت نیست. و خدا بر آنچه ما مى گوئیم گواه و وکیل است.)

موسى (ع) آن روز را در پیش شعیب (ع) ماند و همین که شب فرا رسید، شعیب (ع) دستور تهیه شام داد. موسى از خوردن خوددارى کرد. شعیب (ع) پرسید: «براى چه غذا نمى خورى؟» پاسخ داد: «براى این که ما اهل خاندان پیامبرى، اندک کارى را که براى آن جهان خود مى کنیم، به نعمت این جهان و گرفتارى آن نمى فروشیم.» شعیب (ع) گفت: «مهمانى و پذیرایى من از تو براى خدمتى نیست که انجام داده اى. این پذیرائى، شیوه من و شیوه پدران و نیاکان من است.» موسى (ع) که این سخن شنید به خوردن پرداخت.

شعیب (ع) از موسى خوشش آمد و رغبتى که بدو پیدا کرده بود، افزایش یافت و صفورا، همان دخترى را که در پى موسى فرستاده بود، به عقد او درآورد. آنگاه به صفورا دختر حضرت شعیب (ع)  گفت که عصاى وى را بیاورد. این عصا را فرشته اى که به صورت مردى در آمده بود، پیش شعیب (ع) به امانت نهاده بود.

صفورا آن را آورد و به شعیب (ع) داد. پدرش که این عصا را دید بدو دستور داد که آن را ببرد و عصاى دیگرى را بیاورد. دختر، آن را انداخت ولى وقتى که خواست عصاى دیگرى بردارد، باز همان عصا بدستش آمد. شعیب (ع) باز آن عصا را برگرداند. ولى صفورا هر بار که مى خواست عصاى دیگرى برگیرد، باز هیچ عصائى به دستش نمى آمد، جز همان عصا که اول برداشته بود. سرانجام موسى همان عصا را برداشت تا با آن چوپانى کند و گوسفندهاى شعیب (ع) را بچراند.

بعد شعیب (ع) از دادن آن عصا به موسى پشیمان شد و رفت تا آن را از او باز گیرد؛ زیرا آن عصا به وى به امانت سپرده شده بود. موسى وقتى دید شعیب (ع) مى خواهد عصا را بگیرد، از پس دادن آن خوددارى کرد. آخر قرار شد نخستین مردى را که از راه برسد به داورى برگزینند و به هر چه او حکم کرد، تن در دهند.

چیزى نگذشت که فرشته اى به گونه آدمیزاد فرا رسید و چنین حکم کرد که موسى عصا را به زمین بگذارد. بعد، هر یک از آن دو تن که توانست عصا را بردارد، عصا از آن او باشد. موسى عصا را به زمین انداخت. شعیب (ع) هر چه کوشید که آنرا بردارد نتوانست چون بیش از اندازه توانائى او سنگینى یافته بود. بعد، موسى دست برد و آن را به آسانى برداشت. از این رو، شعیب (ع) عصا را به موسى واگذاشت.[۱۸]

نسل حضرت موسی (ع) و صفورا دختر حضرت شعیب (ع)

در برخی از آیات قرآن تعبیری از «آل موسی (ع)»[۱۹] به کار رفته است در حالی که درباره فرزند داشتن حضرت موسی (ع) میان مفسران و مورخین اختلافاتی وجود دارد. برخی معتقدند خاندان موسی (ع) و هارون از نسل هارون استمرار یافته و حضرت موسی (ع) فرزندی ندارد.[۲۰]

اما ابن اثیر در تاریخ کامل می نویسد: فصل زمستان و سرما بود که با خانواده خود از پیش شعیب (ع) رفت. زنش آبستن بود و در شبى سرد که باران مى بارید و رعد مى غرید و برق مى درخشید، دچار درد زایمان شد. موسى سنگ چخماق خود را درآورد تا آتشى براى خانواده خود روشن کند که گرم شوند و شب را به روز رسانند و بامداد راه خود را بیابند. ولى آنقدر سنگ چخماق را زد که خسته شد و آخر نتوانست که آتشى برافروزد. در این هنگام آتشى در پیش روى او برخاست. موسى همین که آن را دید گمان کرد آتش است ولى در حقیقت فروغى خدائى بود.[۲۱]

قالَ لِأَهْلِهِ اُمْکثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَهٍ مِنَ اَلنّارِ لَعَلَّکمْ تَصْطَلُونَ[۲۲] (موسى به خانواده خود گفت: آتشى به چشمم خورده است. در این جا بمانید. تا من از آن آتش خبرى یا شعله اى بیاورم. شاید با آن خود را گرم کنید.)

همین نقل نشان می دهد که حضرت موسی (ع) فرزندی داشته، اگر چه اثبات نمی کند که این فرزند متولد شده و یا به بلوغ رسیده و نسلی از ایشان باقی گذاشته است.

عاقبت دختر حضرت شعیب (ع)

اتفاق نظر مورخین بر این است که صفورا پس از حضرت موسی (ع) طغیان نموده و بر علیه یوشع بن نون که وصی حضرت موسی (ع) بود خروج نمود و با وی جنگید همانطور که یکی از همسران رسول گرامی اسلام (ص) بر علیه وصی حضرت ختمی مرتبت خروج نمود. [۲۳]

دو مرد منافق از قوم موسى (علیه السّلام)، صفورا بنت شعیب (ع) زن موسى (ع) را اغوا کرده و با چند هزار مرد، با یوشع بن نون حرب کردند. یوشع بر ایشان غالب شد و از ایشان جمعى عظیم کشته شدند و باقى افراد فرار کردند.

یوشع به صفورا گفت: «قد عفوت عنک فى الدّنیا الى ان تلقى نبىّ اللّه موسى فاشکو ما لقیت منک و من قومک» (در دنیا تو را بخشیدم اما در آخرت شکایت تو را نزد حضرت موسی (ع) می برم)

صفورا دختر حضرت شعیب (ع) نوای واویلا سر داد و نادم شد و گفت: اگر مرا در بهشت برند، از حیاى این خروج بر وصىّ موسى نمی توانم وارد شوم.[۲۴] در نهایت در روستایی بین شهر عکا و طبریه از دنیا رفت و در همن مکان مدفون شد. [۲۵]

نتیجه گیری

صفورا دختر حضرت شعیب (ع) یکی از نمونه ها و الگوهای قرآنی در زمینه حیا و عفت و دینداری است و خداوند نیز در پاداش به حیای او، همسری یکی از پنج پیامبر اولوالعزم خویش را به وی عنایت نمود. با این حال او همچون دیگر بندگان خدا، در بوته آزمایش الهی قرار گرفت و در مقابل ولی زمان خویش یعنی یوشع بن نون ایستاد و این رویداد درس مهمی است که می توان از این داستان پر از اندرز دریافت نمود.

پی نوشت ها

[۱] سوره قصص، ۲۷

[۲] شبستری، اعلام القرآن، ص۵۱۶

[۳] شبستری، اعلام القرآن، ص۵۱۶

[۴] سوره قصص، ۲۰

[۵] سوره قصص، ۲۱

[۶] سوره قصص، ۲۲

[۷] سوره قصص، ۲۳

[۸] سوره قصص، ۲۳

[۹] سوره قصص، ۲۴

[۱۰] سوره قصص، ۲۵

[۱۱]  سوره قصص، ۲۵

[۱۲] طباطبایی، المیزان، ج ۱۶، ص۲۶

[۱۳] طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۲۶

[۱۴] فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۵۹۰

[۱۵] سوره قصص، ۲۵

[۱۶] سوره قصص، ۲۶

[۱۷] سوره قصص، ۲۷

[۱۸] ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۲، ص۲۰۷

[۱۹] بقره، ۲۴۸

[۲۰] ابن عاشور، تفسیر التحریروالتنویر، ج‌۲، ص‌۴۹۴.

[۲۱] ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۲، ص ۲۱۰

[۲۲] سوره قصص، ۲۹

[۲۳] طبری، کامل البهایی، ج۱، ص۱۳۵

[۲۴] مناقب الطاهرین، جلد: ۲، صفحه: ۹۰۴

[۲۵] قرمانی، أخبار الدول و آثار الأول فی التاریخ، جلد: ۳، صفحه: ۴۵۱

منابع

  • قرآن کریم
  • ابن اثیر، علی بن محمد، حالت، ابوالقاسم(مترجم)، تایخ کامل، تهران، علمی، ۱۳۷۱ش
  • ابن‏ عاشور، محمدطاهر، تفسیر التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی‏، ۱۴۲۰ق
  • شبسترى، عبدالحسین‏، اعلام القرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم‏، ۱۳۷۹ش
  • طباطبایی، سید محمد حسین، موسوی، محمدباقر (مترجم)، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، ۱۳۷۴ش
  • طبرسی، حسن بن علی، مناقب الطاهرین، تهران، نشر رایزن، ۱۳۷۹ش
  • طبری، حسن بن علی، کامل البهائی، بی جا، المکتبه الحیدریه، ۱۴۲۶ق
  • فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، ۱۴۲۰ق
  • قرمانی، احمد بن یوسف، أخبار الدول و آثار الأول فی التاریخ، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۱۲ق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *