حضرت موسی (ع) از گوساله پرستی بنی اسرائیل تا قبض روح توسط عزرائیل

حضرت موسی (ع) از گوساله پرستی بنی اسرائیل تا قبض روح توسط عزرائیل

۱۴۰۳-۰۹-۰۹

2 بازدید

سرنوشت قوم بنی اسرائیل از جهاتی شباهت های فراوانی با سرنوشت مسلمانان دارد؛ از این رو در آیات قرآن اشارات فراوانی به این قوم و نوع رفتار و تعامل آنان با پیامبرشان حضرت موسی (ع) شده است. همچنین عاقبت حضرت موسی (ع) حاوی اندرز های متعددی است که در روایات و تاریخ شیعه و سنی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.

گوساله سامری و حضرت موسی (ع)

چنانکه در مقاله «ماجرای تولد حضرت موسی (ع) تا ملاقات الهی»  اشاره شد حضرت موسی پس از نابودی فرعون، ۴۰ روز از قومش فاصله گرفت و به کوه طور رفت تا دستورات و قوانین الهی را برای قومش آورده و آنها را در مسیر سعادت قرار دهد. قوم بنی اسرائیل منتظر بودند تا حضرت موسی (ع) پس از سی روز بازگردد، ولی غیبت حضرت موسی (ع) طول کشید و به چهل روز رسید. بنی اسرائیل گفتند: حضرت موسی (ع) پیمان خود را شکسته است!

در همین حال سامری که یکی از بنی اسرائیل و فردی منسوب به شمرون فرزند یساکر، چهارمین نسل از حضرت یعقوب به شمار می رفت به مردم گفت: باید شما برای خویش خدایی انتخاب کنید، زیرا حضرت موسی (ع) دیگر بازنمی گردد، او رفت تا خدای شما را بیابد ولی حتما راه را گم کرده که آمدنش به تأخیر افتاده و به وعده خود وفا نکرده است!

سامری از سستی بنی اسرائیل در اعتقاداتشان نهایت استفاده را کرد و طلاهای مردم را جمع آوری نمود و گوساله ای طلایی ساخت که صدایی هم از آن خارج می شد و مردم را به پرستش و عبادت آن دعوت کرد. بنی اسرائیل در این امتحان شکست خوردند و به گوساله پرستی روی آوردند.

هارون، برادر و امین حضرت موسی (ع) که در ایام غیبت حضرت موسی (ع) وصی ایشان به حساب می آمد از این واقعه شدیدا آزرده خاطر شده بود به آنان گفت: «ای قوم! بهوش  باشید که شما به فتنه سامری و گوساله آزمایش شدید و پروردگار شما خدای رحمان است.

بنی اسرائیل گفتند: ما به پرستش گوساله ثابت می مانیم تا وقتی که حضرت موسی (ع) نزد ما بازگردد.

پروردگار موسی (ع) را از سرگذشت قوم و مکر سامری آگاه ساخت و گفت: ای موسی (ع)! ما قوم تو را در غیاب تو آزمایش کردیم و سامری آنان را گمراه کرد. [۱]

موسی (ع) به سوی قوم خود بازگشت؛ با مشاهده گوساله پرستی، غضب موسی (ع) شعله ور شد و به سوی هارون رفت و سر برادر را گرفته به سوی خود کشید و گفت: «چرا وقتی دیدی قوم گمراه شده اند، روش مرا دنبال نکردی؟! چرا با گمراهان مبارزه نکردی؟»[۲]

هارون به موسی (ع) گفت: «ای برادر! سر و محاسن مرا رها کن زیرا بنی اسرائیل مرا خوار ساختند و نزدیک بود مرا بکشند شماتت دشمن را برای من مخواه و مرا با قوم ستمگر همسنگ مساز. ای برادر بزرگوار! من ترسیدم که اگر با آنان نبرد کنم بگویی: تو میان بنی اسرائیل تفرقه ایجاد کردی و عهد مرا رعایت نکردی.»[۳]

موسی (ع) به سامری گفت: این چه کاری بود که کردی؟ سامری پاسخ داد: «من چیزی دیدم که ایشان ندیدند. من چیزی از اثر قدم رسول حق را دیدم که قوم ندیدند. آن را گرفته در گوساله ریختم»[۴]

گوساله پرستان از کار خود پشیمان شدند و از خدا طلب بخشش کردند و گفتند: اگر پروردگار به ما ترحم نکند و ما را نبخشد ما از زیانکاران خواهیم بود.

موسی (ع) به آنان گفت: شما به خاطر گوساله پرستی، بر خود ستم کردید. بنی اسرائیل گفتند: تکلیف ما چیست؟ حضرت موسی (ع) گفت: باید غسل کرده و کفن بر تن کنید، سپس یکدیگر را به قتل برسانید. تا نفس سرکش خود را درهم بشکنید و خود را از فساد و گناه پاک کنید.[۵]

سرگردانی قوم حضرت موسی (ع)

خدا برای تکمیل نعمت به قوم بنی اسرائیل، به حضرت موسی (ع) وحی کرد که آنان را به سرزمین مقدس کوچ دهد.

اما بنی اسرائیل به محض اینکه شنیدند باید برای تصرف سرزمین بجنگند، وحشت زده شدند گفتند: «در آن سرزمین قومی ظالم و ستمگر زندگی می کنند و ما هرگز به آن شهر داخل نمی شویم مگر آنکه ایشان آن شهر را ترک کنند، در آن صورت ما با رغبت به آن وارد می شویم.»[۶]

گویا بنی اسرائیل انتظار داشتند که تصرف شهر اریحاء نیز به وسیله معجزه صورت بگیرد و آنها با آسایش خاطر و بدون هرگونه زحمت  وارد شهر شوند، اما دو نفر از بنی اسرائیل که ایمانی قوی داشتند، راه بنی اسرائیل را نپسندیدند گفتند: «شما وارد شهر گردید که ورود شما همراه با غلبه شما است اگر ایمان به خدا دارید، به او توکل و اعتماد کنید.»[۷]

بنی اسرائیل در نهایت به حضرت موسی (ع) گفتند: «ای موسی (ع)! مادامی که طوایف دیگر در شهر باشند ما به آن شهر داخل نمی شویم، تو و خدای خویش بروید و جنگ کنید، ما اینجا نشسته ایم.»[۸]

موسی (ع) متوجه شد که جز برادرش هارون، یار و یاوری ندارد که بتواند به او اطمینان کند؛ لذا رو به سوی آسمان کرد و گفت: «بارخدایا! من جز بر خود و برادرم مالک و فرمانروا نیستم، بین ما و فاسقین حکم کن و ما را از آنها جدا ساز»[۹]

خدا وحی کرد که بنی اسرائیل را در این بیابان (تیه) رها کن، آنها باید در این بیابان چهل سال سرگردان باشند تا اینکه کهن سالان آنها بمیرند، و نسلی نو به وجود آید تا به جنگ و جهاد بپردازد و مرگ باعزت را بر زندگی در ذلت ترجیح دهند.[۱۰]

همراهی حضرت موسی (ع) با حضرت خضر (ع)

روزی به موسی (ع) وحی شد: علم اعظم بر روی زمین از آن کسی هست که خدا او را به علمی بیش از علم حضرت موسی (ع) بهره مند ساخت.

موسی (ع) عرضه داشت: پروردگارا مکان این بنده شایسته کجا است که از فیض دیدارش بهره مند شوم.

خدا وحی کرد: این مرد را در مجمع البحرین ملاقات می کنی.[۱۱]

موسی (ع) عرضه داشت: نشانی دیگری در اختیار من بگذار که مرا به او برساند.

خدا وحی کرد: راهنمای تو این است که یک ماهی برداری و در زنبیلی بگذاری و هر کجا ماهی را از دست دادی؛ آن مرد را بدست می آوری. حضرت موسی (ع) وسایل سفر را آماده کرد و به همره یوشع بن نون به راه افتادند و طبق دستور الهی ماهی را درون زنبیلی گذاشتند.

وقتی که به مجمع البحرین رسیدند، موسی (ع) گوشه ای خوابید و وقتی از خواب بیدار شد شروع به حرکت کردند؛ موسی (ع) و جوان مقداری راه را پیمودند تا اینکه خستگی و گرسنگی بر آنها غلبه کرد. موسی (ع) به جوان گفت: غذا را بیاور که ما در این سفر خسته شده ایم.

اما یوشع گفت: آیا به خاطر داری که به تخته سنگ بزرگی تکیه دادیم و خوابیدیم، در همان موقع بود که ماهی به آب افتاد و من فراموش کردم ماجرا را برای شما بگویم و علت این فراموشی را فقط شیطان می دانم.[۱۲]

وقتی که موسی (ع) و همسفرش به محل گم شدن ماهی رسیدند، پیرمردی دیدند که آثار رسالت در صورتش پیدا بود. موسی (ع) به پیرمرد سلام کرد. پیرمرد گفت: آیا در سرزمین من اثری از صلح و سلام وجود دارد؟! شما کیستی؟

موسی (ع) گفت: من موسی (ع) هستم.

پیرمرد پرسید: موسی همان پیامبر بنی اسرائیل؟

موسی (ع) پاسخ داد: بلی. پیغمبر بنی اسرائیل. ولی چه کسی این موضوع را به شما اطلاع داده است؟

پیرمرد دانا در پاسخ به ایشان گفت: آن کس که شما را نزد من فرستاده است.

موسی (ع) متوجه شد این پیرمرد، همان کسی است که به دنبال او می گردد. [۱۳]

موسی (ع) گفت: «ای بنده صالح خدا، آیا اجازه می دهی تا از علم و چراغ هدایت تو استفاده کرده و هر چه دستور بدهی، عمل کنم؟[۱۴]

شرط شاگردی حضرت موسی (ع)

خضر (ع) گفت: تو نمی توانی در همراهی من طاقت بیاوری. اگر با من همراه شوی، اموری را که به ظاهر ناپسند از من می بینی و تاب تحمل آن را نداری! چگونه ممکن است در کاری که به آن علم نداری، صبر کنی؟[۱۵]

موسی (ع) که تشنه علم و معرفت بود گفت: «بزودی بخواست خدا مرا انسانی صابر و شکیبا می یابی و من نافرمانی شما را نمی کنم.»[۱۶]

حضرت خضر (ع) گفت: اگر می خواهی با من همراه شوی، باید صبر کنی و هر چه دیدی سؤال و اعتراض نکنی تا وقتی که مسافرت به پایان برسد و بعد از آن حکمت و دلیل همه اتفاقات را برایت می گویم.[۱۷]

موسی (ع) شرط را پذیرفت و همراه حضرت خضر (ع) به راه افتاد تا به یک کشتی رسیدند. حضرت خضر (ع) و حضرت موسی (ع) از مسافرین کشتی تقاضا کردند که آنان را سوار کشتی کنند؛ آنان هم را پذیرفتند.

همان طور که حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) در کشتی نشسته بودند و مسافرین کشتی غافل بودند، حضرت خضر (ع) قسمتی از کشتی را سوراخ کرد. حضرت موسی (ع) با دیدن این صحنه ناراحت شد و شرط خود را فراموش کرد و فریاد زد: آیا می خواهی کشتی آنان را سوراخ و آنان را غرق کنی؟! «واقعا کار بسیار بدی انجام دادی.»[۱۸]

حضرت خضر (ع) نگاهی به حضرت موسی (ع) کرد و به او تذکر داد که قبلا به تو گفتم نمی توانی دست از اعتراض برداری! و تاب و تحمل نداری![۱۹]

موسی (ع) به اشتباه خود پی برد و با ناراحتی از حضرت خضر (ع) عذرخواهی و از فراموشی خود استغفار نمود و گفت: ای خضر (ع) مرا بخاطر فراموشی بازخواست نکن و بر من سخت نگیر؛ از این به بعد بر شرط خود پایبندم.[۲۰]

حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) از کشتی پیاده شدند و راه خود را ادامه دادند. در راه، کودکی زیبا دیدند که بازی می کرد، حضرت خضر (ع) آن طفل را صدا کرد و به گوشه ای برد و او را به قتل رساند. حضرت موسی (ع) از تماشای این منظره بسیار ناراحت شد، لذا بار دیگر شرط خود را فراموش کرد و گفت: این کار زشت چیست؟ این چه گناهی است که مرتکب می شوی؟! آیا انسانی پاکیزه و بی گناه را قصاص می کنی؟! براستی که کار ناپسندی انجام دادی!».[۲۱]

حضرت خضر (ع) بار دیگر، آنچه به موسی (ع) در مورد پرسش بی جا گفته بود یاد آوری کرد گفت: «مگر من به تو نگفتم که نمی توانی همراه من شوی و صبر و شکیبایی لازم را نداری؟!»[۲۲]

موسی (ع) فهمید که بهتر بود، صبر می کرد و اعتراض نمی کرد تا حضرت خضر (ع)، حقایق را برای او روشن می کرد.

پس با عذرخواهی مجدد، عهد بست که اگر بار دیگر عجله کرد همراهی آنها به پایان برسد. حضرت موسی (ع) گفت: «اگر بار دیگر تو را مؤاخذه و اعتراض کردم، دیگر عذر مرا بخواه»[۲۳]

با تجدید عهد بار دیگر موسی (ع) و خضر (ع) به حرکت ادامه دادند، تا اینکه خستگی و

موسی (ع) و خضر (ع) در راه به روستایی رسیدند و به امید تهیه آذوقه وارد آنجا شدند، ولی مردم این روستا، حاضر به پذیرایی از آنها نشدند، در نتیجه آنها نه جایی برای سکونت داشتند و نه غذایی برای رفع گرسنگی؛ تا اینکه هنگام خروج از روستا، دیواری را دیدند که در حال ریزش بود. خضر (ع) ایستاد و دیوار را تعمیر کرد.

موسی (ع) گفت: جای تعجب است؛ به این مردم پست که با ما بد رفتاری کردند، این طور احسان می کنی؟ ای کاش برای کار خود مزدی می گرفتی تا بوسیله آن جان خود را نجات دهیم![۲۴]

جدایی حضرت خضر (ع) و حضرت موسی (ع)

خضر (ع) که یقین کرده بود موسی (ع) دیگر بیشتر از این توان صبر ندارد گفت: ای موسی (ع)! «اینک هنگام فراق و جدایی من و تو رسیده است و من آنچه را که تو توان تحملش را نداشتی برایت نقل می کنم.»[۲۵]

آن کشتی که من آن را سوراخ کردم برای فقرایی بود که در دریا کار می کردند، و رزق و روزی خود را به وسیله آن بدست می آوردند، این کشتی وسیله کار آنها بود ولی پادشاه ستمگری در جستجوی کشتی های سالم بود و آنها را به زور از صاحبان می گیرد و بر آن مسلط می شد. من تصمیم گرفتم که آن کشتی را معیوب کنم تا به صاحبان آن مهربانی کرده باشم.[۲۶]

اما کودکی که او را کشتم، در آینده شخصی ناپاک می شد و موجب آزار و اذیت مردم بود، درحالی که پدر و مادر او مومن بودند؛ ترسیدم که این محبت پدر و مادری سبب شود که این فرزند، پدر و مادر خویش را به کفر بکشاند، ناچار با دستور خدا او را کشتم، تا دین پدر و مادرش را حفظ کنم.

امیدوارم که خدا فرزندی شایسته و مهربان به آن دو عنایت کند که از هر نظر بهتر از او باشد.[۲۷]

اما آن دیواری که تعمیر کردم به این جهت بود که خدا به من وحی کرد که در زیر این دیوار، گنجی متعلق به دو کودک یتیم پنهان است و این گنج را مردی صالح برای دو فرزند خردسالش در آنجا دفن کرده است، من خواستم این دیوار را حفظ کنم تا کودکان یتیم، بزرگ شوند و گنج خود را که مختص آنها بود بیرون آورند و بوسیله آن امور زندگی خود را بگذرانند.[۲۸]

سپس گفت: «این تأویل آنچه بود که تو توان صبر آن را نداشتی» و از هم جدا شدند.[۲۹]

ماجراى گاو بنى اسرائیل و بهانه جویی آنها

در میان بنى اسرائیل پیرمردی زندگى مى کرد که از ثروت سرشاری داشت و خدا به او پسرى عنایت کرد و پس از مرگ پدر، این ثروت بیکران به او رسید، ولى پسر عمو های این جوان چون از مال دنیا بى بهره بودند نسبت به او حسادت کردند و جوان را کشتند و شخص دیگرى را متهم کردند. این ماجرا اختلاف بزرگی را در قوم بنی اسرائیل پدید آورد، آنان خدمت موسى (ع) آمده و جریان را تعریف کردند و از او خواهش کردند که حقیقت را آشکار سازد.

حضرت موسى (ع) از خداوند کمک خواست و خدا دستور داد: گاو ماده اى را سر ببرند و به جوان کشته شده بزنند تا زنده شود و از قاتل خود خبر دهد.

بنى اسرائیل که هنوز در گمراهى بودند، گمان کردند که موسى (ع) آنان را مسخره مى کند، به او گفتند: آیا ما را مسخره میکنی؟! موسى (ع) رو به آنان کرد و گفت: تمسخر، عادت جاهلان است و من به خدا پناه مى برم که از آنها باشم.[۳۰]

بنی اسرائیل با حیرت و تعجب پرسیدند: این گاو چگونه گاوى است؟ آیا از همین جنس معمولی است که تا کنون، ما با آن سروکار داشته ایم و یا نژاد و مخلوق دیگرى است که امتیاز و مزیت جدیدى دارد و مخصوص اعجاز است.

خدا دستور داد: آن ماده گاوى است نه پیر و از کارافتاده و نه جوان کار نکرده، بلکه از جهت سن متوسط است. بنى اسرائیل با بهانه جویى از موسى خواستند تا رنگ گاو را نیز براى آنها بیان کند.

موسى (ع) پاسخ داد، خدا مى گوید: این گاو به رنگ زرد است که بینندگان را شاد مى  کند. بر حیرت بنى اسرائیل افزوده شد و بار دیگر سؤال خود را تکرار کردند.[۳۱]

پاسخ الهی آمد: «این گاو آن قدر رام نباشد که زمین شخم کند و آب به کشتزار بدهد، از هر عیبى پیراسته و تمام بدنش یکرنگ است و علامتى در آن وجود ندارد.»[۳۲]

بنى اسرائیل پس از سعى و تلاش فراوان، گاوى با این وصف را نزد یتیمى یافتند که خدا به گاو او برکت داده بود، لذا با پرداخت مبلغ هنگفتى گاو را از او خریدند و آن را کشتند و طبق دستور موسى (ع) عمل کردند و سرانجام، قاتل مشخص شد و حق آشکار گشت.

وفات حضرت موسی (ع)

کیفیت قبض روح موسی (ع) به دست عزرائیل و حوادثی که در پایان عمر ایشان اتفاق افتاد در مقاله ای مجزا و کامل تالیف شده که می توانید به مقاله «عاقبت حضرت موسی» مراجعه بفرمایید. در رابطه با سن موسی (ع) برخی معتقدند ایشان ۱۲۶ سال عمر نموده[۳۳] . اما اما برخی دیگر چنین نقل کرده اند که حضرت موسی (ع) حین وفات ۱۲۰ ساله بوده و زمانی که خبر وفات موسی (ع) به بنی اسرائیل رسید، آنها خیلی گریه کرده و بر ایشان نوحه و عزاداری نمودند. [۳۴]

نتیجه گیری

ماجرای زندگی حضرت موسی (ع) که از زوایای مختلفی در قرآن کریم مورد بررسی قرار گرفته است، حاوی درس ها و اندرزهای متعدد و ارزشمندی می باشد از جمله گوساله پرست شدن قوم ایشان تنها پس از غیبت ۴۰ روزه آن پیامبر خدا و یا عواقب تنبیهی اعمالشان که ناشی از بهانه جویی های متعدد نسبت به فرامین و دستورات الهی بوده و نیز درس لزوم صبر در برابر اتفاقاتی که به ظاهر مصیبت است اما در واقع خیر و مصلحتی در پی دارد و مواعظ دیگری که در این داستان قرار دارد.

پی نوشت ها

[۱] سوره طه، ۸۸

[۲] فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج ۲، ص ۲۳۹

[۳] سوره طه، ۹۴

[۴] سوره طه، ۹۶

[۵] سوره بقره، ۵۴

[۶] طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۳، ص ۲۷۸

[۷] سوره مائده، ۲۳

[۸] سوره مائده، ۲۴

[۹] سوره مائده، ۲۵

[۱۰] سوره مائده، ۲۶

[۱۱] سوره کهف، ۶۰

[۱۲]طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۳، ص ۳۳۹

[۱۳] جادالمولى، زمانی، قصه هاى قرآنى، ص ۲۱۵

[۱۴] سوره کهف، ۶۶

[۱۵] سوره کهف، ۶۷ و ۶۸

[۱۶] سوره کهف، ۶۹

[۱۷] سوره کهف، ۷۰

[۱۸] سوره کهف، ۷۱

[۱۹] سوره کهف، ۷۲

[۲۰] سوره کهف، ۷۳

[۲۱] سوره کهف، ۷۴

[۲۲] سوره کهف، ۷۵

[۲۳] سوره کهف، ۷۶

[۲۴] سوره کهف، ۷۷

[۲۵] سوره کهف، ۷۸

[۲۶] سوره کهف، ۷۹

[۲۷] سوره کهف، ۸۰ و ۸۱

[۲۸] سوره کهف، ۸۲

[۲۹] طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۳، ص ۳۴۲

[۳۰] سوره بقره، ۶۷

[۳۱] سوره بقره، ۶۸

[۳۲] سوره بقره، ۷۱

[۳۳] شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ۵۲۴

[۳۴] سید ابن طاووس، سعد السعود، ص: ۴۷

منابع

  1. قرآن کریم
  2. ابن طاووس، على بن موسى ، سعد السعود، قم، دار الذخائر، بی تا
  3. جادالمولى، محمد احمد، زمانی، مصطفی (مترجم)، قصه هاى قرآنى، قم، پژواک اندیشه ، ۱۳۸۰ش
  4. صدوق، محمد بن بابویه، الأمالی، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات ، ۱۴۳۰ق
  5. صدوق، محمد بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، قم، موسسه النشر الاسلامی، ۱۴۲۹ق
  6. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات ، ۱۳۹۰ق
  7. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش
  8. فیض کاشانى، محمد بن شاه مرتضى ، تفسیر الصافی، تهران، مکتبه الصدر، ۱۴۱۵ق

منبع اقتباس: کتاب قصه های قرآنی؛ ترجمه مصطفی زمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *