عاقبت جسارت و اهانت به امام حسن مجتبی (ع)

۱۴۰۱-۰۱-۰۶

566 بازدید

پس از صلح امام حسن (ع) با معاویه، شرایط سیاسی و اجتماعی زمانه به گونه ای بود که بسیاری از افراد به خود جرأت اهانت به امام حسن (ع) را می دادند. امام (ع) در بیشتر مواقع با صبر و بردباری از کنار این اهانت ها عبور می کردند، اما گاه به خاطر اثبات امامت و حقانیت خود، شخص توهین کننده را مجازات می کردند. در ادامه به چند داستان مختلف از واکنش های متفاوت امام حسن (ع) به توهین کنندگان به آن حضرت اشاره می کنیم.

قسم دروغ و اهانت به امام حسن مجتبی (ع)

قسم دروغ آثار دنیوی شکننده ای دارد. باعث فقر و فلاکت در فرزندان یا قطع نسل می گردد.[۱] اگر چنین فردی توبه نکرده از دنیا برود، آتش جهنم وعده گاه او خواهد بود. در روایات، نقل شده شخصی با قسم دروغ به دنبال تخریب و اهانت به امام حسن (ع) بود، امام (ع) نیز با قدرت امامت، شخص را در همین دنیا به سزای گناهش رساند.

داستان از این قرار است که در زمان امام حسن مجتبی (ع)، مردی به دروغ مدعی شد من هزار درهم از حسن بن علی (ع) طلب دارم و او پرداخت نمی کند. حضرت با آن مرد برای محاکمه به نزد قاضی شریح رفت. شریح قاضی رو به امام حسن (ع) کرده و گفت: شما قسم می خورید که بدهکار نیستید؟ حضرت فرمودند: اگر این مرد قسم بخورد [که از من هزار درهم طلب دارد]، من پول را به او می دهم.

شریح رو به آن مرد کرده، گفت: بگو: بِاللَّهِ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَهِ؛[۲] سوگند بدان خدایی که معبودی جز او نیست و دانای پنهان و آشکار است.

حضرت مجتبی (ع) به آن مرد فرمود: نه، نمی خواهم این گونه قسم بخوری، بلکه بگو: «بِاللَّهِ إِنَّ لَکَ عَلَیَّ هَذَا وَ خُذِ اَلْأَلْفَ: به خدا قسم من این مبلغ را از تو طلبکارم» و به دنبال آن هزار درهم را بگیر.

مرد همان گونه که امام حسن (ع) گفته بود، قسم خورد و پول را گرفت، ولی به محض آن که از جا برخاست، به صورت بر زمین افتاد و مرد.

پس از این ماجرا، مردم از امام حسن (ع) درباره علت تغییر قسم پرسیدند، حضرت در پاسخ فرمود: سوگندی که آن مرد ابتدا قصد بیان آن را داشت، حاوی توحید خدای مهربان بود و چه بسا خداوند متعال به برکت توحید خویش، او را از عقوبت سوگند دروغ معاف می داشت.[۳]

گرفتاری عجیب مرد اُموی به خاطر اهانت به امام حسن (ع)

یکی از موارد اهانت به امام حسن (ع)، در مجلس معاویه و توسط یکی از مردان بنی امیه صورت گرفت. شخصی با وجود آن که امام (ع)، خود را معرفی کرده بود و او از حقیقت جایگاه آن حضرت آگاهی داشت، از روی بغض و کینه نسبت به اهل بیت (ع)، شروع به ناسزا و اهانت به امام حسن (ع) کرد. امام (ع) نیز به خاطر حضور انبوه جمعیت و خطر پوشیده ماندن حقیقت، به ناچار او را در چشم همگان مفتضح و رسوا ساخت.

بعد از داستان صلح حضرت با معاویه، مشاور معاویه، عمروعاص، از امام حسن (ع) خواست که در میان سربازان دو سپاه سخنرانی نماید. حضرت با استفاده از فرصت به دست آمده به سخنرانی مبادرت ورزید و بعد از حمد و ستایش الهی، به معرفی خود پرداخت و خود را امام و پیشوای واقعی معرفی نمود، و اضافه کرد که ما خانواده دارای کرامات، و مورد عنایت الهی می باشیم؛ ولکن چه کنم که از حقم محروم شدم …

معاویه از نتایج سخنان حضرت احساس وحشت کرد؛ لذا از امام (ع) خواست که سخنان خود را قطع نماید، حضرت نیز مجبور شد سخنرانی خود را نیمه تمام رها کند. وقتی آن حضرت نشست، عده ای به او جسارت کردند. از جمله، مردی از بنی امیه از بین مردم از جا بلند شده و گستاخی و اهانت به امام حسن (ع) و پدر بزرگوارش امیر المومنین (ع) را از حد گذراند و جسارت های فراوان و تند و تیزی کرد.

تحمل آن همه فحاشی و تحقیر، سخت بر حضرت گران آمد و از طرف دیگر امکان داشت موجب شک و تردید راهیان ولایت و امامت گردد؛ بنابراین، حضرت دست به دعا برداشت و عرضه داشت:

«اَللَّهُمَّ غَیِّرْ مَا بِهِ مِنَ اَلنِّعْمَهِ وَ اِجْعَلْهُ أُنْثَى لِیُعْتَبَرَ بِهِ؛ پروردگارا! نعمت [مردانگی] را از او سلب کن، و او را همچون زنان قرار بده تا از آن عبرت بگیرد.»

وقتی که آن مرد اموی به خود نگاه کرد، دید موهای صورتش ریخته و تبدیل به زن شده است. حضرت رو به مرد اموی کرد و به او فرمود: ای زن! بلند شو و از مجلس بیرون برو، تو را با مجلس مردان چه کار؟!

وقتی این اتفاق رخ داد، مجلس به هم ریخت و همهمه در مسجد زیاد شد. معاویه به عمروعاص رو کرد و گفت: تو با این پیشنهادت، مردم شام را گرفتار فتنه کردی، و آنان به وسیله سخنرانی و کرامت او بیدار شدند. عمرو بن عاص گفت: ای معاویه! مردم شام تو را به خاطر دین و ایمانشان دوست ندارند، بلکه آنان طرفدار دنیا هستند و شمشیر و قدرت و ریاست نیز در اختیار تو قرار دارد؛ لذا نگران موقعیت خود نباش.

ولی به هر حال، مردم از اثر نفرین امام حسن (ع) باخبر شدند و از این امر تعجب می کردند، سرانجام جوان نفرین شده از کار خویش نادم و پشیمان گشته، با همسرش در حالی که گریه می کردند، نزد امام حسن (ع) آمدند و از پیشگاه حضرت درخواست عفو و بخشش نمودند، حضرت نیز توبه آنها را پذیرفته، بار دیگر دست به دعا برداشت و از خداوند خواست که جوان نادم به حال اول خود برگردد، و چنین هم شد.[۴]

طبق آموزه های پیامبر (ص) و ائمه (ع)، انسان مؤمن باید تجلی گاه صفات الهی باشد، و یکی از صفات خدای متعال بخشندگی و گذشت است؛ بنابراین انسان مؤمن در برابر کسی که او را مورد اذیت و آزار قرار می دهد، بهتر است خویشتنداری کند و قبل از نفرین، آنان را ارشاد و راهنمایی نماید. امامان اهل بیت (ع) مصداق اکمل فرد مؤمن هستند و سزاوار تر به این صفت اند، اما گاهی چاره ای برای آن حضرات باقی نمانده و مجبور به نفرین دشمنان خود می شدند تا بلکه آنان را از این طریق، متنبه سازند.

در این داستان نیز مرد اموی گمان می کرد با اهانت به امام حسن و جسارت های زیاد خود، می تواند آن حضرت را در چشم مردم خوار گرداند و ایشان را فردی عادی و معمولی جلوه دهد. امام حسن (ع) نیز به خاطر این که جایگاه و مقام امامت را در خطر می دید، به ناچار این شخص هتاک را در پیش همگان بی آبرو و رسوا ساخت.

داستان مرد شامی و اهانت به امام حسن (ع)

ائمه (ع) همواره به دنبال فراهم کردن زمینه هدایت مردم هستند و اگر هم خشم و غضبی در رفتار اهل بیت (ع) دیده می شود، به همین دلیل است، در غیر اینصورت رفتارهای ائمه (ع) همواره بر پایه مهربانی، عطوفت و دوستی بنا شده است حتی اگر طرف مقابل به آنان جسارت و توهین کند.

بر همین اساس امام حسن (ع) نیز با رفتاری مهربانانه نسبت به مردی شامی که از حقانیت و امامت آن حضرت بی خبر بود، زمینه هدایت او را فراهم کرده و او که ابتدا رفتارش همراه با اهانت به امام حسن (ع) بود، از دوستداران اهل بیت (ع) شد.

روزی یکی از اهالی شام که به مدینه آمده بود، با امام حسن (ع) رو به رو شد. او ابتدا امام را نشناخت، ولی پس از آن که متوجه نام امام شد، به خاطر تبلیغات منفی معاویه نسبت به امیر المومنین (ع) شروع به دشنام و اهانت به امام حسن (ع) و پدر بزرگوارش امام علی (ع) کرد.

در مقابل این رفتار ناپسند، امام حسن (ع) به او پاسخى نداد؛ چرا که حضرت می دانستند او از روی ناآگاهی نسبت به مقام امامت، چنین سخنانی بر زبانش جاری شده است. همین که سخنان زشت آن مرد شامی به پایان رسید، امام حسن (ع) رو به او کرده، سلام داد و خندید و گفت: اى شیخ! به گمان من مرد غریبى هستى و مطلب بر تو مشتبه شده است.

اگر از ما طلب بخشش کنى از تو مى گذریم؛ اگر خواسته اى دارى به تو مى دهیم؛ اگر راهنمایى بخواهى رهنمون شویم؛ اگر مرکب بخواهى برایت فراهم مى کنیم؛ اگر گرسنه اى سیرت کنیم؛ اگر برهنه اى بپوشانیم؛ اگر نیازمندى بى نیازت کنیم؛ اگر رانده اى پناهت دهیم؛ اگر حاجتى دارى برآوریم؛ اگر بار وبُنه ات را حرکت دهى و میهمان ما باشى تا هنگام کوچ کردن، برایت بهتر است؛ زیرا ما جایى گسترده و جایگاهى آبرومند و ثروتى سرشار داریم.

همین که مرد سخنان امام (ع) را شنید گریست و گفت: گواهى مى دهم که تویى خلیفۀ خدا در زمین، خدا بهتر مى داند رسالتش را کجا قرار دهد. پیش از این، تو و پدرت مبغوض ترین خلق در نظر من بودید و اکنون محبوب ترین خلق هستید. آنگاه بار و بنۀ خود را به خانۀ حضرت منتقل کرد و میهمان امام بود تا رهسپار دیار خود شد و در زمرۀ دوستداران اهل بیت (ع) در آمد.[۵]

در این داستان گرچه مرد شامی مرتکب اهانت به امام حسن (ع) می شود اما عمل او از روی بی خبری و ناآگاهی نسبت به حجت خدا بوده و به همین خاطر نیز امام (ع) با رفتار صحیح و دوستانه خود، او را به مسیر حق هدایت کرده و از گمراهی نجات می دهند.

جمع بندی

در دوران پس از صلح امام حسن (ع) با معاویه، اهانت به امام حسن (ع) شدت گرفت. امام با کسانی که از روی عناد و دشمنی به دنبال تضعیف حق بودند، برخورد می کرد. به همین دلیل خداوند کسی را که با قسم دروغ قصد اهانت به امام حسن (ع) را داشت، به درک واصل کرد و با دعای آن حضرت، مرد هتاک اُموی به زن مبدل و مفتضح گردید. اما مردی شامی که به خاطر تبلیغات منفی بنی امیه، به امام (ع) اهانت کرد، با برخورد مهربانانه آن حضرت به مسیر حق هدایت شد.

پی نوشت ها

[۱] صدوق، ثواب الاعمال، ص ۲۲۰، ۲۲۶ـ۲۲۸.

[۲] حشر/۲۲.

[۳] مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۷، همراه با اندکی دخل و تصرف.

[۴] مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص ۸۸ و ۸۹، با اندکی دخل و تصرف.

[۵] مجلسی، بحارالانوار، ج۴۳، ص ۳۳۴.

منابع

قرآن کریم.

ابن بابویه، محمد بن علی، ثواب الاعمال، بیروت، موسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۰ق.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *