خاندان مسلم بن عقیل از دیدگاه پیامبر علیه السلام
عقیل پدر بزرگوار مسلم و برادر حضرت علی علیه السلام بود. روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: «یا رسول اللّه ! آیا عقیل را دوست داری؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به خدا قسم آری، او را دو چندان دوست دارم؛ خودش را و پدرش ابی طالب را و فرزندش (مسلم) که در راه محبت فرزندت (امام حسین علیه السلام) شهید می شود. مؤمنین برای او می گریند و ملائکه مقرب برای او صلوات می فرستند.
مسلم در جنگ صفین
مسلم بن عقیل از یاران حضرت علی علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بود و با رقیه دختر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ازدواج کرد. وی فردی شجاع، متواضع و عاشق خاندان اهل بیت علیهماالسلام بود و در جنگ صفین، حضوری فعال داشت؛ به طوری که یکی از بزرگان می نویسد: شأن و عظمت مسلم بن عقیل قابل توصیف نیست. او در یکی از مهمترین جنگ ها در سمت راست سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داشت.
مسلم از اهل بیت علیه السلام است
روزها یکی پس از دیگری سپری می شد. مردم کوفه با اشتیاق، هر روز نامه های فراوانی برای امام حسین علیه السلام می نوشتند و اعلام می کردند که ما آماده حکومت عدل شما هستیم. امام در پاسخ به نامه های آنان چنین نوشتند: «برادرم، پسرعمویم و مورد اعتمادم از اهل بیتم را به سوی شما می فرستم تا راستی سخن شما آشکار شود و…». امام حسین علیه السلام با این سخن، مسلم را در زمره اهل بیتِ خود قرار داد و با انتخاب او برای سفر به کوفه، سعادت ابدی و بهشت خداوندی را نصیب او گردانید.
پیک امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در پاسخ کوفیان در دعوت از آن حضرت نامه ای نوشت و به مسلم داد. وی نامه را گرفت و به کوفه آمد. اهل کوفه از نامه امام علیه السلام و آمدن مسلم شاد شدند و او را در خانه مختاربن ابن عبیدهِ ثقفی جای دادند. مردم به دیدن مسلم می آمدند و هنگامی که وارد می شدند، مسلم نامه امام را می خواند و آن ها اشک شوق می ریختند و با او بیعت می کردند.
سفارش امام به مسلم
امام حسین علیه السلام هنگامی که مسلم را مأمور کرد تا به کوفه برود، به او سفارش کرد که در کوفه، به خانه معتمد و موثق ترین شخص برود. او نیز وقتی وارد کوفه شد، به خانه مختاربن ابی عبیدثقفی رفت. مختار فردی شجاع، با تقوا، خردمند و سخاوتمند بود؛ از این رو ارتباط و نفوذ مسلم بن عقیل با مردم آسانتر گردید.
رسالت پنهان
هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد. مردم مطلع گردیدند و مخفیانه با او رابطه برقرار نمودند. هرروز بر شمار بیعت کنندگان افزوده می شد تا آنجا که در مدت چند روز، تعداد آن ها بالغ بر چندین هزار نفر گردید. پس از آن، تبلیغ مخفیانه، خود به خود آشکار شد و مسلم زمینه را برای حضور امام علیه السلام آماده دید و برای امام نوشت که به کوفه بیاید.
عبیداللّه بن زیاد و فرمانداری کوفه
کوفه از شهرهای مهم آن زمان بود که برای نظام حکومتی، اهمیت فراوانی داشت. بر همین اساس، وقتی خبر ورود و تبلیغ مسلم بن عقیل منتشر و به گوش یزید رسید، چاره ای اندیشید تا شعله های قیام مردم کوفه را خاموش نماید. از این رو، فردی بی رحم و جنایتکار چون عبیداللّه بن زیاد را برای این کار شایسته دید و او را به فرمانداری کوفه گمارد.
نیرنگ عبیداللّه بن زیاد
یزیدبن معاویه، حکم فرمانداری کوفه را به ابن زیاد داد و او را به کوفه فرستاد. ابن زیاد با حیله ای که به کار برد، مردم کوفه را غافلگیر کرد و شب هنگام وارد کوفه شد؛ در حالی که چهره خود را پوشانده بود. مردم گمان کردند حسین بن علی علیه السلام است و اطراف او را احاطه کرده و به او خوش آمد گفتند؛ اما زمانی که فهمیدند عبیداللّه بن زیاد است، متفرق شدند. عبیداللّه با استفاده از این حربه، به راحتی وارد شهر و قصر حکومتی شد.
مردمان سست پیمان
عبیداللّه بن زیاد والی جدید کوفه به منبر رفت و از فرجام مخالفت با یزید سخن گفت. اهل کوفه از تهدید ابن زیاد بر جان خود ترسیدند و ارتباط خود با مسلم را کم و یا به کلی قطع کردند. سست ایمانی مردمان کوفه و بی وفایی آنان، به عهد و پیمانشان، تا ابد در ذهن بیدار تاریخ به یادگار خواهد ماند.
میهمان هانی
وقتی خبر ورود عبیداللّه بن زیاد و سخنرانی او به گوش مسلم رسید، از خانه مختاربن ابی عبیدثقفی خارج شد و به خانه هانی بن عروه رفت. تا این زمان، نزدیک هجده هزار نفر با او بیعت کرده بودند. از این رو، برای امام چنین نوشت: همانا فرستاده به خانواده اش دروغ نمی گوید، هجده هزار نفر از اهالی کوفه با من بیعت کرده اند. وقتی نامه ام به دستت رسید، با عجله به سوی ما بیا. مردم همگی با شمایند و میلی به فرزندان معاویه ندارند.
ارسال این نامه، بیست وهفت شب، قبل از شهادت مسلم بوده است.
هانی بن عروه زعیم کوفه
هانی بن عروه پیرمردی نودوهشت ساله از بزرگان کوفه بود که مسلم را در خانه خود جای داد. او از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و از دوستداران خاندان رسالت بود. تاریخ نویسان همواره از او به نیکی یاد کرده اند.
جایگاه هانی بن عروه در میان شیعه
هانی بن عروه در میان دانشمندان شیعه، از جایگاهی والا برخوردار است. بزرگان شیعه او را مردی بزرگوار، فاضل، خوش گفتار، سیاست مدار و شجاع خوانده اند. سیدبن طاووس از بزرگان علمای شیعه، برای او زیارتی نقل کرده که او را چنین توصیف می کند: «درود بر تو که به درجه شهدا رسیدی و سعادتمند شدی و کوشش تو در راه رضایت خدا و پیامبر بود، تا آنکه جانت را در این راه فدا کردی.»
هانی سخت تر از کوه
عبیداللّه بن زیاد، غلام خود «معقَلْ» را طلبید و سه هزار دینار به او داد که در اختیار مسلم بن عقیل بگذارد و به او نزدیک شود و از این راه، اخبار مسلم را به اطلاع او برساند. بنابراین مخفیگاه مسلم که خانه هانی بن عروه بود، فاش شد. مسلم که وضع را خطرناک دید، از خانه هانی بیرون آمد. مأمورین به خانه هانی ریختند و مسلم رانیافتند. سپس هانی را دستگیر و نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد هرچه حیله و دسیسه داشت، به کار بُرد تا هانی را به حرف آورد و از مخفیگاه مسلم اطلاع یابد؛ اما نتوانست. ناگزیر«معْقَل» را طلبید. تا چشم هانی به «معقل» افتاد، دریافت که جاسوس بوده است. برهمین اساس، لحن سخن او با ابن زیاد تندتر شد. ابن زیاد که خشمگین شده بود، ضربتی به او زد و لبش را شکافت و سپس او را روانه زندان کرد.
تنها و غریب
با زندانی شدن هانی، کاربر مسلم دشوارتر شد. تا آنجا که وقتی مسلم بن عقیل برای خواندن نماز جماعت ایستاد، نمازگزاران، پشت او، از ترس جان خود، صف ها را شکسته و آهسته گریختند. هنگامی که نماز پایان یافت، مسلم پشت سر خود هیچ کس را ندید. ناگزیر به تنهایی، کوچه های کوفه را زیر پا گذاشت. غبار غربت و غم بر دلش نشست. خسته و تشنه به درهای بسته خیره شد. جلوتر رفت و دری را باز دید. از پیرزنی که نزدیک خانه در انتظار فرزند بود، جرعه ای آب طلبید. پس از اندکی صحبت با پیرزن، به خانه او پناه برد. پاسی از شب گذشته بود، فرزند پیرزن وارد خانه شد و متوجه حضور مسلم گردید. او به طمع کسب جایزه ابن زیاد، مخفیگاه مسلم را به مأموران حکومتی اطلاع داد.
محاصره مخفیگاه مسلم بن عقیل
عبیداللّه بن زیاد پس از اطلاع از مخفیگاه مسلم، لشگری به فرماندهی محمدبن اشعث اعزام کرد. سربازان، خانه پیرزن را محاصره کردند. مسلم از خانه بیرون آمد و شجاعانه جنگید. محمدبن اشعث که قدرت مسلم را مشاهده کرد، از ابن زیاد نیروی بیشتر خواست. نیروهای کمکی رسیدند، همگی با سنگ و چوب و خنجر و شمشیر یورش بردند. شاخه ها را آتش زده و به طرف مسلم انداختند، تا اینکه زخم های زیاد و خونریزی شدید، مسلم را ضعیف کرد. محمدبن اشعث گفت: خودت را به کشتن نده. من تو را امان می دهم. مسلم به او حمله کرد و او گریخت. ناگهان تیری بر مسلم وارد شد و بر زمین افتاد و این گونه او را اسیر کرده، نزد ابن زیاد بردند.
گریه مسلم برای مولای خود
ابومِخنف یکی از مَقتل نویسان، می نویسد: وقتی که مسلم بن عقیل را دستگیر کردند، «انّالِلّه و انّاالیه راجعون» می گفت و اشک می ریخت. یکی از دشمنان پرسید: از مرگ ترسیده ای و گریه می کنی؟ مسلم فرمود: خیر، من برای خودم ناراحت نیستم، بلکه برای حسین علیه السلام و اهل بیت او اندوهگین هستم. گریه ام برای امام حسین علیه السلام است که برای او نوشتم کوفه آماده حضور شماست و کوفیان بر عهد و پیمان خود استوارند!
وصیت مسلم به عمر سعد
وصیت در احکام اسلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است، به گونه ای که بزرگان دین اسلام بر آن تأکید فراوان کرده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید: «هر کس بدون وصیت بمیرد، به مرگ زمان جاهلیت (جاهل) مرده است.» از این رو، هنگامی که چشم مسلم به عمربن سعد افتاد، به او فرمود: «بین من و تو خویشاوندی است، می خواهم به وصیت من عمل کنی. عمرسعد نخست از او روی گردانید؛ ولی ابن زیاد گفت: در خواست پسر عمویت را بپذیر. مسلم به عمرسعد گفت: از روزی که به کوفه آمده ام، هفتصد درهم قرض کرده ام. شمشیر و زره ام را بفروش و قرضم را ادا کن. وقتی کشته شدم، پیکر مرا از ابن زیاد بگیر و به خاک بسپار. نامه ای به حسین بن علی علیه السلام بنویس که به کوفه نیاید.
شهید تشنه
هنگامی که مسلم را اسیر و وارد قصر دارالاماره کردند، تشنگی بر او غلبه کرده و توان ایستادن نداشت. اشاره ای کرد و آب طلبید. ابتدا ممانعت کردند، ولی بعد ظرفی آب به او دادند. هنگامی که خواست، آب بنوشد، ظرف از خون چهره او پر شد. آن گاه فرمود: «اگر مقدور بود، از این آب می نوشیدم. معلوم است که این آب قسمت من نیست ». سپس تشنه به بالای قصر برده شد و گردن بر لب تیغ جلاد نهاد. مسلم بن عقیل سفیر امام حسین علیه السلام چون مولای خود، با لب تشنه شهید شد.
شهادت مسلم و هانی
به دستور ابن زیاد حکم قتل مسلم و هانی صادر شد. آن ها را بر بام قصر برده و گردن زدند. سرها را نزد ابن زیاد آورده و بدن ها را به پایین پرتاب کردند. مردم یعنی بیعت کنندگان دیروز، تماشاچی امروز بودند. پراکنده شده و راه خانه هایشان را در پیش گرفتند. عبیداللّه سر مسلم را برای یزید فرستاد و دستور داد بدن هانی و مسلم را با طناب ببندند و در کوچه های شهر روی زمین بگردانند.