بنی امیه در دستگاه خلافت اسلامی
متأسفانه به رغم نگرانی های پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و هشدارها و اعلام خطرهای ایشان به مسلمانان درباره خلافت بنی امیه که آنان را «بدترین ارباب و حاکمان»[۳۷] معرفی کرده بود، پس از وفات ایشان و در همان آغاز خلافت زمامداران، بنی امیه به تدریج و با پشتیبانی خلفا به مراکز حساس حکومتی نفوذ کردند و در واقع طی یک برنامه بلند مدت، زمینه برای حاکمیت سیاسی آنان فراهم شد. چنین رخدادی «بزرگترین اشتباه تاریخی ـ سیاسی» خلفا بود که در دراز مدت، پیامد های زیانبار آن ابتدا دامنگیر خلافت عثمان (سومین خلیفه جامعه اسلامی) شد.
سیوطی به نقل از سعید بن مسیب، علت کشته شدن عثمان و بی اعتباری او نزد صحابه را این گونه شرح می دهد: «…زیرا عثمان بستگانش را دوست می داشت. وی دوازده سال خلافت کرد و در بیشتر اوقات افرادی از بنی امیه را که در زمره اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند، والی مردم کرد، تا اینکه در شش سال آخر حکومتش، در مسئولیت های سیاسی عموزادگانش را [که اموی بودند] بر دیگران ترجیح داد».[۳۸]
نمونه های ذیل، گوشه ای از نفوذ گسترده بنی امیه را در بدنه حکومت خلفا نشان می دهد:
۱-ولید بن عقبه بن ابی معیط (بن ابی عمر بن امیه بن عبد شمس)
وی همان کسی است که آیه (ان جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا)[۳۹]؛ «اگر فاسقی خبری برای شما آورد، بدون تحقیق آن را نپذیرید» در مورد او نازل شد.
ابن عبد البر در این باره می گوید: «بین اهل علم در این موضوع هیچ اختلافی نیست».[۴۰] با وجود اینها، ولید در زمان ابوبکر مسئولیت هایی در امور مالی، نظامی و سیاسی بر عهده داشت؛[۴۱] از جمله در سال سیزدهم هجری از طرف خلیفه اول، والی سرزمین اردن گردید.[۴۲]
سپس در آغاز خلافت عمر به اذن و رضایت خلیفه، وارد مدینه شد[۴۳] و عثمان نیز در دوره زمامداری اش وی را حاکم کوفه ساخت و سعد بن ابی وقاص را از آنجا برکنار کرد.[۴۴]
اخبار شرب خمر ولید، شهره آفاق و زبانزد خاص و عام است.[۴۵] نوشته اند: روزی او در کوفه با حالت مستی نماز جماعت صبح را چهار رکعت خواند. آن گاه رو به سوی نمازگزاران کرد و گفت: «می خواهید بیشتر بخوانم؟!».[۴۶]
۲-یزید بن ابی سفیان (بن حرب بن امیه، برادر معاویه بن ابی سفیان)
ابوبکر در آغاز سال سیزدهم هجری سپاهیانی را برای اعزام به شام آماده کرد و پیش از حرکت، یزید را فرمانده سپاه قرار داد. طبری می نویسد: «او نخستین فرمانده ای بود که به سوی شام رفت و هفت هزار نفر را همراه خود برد».[۴۷]
۳-معاویه بن ابی سفیان (بن حرب بن امیه)
هنگامی که ابوبکر سربازان را به سوی شام فرستاد، معاویه نیز همراه برادرش بود.پس از مرگ یزید، خلیفه اول معاویه را جانشین او در دمشق کرد و در زمان خلفای بعدی نیز در سمت خود ابقا شد.[۴۸] سیوطی می نویسد: «تمام شام در اختیار معاویه بود. او در آن منطقه بیست سال امارت و بیست سال خلافت کرد».[۴۹]
نکته شگفت انگیز و قابل تأمل، این است که خلیفه دوم با وجود سختگیری درباره کارگزاران و والیان، درباره معاویه رویه ای دیگر و نرمشی خاص داشت. خلیفه هیچ گاه به استاندارش در شام اخم نمی کرد بلکه در سفری که به آنجا داشت و با وجود مشاهده تاج و تخت پادشاهی که معاویه برای خود درست کرده بود، به صراحت چنین گفت: «من، تو را به هیچ وجه امر و نهی نمی کنم».[۵۰]
۴-عثمان بن عفان (بن ابی العاص بن امیه)
او در مدینه بود و در به خلافت رسیدن عمر بن خطاب نقش بسیار مهمی داشت. طبری می نویسد: «ابوبکر (در حال احتضار) عثمان را به خلوت خود فرا خواند و از او خواست چنین بنویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیتی است که ابوبکر به مسلمانان کرده است. اما بعد…»، این سخن را گفت و بیهوش شد. ولی عثمان در این فرصت این جمله را از خود افزود: «من عمر بن خطاب را خلیفه شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبی فروگذار نکردم.»
هنگامی که ابوبکر به هوش آمد، گفت: بخوان و او نیز خواند. ابوبکر تکبیر گفت و افزود: «من گمان می کنم (اینکه عجله کردی و خلافت را به نام عمر نوشتی، برای این بود که) ترسیدی اگر به هوش نیایم و بمیرم، مردم اختلاف کنند». عثمان گفت: آری، چنین بود. ابوبکر هم در حق او دعا کرد».[۵۱]
از این سخن به خوبی بر می آید عثمان که از دودمان بنی امیه بود، لباس خلافت را از پیش برای عمر دوخته بود و اگر به فرض ابوبکر به هوش نمی آمد، این وصیتنامه به عنوان وصیت نهایی ابوبکر منتشر می شد.
نتیجه آنکه بنی امیه در مدیریت مسئله خلافت بسیار تأثیر گذار بودند و هیچ رغبتی برای پایان دادن به تحریم و انزوای سیاسی اهل بیت (علیهم السلام) از خود نشان نمی دادند.
خلفای بنی امیه
در مدت نزدیک به ۸۳ سال، چهارده نفر از بنی امیه بر مسند خلافت تکیه زدند. اسامی و مدت حکومت آنان، بدین شرح است:
۱-معاویه بن ابی سفیان (۴۱-۶۰ق.)[۵۲]
مدت خلافت نوزده سال و سه ماه.[۵۳] سیوطی می نویسد: «او نخستین کسی است که برای مردم نشسته خطبه خواند و آن هنگامی بود که پیهش زیاد و شکمش بزرگ شده بود».[۵۴]
۲-یزید بن معاویه بنابی سفیان (۶۰-۶۴ق.)[۵۵]
مدت خلافت سه سال و شش یا هشت ماه.[۵۶] سبط ابن جوزی از جدش این گونه نقل می کند: «شگفتی من از ابن زیاد به خاطر نبرد با حسین (علیه السلام) و آوردن عمر بن سعد و شمر برای کشتن آن حضرت و نیز بالا بردن سرها بر بالای نیزه ها نیست؛ بلکه شگفتی من از یزید است که با چوب بر دندان های حسین (علیه السلام) میزد و خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را با حالت اسارت بر پشت شتران سوار کرد و تصمیم گرفت فاطمه (سلام الله علیها) دختر حسین (علیه السلام) را به آن مردی که وی را خواسته بود، ببخشد».[۵۷]
۳-معاویه بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان (۶۴ق.)[۵۸]
مدت خلافت چهل روز.[۵۹] به او هنگامی که در بستر مرگ افتاده بود، گفته شد: «آیا کسی را پس از خود جانشین قرار نمی دهی؟» در پاسخ گفت: «از شیرینی خلافت چیزی نفهمیدم، پس چرا تلخی آن را تحمل کنم؟»[۶۰]
۴-مروان بن الحکم بن العاص (۶۴-۶۵ق.)[۶۱]
مدت خلافت نه ماه.[۶۲] وی همان کسی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اش فرمود: «او ملعون فرزند ملعون است».[۶۳]
۵-عبد الملک بن مروان بن الحکم (۷۳-۸۶ق.)[۶۴]
مدت خلافت سیزده سال و پنج ماه.[۶۵] او با زنی به نام ام درداء همنشین بود. روزی آن زن به عبد الملک گفت: «ای امیرمؤمنان! شنیده ام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشیده ای؟» او پاسخ داد: «نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیده ام!»[۶۶]
۶-ولید بن عبد الملک بن مروان (۸۶-۹۶ق.)[۶۷]
مدت خلافت ده سال.[۶۸] گفته می شود او عده ای از دانشمندان نحو را جمع کرد و مدت شش ماه مشغول فراگیری این علم شد؛ ولی پس از این مدت، نادان تر از روز نخست گردید![۶۹]
۷-سلیمان بن عبد الملک بن مروان (۹۶-۹۹ق.)[۷۰]
مدت خلافت دو سال و هشت ماه.[۷۱] او در پرخوری زبانزد بود. در مجلسی هفتاد انار و شش مرغ خورد!![۷۲]
۸-عمر بن عبد العزیز بن مروان (۹۹-۱۰۱ق.)[۷۳]
مدت خلافت دو سال و پنج ماه[۷۴]. او در میان بنی امیه نخستین کسی است که فرمان داد سبّ امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را از خطبه ها حذف کنند.[۷۵]
۹-یزید بن عبد الملک بن مروان (۱۰۱-۱۰۵ق.)[۷۶]
مدت خلافت چهار سال.[۷۷] او در آغاز خلافتش چهل نفر از بزرگان را گرد هم آورد تا شهادت دهند خلفای بنی امیه (در آخرت) نه حسابی دارند نه کتابی![۷۸]
۱۰-هشام بن عبد الملک بن مروان (۱۰۵-۱۲۵ق.)[۷۹]
مدت خلافت نوزده سال و هفت ماه.[۸۰] پدر او عبد الملک خواب دید که در محراب چهار بار بول کرده است. تعبیرش را پرسید، به او گفتند: چهار فرزند او پادشاهی می کنند. آخرین آنها هشام بود.[۸۱]
۱۱-ولید بن یزید بن عبد الملک بن مروان (۱۲۵-۱۲۶ق.)[۸۲]
مدت خلافت یک سال و سه ماه.[۸۳] سیوطی می گوید: «او فاسقی بود که در نوشیدن شراب زیاده روی می کرد. در سفرش به حج می خواست بالای کعبه شراب بنوشد که با شورش و اعتراض مردم مواجه شد».[۸۴]
۱۲-یزید بن ولید بن عبد الملک بن مروان (۱۲۶ق.)[۸۵]
مدت خلافت شش ماه.[۸۶] او پسر عمویش ولید را به قتل رساند و قدرت را به دست گرفت.[۸۷]
۱۳-ابراهیم بن ولید بن عبد الملک بن مروان (۱۲۶ق.)[۸۸]
مدت خلافت هفتاد روز.[۸۹] او پس از دو ماه و اندی از قدرت بر کنار شد و هنگام خروج مروان بن محمد گریخت و سپس خودش با مروان بیعت کرد.[۹۰]
۱۴-مروان بن محمد بن مروان (۱۲۷-۱۳۲ق.)[۹۱]
مدت خلافت پنج سال و ده ماه.[۹۲] او آخرین خلیفه بنی امیه و مشهور به مروان حمار بود. این لقب را از آن جهت به او دادند که در سختی های جنگ به قدری صبور بود که می گفتند: از حمار صبورتر است! هنگامی که به قتل رسید، سرش را از تن جدا کردند؛ گربه ای آمد و زبان مروان را کند و آن را جوید![۹۳]
پی نوشت ها
[۱] . نهج البلاغه، خطبه ۹۳.
[۲] . تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج۱۶، ص۴۱۱.
[۳] . احزاب/ ۴ و ۵.
[۴] . احزاب/۳۷.
[۵] . صحیح بخاری، ج۵، ص۷۹؛ سنن نسایی ج۷، ص۱۳۰؛ کتاب المسند امام شافعی، ص۳۲۴و ۳۲۵.
[۶]. صحیح بخاری، ج۴، ص۱۵۵؛ مسند احمد، ج۴، ص۸۱؛ سنن ابی داود سجستانی، ج۲، ص۲۶؛ سنن نسایی، ج۷، ص۱۳۰.
[۷] . شرح معانی الاثار، ج۳، ص۲۳۳.
[۸] . فتح الباری، ج۶، ص۱۷۵؛النزاع و التخاصم بین بنی امیه و بنی هاشم، ص۷۰.
[۹] . فتح الباری، ج۶، ص۱۷۵.
[۱۰] . شرح معانی الاثار، ج۳، ص۲۳۹.
[۱۱] . همان، ص۲۸۲.
[۱۲] . همان.
[۱۳] . همان، ص۲۸۴.
[۱۴] . همان.
[۱۵] . نهج البلاغه، نامه ۱۷.
[۱۶] . بحار الانوار، ج۳۱، ص۴۵۸.
[۱۷] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۸۲.
[۱۸] . الاستغاثه، ج۱، ص۷۶.
[۱۹] . بحار الانوار، ج۳۱، ص۴۵۸.
[۲۰] . تذکره الخواص، ص۲۶۳.
[۲۱] . شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۲۶.
[۲۲] . مانند این روایت در بخاری آمده: «عن عبد الملک سمعت جابر بن سمره قال سمعت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: یکون اثنا عشر امیراً فقال کلمه لم اسمعها فقال ابی: انه قال: کلهم من قریش». صحیح بخاری، ج۸، ص۱۲۷؛ و یا این حدیث از مسلم: «عن جابر بن سمره قال: دخلت مع ابی علی النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) فسمعته یقول: ان هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفه. قال: ثم تکلم بکلام خفی علیَّ قال فقلت: لأبی ما قال؟ قال: کلهم من قریش». (صحیح مسلم، ص۸۱۷، حدیث۱۸۲۱).
[۲۳]. شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در ینابیع الموده روایت را این گونه نقل می کند: «عن جابر بن سمره قال: کنت مع ابی عند النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) فسمعته یقول: بعدی اثنا عشره خلیفه. ثم اخفی صوته فقلت لابی ما الذی اخفی صوته؟ قال: کلهم من بنی هاشم» وی پس از نقل این روایت می نویسد: «اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صدایش را آهسته کرد، خود مرجح این روایت است. زیرا بنی امیه دوست نداشتند بنی هاشم بر کرسی خلافت تکیه زنند» (ینابیع الموده، ج، ۳، ص۵۰۴).
[۲۴]. نهج البلاغه، نامه ۱۶.
[۲۵]. شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۱۸؛ تاریخ طبری، ج۸، ص۶۳۳.
[۲۶]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۵، ص۸۵.
[۲۷]. همان، ص۸۵و۸۶.
[۲۸]. زاد المسیر، ج۴، ص۲۴۷.
[۲۹]. جامع البیان، ج۱۳، ص۲۸۷.
[۳۰]. زاد المسیر، ج۴، ص۲۶۵؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۹، ص۳۶۴.
[۳۱] . جامع البیان، ج۱۵، ص۷۶و۷۷.
[۳۲] . البحر المحیط، ج۷، ص۷۴ و ۷۶.
[۳۳] . زاد المسیر، ج۳، ص۳۵.
[۳۴] . الکشف و البیان، ج۱، ص۲۵۷.
[۳۵] . همان.
[۳۶] . الدر المنثور، ج۶، ص۳۷۱.
[۳۷] . همان، ج۴، ص۱۹۱.
[۳۸] . تاریخ الخلفاء، ص۱۲۴و۱۲۵.
[۳۹] . حجرات/۶.
[۴۰] . الاستیعاب، ج۲، ص۳۳۳.
[۴۱] . تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۰و۲۲۱.
[۴۲] . همان، ص۲۲۱.
[۴۳] . همان، ص۲۲۱ و ۲۵۸.
[۴۴] . الاستیعاب، ج۲، ص۳۳۴.
[۴۵] . همان.
[۴۶] . همان.
[۴۷] . تاریخ طبری، ج۳، ص۲۱۸.
[۴۸] . تاریخ الخلفاء، ص۱۵۵.
[۴۹] . همان.
[۵۰] . الاستیعاب، ج۲، ص۲۴۴ و۲۴۵.
[۵۱] . تاریخ طبری، ج۳، ص۲۵۳.
[۵۲] . همان، ج۴، ص۵۳۶.
[۵۳] . همان.
[۵۴] . تاریخ الخلفاء، ص۱۵۹.
[۵۵] . تاریخ طبری، ج۴، ص۵۴۷ و ج۵، ص۲۰.
[۵۶] . همان، ج۵، ص۲۰.
[۵۷] . تذکره الخواص، ص۳۶۲و۳۶۳.
[۵۸] . تاریخ طبری، ج۵، ص۲۱.
[۵۹] . تاریخ الخلفاء، ص۱۶۹.
[۶۰] . همان.
[۶۱] . تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶و۱۱۵.
[۶۲] . همان، ص۱۱۵.
[۶۳] . المستدرک علی الصحیحین، ج۵، ص۳۸۹.
[۶۴] . تاریخ طبری، ج۵، ص۴۸۰و۴۸۱.
[۶۵] . همان، ص۴۸۰.
[۶۶] . تاریخ الخلفاء، ص۱۷۴.
[۶۷] . تاریخ طبری، ج۵، ص۴۸۴و۵۴۳.
[۶۸] . همان، ص۵۴۳.
[۶۹] . تاریخ الخلفاء، ص۱۸۰.
[۷۰] . تاریخ طبری، ص۵۵۰و۵۸۵.
[۷۱] . همان، ص۵۸۵.
[۷۲] . تاریخ الخلفاء، ص۱۸۳.
[۷۳] . تاریخ طبری، ج۵، ص۶۰۰و۶۰۱.
[۷۴] . همان، ص۶۰۱.
[۷۵] . تاریخ الخلفاء، ص۱۹۳و۱۹۸.
[۷۶] . تاریخ طبری، ج۵، ص۶۰۷و ج۶، ص۱۸.
[۷۷] . همان، ج۶، ص۱۸.
[۷۸] . تاریخ الخلفاء، ص۲۰۱.
[۷۹] . تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰و۱۷۲.
[۸۰] . همان، ص۱۷۲.
[۸۱] . تاریخ الخلفاء، ص۲۰۳.
[۸۲] . تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۹و۲۱۸.
[۸۳] . همان، ص۲۱۸.
[۸۴] . تاریخ الخلفاء، ص۲۰۷.
[۸۵] . تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۶.
[۸۶] . همان، ص۲۵۸.
[۸۷] . تاریخ الخلفاء، ص۲۱۰.
[۸۸] . تاریخ طبری، ج۶، ص۲۵۹.
[۸۹] . همان، ص۲۶۰.
[۹۰] . تاریخ الخلفاء، ص۲۱۲.
[۹۱] . تاریخ طبری، ج۶، ص۲۷۰و۳۸۳.
[۹۲] . همان، ص۳۸۸.
[۹۳] . تاریخ الخلفاء، ص۲۱۴.
نویسندگان: محمدعلی مروجی طبسی