قیام بر ضد حاکمان ستمگر بر چند نوع است و راهکارها و ضوابط شرعی آن طبق باورهای شیعه و سنی چیست؟ طاغوت کیست و آموزههای قرآن و احادیث در اینباره کدام است؟ کفر به طاغوت چه معنایی دارد و» رکون «بر ستمگران، که در قرآن از آن نهی شده، به چه معناست؟ جهاد با طاغوت در سیره اهلبیت (علیه السلام) چگونه بوده، دلایل قائلان به حرمت جنبش بر ضد حاکمان ستمگر کدام است؟ امر به معروف و نهی از منکر در مورد حاکمان چگونه است؟
اصطلاحات
پیش از ورود به بحث ابتدا اصطلاحات متعارف«خروج علیه حاکم » را تعریف و سپس ضوابط و شرایط قیام را بررسی خواهیم کرد:
جهاد علیه کفر
چنانچه نظام حاکم، نظامی کافر ، غاصب و در حال جنگ با مسلمانان باشد، جهاد بر مسلمانان واجب خواهد شد. در این فرض، جهاد دفاعی که از بهترین انواع جهاد است، وظیفه آحاد ملت اسلامی است، که در قرآن نیز بدان اجازه داده شده است:» به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت جهاد داده شده؛ چراکه مورد ظلم قرار گرفته، خدا بر پیروزی آنان تواناست «. [۱]
» در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند، بجنگید… هر کجا بر متجاوزان دست یافتید، آنان را بکشید و همان گونه که شما را بیرون کردند، آنان را بیرون برانید؛ چراکه فتنه (شرک) از قتل بدتر است… «. [۲]
این آیات با وضعیت حاکم در فلسطین اشغالی کاملاً مطابقت دارد، و رژیم اشغالگر قدس از مصادیق اَتَمّ برای وجوب جهاد دفاعی به شمار میرود.
بغی
اگر نظام حاکم، مطابق شرع باشد، خروج و اقدام مسلحانه علیه آن از مصادیق بغی خواهد بود. وظیفه مسلمانان در چنین مواردی، اصلاح و بازگرداندن گروه سرکش و دعوت آنان به اطاعت الهی است، و در صورت عدم قبول و مقاومت در برابر اصلاح، تا زمانی که به اطاعت و فرمانبری از حکومت گردن گذارند، باید با آنها جنگید.
محاربه
در صورتی که نظام شرعی و کارآمد بر سر کار باشد، و فرد یا گروه مسلحی با هدف اخلال در نظام اقتصادی و یا اجتماعی علیه آن قیام کنند، خداوند مردم را به تعقیب و کشتن آنان امر نموده است.
جهاد علیه طاغوت
چنانچه حاکم ستمگر بر یکی از کشورهای اسلامی مسلط شود و در جهت ایجاد فساد، ظلم و ستم و زیرپا گذاردن حدود الهی و حقوق انسانها تلاش کند، مصداق طاغوت است و خداوند دستور داده است که زیر بار این حکومت نباید رفت و در مقابلش نباید سرفرود آورد. از بارزترین مثالهای حکومت طاغوت، حکومت یزید بن معاویه و حجّاج بن یوسف است. برخی حاکمان کشورهای اسلامی در عصر حاضر (که از هیچ ظلم و ستمی بر مسلمانان فروگذاری نمیکنند) نیز از مصادیق طاغوت به شمار میروند. جهاد برضد اینگونه حکومتها،» جهاد با طاغوت «نامیده میشود.
تفاوت بغی با محاربه
میان» بغی «و» محاربه «تفاوتهای بسیاری وجود دارد. بغی در جایی است که گروهی مسلح از مسلمانان با هدف ایجاد اختلاف و تفرقه میان مسلمانان و ساقط کردن قدرت مرکزی و قانونی، علیه حاکم عادل خروج کنند؛ در این صورت بر مسلمانان واجب است که آنان را به اطاعت و بازگشت از مواضع خویش دعوت نمایند و در صورت عدم تمکین و قبول، همه مسلمانان موظف به مبارزه مسلحانه با آنان خواهند شد:
اگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید و اگر باز یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با طائفهای که تعدّی میکند، بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد…. [۳]
بنابراین بغی عبارت است از حرکت سیاسی، گروهی، مسلحانه و سازمانیافته که در برابر نظام قانونی و قدرت مرکزیِ حکومت اسلامی با هدف ایجاد تفرقه و ساقط کردن آن تمرّد و سرکشی نماید.
اما محاربه عبارت است از حرکت مسلحانه فردی یا گروهی با هدف ایجاد اختلال در امنیت اقتصادی، اجتماعی و یا دینی، از طریق راهزنی، سرقت اموال، هتک حرمت نوامیس، آدمربایی و دیگر موارد ایجاد اختلال در امنیت عمومی .
پس در محاربه ، گروه یا فرد محارب، انگیزه سیاسی ندارد و درپی ایجاد تفرقه و یا ساقط کردن نظام سیاسی حاکم نیست، بلکه به دنبال اختلال در نظام اجتماعی و امنیتی است.
آیات ۳۳ – ۴۱ سوره مائده ، [۴]
روش برخورد با اینگونه افراد را روشن مینماید:» سزای کسانی که با دوستداران خدا و پیغمبر او میجنگند… «.
ضابطه و شرایط قانونی خروج علیه حاکم ظالم
ضابطه اول:ثبوت ظلم حاکم و تلاش وی جهت افساد و تباهی جامعه و تجاوز از حدود الهی و نقض حقوق مردم؛
ضابطه دوم:با امر به معروف و نهی از منکر نتوان حاکم را از اعمال خود بازداشت.
در این صورت مسلمانان موظف خواهند بود ولایت امر و حکومت وی را رها کرده و از تحت سیطره او خارج شوند و به دستورات وی توجهی نکرده و برای داوری و قضاوت نزد او نروند.
وجوب خروج علیه حاکم در کتاب و سنت
مراد از طاغوت
در شأن نزول آیه ۶۰ سوره نساء ، [۵]
درباره طاغوت آمده است:
میان یک یهودی و یکی از منافقان درگیری و خصومتی پیش آمد. منافق اصرار داشت نزد یهودیان رفته و از آنان بخواهد داوری کنند؛ چرا که میدانست آنان رشوه میگیرند، ولی یهودی بر قضاوت مسلمانان در این مسئله پافشاری میکرد؛ چراکه مسلمانان رشوه نمیگرفتند؛ در نهایت به این نتیجه رسیدند که نزد جهنیّه روند تا آنان داوری نمایند. خداوند این آیه را نازل کرد.
مقصود از«انهم آمنوا بما انزل الیک»منافقان، و«ما انزل من قبلک»یهود، و«یریدون أن یتحاکموا الی الطاغوت»کاهن است. [۶]
ثعلبی و ابنابیحاتم از ابنعباس همچنین روایت کردهاند:
میان یکی از منافقان به نام بشر و فردی یهودی منازعهای پیش آمد. یهودی از او خواست نزد پیامبر رفته و از ایشان بخواهند میان آن دو داوری کند، ولی بُشرِ منافق، کعب بن الاشرف را به عنوان داور و قاضی معرفی نمود. [۷]
کفر به طاغوت
کفر به طاغوت، به معنای تبّری جستن و عدم پذیرش آن است.
راغب اصفهانی در المفردات مینویسد:
گاهی از برائت جستن، به کفر تعبیر میشود:«ثم یوم القیامه یکفر بعضکم ببعض» [۸]
و» انی کفرت بما اشترکتمونی «، [۹]
وقتی میگویند فلانکس به شیطان کفر ورزید، به معنای آن است که ایمان آورده و با شیطان مخالفت کرده است:«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه » . [۱۰]
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان میفرماید:
کفر در این آیه تنها با قلب حاصل نمیشود، بلکه نیازمند رویارویی عملی و مبارزه با طاغوت میباشد. در آیه دیگری با عبارت» اجتناب از طاغوت «به این معنا اشاره شده، [۱۱]
مقصود از اجتناب از طاغوت آن است که مسلمان موقعیت، جهتگیری، تشکیلات و خویش را از طاغوت جدا کرده و جدایی و برائت خویش را علنی سازد.
عبادت طاغوت
در مقابلِ کفر به طاغوت و برائت جستن از آن،«عبادت طاغوت»، به معنای اطاعت از آن است.
در تفسیر آیه ۱۷ سوره زمر آمده:«کسی که از طاغوت اطاعت کند، او را عبادت کرده است». [۱۲]
امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
روزی حضرت عیسی (علیه السلام) از کنار روستایی میگذشت که اهالی آن مرده بودند، یکی از آنان را زنده کرد و فرمود:« وای بر شما! چه کارهایی از شما سرزده بود؟ »
جواب داد:عبادت طاغوت و دنیادوستی حضرت فرمود:«چگونه عبادت طاغوت میکردید؟» گفت:از گناهکاران فرمانبری و اطاعت میکردیم. [۱۳][۱۴]
خدای متعال بندگان خویش را از قبول داوری طاغوت و اطاعت از او نهی کرده و به آنان دستور میدهد که از طاغوت اجتناب و دوری نمایند؛ چراکه اطاعت و فرمانبری از طاغوت (حتی در کارهایی که معصیت الهی به شمار نمیروند) نوعی پشتیبانی و تأیید وی است و زمینهساز تسلط او بر مسلمانان خواهد شد.
عمر بن حنظه در روایتی مقبوله میگوید:
از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم:آیا جایز است دو تن از شیعیان که در مسئلهای همانند قرض یا میراث با هم اختلاف کنند، برای قضاوت نزد سلطان بروند؟ فرمود:«هرکس (چه در مسئله حق و چه در باطل) نزد سلطان برود، قطعاً نزد طاغوت رفته و هرچه سلطان حکم کند و به او بدهد، حرام خواهد بود حتی اگر حق ثابت او باشد؛ چراکه با قضاوت و به فرمان طاغوت آن را به دست آورده است؛ طاغوتی که خداوند امر فرموده به آن کفر بورزیم.» [۱۵][۱۶]
نهی از رکون در برابر ستمگران
لغتشناسان«رکون» را به دوستی، مودّت ، اطاعت و فرمانبری، رضایت و خشنودی، میل و رغبت ، کمکخواستن و نزدیکی و چاپلوسی معنا کردهاند. خدای متعال در آیه ۱۱۳ سوره هود [۱۷]
از رکون بر ستمگران نهی کرده است. زمخشری در تفسیر این آیه میگوید:
« أرکنه» یعنی به او متمایل شد. نهی در این آیه شامل:هواداری، تمایل و همراهی، همنشینی، بازدید، چاپلوسی و رضایت به کارهای ستمگران، خود را شبیه آنان کردن، همانند آنها لباس پوشیدن، چشم به عنایت آنان داشتن و آنان را با عظمت یاد کردن میشود.
حکایت شده است که روزی موفق پشت سر امام نماز میخواند که این آیه را خواند:« ولا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار»؛ بلافاصله از هوش رفت. وقتی که به هوش آمد، به او گفتند:این در مورد کسی است که نسبت به ستمگران تمایل داشته باشد، پس خود ستمگران چه عذابی خواهند داشت؟ [۱۸]
تفاسیر آیه مذکور
قرطبی در تفسیر این آیه مینویسد: رکون اتکا و اعتماد و تمایل و رضایت نسبت به چیزی را گویند.
قتاده میگوید: معنای آیه آن است که ستمگران را دوست نداشته باشید و از آنان اطاعت نکنید.
ابنجریح گفته است: یعنی نسبت به آنان تمایل نداشته باشید.
ابوالعالیه مینویسد: از کارها و اعمال آنان راضی نباشید.
تمام این عبارات یک مفهوم را میرساند.
ابنزید میگوید: رکون به معنای چاپلوسی است.
قرطبی درباره«الذین ظلموا»مینویسد:گفته شده مقصود از ستمگران در این آیه مشرکان میباشند. قولی دیگر میافزاید:هم مشرکان و هم گناهکاران را شامل میشود، همان گونه که در آیه» و اذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا «آمده بود که دلالت بر دوری از کفار و گناهکاران بدعت گذار دارد. [۱۹]
تفاسیر درباره «و لا ترکنوا الی الذین ظلموا»
ابنکثیر در تفسیر«و لا ترکنوا الی الذین ظلموا» مینویسد:ابنعباس رکون را به چاپلوسی و تملّق معنا کرده است. ابوالعالیه میگوید:یعنی به اعمال ستمگران رضایت ندهید. ابنجریر به نقل از ابنعباس آن را به معنای متمایل شدن نسبت به ستمگران گرفته است. این قولِ خوبی است و میتوان بدین صورت آیه را معنا کرد:ستمگران را یاری نکنید؛ چراکه در صورت یاری آنان همانند کسانی خواهید شد که به رفتار و کارهایشان راضی هستند. [۲۰]
سیدقطب میگوید: ولاترکنوا الی الذین ظلموا ، یعنی به ستمگران اتکا و به آنان اطمینان نکنید؛ ستمگران سرکش و صاحبان قدرتی که بر بندگان خدا چیره شده و آنان را به بردگی و بندگی خویش درآوردهاند. زیر سلطه آنان نروید، چراکه زیر سلطه ستمگران رفتن به معنای اقرار و قبول این منکر بزرگ خواهد بود و مشارکت با آنان حرام است. [۲۱]
از کلمات مفسران در نهی از رکون بر ستمگران، چنین برداشت میشود که اجتناب از تمایل به آنان، سکوت در برابر آنها، کمک خواستن از آنان، رضایت به عملکردشان، چاپلوسی، محبت ، اطاعت، زیربار حکومت آنها رفتن و قبول آنان روا نیست.
مقصود از ستمگران، گناهکاران میباشند. توجه به این نکته بسیار با اهمیت است که اگر تمام موارد فوق به تصریح قرآن حرام است [۲۲][۲۳]
و حتی جایز نیست نسبت به ستمگران تمایل داشته باشیم، پس چگونه میتوان ولایت و رهبری آنان را پذیرفت و حاکمیت آنان را قبول نمود؟
وجوب جهاد با طاغوت در احادیث
روایات در این زمینه بسیار است، و به عنوان شاهد بر مدعی تنها به تعدادی از روایات اشاره خواهیم کرد:
روایت جابر از امام صادق
کلینی به نقل از جابر روایت میکند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: فأنکروا بقلوبکم والفظوا بألسنتکم و صکّوا بهاجباهم و لا نخافوا فی الله لومه لائم…؛ [۲۴] منکر را با دلهایتان ناخوشایند بدارید و با زبانهایتان نهی کنید و با اِعمال قدرت ، پیشانی کسانی را که مرتکب منکر میشوند، بکوبید و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کنندهای نهراسید؛ پس اگر اندرز گرفتند و به حق بازگشتند، دیگر کاری با آنان نداشته باشید؛ زیرا مبارزه همواره با کسانی است که به مردم ستم میکنند و به ناحق در زمین فساد برمیانگیزند؛ برای اینان کیفر دردناک است. با اینان است که باید با پیکرهای خود جهاد کنید و با دلهایتان به آنان کینه بورزید، بدون آنکه بخواهید خود سلطه بیابید.
یحییالطویل از امام صادق (علیه السلام)
یحییالطویل از امام صادق (علیه السلام) چنین روایت میکند: ما جعل الله بسط اللسان و کفّ الید و لکن جعلهما یبسطان معاً و یکفّان معاً؛ [۲۵] چنین نیست که خدا اجازه داده باشد که تنها زبان باز، ولی دست بسته باشد، بلکه باید هردو باز باشد و اگر میخواهد بسته باشد، هردو بسته باشد.
شریف رضی در نهج البلاغه از امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت میکند که در صفین فرمود: ایها المؤمنین من رأی عدواناً یُعمل به و منکراً یدعی إلیه فأنکره بقلبه فقد سلم و بریء و مَن أنکره بلسانه فقد أجر و مَن انکره بالسیف لتکون…؛ [۲۶] ای مؤمنان! بدانید کسی که تجاوز و ستمی را مشاهده نمود که بدان عمل میشود یا کار زشتی که به آن فرا میخوانند و آن را در دل انکار کند، بیشک سالم و مبّرا خواهد ماند. هرکه آن را با زبان انکار کند، پاداش خواهد یافت و او از اولی برتر است. هرکه با شمشیر به انکار برخیزد، تا سخن خدا بلند و سخن ستمگران پست شود، راه هدایت را یافته و بر راه راست ایستاده و نور یقین در دلش تابیده است.
کلام امام حسین به سپاه حر
حضرت امام حسین (علیه السلام) در منطقه البیضه خطاب به سپاهیان حر بن یزید تمیمی فرمود:
هان ای مردم! همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:«مَن رأی منکم سلطاناً جائراً مستحداً لحرام الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنّه رسول الله (صلی الله علیه و آله) یعمل فی عبادالله بالإثم والعدوان… »؛
هرکه فرمانروایی ستمگر ببیند که حرامهای خدا را حلال میشمرد، پیمان خدا را میشکند، با سنت رسول خدا مخالفت میکند، میان بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مینماید و با کردار و گفتار خود بر او نشورد، بر خداست که او را در جایگاه (پست و عذابآور) آن ستمگر درآورد.
روایات در این زمینه به حد تواتر میرسد؛ از این رو نیازمند مراجعه به اسناد آنها نیست.
روایات وارده از طرق اهل سنت
از طرق اهلسنت نیز روایات بسیاری وارد شده است. ترمذی از طارق بن شهاب چنین نقل میکند:
اولین کسی که خطبهها را بر نماز مقدم نمود، مروان بود. مردی بلند شد و به او گفت:سنت رسول خدا را عوض کردی و با آن مخالفت نمودی؛ سپس ابوسعید گفت:این مرد به وظیفه خویش عمل کرد؛ چراکه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود:«هر آن کس که منکری را مشاهده کند، باید با دست خویش از آن جلوگیری کند (اقدام عملی نماید) و اگر نتوانست، با زبان خویش به مقابله با آن برخیزد و در صورت عدم توان، با قلب خود آن عمل را انکار نماید و این ضعیفترین مراتب ایمان است ».
ابوعیسی میگوید:این حدیث ، حسن و صحیح است. [۲۷]
احمد بن حنبل در دو جا از کتاب مسند خود آن را ذکر کرده است [۲۸][۲۹] و مسلم نیز قریب به همین لفظ، [۳۰] و ابنماجه [۳۱] و نسائی نیز در سنن [۳۲]خویش به آن اشاره نمودهاند.
وجوب جهاد با طاغوتیان در سیره اهلبیت(علیه السلام)
روشنترین مثال تاریخی در سیره اهلبیت (علیه السلام)، عملکرد امام حسین (علیه السلام) در برابر طاغوت زمان خویش بود، که همراه فرزندان، خاندان و بهترین یاران خویش به جنگ برخاست و در خطبهای در کربلا فرمود: ألا ترون إلی الحق لا یُعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه…؛ [۳۳] آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل دوری نمیکنند؟ اگر مؤمن آرزوی مرگ کند، سزاوار است و من مرگ را جز سعادت ، و زندگی با ستمگران را جز خسارت و پشیمانی نمیبینم.
پس از هلاکت معاویه، مروان از امام حسین (علیه السلام) خواست با یزید بیعت کند، حضرت فرمود: إنا لله و إنا إلیه و علی الإسلام السلام إذْ قد بلیت الأمهُ براعً مثل یزید و لقد سمعتُ جدّی رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول:الخلافه محرّمه علی آل ابیسفیان؛ اناللّه و انا الیه راجعون! [۳۴] باید با اسلام خدافظی کرد که امت اسلامی به فرمانروایی چون یزید گرفتار آمده است. از جدّ خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود:خلافت بر دودمان ابوسفیان حرام است.
در کربلا نیز وقتی از ایشان خواستند تا با یزید بیعت کند، فرمود: لا والله لا أعطیهم بیدی إعطاء الذلیل و لا أفرّ فرار العبید؛ [۳۵][۳۶] نه به خدا قسم! همانند شخص ذلیل و خوار دست بیعت با شما نمیدهم و همچون بردگان از شما فرار نخواهم کرد.
پی نوشت:
۱.بقره،۱۹۰ ۱۹۱.
۲.حج،۳۹.
۳.حجرات،۹.
۴.مائده،۳۳ ۴۱.
۵.نساء،۶۰.
۶.محمد بن جریر طبری، جامع البیان (تفسیر طبری)، ج۵، ص۹۷.
۷.روح المعانی، ج۵، ص۶۸، دارالکتب العلمیه، بیروت.
۸.عنکبوت،۲۵.
۹.ابراهیم،۲۲.
۱۰.بقره،۲۵۶.
۱۱.نحل،ه۳۶.
۱۲.تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۴۸۱.
۱۳.تفسیر نورالثقلین، ج۵، ص۵۳۱.
۱۴.میزان الحکمه، ج۵، ص۵۴۳.
۱۵.هود،۱۱۳.
۱۶.وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۹۹-۹۸.
۱۷.هود،۱۱۳.
۱۸.زمخشری، کشاف، ص۴۳۳.
۱۹.ابوعبداللّه قرطبی، جامع البیان لأحکام القرآن، ج۹، ص۱۰۸.
۲۰.تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۴۶۱.
۲۱.سیدقطب، فی ظلال القرآن، ج۱۲، ص۱۴۷.
۲۲.شعراء،۱۵۱ ۱۵۲.
۲۳.انسان،۲۴.
۲۴.وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۰۳.
۲۵.وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۰۴.
۲۶.نهج البلاغه، ج۴، ص۸۹.
۲۷.سنن ترمذی، ج۴، کتاب الفتن، باب ما جاء فی تغییر المنکر بالید و اللسان، ص۴۷۰-۴۶۹، ح ۲۱۷۲.
۲۸.مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۰.
۲۹.مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۴۵.
۳۰.صحیح مسلم، ج۱، ص۵۰.
۳۱.سنن ابنماجه، ج۲، ص۱۳۳۰.
۳۲.سنن نسائی بشرح السیوطی، ج۸، ص ۱۱۱ – ۱۱۲.
۳۳.تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۱.
۳۴.سیدمحسن امین، المقتل الحسینی، ص۲۴.
۳۵.تاریخ طبری، ج۴، ص۳۳۰.
۳۶.الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۸۷.
منبع: ویکی فقه