نفی خشونت در میان مسیحیان و پیروان دیگر ادیان از بی اطلاعی نسبت به تاریخ آنان ناشی میشود. مدعیان پیروی از مسیحیت در طول تاریخ به مراتب بیشتر و با دامنه گسترده تر خشونت بار بوده است و همین امروز تمام این فتنهها نیز در جهان اسلام از طرف آنان تأسیس و حمایت میشوند. تفتیش عقاید، شکنجهها و خشونتهای به کار رفته در آن از بدترین نوع خشونتهای مسیحیان در قرون وسطی به شمار میآید، به گفتهی یکی از نویسندگان غربی: «هیچ کلمهای به اندازهی انگیزیسیون یا تفتیش عقاید آکنده از هول و هراس و شکنجهی روحی، تجاوز به شخصیت و آزار بدنی نیست.»[۱] ویل دورانت در این زمینه مینویسد: «تفتیش افکار به اضافه جنگها و آزار صاحبان آرای مختلف عهد خود را باید از سادهترین لکههای ننگ بر صحایف تاریخ بشری دانست، زیرا این همه معرّف یک نوع درندهخویی است که نظیرش هرگز از هیچ حیوان درندهخویی دیده نشده است.»[۲]
مسیحیان بر خلاف آنچه که تبلیغ می شود، در عملکرد شان بیشترین، بزرگترین و خونریزترین جنگها را در تاریخ به نام خود ثبت کردهاند. اگر تاریخ مسیحیان در سراسر دنیا مورد توجه قرار گیرد سردمداران و منادیان این آیین به انواع مختلف برای توسعه طلبی و سود جویی به کشورهای دیگر تجاوز نموده و مدتها آنها را به عنوان مستعمره تحت سلطه خود درآورده و بر مردم آنها ظلمهای فراوان و طاقت فرسایی روا داشته و از خشونتها و شکنجههای مختلف استفاده کردهاند. تجاوزات نظامی و اقتصادی دولتهای مسیحی انگلیس، فرانسه، پرتقال، ایتالیا، اسپانیا و در عصر حاضر آمریکا، به کشورهای مختلف مثل الجزایر، لیبی، مصر، فلسطین، عراق، هندوستان، افغانستان، ایران، کشورهای آمریکا و آفریقای جنوبی ووو برای کسانی که کمترین اطلاعی از تاریخ این کشورها داشته باشند، پوشیده نیست. جنگهای جهانی اول و دوم بزرگترین جنگهای تاریخ بشریت است که تاریخ مسیحیت آنها را به خود اختصاص داده است. استفاده از بمبهای اتمی در هیروشیما و ناکازاکی ژاپن خشونتبار ترین عملی است که به وسیله مسیحیان انجام گرفته است. و نیز خشونتی که در جنگهای صلیبی از طرف مسیحیان بر مسلمانان روا داشته شده بی نظیر میباشد. هرچند ما در صدد توجیه ظلمها و جنگهای برخی حاکمان کشورهای اسلامی که از حیث کمیت و کیفیت به یک هزارم جنگها و خشونتهای مسیحیان نمیرسد، نمیباشیم بلکه آنها در جای خود با موازین و تعالیم اسلام منافات دارند ولی درعین حال برخی از جنگهایی که در صدر اسلام و یا در برخی از کشورهای اسلامی تحقق پیدا کرده است همگی دفاعی بوده و از قداست انسانی و معنوی برخوردار بوده اند.
افزون بر اینها تولید جنگ افزارها و تسلیحات نظامی از توپ و تانک و هواپیماهای جنگی و اسلحههای سبک و سنگین و بمبهای اتمی و نیتروجنی و شیمایی و مکروبی و نیز تولید مواد مخدر شیمیایی به انواع گوناگون و حمایت ازشرکتهای آن و اشاعه تروریزم دولتی در سطح جهان از ابتکارت و اختراعات مسیحیان میباشد و از وظایف هدفمند سران مسیحیت به شمار میآیند. آیا تولید این وسایل و تکنولوژی آن، جز خشونت چیزی دیگری میتواند باشد؟
اینکه مسیحیان و هواخواهان مسیحیت به این باوراند که دین مسیحیت دین مخالف جنگ و خشونت است و در این راستا مدعی هستند که در اناجیل و کتاب مقدس در باره جنگ هیچ آموزهای وجود ندارد، این سخن با واقع مطابقت ندارد. در حالیکه عدم پرداختن به مسائل جنگ و دفاع، دلیل بر نقص و ناتوانی دین به شمار میآید؛ چون جنگ یک پدیده اجتناب ناپذیر اجتماعی است و باید یک کتاب مقدس دینی به مسائل آن مطالبی داشته باشد تا پیروان آن نسبت به مسائل جنگ آگاهی داشته و بر طبق آموزه و تعالیم آن آداب جنگ و عدالت و موازین انسانی را رعایت کنند و آنچه که مورد رضای آورنده کتاب است حاصل شود.
در عین حال بر خلاف تصور مسیحیان و هوادران آنان در همین انجیل مورد تأیید مسیحیت مطالبی متعددی در باره جنگ با دشمنان دینی و حربی از حضرت مسیح(ع) نقل شده است که ما در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
در انجیل لوقا جملاتی از زبان حضرت مسیح(ع)اینگونه بیان شده است: «من آمدهام تا آتشی در زمین افروزم پس چه میخواهم اگر الآن در گرفته است؛ اما مرا تعمیدی است که بیایم و چه بسیار در تنگی هستم تا وقتی که آن به سر آید. آیا گمان میبرید که من آمده ام تا سلامتی بر زمین بخشم! نی بلکه به شما میگویم تفریق را؛ زیرا بعد از این پنج نفر که در یک خانه باشند دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد، پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود».[۳]
این سخنان حضرت عیسی(ع) بنابر نقل انجیل حکایت از جنگ و خشونت دارد و در اثر مقابله با دشمنان و به وجود آمدن جنگ، مردم سلامتی و امنیت را از دست خواهد داد. و قطعا بدون جنگ این تفرّق و نا امنی غیر معقول است و پیروان انجیل و هیچ عاقلی دیگری به آن تن در نخواهد داد.
این مطالب در انجیل متی با عبارات متفاوت نقل شده است: «گمان مبرید که آمدهام تا سلامتی بر زمین بگذارم، نیامدهام تا سلامتی بگذارم بلکه شمشیر را؛ زیرا که آمدهام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم و دشمنان شخص، اهل خانه او خواهد بود. وهر که پدر یا مادر را بیش از من دوست دارد لایق من نباشد و هر که پسر یا دختر را از من زیاده دوست دارد لایق من نباشد و هرکه صلیب خود را بر نداشته، از عقب من نیاید لایق من نباشد، و هر که جان خود را دریابد، آن را هلاک سازد و هر که جان خود را بخاطر من هلاک کرد آن را خواهد دریافت».[۴]
در انجیل لوقا و متی عبارتی شبیه جملات آخر مطالب بالا از حضرت عیسی(ع) این گونه نقل شده است: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند میباید نفس خود را انکار نموده صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند؛ زیرا هرکه بخواهد خود را خلاصی دهد آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را جهت من تلف کرد آن را نجات خواهد داد؛ زیرا انسان را چه فائده دارد که تمام جهان را ببرد و نفس خود را برباد دهد یا آن را زیان رساند».[۵]
و نیز در انجیل لوقا از حضرت مسیح(ع) نقل شده که: «اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران و حتی جان خود را نیز دشمن ندارد، شاگرد من نمیتواند بود و هر که صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید نمیتواند شاگرد من باشد».[۶]
و باز نقل شده که: «و لیکن الآن هر که کیسه دارد آن را بردارد و همچنین توشه دان را و کسی که شمشیر ندارد جامه خود را فروخته آن را بخرد».[۷]
جملات و عباراتی که از اناجیل نقل شد به صراحت این را میرساند که اولا از نظر حضرت عیسی مسیح(ع) جنگ با دشمن امر پسندیده و لازم بوده است و ثانیا دلالت روشن بر شجاعت و شهامت حضرت عیسی(ع) دارد و بر خلاف تصور مسیحیان حضرت عیسی(ع) دست بسته، خود و پیروانش را به دشمن دینی و نظامی تسلیم نمیکردهاند و مدام به شاگردانش میفرموده که جان برکف در مقابل دشمن بایستند و صلیب را که نماد کشته شدن در فرهنگ آن زمان بوده به همراه داشته باشند و شمشیر را که برای کشتن دشمن از آن استفاده میشود به هر وسیلهای که میشود باید تهیه نموده و شجاعانه در برابر دشمن قیام کنند و خود را برای احقاق حق و حمایت از حضرت عیسی(ع) فدا کند. متأسفانه به علت شرایط اجتماعی و دینی و فرهنگی نامساعد و خشن و حاکمیت قدرتمند شرک و بتپرستی رومی و وجود سران یهودیان متعصّب، به جز افراد انگشت شماری به نام حواریون از حضرت عیسی(ع) پیروی نکردند و از اینروی حاکمان رومی به تحریک و همکاری یهودیان منطقه خواستند آن حضرت را به قتل برسانند که این واقعیت هم در قرآن کریم و هم در اناجیل منعکس شدهاست منتهی بنابر نقل قرآن کریم یهودیان نتوانستند آن حضرت را به شهادت برسانند و خداوند او را به آسمان عروج داد و اشتباها به جای آن حضرت کسی دیگری را کشتند.[۸] بنابر نقل اناجیل، یهودیان و حاکمان رومی موفق به کشتن آن حضرت گردیدند. و حتی در آناجیل گفته شده است که یکی از حواریون به نام یهودا مرتکب خیانت شده و در دستگیری حضرت مسیح(ع) با رومیان همکاری نموده است.[۹] طبیعی است که حضرت مسیح(ع) نمیتوانسته بدون داشتن نیروی انسانی با دشمن بجنگد به خصوص که بنابر نقل متون مسیحی مدّت رسالت و تبلیغ حضرت مسیح(ع) فقط سه سال بوده[۱۰] و در این مدت کوتاه امکان آمادگی جنگ با دشمن قوی و سخت دل وجود نداشته است. و این تصور که حضرت مسیح به پیروانش دستور داده باشد که در برابر دشمن باید تسلیم بود و هیچ حرکت نظامی و جنگی در مقابل آنان نباید صورت گیرد، نه از نظر عقل و سنت دینی قابل قبول است و نه از نظر عرف و عقلاء قابل پذیرش میباشد؛ زیرا تسلیم بودن در برابر دشمن افزون بر اینکه انسان را به هدفش نمیرساند و نقض غرض در راستای تبلیغ و رسالت است، جز خواری و ذلت و ذبونی و در نهایت نابودی چیزی دیگری نتیجه نخواهد داد و این چنین پیامد و نتیجه در شأن اهداف انسانهای معمولی کمترین جایگاه ندارد تا چه رسد که انسانهای بزرگ و الهی مانند حضرت مسیح(ع) به آن توصیه کند!
بعد از این مطالب لازم به نظر می آید که به برخی از عملکردهای مصداقی مسیحیان به عنوان نمونه اشاره شود:
۱. تعصب مذهبی در مسیحیت
مسیحیان از نظر دینی و مذهبی بسیار متعصّب اند و روش و برخورد آنان در قبال پیروان مذاهب و ادیان دیگر به نژادپرستی قوم یهود شباهت دارد. آنان مخالف سرسخت غیر مسیحیان هستند، چنانچه در کشورهای غربی این تعصّب آنان به خصوص نسبت به اسلام با کشیدن کاریکاتورهای شرم آور پیامبر اسلام(ص) و ممنوعیت حجاب در ادارات دولتی و مدارس و دانشگاهها برای زنان مسلمان و متهم ساختن مسلمانان به خشونت از طرف شخص پاپ و ترویج ابتذال و فحشاء و منکرات در میان مسلمانان کاملا در عرصه عمل به نمایش گذاشته شده است. و نیز حمایت از دشمنان اسلام مانند سلمان رشدی و امثال او در راستای همین تعصب و خصومت آنان با مسلمانان می باشد.
۲. اعمال مسیحیان نسبت به دشمنان خود
حوادث تاریخی مسیحیّت بیانگر این نکته است که آنان هیچگاه به دستور حضرت مسیح -علیه السلام- مبنی بر محبّت و دوستی نسبت به همه، حتی دشمنان، عمل نکردهاند. «در سال ۱۴۱۵ میلادی، پاپ نیکلای پنجم فرمان داد که هر شخص مظنون به انجام آداب مذهبی یهود، به محکمه انگیزیسیون جلب شود و بدین ترتیب، ۳۰۰ هزار یهودی قتل عام شدند و بقیه به ایتالیا گریختند و از آنجا نیز مجبور به مهاجرت به ترکیه شدند.[۱۱]
در کتاب تاریخ یهود آمده است: با به قدرت رسیدن اولین امپراتور مسیحی به نام «کنستانتین» فشار به یهودیان شروع شد. یهودیت، که هنوز از مخاطرات و مظالم بتپرستان بابل نفس راحتی نکشیده بود، بار دیگر گرفتار همان بتپرستانی شد، که به لباس جدید مسیحیت در آمده بودند، آنها بر طبق معتقدات ملّی و رسوم اجدادی، یهودیان را به چشم برده و اسیر و مغلوب مینگریست. بدین سان، قدرت جدید در مسیحیّت کوشش کرد تا آثار باقی مانده فرهنگ یهود در یهودیه را نابود سازد.[۱۲] در جوامع مسیحی، همیشه احساسات ضد یهود وجود داشته است. از این رو، هیچ گاه یک پارچگی و تفاهم و محبّت بین آن دو پدید نیامد. جولیوس کرنیستون در این باره میگوید، «یهودیان، که در ابتدا دوست داشتند به بهای انکار ملّیت خویش با همسایگان خود یکی شوند، به تدریج، دریافتند که از خود گذشتگی ایشان بیهوده است؛ زیرا یگانگی از یک طرف معنا ندارد، بلکه طرف مقابل نیز باید به آن راغب باشد.»[۱۳]
۳. رفتار مسیحیان با مسلمانان
مسیحیان همین رفتار کینهتوزانه و بلکه شدیدتر از آن را نسبت به مسلمانان نیز اعمال مینمودند که مهمترین آن، جنگهای صلیبی میان اروپاییان و مسلمانان بر سر تصاحب «بیت المقدس» بود. عامل اصلی این جنگهای خونین، اربابان کلیسا و رهبران مسیحی بودند که میخواستند ضربه مهلک خود را بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد سازند.
این مطلب را، حتّی نویسندگان غربی، معترف هستند. آبر ماله میگوید: فرو آدو بویون، فرمانده صلیبیون، در گزارش خود به پاپ، چنین تصریح میکند: «اگر میخواهید بدانید با دشمنان (مسلمانان) که در بیتالمقدس به دست ما افتادند، چه معاملهای شد، همین قدر بدانید که کسان ما در رواق سلیمان و در معبد، در لجّهای از خون مسلمانان، میتاختند و خون تا زانوی مرکب میرسید!» تقریباً ده هزار مسلمان در معبد، قتل عام شد و هر کس در آنجا راه میرفت، تا بند پایش را خون میگرفت. از کفّار (مسلمانان)، هیچ کسانی جان به در نبرد و حتی زن و اطفال خردسال را هم معاف ننمودند.[۱۴]
ویل دورانت، از کسانی که شاهد ماجرای اسف انگیز جنگهای صلیبی بوده است، نقل میکند: در کوچهها، تودههایی از کلّه، دست و پاهای مقتولان دیده میشد؛ و مرکبها، در میان اجساد مقتولان و لاشه اسبان راه میرفتند. زنان را با ضرب دشنه میکشتند. ساق پای اطفال شیرخوار را گرفته و به جبر آنها را از پستان مادرشان، جدا میساختند و به بالای دیوار پرتاب میکردند و یا با کوفتن آنها بر ستونها، گردنشان را میشکستند. در نتیجه، هفتادهزار نفر مسلمان را، که در شهر مانده بودند، به هلاکت رساندند.[۱۵]
گوستاو لوبون، مستشرق مسیحی، درباره اعمال وحشتناک سپاه صلیب چنین میگوید: «در گذرها و میدانهای بیتالمقدس، از سرها و دستها و پاها، تلهایی تشکیل یافته، از روی آنها عبور میکردند. مجروحین را در آتش میسوزانیدند. ده هزار نفوسی که به «مسجد عمر» پناه برده بودند. تمام آنها را طعمه شمشیر قرار دادند. در هیکل سلیمان (معبد قدیم)، خون به قدری جاری بود که لاشههای مقتولین، در آن غوطهور بودند. اعضای جدا شده مثل دست و پا و غیره و نیز بدنهای بدون اعضا آن قدر جمع شده و روی هم ریخته بودند که هیچ نمیشد آنها را از هم تمیز داد. حتی سپاهیانی که مباشر چنین قتل عامی بودند، از بخار خون زیاد، فوقالعاده در زحمت بودند.»[۱۶]
۴. اعمال مسیحیان نسبت به همکیشان خود
از سال ۱۱۳۴ ـ ۱۸۳۴م. در حدود هفت سال، توسط محاکم تفتیش عقاید مسیحیت، دهها هزار نفر صرفاً به اتهام ارتداد و تخطّی از دین رسمی، در آتش سوزانده شدند و یا پس از شکنجههای هولناک به قتل رسیدند و اموالشان مصادره گردید. در این دوره، تعصّبات خشک و کور مذهبی، به شدت اعمال میشد. افراد ملزم میشدند که عقیده و مذهب خاص داشته باشند. دوران قرون وسطا، دوران قتل و شکنجه میباشد که از طرف مسیحیان بر مسیحیان اعمال میشد؛ کسی که به داشتن عقیده خلاف مظنون بود، به قتل میرسید. نتیجه طبیعی این سختگیریهای مذهبی، این بود که به محض دمیدن فجر آزادی و گشایش روزنهای، علیه این طرز تفکّر، آزادی مذهبی به عنوان مهمترین دستاورد مبارزه برای حقوق انسان در اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه (۱۷۸۹) مطرح گردید. کلیسا ابتدا سخت با آزادی مذهب مخالف بود. پاپ ششم طی پیامی در ۱۰ مارچ۱۷۹۱م. آزادی مذهبی را به «حقوق وحشتناک» توصیف کرد. کاردینال پی اسقف پواتیه در سال۱۸۵۳م. به ناپلئون سوّم نوشت: «متأسفم که دولت شما همچنان از اعلامیه حقوق بشر الهام میگیرد که چیزی جز نفی حقوق خدا را در بر ندارد.» [۱۷]
آلبر ماله درباره تفتیش عقاید در کشور فرانسه مینویسد: «مدت هجده سال جنوب فرانسه به آتش و خون کشیده شد، ولی بدعت از آن جا بر نیفتاد. مأموران هر چه میخواستند، میکردند و به همه کس به مجرّد سوء ظن، امر به توقیف میدادند. محاکمات، که در بدو امر علنی بود، مخفی شد. متهم با متهم کننده مواجه نمیگردید و حتی نام او را نمیدانست و وکیل مدافع هم نداشت و اگر انکار میکرد، به شکنجه از او اقرار میگرفتند. در صورتی که تا آن زمان، روحانیان در امر قضاء به شکنجه متوسل نشده بودند. هرگاه متهم به میل یا به زور، بعد از اقرار به ارتداد خود توبه میکرد، به عقوبتی محکوم میشد، امّا اگر زیر بار توبه نمیرفت یا اینکه سابقاً از ارتداد توبه کرده و توبه خود را شکسته بود، حکمش آن بود که زنده طعمه آتش شود. در عهد «سِن لویی» یکی از کسانی که در شامپانی مأمور تفتیش عقاید بود، یک بار امر داد که ۱۸۳ نفر مرتد را زنده سوزانیدند. دیوان تفتیش عقاید مدتهای متمادی در جنوب فرانسه برقرار بود و در ایتالیا نیز مدتها دوام داشت، امّا در آلمان هر چند وقت یک بار ایجاد میشد و باز متوقّف میگردید.[۱۸]
۵. مسیحی گردانیدن ملتها با زور
مسیحیان آمریکایی معتقد اند که خداوند برای آمریکا مقرر نموده که جهان را به سوی آزادی رهبری و هدایت کند. این اعتقاد پیامبرگونه را «جان اوسولیوان» در سال ۱۸۴۵م. که مهاجرین مسیحی وارد قاره آمریکا شدند ارائه داد. و بدین روی آنان تجاوزات شان را علیه سرخپوستان و سرزمینهای ایشان و به خدمت گرفتن بردگان را توجیه کردند و اشغال تکزاس، نیومکسیکو، کالیفرنیا، لویزیانا، فلوریدا و مناطق زیاد دیگر را با همین دلیل توجیه کردند. برای تکمیل این غارت و چپاول، با پایان قرن نوزدهم، آمریکاییها اقدام به استعمار ملل دیگر نمودند و در این زمینه آلاسکا، سپس هاوایی و گوام و فلیپین و پورتوریکو را به استعمار خویش در آوردند.[۱۹]
این رسالت صلیبی مسیحیان که در سال ۱۸۱۹م. آغاز شده بود بعد از انجیلی نمودن جزایر هاوایی در مورد فلیپین نیز عملی گردید و رئیس جمهور وقت آمریکا به نام «مک نلی» چنین عنوان کرد:«آمریکا چیزهای لازم را به فلیپین یاد خواهد داد و باعث پیشرفت و ترقی آنها میشود، و آنها را به آیین مسیحیت در خواهد آورد چرا که مسیح برای آنها نیز مرد!»[۲۰]
«ترومن» رئیس جمهور دیگر آمریکا گفته است که جنگ جهانی دوم جنگ میان ایمان و مادی گری بود و «جنرال مک آرتور» پس از بمباران اتمی ژاپن وارد این کشور شد و اعتقاد داشت که ژاپن باید مسیحی شود.[۲۱]
پس از آنچه که به صورت مختصر در مورد کارنامه مسیحیت از حیث صلح و خشونت در عرصه عملکرد بیان گردید این نتیجه به دست میآید که مسیحیان در واقع پیروان واقعی حضرت مسیح نمیباشند. همانگونه که از نظر اعتقادی در باره شخص حضرت مسیح راه انحراف و خلاف عقل را در پیش گرفته اند و تسلیم عقاید جعلی و کشف و شهودی پولس گردیده و معتقد خدایی مسیح شدند، در عملکرد نیز حضرت مسیح(ع) را اسوه و پیشوای خود قرار نداده بلکه به تأسی از اجداد رومی و بت پرستان مسیحی خشونت و جنگ و خونریزی را از برنامه های اصلی خود قرار داده اند. و چون در قرنهای اخیر اقتصاد دنیا را قبضه نموده توانسته اند که در افکار افراد نا آگاه خود شان را طرفدار و حامی حقوق بشر قلمداد کنند و به جای آن مسلمانان را متهم به خشونت و تروریسم نموده و در این راستا با قدرت اقتصادی که دارند امثال بن لادنها و گروههای القاعده، داعش، طالبان، و… را به وجود آورده و با حمایت مالی و نظامی آنان را برای بدنام کردن اسلام و مسلمانان به کشورهای اسلامی گسیل داشته و سپس برای تأیید ادعای شان مبنی بر خشونت و جنگ افروزی مسلمانان به رخ جهانیان کشانده و نتیجه دلخواه خود را از این نقشهها میگیرند و سپس به بهانه نجات آنان به میل خود مسلمانان، وارد کشورهای شان میشوند. اگر مسیحیان واقعا حامی حقوق بشر بودند نباید از رژیم صهیونیستی و کشتار بیرحمانه مسلمانان مظلوم فلسطین توسط آنان حمایت کنند در حالی که نه تنها اعمال خشونت بار و وحشتزای اسرائیل را محکوم نمیکنند بلکه آنان را برای انجام این وحشی گری و خشونت و خونریزی از کمکهای همه جانبه سیاسی و روانی و اقتصادی و نظامی خود بهره مند میسازند. و حملات بی رحمانه عربستان بر مردم مظلوم یمن با پشتیبانی مسیحیان و یهودیان انجام می گیرد.
در پایان توجه به این مطلب لازم است که به حکم عقل موظف هستیم برای به دست آوردن دین حق، عقاید و آموزه ادیان از جمله دین مسیحیت را با عقاید و آموزه های دین مبین اسلام بسنجیم و مقایسه کنیم تا بعد از آن بدست آوریم که کدام یکی بر دیگری می چربد و کدام یکی بر طبق موازین عقل و عقلا مردم را به سوی سعادت و کمال دنیا و آخرت رهنمون می شود نه اینکه عمل کرد کسانی را که اصلا معلوم نیست مسلمان هستند یا خیر و یا مسیحی هستد یانه، معیار حقانیت دینی قرار دهیم که خود را به آن منسوب میکنند.
پی نوشت:
[۱]. گیتستا و ژانتستا، دیباچهای بر تاریخ تفتیش عقاید در اروپا و آمریکا، ص۷،ترجمه دکتر غلامرضا افشار نادری، تهران: زرین، اول، ۱۳۶۸
[۲]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، عصر ایمان، ج۴، ص۱۰۵۵، مترجم: ابوالقاسم طاهری، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، سوم ۱۳۷۱ش، ج ۴
[۳]. انجیل لوقا، باب ۱۲: ۴۹-۵۳.
[۴]. انجیل متی، باب۱۰: ۳۴-۳۹.
[۵]. انجیل لوقا، باب ۹: ۲۳-۲۵؛ انجیل متی، باب ۱۶: ۲۴-۲۶.
[۶]. انجیل لوقا، باب۱۴: ۲۶و۲۷.
[۷]. انجیل لوقا، باب ۲۲: ۳۶.
[۸]. نساء، ۱۵۷و۱۵۸.
[۹]. رک: انجیل متی، باب۱۶؛ انجیل مرقس، باب۱۴؛ انجیل لوقا، باب۲۲.
[۱۰]. رک: ریچارد بوش و دیگران، ادیان در جهان امروز(جهان مذهبی)، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، ص۶۸۳ به بعد؛ جان بایر ناس،تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغر حکمت، ص۵۸۴.
[۱۱] . دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، اسلام و حقوق بینالملل عمومی، تهران، سمت، ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۵۱، به نقل از: محمد باقرعطیّه، پناهندگی سیاسی، ص ۳۸.
[۱۲] . همان، ص ۵۱، به نقل از: تاریخ یهود.
[۱۳] . جولیوس کرینستون، انتظار مسیحا در آیین یهود، ترجمه حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۷۷، ص ۱۶۷.
[۱۴] . زین العابدین قربانی، اسلام و حقوق بشر، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، چ پنجم، ۱۳۷۵، ص۳۷۳، به نقل از: آلبر ماله، تاریخ عمومی.
[۱۵] . همان، ص ۳۷۴، ویل دورانت، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ج ۱۳، ص ۱۵.
[۱۶] . رک: به: آلبر ماله، تاریخ قرون وسطی تا جنگ صد ساله، ترجمه میرزا عبدالحسین هژیر، تهران؛ کمیسیون معارف، ۱۳۱۱ ش، ص ۲۲۰ ـ ۲۱۸.
[۱۷] . تاریخ قرن وسطی تا جنگ صدساله، ص ۲۹۲.
[۱۸] . رک: البرماله و ژول ایزاک، تاریخ قرون جدید، ص ۱۰۸ ـ ۱۰۶، تهران، علمی، ۱۳۶۳ش.
[۱۹] . رضا هلال، مسیح یهودی و فرجام جهان(ترجمه: قبس زعفرانی)ص۲۷۶، تهران، موعود، دوم، ۱۳۸۴ش.
[۲۰] . همان، ص۲۷۷.
[۲۱] . همان، ص۲۷۸.
نویسنده: حمیدالله رفیعی