برهان های اثبات پذیری توحید خدا، استدلال هایی است با روش عقلی برای اثبات وجود خدا. اعتقاد به وجود خدا، مهمترین عقیده دینی نزد پیروان ادیان الهی به شمار می آید.
اثبات پذیری توحید
در دوره های مختلف، اندیشمندان در تلاش بودهاند تا صورت بندی قابل قبولی برای استدلالهای اثبات خدا ارائه کنند. نتیجه این تلاش ها، پدید آمدن برهان های متعدد برای اثبات وجود خدا در سنت های مختلف فکری است. برخی از این برهان ها که در سنت کلامی و فلسفی اسلام مورد توجه قرار گرفته اند، بدین قرار است: برهان حدوث، برهان حرکت، برهان امکان و وجوب، برهان صدیقین و برهان نظم، برهان علیت، برهان معجزه، برهان فسخ عزائم، برهان وجودی و برهان اخلاقی.
دیدگاه شهید مطهری در باره اثبات پذیری توحید
شهید مرتضی مطهری در این باره می فرماید: حالا ببینیم اگر ما بخواهیم این مسئله (اثبات پذیری توحید) را اثبات کنیم، آیا راهى براى اثبات این جور مسائل و بالخصوص اثبات پذیری توحید داریم یا نداریم. می دانید که یک فکرى در دنیاى امروز بالخصوص یعنى در قرون جدید در اروپا پیدا شده و آن فکر این است که مسئله خدا براى بشر قابل حل نیست. نه این که وجود خدا را انکار می کنند، [بلکه] می گویند مسئله خدا براى بشر قابل حل نیست؛ بشر قادر نیست که وجود خدا را اثبات کند و هم قادر نیست وجود خدا را نفى کند. این ها، هم به منطق الهیون اعتراض دارند و هم به منطق مادّیون. می گوییم چرا؟ می گویند براى این که ابزار تحقیق در این مسئله به بشر داده نشده؛ اصلا بشر فاقد این ابزار است. آن ابزارى که براى تحقیق به بشر داده شده است، حواس است و بشر فقط قدرت دارد در محسوسات تحقیق کند، بگوید فلان چیز هست یا فلان چیز نیست، فلان چیز هم که هست کیفیتش چیست؟
فلان چیز هم که نیست کیفیتش چیست؟ ماوراى محسوس، نفیا و اثباتا از قلمرو تحقیق و جستجوى بشر خارج است. بنابراین بشر نباید وارد این بحث بشود. یک چنین نظریه اى است. این نظریه البته نظریه درستى نیست، یعنى در واقع نظریه اى است درباره انسان و محدودیت ذهن انسان و این که قلمرو قضاوت انسان محدود است به محسوسات، و این در علم اصل است، بلکه اصلا هر علمى که بشر پیدا می کند به امورى پیدا مى کند که براى او محسوس باشد؛ انسان به ما وراء محسوس، نفیا و اثباتا راه ندارد.
این فکر درست نیست. چرا درست نیست؟ براى این که نه تنها اثبات پذیری توحید خدا [بلکه] در بسیارى از مسائل دیگر نیز ما بدون این که حس کرده باشیم، وجود آن ها را درک مى کنیم. از همه واضحتر خود علیت است. آیا بشر علّیت را درک مى کند یا درک نمى کند؟ علت و معلول به این معنا که در میان دو شىء یکى را منشأ می داند و دیگرى را ناشى، الف را منشأ براى ب مى داند و ب را ناشى از الف. ممکن است کسى خیال کند علیت همان توالى زمانى است. توالى یا معیّت زمانى غیر از علّیت است.
دو شىء ممکن است همزمان باشند و هیچ کدام علت و معلول یکدیگر نباشند. دو شىء ممکن است توالى زمانى داشته باشند (همیشه یکى که پیدا می شود دیگرى پشت سرش پیدا می شود) ولى در میان این ها علّیت نباشد. آن درکى که انسان از علیت دارد یک نوع وابستگى وجودى است، همین است که ما از آن تعبیر به «نشو» مى کنیم، مى گوییم یک موجود از موجود دیگر ناشى شده است، مى گوییم هستى یکى از این دو موجود بستگى دارد به هستى دیگرى به طورى که یک حکمى مى کنیم مى گوییم اگر آن اولى نبود دومى محال بود که وجود پیدا کند. این بالاتر از توالى است. چشم انسان توالى یا معیت را مى بیند. چشم هیچ وقت حکم نمی کند که از این دو یکى ناشى از دیگرى است و بالاخص این جور حکم نمی کند که از این دو یکى وجودش وابسته به دیگرى است به طورى که اگر آن اولى نباشد دومى محال است.
اصلا خود همین مفهوم «محال» یک مفهوم نامحسوسى است و جزء اصول فکرى بشر هم هست. شما در مسائل برهانى وقتى بر یک مسئله اى برهان اقامه می کنید مثلا در یک مسئله ریاضى و می گویید: سه زاویه مثلث مساوى با دو قائمه است، اگر از شما بپرسند: در چند احتمال این جور است؟ آیا مثلا در صد احتمال، شصت احتمال، هشتاد احتمال، نود احتمال این جور است؟ می گویید: نه، صد در صد این جور است. بعد بگوید: حال آیا این مانعى دارد که یک روزى یک مثلثى هم استثنائا در دنیا پیدا بشود که مثلث باشد و سه زاویه اش مساوى با دو قائمه نباشد؟ می گویید: نه، محال است. این درکى که انسان از «محال» دارد، از حوزه محسوسات خارج است. انسان هرگز محال بودن را [با حواس] درک نمی کند، کما این که «ضرورت» یعنى اجتناب ناپذیرى را هم که نقطه مقابل محال است هرگز درک نمی کند.
این زمینه زمینه خیلى طولانى اى است. این فکر فکر غلطى است که انسان بگوید حوزه مدرکات و قلمرو ادراکات انسان محدود است به محسوسات، و هر چیزى که محسوس نباشد غیر قابل [تحقیق] است نفیا و اثباتا.
همان «زمان» هم که عرض کردیم، همین طور است. زمان را علم پذیرفته است ولى آیا زمان محسوس است؟ زمان را انسان با چشم مىبیند؟ با دست لمس می کند؟
با گوش مى شنود؟ با کدام حس از این حواسى که بشر دارد وجود زمان را حس می کند؟ هیچ حسى. پس این جور نیست که ما بگوییم اساسا این مسائل از حوزه و قلمرو تحقیق بشر خارج است. نه، بشر داراى یک نیروى فکرى و یک استعداد فکرى هست که می تواند درباره این مسائل اظهار نظر کند. حالا یک مثال ذکر کنم خوب است. لا بد به این مسئله اى که به نام «دور» معروف است توجه دارید. خوب، دانشمندان فلسفه مى گویند ولى غیر فلاسفه هم مى گویند، دور را هر کسى عقلا محال مىداند. اصلا محال ها که محسوس نیست؛ اگر محسوس بود باید موجود باشد تا آدم احساس کند، و اگر موجود بود که محال نبود. آیا کدام ذهن است که یقین و قطع نداشته باشد به محال بودن دور، بلکه علمش به محال بودن دور از علمش به وجود خورشید ضعیف تر نیست.
دور چیست؟ اگر شما یک مسئله اى را بخواهید اثبات کنید، چنانچه پایه اثبات آن را یک مسئله دیگر قرار بدهید، یعنى این مسئله را اثبات کنید به دلیل یک مسئله دیگر که آن مسئله را پایه قرار دادهاید، بعد وقتى می خواهید آن مسئله را اثبات کنید، این مسئله را پایه براى آن قرار بدهید، می گویید آقا این درست نیست، براى این که صحت مسئله اى که اسمش «الف» است موقوف به این است که من اوّل مسئله «ب» را اثبات کرده باشم، بر من ثابت شده باشد تا بتوانم مسئله «الف» را اثبات کنم. بعد به مسئله «ب» که مى رسید مسئله «ب» را شما به دلیل مسئله «الف» مى خواهید اثبات کنید، مى گویید پس اول مسئله «الف» باید براى من اثبات شده باشد تا مسئله «ب» [اثبات شود]. این درست نیست؛ چنین چیزى محال است. هیچ وقت این دو مسئله براى من اثبات نخواهد شد. محال است که این دو مسئله بتوانند همدیگر را ثابت کنند.
[مثال] ساده ترش: شما یک نفر را نمى شناسید که این آدم خوبى هست یا نه.
مى گویید من نمى دانم این آدم درستى است یا نه. دیگرى مى گوید آقا از آقاى «الف» بپرسید. مى گویید آخر من آقاى «الف» را هم نمى شناسم. من باید او را بشناسم که آدم خوبى است یا نه؟ می گوید از آقاى «ب» بپرس. مى گویید این که درست در نمىآید؛ من مى خواهم بفهمم آقاى «ب» آدم خوبى است یا نه، شما مى گویید از آقاى «الف» بپرس. من آقاى «الف» را هم نمى شناسم. مى گوید خوب، او را هم اگر مى خواهى بدانى آدم خوبى است یا نه، از آقاى «ب» بپرس. مى گویید پس محال است که من از این راه بتوانم خوبى و بدى آقاى «ب» را بفهمم، چون اگر بخواهم خوبى آقاى «ب» را بفهمم باید به دلیل آقاى «الف» خوبى او را بفهمم و اگر خوبى آقاى «الف» را بخواهم بفهمم به دلیل خوبى آقاى «ب» [باید بفهمم]؛ یکى از این ها قبلا از راه دیگر باید براى من اثبات شده باشد. امثال این ها البته خیلى زیاد است.
تسلسل هم از این قبیل است و هزارها مثال از این قبیل می شود پیدا کرد. پس این مسئله را هم ما طرد می کنیم، بیش از این هم دربارهاش بحث نمى کنیم که کسى بگوید خدا یک مسئله قابل اثباتى نیست براى این که محسوس نیست. نه، این دلیل نمى شود. ممکن است یک امر، معقول باشد و محسوس نباشد و قابل اثبات باشد.
منبع: مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهرى، ج۴، ص ۴۱