آیین نیاکان پیامبر اسلام (ص)

۱۴۰۱-۰۱-۰۵

211 بازدید

آشنائى با آیین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از برانگیختگى به رسالت، در گرو این است که وضع آئین نیاکان و برخى از اعمال او، روشن گردد، زیرا معمولاً ایمان و توحید و یا ضلالت و گمراهى کودک، شاخه اى از درختى است که در دل خانه مى روید و شاخ و برگ مى کشد، اگر ایمان و توحید شخصیتهائى مانند «عبدالمطلب» و «ابوطالب» و «والدین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)» به روشنى ثابت گردد، شک و تردید در ایمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت و گرایش او به آئین توحید، وسوسه اى بیش نخواهد بود.

ما براى اینکه پیرامون این موضوع به صورت مستدل و مبسوط سخن گفته باشیم نخست وضع آئین نیاکان و اعضا بیت هاشمى را تشریح مى نمائیم و سپس به تبیین وضع آئین رسول گرامى پیش از بعثت مى پردازیم.

نخست پیرامون آئین «عبدالمطلب»، «ابوطالب»، «عبدالله»پدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، و «آمنه» مادر گرامى رسول الله سخن مى گوئیم. اینک تفصیل گفتار پیرامون شخصیتهاى چهارگانه:

۱- ایمان عبدالمطلب

مقصود از «ایمان» در این بحث، اعتقاد به خدا و اذعان به وجود او نیست، زیرا قاطبه عرب به جز انگشت شمارى از آنان، به وجود خالق یکتا معتقد بودند، و اعتقاد به خدا جز فرهنگ رسمى عرب به شمار مى رفت که از ابراهیم (ع) به یادگار مانده بود، بلکه مقصود از آن یکتاپرستى و پرهیز از پرستش اصنام و بت ها است که اکثریت قریب به اتفاق عرب را فرا گرفته بود، و جز افراد معدودى از «اصناف» همگان «بت» را مى پرستیدند، ولى سران بیت هاشمى از این پلیدى به دور بودند هر چند برخى از آنان از وضع محیط متأثر بوده و افرادى در آن بیت مانند «ابولهب» از آن دفاع مى کردند، ولى در اخلاص و توحید عبدالمطلب در یکتاپرستى کافى است که به سخنان مورخان درباره او گوش فرا دهیم.

۱- یعقوبى تاریخ نگار قرن سوم مى نویسد:

نیاى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «عبدالمطلب»، پرستش بتان را ترک گفت، و توحید در عبادت را پیشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنتهائى را پى ریزى کرد که وحى الهى اکثر آنها را تصویب نمود آنگاه به سنتهایى که نیاى پیامبر پى ریزى کرده بود اشاره مى کند.(۱)

۲- در حمله «ابراهه» به سرزمین مکه به قصد تخریب خانه خدا، توحید و یکتاپرستى «عبدالمطلب» و روگردانى او از «بتان» قریش، به خوبى دیده مى شود او وقتى از تصمیم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسید که شتران او را سپاه پیل به یغما برده است، یک سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجلیل و احترام او قرار گرفت، تنها چیزى که از او درخواست کرد این بود که دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند.

«ابرهه» از درخواست کوچک او در برابر تصمیم خطرناکى که او نسبت به تخریب کعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچیز تو در شگفتم من آمده ام خانه اى را ویران کنم که مایه افتخار قبیله و نیاکان تو است ولى تو سخن از شترهائى که به غارت رفته مى رانى چه بهتر بود که از من درخواست مى کردى تا از این کار صرف نظر کنم.

«عبدالمطلب» با چهره باز و قلبى مطمئن گفت: من صاحب شترم و براى مطالبه آن آمده ام خانه نیز صاحبى دارد، که از آن حفاظت مى کند ابرهه گفت چیزى نمى تواند مانع از تصمیم من گردد این سخن را بگفت فوراً دستور داد که شتران او را بازگردانند او نیز پس از تحویل، همه را نذر کعبه کرد، و در حرم رها نمود که هر نوع دست درازى به آنها، مایه ظهور خشم الهى گردد آنگاه به سوى قریش آمد و همگان را از تصمیم ابرهه آگاه ساخت، سپس یک سره به سوى کعبه رفت و حلقه باب کعبه را با گروهى از قریش به دست گرفت و به مناجات با خداى خود پرداخت و در ضمن گفتگوى خود با خدا، چنین گفت:

پروردگارا! به جز تو به کسى امیدى ندارم، آنان را از حریم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخریب جلوگیرى نما!(۲)

اگر نیاى پیامبر یک فرد بت پرست بود در این لحظات حساس باید بسان دیگر مشرکان به بتان کعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوى آنها دراز نماید.

۳- در یکى از سالها، که آسمان از ریزش باران بخل مى ورزید، در چنین شرائطى قریش حضور «عبدالمطلب» رسیدند و همگان بر فراز کوه «ابى قبیس» قرار گرفتند نیاى پیامبر او را در حالى که آن روز کودکى بیش نبود همراه خود به کوه آورد و با خداى خود چنین راز و نیاز کرد:

خداوندا این افراد بندگان و کنیزان و کودکان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشک سالی هاى پى درپى آگاه هستى، پروردگارا دامها نبود شده چیزى نمانده که نفوس نیز هلاک شوند، خداى قطحى را به فراخى تبدیل بفرما، او در حالى که با خداى خود سخن مى گفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بیابانها و گودالها را پر آب نمود. در این مورد سرایندگان اشعارى عبدالمطلب سرورده اند که یک بیت آن را مى نگاریم:

«مبارک الاسم یستسقى الغمام به ما فى الانام له عدل ولا خطر (۳)

«نام مبارک، نامى که به وسیله او از ابر آسمان، باران طلبیده مى شود در میان مردم براى او لنگه و همتائى نیست» .

در این مورد ابوطالب قصیده اى که در سیره حلبى و غیره نقل شده است .

۴- شهرستانى در ملل و نحل سرگذشت «استسقأ» عبدالمطلب را روشنتر نقل مى کند و مى گوید: دو سال گذشت قطره اى باران از آسمان مکه به سرزمین آن فرود نیامد، وى به ابوطالب دستور داد که فرزند او را «محمد» که در آن روزها کودک شیرخوارى بیش نبود حاضر کند، او نوه خویش را روى دست گرفت و رو به کعبه ایستاد، و گفت خدایا به حق این کودک ما را از باران رحمت خود سیراب نما.

این جمله ها را مى گفت در حالى که نوه خود را به سمت بالا مى اندخت، و مى گرفت، دعاى او به هدف اجابت رسید، و چیزى نگذشت که باران رحمت به شدت بارید تا آنجا که ترسیدند که به مسجد الحرام آسیبى وارد شود.

سپس مى نویسد: او در پرتو این نور (محمد) فرزندان خود را به اخلاقى نیک و روشهاى ستوده دستور مى داد، و مى گفت پس از این جهان سراى دیگرى است که در آنجا نیکوکاران به پاداش کار خود و بدکاران به کیفر اعمال خود خواهند رسید.۴

۵- در سایه اختلافى که میان او و قریش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قریش براى رفع اختلاف تصمیم گرفتند که همراه عبدالمطلب به کاهنى که در جانب شام زندگى مى کرد، مراجعه کنند در نیمه راه، عطش بر آنان غلبه کرد و همگى در آستان مرگ قرار گرفتند، در این موقع تصویب شد که هر فردى از آنان براى خود گودالى به عنوان قبر بکند، که اگر مرگ او فرا رسد کسى که در کنار او است او را در گودال دفن کند و بدین صورت همگى جز آخرین نفر، در زیر خاک قرار گیرند و طعمه درندگان نشوند. هر فردى براى خود قبرى کند و در انتظار فرا رسیدن مرگ خود نشست و همگى در این حالت به سر مى بردند که ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخیزید در این بیابان گشت بزنیم شاید برآبى دست یابیم زیرا دراز کشیدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتوانى، چیزى نیست، گشت زنى آغاز گردید، افراد در اطراف بیابان پراکنده شدند، ناگهان آبى از زیر پاى شتر عبدالمطلب فوران کرد «عبدالمطلب» و یاران او تکبیر گفتند و با شادى و خرسندى خاصى از آن نوشیدند و ظرفها را پر کرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند: خدائى که در این بیابان ترا با این آب زلال سیراب کرده همان خدا نیز زمزم را در اختیار تو نهاده است لازم است همگى به مکه بازگردیم و سرپرستى «سقایت حجاج» را بر عهده بگیرى. (۵)

۶- ام ایمن مى گوید «سرپرستى محمد» – پس از بازگشت از صحرا – بر عهده من بود، روزى از او غفلت کردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالین خود دیدم و به من گفت من فرزندم را در نقطه اى به نام «سدره» یافتم مبادا از او غفلت ورزى، اهل کتاب مى گویند او پیامبر این امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نیستم. ام ایمن افزود: عبدالمطلب غذائى صرف نمى کرد مگر اینکه مى گفت: فرزندم را حاضر کنید و او را گاهى در کنار خود و گاهى روى زانوى مى نشاند و در همه چیز او را بر خود مقدم مى داشت. (۶)

۷- او به هنگام مرگ، حکومت و امور مربوط به کعبه را به فرزند خود «زبیر» و سقایت زمرم و سرپرستى پیامبر را به فرزند دیگرش «ابوطالب» واگذار کرد و وجود محمد را در خانواده خویش شرف عظیم نامید و اشعارى به هنگام مرگ سروده که مضمون آن تأکید بر سعى و کوشش در حفظ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از گزند دشمنان مى باشد. (۷)

با توجه به این قضایا و نظایر آن در تاریخ، دیگر نباید در ایمان عبدالمطلب و توحید و یکتا پرستى او، شک و تردید نمود، مردى که پیوسته مورد عنایت گسترده الهى مى باشد ، محال است گرد بت بگردد ، از عبادت خداى یکتا روى گرداند و به مخلوق چوبین و آهنین او متوسل گردد.

پس از درگذشت پیامبر گرامى و مطرح شدن خلافت عترت و پیدایش محدثان عثمانى که پیوسته در پائین آوردن مقام على و فرزندان او کوشش مى نمودند، خصوصیات زندگى نیاکان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به دست فراموشى سپرده زیرا نقل هر نوع رویدادى که از کرامت و فضیلت این بیت حکایت مى کرد مایه سرفرازى امام بود از این جهت، غرض ورزی ها و یا خوف و ترس سبب شد که این بخش از زندگى بیت نبوى به صورت بسیار کم رنگ در تاریخ مطرح گردد و این مقدار کمى که نقل گردیده در پرتو الطاف الهى از گزند دشمنان مصون مانده است .

۲- ایمان ابوطالب پیش از بعثت

سیاست گذاران حکومتهاى وقت، از ترس اینکه مبادا فضیلتى در حق امام على (ع) به نام «ایمان پدر بزرگوار» او به نبوت پیامبر، ثابت گردد، سعى و تلاش نموده اند که او را یک فرد غیر مؤمن قلمداد کنند، و اگر یک دهم شواهدى که بر ایمان ابوطالب وجود دارد، درباره یک فرد بى طرف وجود داشت، همگان به ایمان او اذعان پیدا مى کردند و او را صحابى عادل، و جانباز و فداکار، معرفى مى نمودند ولى چون این دلائل انبوه درباره والد امیرمؤمنان على (ع) است پرده هاى ضخیم تعصب مانع از آن شده است که سیماى واقع به نحوى که هست مشاهده گردد از آنجا که درباره ایمان او کتابها و رساله هاى فراوان نوشته شده است و ما نیز در کتاب «فروغ ابدیت» به گونه اى گسترده سخن گفته ایم، از این جهت در این مورد به فشرده گوئى پرداخته و به اندکى از دلائل روشن اشاره مى نمائیم و مجموع دلائل خود را درباره ایمان او به پیش از بعثت و یا پس از آن در دو بخش مطرح مى کنیم:

الف: یکتا پرستى ابوطالب پیش از بعثت.

۱- توسل به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در طلب رحمت

پس از درگذشت عبدالمطلب، که حفاظت پیامبر بر عهده ابوطالب بود، بار دیگر خشکسالى عجیبى مکه و حومه آن را فرا گرفت قریش حضور عموى پیامبر رسیدند و از او درخواست نمودند که براى آنان رحمت بطلبد او برادرزاده خود را بیرون آورد که بسان خورشیدى بود که ابرهاى سیاه، از اطراف آن کنار رفته باشد، و او را روى دست گرفت و پشت او را بر دیوار کعبه قرارداد، در حالى که با انگشت خود به او اشاره مى کرد، مناجات خود را آغاز نمود و در آسمان لکه ابرى وجود نداشت، ولى ناگهان دعاى او مستجاب شد از کنار و گوشه، ابرهه گرد آمدند باران شدیدى منطقه را فرا گرفت، بیابانها و آبادیها از باران پر شد ابوطالب بعدها در قصیده اى که در مدح پیامبر سروده به این واقعه اشاره مى کند و قصیده از قصائد معروف است که در کتابهاى ادب و حدیث و تاریخ نقل شده است چنانکه مى فرماید:

«و ابیض یستسقى الغمام بوجهه ثمال ایتامى عصمه للارامل؛ سفید روئى که با چهره نورانى او باران طلبیده مى شود، پناهگاه یتیمان و سرپرست بیوه زنان است.» (۸)

وى این قصیده را موقعى که «بنى هاشم» همگى در شعب محصور بودند، سروده و در آن ایمان روشن خود را به پیامبر گرامى و آئین استوار او ابراز داشته است اگر در زندگى ابوطالب دلیل و گواهى برایمان او جز چنین «استسقائى» و شعرى جز این قصده وجود نداشت کافى بود که اهل تحقیق، ایمان او را به پیامبر گرامى یک امر مسلم بگیرند.

۲- زاهدى او را از تولد فرزندش على آگاه مى سازد.

یکى از افراد وارسته روزگار که به زهد و عبادت معروف بود، به ابوطالب گفت به من الهام شده است که به همین زودى از صلب تو فرزندى که ولى خدا مى باشد، متولد مى گردد، وقتى على (ع) در کعبه دیده به جهان گشود او را در میان مردم از ولادت فرزند خود در خانه خدا مطلع ساخت، سپس ابوطالب وارد کعبه شد و از خدا درخواست کرد که او را در گزینش نام براى نوزاد کمک کند، هاتفى ند در داد و گفت:

«ان اسمه فى شامخ العلى على اشتق من العلى؛ نام او از نام بلند (خداالعلى) گرفته شده و از آن مشتق مى باشد و اسم او «على» است» (۹).

۳- برادر زاده را همراه خود به شام مى برد.

کاروان قریش عازم شام بود، و قرار بود ابوطالب نیز با آن کاروان براى امر بازرگانى به شام برود، تصمیم گرفته بود برادرزاده را در مکه نزد اقوام خود بگذارد، به هنگام حرکت کاروان اشگ در دیدگان برادرزاده حلقه زد و عواطف سرشار عمو را طوفانى ساخت، از این جهت ابوطالب ناچار شد که «محمد» را نیز همراه خود به شام ببرد، و رنج سفر با کودک دوازده ساله را، تحمل کند در این مسافرت ابوطالب از نزدیک احترام بى سابقه «راهب فصرى» را از برادر زاده خود مشاهد کرد، راهب شام با کمال صراحت گفت او همان پیامبرى است که حضرت مسیج و پیش از او موسى بن عمران از طلوع او خبر داده است اگر یهودیان او را شناسائى کنند به قتل مى رسانند. (۱۰)

یک چنین گفتارى از یک راهب بیگانه درباره «محمد» مایه ایمان هر انسانى بى غرض مى گردد تا چه رسد به ابوطالب که نسبت به برادرزاده خود سراسر عشق و اخلاص بود.

۴- مورد اعتماد عبدالمطلب بود

از همه این مسائل صرف نظر کنیم تاریخ نگاران اتفاق نظر دارند که «عبدالمطلب» ابوطالب را کفیل پیامبر قرار داده بود آیا صحیح است که شخصیتى مانند عبدالمطلب که سرشار از توحید و اخلاص بود برادرزاده خود را که مى دانست پیامبر آخرلزمان است به یک فرد مشرک و بت پرست بسپارد، و مردى را که سرانجام بتها را خواهد شکست در اختیار فردى بگذارد که در برابر بتها سجده و کرنش مى نماید، عقل و خرد مى گوید اگر خط مشترکى معنوى میان او و فرزندش ابوطالب وجود نداشت هرگز عزیز قریش را به چنین انسانى نمى سپرد.

ابوطالب در اشعار خود به چنین وصیت اشاره کرده و مى گوید: راعیت فیه قرابه موصوله و حفظت فیه وصیه الاجداد(۱۱).

«درباره محمد پیوند خویشاوندى و سفارش نیاکان را رعایت کردم یعنى اگر درباره او جانبازى و فداکارى مى کنم به خاطر سفارشى که از نیاکان درباره حفظ «محمد» به ما رسیده است».

این حوادث چهارگانه که همگى پیش از بعثت رخ داده به اضافه دیگر حوادثى که در این مقطع تحقق پذیرفته ما را به ایمان و اخلاص و یکتاپرستى ابوطالب رهبرى مى کند و شک و شبهه را از دلها مى زداید اکنون وقت آن رسیده که به دلائل ایمان او به نبوت پیامبر گرامى پس از بعثت اشاره کنیم این دلائل به اندازه اى فراوان است که نقل یک دهم آنها براى ما در این صفحات امکان پذیر نیست .

ایمان ابوطالب پس از بعثت

هر چند پیرامون ایمان او به برادرزاده خود کتابهاى فراوانى نوشته شده و حقیقت به نحو روشن، بازگو شده است ولى مشکل اذعان به ایمان او دو چیز است که یکى علاج پذیر و دیگرى علاج پذیر نیست .

علت شک در ایمان براى ساده لوحان این است که چرا او مانند ابوذر و ابن مسعود در مسجد الحرام تظاهر به ایمان ننموده و فقط، سعى خود را مبذول مى داشت که برادرزاده را از گزند دشمن حفظ کند.

در حالى که نکته تردید و یا انکار غیر این گروه این است که او پدر على امیر مؤمنان است اگر ثابت شود که پدر او یک فرد مؤمن بوده در این صورت گذشته بر اینکه فضیلتى براى او ثابت مى شود، سبب مى گردد که دیگر خلفا از این فضیلت بى بهره شوند.

اگر جهت نخست از طریق دلائل تاریخى قابل رفع است، ولى جهت دوّم با بحث علمى برطرف نمى گردد، از این لحاظ ما در این جا دلائل ایمان او به نبوت برادرزاده اش را مى نگاریم تا گروه نخست پس از دقت، شک را از دلها، بزدایند همچنانکه از خداوند «مقلب القلوب» خواستاریم، با ولایت تکوینى در دلهاى گروه دوم تصرف کند و آنها را براى درک حقیقت آماده سازد و به آنان گوش شنوا و چشم بینا عنایت فرماید. اینک دلائل ایمان ابوطالب:

دلائل سه گانه بر ایمان ابوطالب

بهترین و مطمئن ترین راه براى کشف خصوصیات روحى یک فرد، دقت در امور سه گانه مربوط به او است:

۱- گفتار او در این مورد.

۲- رفتار او در این ماجرا.

۳- سخنان نزدیکان وى در حق او.

ما براى کشف حقیقت هر سه را مى پیمائیم، سرانجام ببینیم هر سه راه ما را به کجا رهبرى مى کنند.

آثار ادبى که از او به یادگار مانده است

ما از میان قصائد طولانى وى، قطعاتى را چند انتخاب مى نماییم و براى روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نیز مى نگاریم:

لیعلم خیار الناس ان محمداً نبىّ کموسى و المسیح بن مریم اتانا بهدى مثل ما اتیابه فکل بامرالله یهدى و یعصم (۱۲).

«اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد بسان موسى و مسیح پیامبر است همان نور آسمانى را که آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد و تمام پیامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمائى و از گناه باز مى دارند».

تمنیتم ان تقتلوه و انما امانیکم هذى کاحلام نائم نبى اتاه الوحى من عند ربه و من قال لا، یقرع بها سن نادم

«سران قریش، تصور کرده اند که مى توانند بر او دست بیابند در صورتى که آرزوئى را در سر مى پرورانند، که کمتر از خوابهاى آشفته نیست او پیامبر است. وحى از ناحیه خدا بر او نازل مى گردد و کسى که بگوید نه، انگشت پشیمانى به دندان خواهد گرفت».

الم تعلموا انا وجدنا محمداً رسولا کموسى خط فى اول الکتب و ان علیه فى العباد محبه ولا حیف فیمن خصه الله بالحب

«قریش آیا نمى دانید که ما او (محمد) را مانند موسى پیامبر یافته ایم و نام و نشان او در کتابهاى آسمانى قید گردیده است، و بندگان خدا محبت مخصوص به وى دارند و نباید درباره کسى که خدا محبت او را در دلهائى به ودیعت گذارده ستم کرد».

والله لن یصلوا الیک بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفینا فاصدع بامرک ما علیک غضاضه وابشر بذاک و قرمنک عیوناو دعوتنى و علمت انک ناصحى ولقد دعوت و کنت ثم امینا ولقد علمت ان دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) من خیر ادیان البریه دینا(۱۳).

«برادرزاده ام، هرگز قریش به تو دست نخواهند یافت، و تا آن روزى که لحد را بستر کنم، و در میان خاک بخوابم، دست از یارى تو برنخواهم داشت، به آنچه مأمورى آشکار کن، ازهیچ چیز مترس، و بشارت ده، و چشمانى را روشن ساز، مرا به آئین خود خواندى و مى دانم تو، پند ده من هستى، و در دعوت خود امین و درستکارى، حقا که کیش «محمد» از بهترین آئینها است.»

او تؤمنوا بکتاب منزل عجیب على نبى کموسى او کذى النون (۱۴).

«یا اینکه ایمان، به قرآن سراپا شگفتى بیاورید که بر پیامبرى مانند موسى و یونس نازل گردیده است».

هر یک از این قطعات، قسمت کوچکى از قصائد مفصل و سراپا نغز ابوطالب است که ما به عنوان نمونه، برجسته هاى آنها را، که صریحاً ایمان او را به کیش برادرزاده اش مى رساند انتخاب نمودیم.

خلاصه سخن: هر یک از این اشعار در اثبات ایمان و اخلاص گوینده آنها کافى است و اگر گوینده این ابیات یک فرد خارج ازمحیط اغراض و تعصبات بود همگى بالاتفاق به ایمان و اسلام سراینده آن حکم مى کردیم ولى از آنجا که سراینده آنها «ابوطالب» است و دستگاه تبلیغاتى سازمان هاى سیاسى اموى و عباسى پیوسته برضد آل ابوطالب کار مى کردند، از این نظر گروهى، نخواسته اند یک چنین فضیلت و مزیتى را براى ابوطالب اثبات کنند.

از طرفى وى، پدر على است که دستگاههاى تبلیغى خلفا برضد او پیوسته تبلیغ مى کردند، زیرا اسلام و ایمان پدر وى، فضیلت بارزى درباره او حساب مى شد در حالى که کفر و شرکت پدران دیگر خلفا موجب کسر شأن آنها بود.

به هر حال، علیرغم تمام این سروده ها و گفتارها و کردارهاى صادقانه، گروهى به تکفیر وى برخاسته، حتى به آن اکتفا نکرده و ادعا کرده اند که آیاتى درباره ابوطالب که حاکى از کفر او است، نازل شده است تو گویى جهان اسلام مشکلى جز ابوطالب نداشت و باید آیاتى درباره او فرود آید و یا پیامبر از جایگاه او در دوزخ سخن بگوید.

راه دوم براى اثبات ایمان او

راه دوم، طرز رفتار او با پیامبر، و نحوه فداکارى و دفاع او از ساحت اقدس پیامبر است و هر کدام از آن خدمات مى تواند آئینه فکر و روشنگر روحیات او باشد، زیرا:

ابوطالب شخصیتى است که راضى نشد برادرزاده او دلشکسته شود، و علیرغم تمام موانع و نبود امکانات، زحمت بردن او را به شام همراه خود پذیرفت.

پایه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پایه است که او را همراه خود به مصلى برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبید.

وى در راه حفظ پیامبر از پاى ننشست و سه سال دربدرى و زندگى در شکاف کوه و اعماق دره را، بر ریاست و سیادت مکه ترجیح داد، تا آنجا که این آوارگى سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را ازدست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادى که به خانه و زندگى برگشت، بدرود زندگى گفت .

ایمان او به رسول خدا به قدرى قرص و محکم بود، که راضى بود تمام فرزندان گرامى وى کشته شوند ولى او زنده بماند على را در رختخواب وى مى خوابانید، تا اگر سوء قصدى در کار باشد به وى اصابت نکند بالاتر از آن روزى حاضر شد که تمام سران قریش به عنوان انتقام کشته شوند، و طبعاً تمام قبیله بنى هاشم نیز کشته مى شدند اینک شرح آن:

سران قریش در خانه ابوطالب با حضور پیامبر انجمنى تشکیل دادند سخنانى میان آنان رد و بدل گردید، سران قریش بدون اینکه نتیجه اى از مصاحبه خود بگیرند از جاى خود بلند شدند، در حالى که عقبه بن ابى معیط، بلند بلند مى گفت: او را به حال خود باقى بگذارید، پند و نصیحت سودى ندارد و باید او را ترور کرد و به زندگى وى خاتمه داد. (۱۵)

ابوطالب از شنیدن این جمله، سخن ناراحت گردید ولى چه مى توانست بکند، آنان به عنوان میهمان وارد خانه او شده بودند اتفاقاً رسول گرامى همان روز از خانه بیرون رفت و دیگر به خانه برنگشت طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او ندیدند ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه» گردید، و با خود گفت حتماً برادرزاده ام را ترور کرده اند و به زندگى او خاتمه داده اند.

با خود فکر کرد که کار از کار گذشته، باید انتقام محمد را از فرعونهاى مکه بگیرم تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت کرد، دستور داد که هر کدام، سلاح برنده اى را زیر لباسهاى خود پنهان کنند، و دسته جمعى وارد مسجد الحرام گردند، هر یک از از آنها در کنار یکى از سران قریش بنشینند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: «یا معشر قریش ابغى محمداً = اى سران قریش محمد را از شما مى خواهم»، فوراً از جاى خود برخیزند و هر کس شخصى را که در کنارش نشسته است ترور کند، تا به این وسیله جملگى به قتل برسند.

ابوطالب عازم رفتن بود که ناگهان «زیدبن حارثه» وارد خانه شد، و آمادگى آنها را دید دهانش از تعجب بازماند، و گفت هیچ گزندى به پیامبر نرسیده، و حضرتش در خانه یکى از مسلمانان مشغول تبلیغ است این را گفت و بى درنگ دنبال پیامبر دوید، و حضرت را از تصمیم خطرناک ابوطالب آگاه ساخت پیامبر نیز برق آسا، خود را به خانه رساند چشم ابوطالب به قیافه جذاب و نمکین برادر زاده افتاد در حالى که اشک شوق از گوشه چشمان او سرازیر بود، رو به وى کرد و گفت : «این کنت یا ابن اخى اکنت فى خیر؟ = برادرزاده ام کجا بودى؟ در این مدت شاد و خرم و دور از گزند بودى؟» پیامبر جواب عمو را داد و گفت : از کسى آزارى به من نرسیده است .

«ابوطالب » تمام آن شب را به فکر فرو رفته بود، و با خود مى اندیشید و مى گفت: اگر امروز برادرزاده ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى قریش تا او را نکشند آرام نخواهند گرفت صلاح در این دید که فردا پس از طلوع آفتاب موقع گرمى قریش ، با جوانان بنى هاشم و عبدالمطلب ، وارد مسجد گردد و آنها را از تصمیم دیروز خود آگاه سازد، شاید رعبى در دل آنها بیفتد و بعدها نقشه کشتن محمد را نشکند آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد که قریش از خانه ها به سوى محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند که قیافه ابوطالب از دور پیدا شد و دیدند جوانان دلاورى به دنبال او مى آیند همه دست و پاى خود را جمع کردند و منتظر بودند که ابوطالب چه مى خواهد بگوید، و براى چه منظورى با این دسته ، وارد مسجد الحرام شده است ؟.

ابوطالب در برابر محفل آنان ایستاد و گفت : دیروز محمد، ساعاتى از دیده هاى ما غائب گردید من تصور کردم که شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته ، و او را به قتل رسانیده اید از این رو تصمیم گرفته بودم با همین جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر یک دستور داده بودم در کنار یکى از شماها بنشیند و هر موقع صداى من بلند شد همگى بیدرنگ از جاى برخیزند و با حربه هاى پنهانى خود، خون شما را بریزند ولى خوشبختانه محمد را زنده یافتم و او را از گزند شما مصون دیدم ، سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، که سلاحهاى پنهانى خود را بیرون آوردند، و گفتار خود را با این جمله پایان داد به خدا قسم اگر او را مى کشتید، احدى از شما را زنده نمى گذاشتم و تا آخرین نیرو با شما مى جنگیدم و …(۱۶).

شما اى خوانند گرامى ، اگر صفحات تاریخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانید، ملاحظه خواهید نمود که وى چهل و دو سال تمام پیامبر را یارى نمود و بالاخص در ده سال اخیر زندگانى او، که مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداکارى بیش از حد در راه پیامبر از خود نشان داد یگانه عاملى که او را تا این حد استوار و پاى برجا ساخته بود، همان نیروى ایمان و عقیده خالص او نسبت به ساحت مقدس پیامبر اسلام بوده است، و اگر فداکارى هاى فرزند عزیز او على را ، به خدمات پدر ضمیمه کنید، حقیقت اشعار یاد شده در زیر که ابن ابى الحدید ، در این باره سروده است براى شما روشن مى شود اینک ترجمه بخشى از آن اشعار:

«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دین، قد، راست نمى کرد.

وى در مکه پناه داد و حمایت کرد، و فرزند او در «یثرب» در گردابهاى مرگ فرو رفت. (۱۷).

وصیت ابوطالب هنگام مرگ

وى هنگام مرگ به فرزندان خود چنین گفت: من «محمد» را به شما توصیه مى کنم، زیرا او امین قریش و راستگوى عرب، و حائز تمام کمالات است آئینى آورده که دلها بدان ایمان آورده، اما زبانها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است من اکنون مى بینم که افتادگان و ضعیفان عرب، به حمایت او برخاسته و به او ایمان آورده اند، و محمد با کمک آنها بر شکستن صفوف قریش قیام نموده است، سران قریش را خوار، خانه هاى آنان را ویران، و بى پناهان آنها را قوى و نیرومند و مصدر کار نموده است سپس گفتار خود را با جمله هاى زیر پایان داد:

اى خویشاوندان من، از دوستان و حامیان حزب او (اسلام) گردید هر کسى پیروى او را نماید، سعادتمند مى گردد، هرگاه اجل مرا مهلت مى داد، من حوادث روزگار را از او دفع مى نمودم (۱۸).

ما شک نداریم که وى در این آرزو راستگو بوده، زیرا خدمات و جانفشانی هاى ده ساله او، گواه صدق گفتار او است چنانکه گواه صدق، وعده اى است که وى در آغاز بعثت به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) داد، زیرا روزى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام اعمام و خویشاوندان خود را دور خود جمع کرد و آئین اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت: برادرزاده ام قیام کن، تو والا مقامى حزب تو، از گرامى ترین حزبها است تو فرزند مرد بزرگى هستى، هرگاه زبانى تو را آزار دهد، زبانهاى تیزى به دفاع از تو بر مى خیزند، و شمشیرهاى برنده اى آنها را مى رباید به خدا سوگند اعراب، مانند خضوع حیوان نسبت به مادرش، در پیشگاه تو خاضع خواهند شد.(۱۹)

آخرین راه

خوب است ایمان و اخلاص ابوطالب را از نزدیکان بى غرض او بپرسیم زیرا، اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن مى گذرد داناترند. (۲۰)

۱- وقتى على خبر مرگ ابوطالب را به پیامبر داد، وى سخت گریست و به على دستور غسل و کفن صادر نمود، و از خدا براى او طلب مغفرت نمود.(۲۱)

۲- امام باقر مى فرماید: ایمان ابوطالب، بر ایمان بسیارى از مردم ترجیح دارد و به امیر مؤمنان دستور مى داد از طرف وى حج بجا آورند.(۲۲)

۳- امام صادق فرمود: حضرت ابوطالب بسان اصحاب کهف است، که در دل ایمان داشتند، و تظاهر به شرک مى نمودند، از این جهت دو بار مأجور خواهند بود.(۲۳)

نظر دانشمندان شیعه

علما امامیه و زیدیه، به پیروى از اهل بیت همگى اتفاق دارند که: ابوطالب یکى از افراد برجسته اسلام بوده و روزى که جان از بدنش خارج گردید، دلى مالامال از ایمان و اخلاص به اسلام و مسلمانان داشت و در این باره کتابها و رساله هاى زیادى نوشته اند از اعصار گذشته تاکنون هیجده کتاب پیرامون ایمان ابوطالب به رشته تحریر درآمده است براى آگاهى بیشتر به کتاب «الغدیر» ج ۷ ص ۴۰۲ – ۴۰۴ چاپ نجف مراجعه بفرمائید.

بررسى حدیث «ضحضاح»

برخى از نویسندگان مانند بخارى و مسلم، از راویانى چون: سفیان ابن سعید ثورى، عبدالملک ابن عمیر، و عبدالعزیز ابن محمد درآوردى، به پیامبر گرامى چنین نسبت داده اند:

«وجدته فى غمرات من النارفاخرجته الى ضحضاح».

«او (ابوطالب) را در انبوه آتش یافتم، پس وى را به ضحضاح (پایاب) منتقل نمودم».

«لعله تنفعه شفاعتى یوم القیامه فیجعل فى ضحضاح من النار یبلغ کعبیه یغلى منه دماغه».

«شاید که شفاعت من به او (ابوطالب) در رستاخیز سودى رساند پس در پایابى از آتش قرار گیرد که آتش بر، برآمدگى پاهاى وى برسد به طورى که مغز او به جوش آید».

گرچه انبوه روایات اسلامى یاد شده و دلائل روشنى که بیان گردید، بى پایگى «حدیث ضحضحاح» را اثبات مى نماید، لکن به منظور روشن تر شدن مسأله در دو زمینه، به بررسى آن مى پردازیم:

۱- بى پایگى سند حدیث ضحضاح

چنانکه بیان گردید، راویان حدیث ضحضحاح عبارتنداز: سفیان ابن سعید ثورى، عبدالملک ابن عمیر، عبدالعزیز ابن محمد درآوردى که ما با استناد به سخنان دانشمندان علم رجال (از اهل سنت) (که احوال محدثان را بیان مى نمایند)، وضعیت آنان را مورد تحقیق قرار مى دهیم:

الف: سفیان ابن سعید ثورى

ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهنى – یکى از دانشمندان رجال اهل سنت – پیرامون سفیان ثورى، چنین مى گوید:

«کان یدلس عن الضعفاء = سفیان ثورى چنین بود که احادیث جعلى را از راویان ضعیف، حکایت مى نمود(۲۷)»

این سخن گواه روشنگرى است بروجود تدلیس در روایات سفیان ثورى به طورى که احادیث وى را از درجه اعتبار ساقط مى کند.

ب: عبدالملک ابن عمیر

ذهبى، در مورد وى، چنین مى گوید:

«طال عمره وسأ حفظه، قال ابوحاتم لیس بحافظ، تغیر حفظه و قال احمد ضعف یغلط و قال ابن معین: مخلط، و قال ابن خراش: کان شعبى لا یرضاه و ذکر الکوسج عن احمد انه ضعیف جدا».(۲۵)

«توان حفظ و نگهدارى حدیث را نداشت و نیروى حافظه وى نیز، دگرگون گردید احمد ابن حنبل مى گوید: او ضعیف و پر غلط مى باشد، ابن معین مى گوید: وى احادیث نادرست را با روایات صحیح، درهم آمیخته است. ابن خراش مى گوید: شعبى نیز به وى رضایت نداده است کوسج نیز از احمد ابن حنبل حکایت نموده که وى را به شدت تضعیف کرده است» .

از مجموع این سخنان استفاده مى شود که عبدالملک ابن عمیر، داراى صفات یادشده در زیر بوده است:

۱- بى حافظه و فراموشکار.

۲- ضعیف (در اصطلاح رجال) یعنى کسى که نمى توان به روایت وى اعتماد نمود.

۳- پر غلط (کسى که روایات نادرست را با روایات صحیح، مخلوط مى نماید).

۴- مخلط.

روشن است که هر یک از صفات یاد شده، به تنهائى بر بى پایگى احادیث عبدالملک ابن عمیر، گواهى مى دهد در حالى که تمام این نقاط در وى گرد آمده است .

ج – عبدالعزیز ابن محمد درآوردى

دانشمندان علم رجال از اهل سنت وى را نیز فراموشکار و بى حافظه دانسته اند که نمى توان به روایات او استدلال کرد.

احمد بن حنبل، پیرامون او، چنین مى گوید:

«اذا حدث من حفظه جأببواطیل» .(۲۶)

«هر گاه از حفظ، حدیث یا روایت نماید، سخنان بى پایه و نامربوط ارائه مى دهد».

ابو حاتم نیز درباره وى مى گوید:

«لا یحتج به = به سخن وى نمى توان استدلال کرد». (همان منبع).

ابو زارعه نیز او را «سیئى الحفظ = یعنى بد حافظه، معرفى نموده است. (۲۷) (مدرک سابق).

از مجموع آنچه بیان گردید، به روشنى معلوم مى شود که روایان اصلى حدیث ضحضاح، در نهایت ضعف بوده و هرگز نمى توان به احادیث آنان، اعتماد نمود.

۳- متن حدیث ضحضاح، با کتاب و سنت، مخالف است

در حدیث یاد شده به رسول خدا چنین نسبت داده اند که آن حضرت ابوطالب را از انبوه آتش دوزخ، به پایابى از آتش منتقل نموده و بدین سان، موجب تخفیف عذاب وى گردید، و یا آرزو نموده که تا روز رستاخیز از وى شفاعت نماید. در حالى که قرآن مجید و سنت پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) تخفیف عذاب کافران و شفاعت شخص دیگرى از آنان را نفى مى نماید بنابراین، اگر ابوطالب کافر بود، هرگز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمى توانست موجب تخفیف عذاب وى گردد و یا براى او آرزوى شفاعت نماید و بدین سان بى پایگى محتواى حدیث ضحضاح نیز، به ثبوت مى رسد.

اینک دلائل روشن این مسأله را در پرتو کتاب و سنت، از نظر شما مى گذارنیم:

الف – قرآن کریم در این زمینه چنین مى فرماید:

«والذین کفروا لهم نارجهنم لا یقضى علیهم فیموتوا ولا یخفف عنهم من عذابها کذلک نجزى کل کفور». (۲۸)

«آتش دوزخ براى کافران است نه مرگ آنان فرا مى رسد که بمیرند و نه عذاب آنان تخفیف داده مى شود ما کافران را این چنین، کیفر مى دهیم».

ب – سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شفاعت براى کافران را نفى مى کند که به عنوان نمونه به برخى از این احادیث، اشاره مى نمائیم:

۱- ابوذر غفارى از پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین روایت مى کند:

«اعطیت الشفاعه و هى نائله من امتى من لا یشرک بالله شیئا» .(۲۹)

«به من شفاعت عطا گردید و آن براى کسانى از امت من است که به خدا مشرک نباشند».

۲- ابوهریره نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین روایت مى کند:

«و شفاعتى لمن شهدان لا اله الا الله مخلصا و ان محمداً رسول الله یصدق لسانه و قلبه و قلبه لسانه» .(۳۰)

«شفاعت من براى کسى است که با اخلاص به یگانگى خدا گواهى دهد و بگوید: اشهد ان لا اله الا الله و به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز شهادت دهد و بگوید اشهد ان محمداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به طورى که سخن او با ایمان قلبى وى هماهنگ باشد».

آیات و روایت یاد شده به روشنى بى پایگى متن حدیث ضحضاح را به ثبوت مى رسانند.

نتیجه:

در پرتو آنچه گذشت، معلوم گردید که حدیث ضحضاح، از نظر سند و از جهت متن و محتوا، هیچ پایه و اساس ندارد و نمى توان بدان استدلال نمود و بدین سان استوارترین دژى که دشمنان ابوطالب به منظور مخدوش ساختن ایمان نیرومند ابوطالب به آن پناهنده مى شدن فرو مى ریزد.

ایمان والدین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

دلائل روشن تاریخى ما را به ایمان نیاکان و عموى پیامبر حضرت ابوطالب (ع) رهبرى نمود، اکنون وقت آن رسیده است که ایمان پدر و مادر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد بررسى قرار دهیم.

نظریه مشهور در میان علما اسلام مانند «امامیه و زیدیه» و محققان اهل سنت این است که «والدین» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خط توحید بودند و آنى از آن منحرف نشده اند از آنجا که تاریخ از زندگانى هر دو کمتر ضبط کرده است از این جهت، منکران ایمان آنان کوچک ترین دلیلى در دست ندارند، در حالى که براى اثبات ایمان آنان قرائنى در دست هیت که اینک به ترتیب مى نگاریم:

۱- روزى «فاطمه خثعمى» خود را بر «عبدالله» عرضه کرد او در پاسخ درخواست او دو شعر انشأ کرد که از تقلید او به عفت و پاکدامنى، کاملاً حکایت مى کند و چنین گفت:

اما الحرام فالممات دونه والحل لا حل فاستبینه یحمى الکریم عرضه و دینه فکیف بالامر الذى تبغینه. (۳۱)

«مرگ بهتر از اجابت به درخواست حرام است، درخواست حلالى وجود ندارد که در آن بررسى کنم، مرد کریم آبرو و دین خود را حفظ مى کند، چگونه خود را به درخواست تو آلوده کنم».

۲- پیامبر گرامى در سخنان خود مى فرماید: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات = من پیوسته از صلب پدران طاهر، به رحمهاى مادران پاک منتقل مى شدم. مقصود از طهارت در این حدیث تنها پاکیزگى از اعمال زشت نیست، بلکه معنى وسیعى دارد که پاکیزگى از شرک و بت پرستى را نیز دربر مى گیرد. (۲۳)

۳- درباره ایمان مادر پیامبر «آمنه» کافى است بدانیم که از نبوت فرزند خود کاملاً آگاه بود، در سفرى که براى دیدن بستگان خود به مدینه رفته بود، و پیامبر را نیز همراه داشت، پیوسته مى دید که «احبار» یهود مدینه از نبوت فرزند او خبر مى دهند و او از ترس گزند آنان فوراً مدینه را به عزم مکه ترک گفت و در نیمه راه در نقطه اى به نام «ابوأ» درگذشت و به هنگام احتضار دیدگان خود را باز کرد، و به صورت فرزند خود نگریست و این دو بیت را سرود:

   ان صح ما ابصرت فى المنام     فانت مبعوث الى الانام 

    فا لله انهاک عن الاصنام         ان لا توالیها مع الاقوام

«اگر آنچه در رؤیا دیده ام صحیح و پا برجا باشد تو برانگیخته شده جهانیان هستى خدا ترا از گرایش به بت باز داشته تا مانند دیگران به ولایت آنها معتقد نباشى».

آنگاه آخرین جمله هاى او این بود «کل حى میت، و کل جدید بال، و کل کبیر یفنى، و انا میته و ذکرى باق و ولدت طهرا».

«هر زنده اى مى میرد، هر تازه اى کهنه مى شود، هر بزرگى، فناپذیر است و من مى میرم و یاد من جاودان است و بر آئین پاک متولد شدم».

زرقانى در شرح مواهب از جلال الدین سیوطى نقل مى کند که او پس از نقل این قسمت مى گوید این اعترافها حاکى است که او یکتا پرست بوده زیرا از آئین ابراهیم نام برده و از رسالت فرزند خود بشارت داده است.

شیخ مفید که بیانگر عقائد امامیه است مى گوید: علماى امامیه اتفاق نظر دارند که نیاکان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آدم تا عبدالله همگى مؤمن و موحد بودند و در این مورد با آیات قرآن و اخبار استدلال نموده اند و خود پیامبر فرمود: من پیوسته از صلب پدران پاک به رحمهاى مادران پاکیزه منتقل مى شدم تا دیده به این جهان گشودم سپس مى افزاید: آمنه بنت وهب بر خط توحید بود و او در زمره مؤمنان محشور مى شود.

۴- ابن کثیر در کتاب «البدایه و النهایه» روایات فراوانى را گردآورده که همگى از ایمان و توحید «والدین» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حکایت مى کند که ما برخى را نقل مى کنیم:

روزى پیامبر در یکى از خطابه هاى خود چنین گفت: «من محمد بن عبدالله هستم هر موقع مردم دو دسته مى شدند خدا مرا در جانب بهترین آنان قرار مى داد تا اینکه از ابوین خود متولد شدم و هرگز دامنم به پلیدی هاى جاهلیت آلوده نشد و از آدم تا برسید به والدینم، میوه ازدواج هستم، نه عمل زشت از این جهت بهترین شما هستم از نظر پدر» .

۵- عائشه مى گوید: پیامبر از جبرئیل نقل کرد که او گفت، شرق و غرب را زیر و رو کردم، بهتر از «محمد» ندیدم. قبیله اى بهتر از بنى هاشم پیدا نکردم، و مقصود از «بهترین» همان ثبات در خط توحید و حفظ سنتهاى ابراهیمى است .

۶- شکى نیست که ابراهیم درباره فرزند خود چنین دعا کرد …

را به صورت یک اصل ثابت در نسل او باقى بدار. چنانکه مى فرماید: «وجعلها کلمه باقیه فى عقبه ».

دعاى ابراهیم هر چند شعاع گسترده اى دارد ولى نیاکان پیامبر قدر مسلم آن است اگر دعاى ابراهیم درباره فرزندان خود به هدف اجابت رسیده و توحید به عنوان یک اصل ثابت در «نسل» او باقى مانده است. قطعاً نیاکان پیامبر مصداق مسلم آن بوده اند.

پى نوشت:

۱- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۸ ط نجف.

۲- سیره ابن هشام، ج ۱، ص .۵۰ کامل ابن اثیر، ج ۱، ص ۱۲.

۳- سیره حلبى، ج ۱، ص ۱۳۱ – ۱۳۳.

۴- ملل و نحل شهرستانى، ج ۲، ص ۲۴۸ مصر تحقیق «بدران».

۵- سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۴۴ – ۱۴۰.

۶- سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، ج ۱، ص ۶۴.

۷- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۰.

۸- سیره حلبى، ج ۱، ص ۱۱۶، و ابن هشام متن قصیده را در سیره آورده است به ج ۱، ص ۲۷۲ – ۲۸۰ مراجعه شود.

۹- سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۸۲، طبقات کبرى، ج ۱، ص ۱۲۰.

۱۰- سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۸۲، طبقات کبرى، ج ۱، ص ۱۲۰.

۱۱- دیوان ابوطالب، ص ۳۲ سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۳۷۳.

۱۲- شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۴، ص ۷۴ و دیوان ابوطالب، ص ۱۷۳.

۱۳- مستدرک حاکم، ج ۲، ص ۶۲۳، مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۷، الحجه، /۵۷.

۱۴- لانعوذ الیه ابداً و ما خیر من ان نغتال محمداً.

۱۵- والله لو قتلتموه ما ابقیت منکم احداً حتى نتفانى نحن و انتم «طبقات الکبرى، ج ۱، ص ۲۰۲ – ۲۰۳»، طرائف، ص ۸۵.

۱۶- شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۴، ص ۸۴.

۱۷- کونوا له ولاه، ولحزبه حماه، والله لا یسلک احد سبیله الا رشد، ولا یأخذ رشده ولا یأخذ احد بهداه، الاسعد، ولو کان لنفسى مده و فى اجلى تأخیر لکففت عنه الهزاهز، ولدافعت عنه الدوافع، سیره حلبى، ج ۱، ص ۳۹۰، تاریخ الخمیس، ج ۱، ص ۳۳۹.

۱۸- اخرج ابن اخى فانک الرفیع کعبا، والمنیع حزبا والأَ عْلى أباً و الله لا یسلقک لسان الاسلقته السن حداد، و اجتذبته سیوف حداد، والله لتذلین لک العرب ذل الیهم لحاضنها «الطرائف» تألیف سید بن طاوس ص ۸۵ نقل از کتاب «غایه السئول فى مناقب آل الرسول «نگارش ابراهیم بن على دینورى».

۱۹- اهل البیت ادرى بما فى البیت.

۲۰- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۴، ص ۷۶.

۲۱- همان مدرک ص ۶۸.

۲۲- اسروا الایمان و اظهروا الشرک فاتاهم الله اجرهم مرتین. اصول کافى، ص ۲۴۴.

۲۳- میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۱۶۹.

۲۴- میزان الاعتدال، ج ۲ ص ۶۶۰.

۲۵- میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۶۳۴.

۲۶- سوره فاطر، آیه ۳۶.

۲۷- الترغیب و الترهیب، ج ۴، ص ۴۳۳.

۲۸- الترغیب و الترهیب، ج ۴، ص ۴۳۳.

۲۹- سیره حلبى، ج ۱، ص ۴۶ و غیره.

۳۰- سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، ج ۱، ص ۵۸.

منبع: تفسیر منشور جاوید، آیت الله سبحانى، ج ۷، ص ۳۵۰- ۳۷۵.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *