مختار ثقفی

۱۳۹۴-۰۵-۱۲

621 بازدید

مقدمه
یکی از سرداران سرافراز جبهه حق، که در تاریخ به شدت مورد هجوم تبلیغات دشمنان قرار داشته و گاه دوستان نیز همان سخن دشمنان را درباره وی بر زبان آورده اند، مختار ثقفی است. او توانست در تاریک ترین برهه تاریخ، آذرخش امیدی در دل های شیعیان ایجاد کند و داد برخی ستمها را بازجوید و چهره ای هر چند مستعجل از حکومت علوی باز نماید و با دو جبهه نفاق اموی و زبیری که در مخالفت با جبهه علوی همداستان بودند بستیزد، از این رو احادیث ساختگی زیادی در نکوهش وی ساخته شد. گاه او را «کیسانی» و گاه مدعی وحی و گاه مدعی دروغین اجازه از ائمه(علیهم السلام) دانسته اند که در این مقاله به اتّهام ها پاسخ داده شده است.
در مقابل، روایتهای مدح وی نیز بسیار است که به برخی اشاره می شود: امام باقر(علیه السلام) فرمود: «از مختار بدگویی نکنید؛ زیرا او قاتلان ما را کشت و از دشمنان ما خونخواهی کرد، وسیله ازدواج بیوگان بنی هاشم را فراهم آورد و در هنگام سختی میان فرزندان ما اهل بیت(علیهم السلام) اموالی را تقسیم نمود.»
عبدالله بن شریک می گوید: «روز عید قربان در محضر امام باقر(علیه السلام) بودیم، پیرمردی از اهل کوفه وارد شد، خواست دست امام را ببوسد، حضرت مانع شده، پرسید: کیستی؟ گفت: من حَکَم، فرزندِ مختاربن ابو عبیده ثقفی هستم. حضرت او را به نزد خود خواند تا آنجا که گویی می خواهد او را روی زانوی خود بنشاند. پیرمرد گفت: مردم درباره پدرم سخنها می گویند و به خدا سوگند سخن حق آن است که شما بگویید. حضرت فرمود: چه می گویند؟ عرض کرد: می گویند کذّاب بوده است، شما هر چه بگویید من می پذیرم، حضرت فرمود: سبحان الله! پدرم به من گفت مهر مادر من از اموالی بوده است که مختار برای آن حضرت فرستاده بود. مگر او نبود که خانه های ما را ساخت؟ قاتلان ما را کشت؟ خونخواهی ما نمود؟ خدای او را رحمت کناد! خدای پدر تو را رحمت کناد! خدای پدر تو را رحمت کناد! هیچ حقی از ما را وانگذارد و خونخواهی ما را نمود.»
عمر بن علی بن حسین می گوید: چون سر عبیدالله بن زیاد و سر عمربن سعد را خدمت امام سجاد(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکرگزارد و فرمود: «خدای را سپاس که خون ما را از دشمنان بازخواست. خدای مختار را خیر دهد!»

پدر

پدر وی را ابوعبیده می نامیدند. ابو عبیده بزرگ قبیله ثقیف به شمار می رفت و در جنگهای صدر اسلام در دوران پس از پیامبر، رشادت ها و دلاوری های بسیار از خود نشان داد. وی در آخرین نبرد خود، در ماه رمضان سال سیزدهم هجری، که برای نجات ملت ایران از چنگال استبداد شرک آلود ساسانی آغاز شده بود، افتخارها آفرید؛ به گونه ای که روز شهادت وی به نام «یوم الجسر» در تاریخ اسلام مشهور و معروف شده است. در این نبرد، مختار که سیزده ساله بود نیز همراه پدر در جبهه حضور داشت. ایرانیان فیل های تربیت شده ای را به جبهه آورده بودند که همچون تانکهای پیشرفته عمل می کردند. مسلمانان که تا کنون با چنین منظره ای رو به رو نشده بودند، بسیار دچار بیم شدند. فرمانده شجاع آنان؛ یعنی ابوعبیده خود وظیفه درهم شکستن سلاح جدید و بازسازی روحیه سپاه اسلام را به عهده گرفت و دلاورانه از پل گذشت. ایرانیان پل را پشت سر فرمانده ویران کردند، ولی خرابی پل و بریده شدن رابطه با سربازان، دل فرمانده را دچار بیم و هراس نکرد و با شجاعت فیل مسلّح را کشت و سربازان سوار بر فیل و پناه گرفته در کنار او را فراری داد و البته در همین نبرد پر افتخار، در نهایت به فیض شهادت رسید و توسط فیل ها پایمال شد. بلافاصله دو پسر مختار «حکم و جبر» پرچم را برداشته، به ادامه راه پدر شهید خود پرداختند و آنها نیز در این راه به شهادت رسیدند. مختار نیز لباس رزم پوشید و خواست به برادر و پدر خود ملحق شود که عمویش سعد ثقفی مانع وی شد.

مادر

مادر مختار زنی به نام «دومه» دختر عمرو بن وهب بن معتب است که در جریانی شگفت به ازدواج ابوعبیده درآمد.
ابوعبیده در خواب دید گوینده ای به او می گوید: برای ازدواج به سراغ «دومه» برو. در این صورت هیچ ملامت گری تو را سرزنش نخواهد کرد. ابوعبیده این خواب را با نزدیکانش در میان گذاشت و با مشورت آنها و تأیید صلاحیت خاندان و شخص دومه توسط نزدیکانش به خواستگاری وی می رود و این ازدواج سر می گیرد.
شگفت تر آنکه مادر در ادامه زندگی دوبار آینده درخشان فرزند خود مختار را می بیند و بشارت عظمت و سیادت آینده وی را می شنود.
دومه همسر شهید و نیز مادر سه شهید است. وی عمری طولانی کرد و تا هنگام شهادت مختار در کنار وی بود. در آخرین لحظات زندگی مختار، که همگی در محاصره بودند، کسی به دومه پیشنهاد کرد او را به دوش کشد و از مهلکه بیرون ببرد که دومه با شجاعت تمام پیشنهاد فرار را رد کرد و تمام مصیبتهای بعدی را با آغوش باز استقبال کرد.

دوران کودکی

دوران کودکی مختار با دیگر کودکانِ هم سن و سال وی تفاوت بسیار داشته است. از دوران کودکیِ افرادِ بزرگ معمولاً آگاهی زیادی در دست نیست، اما چند حادثه بسیار مهم، دوران کودکی مختار را قابل توجه کرده است و نشان می دهد او در آن زمان نیز با توجه به ویژگی های شخصی و نیز خانوادگی اش مورد توجه بوده است.
در اوان صباوت، وی را به محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) آوردند، مولی او را بر زانوی خویش نشانید و دستی از محبت بر سر وی کشید و دوبار گفت: یا کیّس یا کیّس. ای هوشمند، ای زرنگ. این مدال افتخار علوی، در تاریخ به نام وی ماندگار شده است.
از صحنه های مهم تاریخی که مختار در دوران کودکی حضور داشته، حادثه بزرگ غدیر خم است که در آنجا رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را به خلافت و جانشینی خود نصب کرد و از مردم بر این ولایت پیمان گرفت. مختار در یازده سالکی این حادثه را از نزدیک دید.
پس از شهادت پدر و بازگشت پیروزمندانه لشکر اسلام از جبهه نبرد، هرکس به وطن خود بازگشت. اما مختار به طائف برنگشت بلکه به شهر مدینه آمد و در آنجا ماندگار شد و معارف اسلامی را از محضر امیرمؤمنان(علیه السلام) فراگرفت.

روزگار کمال

پس از گذشت دوران تلخِ خانه نشینیِ علی(علیه السلام) ، چون انقلاب خونین به راه افتاد و غاصبان خلع شدند و مردم برای بیعت به درِ خانه علی آمدند، مختار نیز که مردی چهل ساله بود، در میان آن بیعت کنندگان حضور داشت.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) با استقرار بر کرسی خلافت، افرادی را برای تصدّی مناصب حکومتی تعیین کرد. برخی استانداران نالایقِ گذشته را عزل نمود و برخی افراد لایق را در سمت خود باقی گذارد. یکی از کسانی که توسط مولی در سمت خویش ابقا شد، سعدبن مسعود ثقفی، عموی مختار بود که تا پایان عمر امیرالمؤمنین(علیه السلام) سمت استانداری مدائن را به عهده داشت.
سعد این بار که حکم را از دست مولی دریافت کرد، مختار را با خود به مدائن برد و هرگاه برای مأموریتی یا سفری از مدائن خارج می شد، مختار را به عنوان جانشین و نماینده خود تعیین می کرد.
پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) امام حسن مجتبی(علیه السلام) نیز سعدبن مسعود را در استانداری مدائن تثبیت کرد. چون امام حسن(علیه السلام) برای جنگ با معاویه به طرف مدائن آمد با خیانت فرماندهان لشکر خود رو به رو شد و با توطئه های مختلف جاسوسان معاویه و خوارج مواجه گشت، لشکرش درهم ریخت و اموالش به غارت رفت و آن حضرت نیز توسط یکی از منافقان مجروح شد و به ناچار به شهر مدائن آمد و در سرای استاندار خود، سعدبن مسعود ثقفی منزل گزید تا ضمن معالجه، به بررسی اوضاع جبهه و لشکر خود و سازماندهی مجدّد آنها بپردازد. در این هنگام مختار که از خیانت افراد مختلف در بیم و هراس به سر می برد، برای حفاظت از جان امام، حتی از عموی خویش می ترسید و از بیم خیانت وی، با شریک بن اعور به مشورت پرداخت و در فرجام با طرح یک نقشه، وی را آزمود؛ بدین گونه که به عمویش پیشنهاد کرد اکنون که معاویه پول بسیاری را در مقابل تسلیم کردن حسن بن علی(علیهما السلام) می پردازد بیا تا او را دستگیر کنیم و تحویل معاویه دهیم. اما عموی غیرتمند وی برآشفت و با شدّت تمام با مختار برخورد کرد. برخی سرّ این حادثه را درنیافته اند و آن را دلیل بر خیانت مختار دانسته اند.
در همین دوران، بسیار حساس و خطرناک، قنبر غلام امیرمؤمنان(علیه السلام) وارد خانه شد و گفت: در راه شتری رم کرده، سوار خود را بر زمین کوفته و کشته بود و شگفت آنکه چون برای شناخت سوار اقدام به بررسی محتویات لباس او کردم، این نامه و بسته را در لباس او یافتم. آنگاه نامه و بسته را تقدیم امام کرد. حضرت نامه را خواند و به کناری نهاد.
ابن عباس دست به سوی نامه برد و چون مخالفتی از امام ندید، آن را خواند و دید نامه از سوی معاویه و برای غلام امام حسن(علیه السلام) به نام اسماعیل است. معاویه در این نامه به اسماعیل که عامل نفوذی او بوده، فرمان داده بود توسّط زهری که در بسته همراه وجود دارد، امام حسن را مسموم کن. چون خیانت اسماعیل و نفوذی بودن وی محرز شد، مختار اسماعیل را دستگیر و اعدام کرد.
پیمان شکنی و سست عنصری مردم، امام حسن(علیه السلام) را وادار به امضای صلح نامه کرد. امام حسن(علیه السلام) از کوفه به مدینه هجرت نمود و ده سال را مانند پدرش علی(علیه السلام) خار در چشم و استخوان در گلو سکوت کرد. در این مدت، مختار نیز به دهکده خود «حظرینه» در کنار کوفه پناهنده شد و در انزوا به سر برد.

دوران انقلاب

در سال شصت هجری، دوران حکومت معاویه به سرآمد و وی رهسپار دوزخ شد. با مرگ وی مردم کوفه نامه های بسیاری به امام حسین(علیه السلام) نوشتند و خواستار قیام آن حضرت و تشکیل حکومتی علوی شدند. یکی از نویسندگان نامه، مختار است.
امام حسین(علیه السلام) در پاسخ به این دعوت، پسر عمویش مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد و مسلم در آغاز ورود به کوفه به خانه مختار وارد شد و مختار چونان سرداری وفادار به خدمتگزاری نماینده امام حسین(علیه السلام) اقدام کرد. او در فراهم آوردن زمینه انقلاب حسینی تلاش می کرد و به اطراف کوفه سفر کرده، مردم را به این دعوت فرا می خواند.
نقشه قیام با دقت تمام طراحی شده بود، اما حوادثی چند نقشه قبلی این قیام و اقدام را به هم ریخت و مسلم بن عقیل به ناچار از خانه مختار به خانه هانی رفت و زندگی مخفیانه ای را آغاز کرد و در شبی که مختار به اطراف کوفه رفته بود، قیام را آغاز کرد.
مختار با شنیدن خبر آغاز قیام، پرچم سبزی بسته و همراه اندک یاران خود به سمت کوفه شتافت و با گروهی از سربازان حکومت درگیر شد و فرمانده آنان را به قتل رساند ولی متأسفانه آگاه می شود که مسلم بن عقیل در داخل شهر کشته شده و توفان انقلاب درهم شکسته شده است.
از این رو، مختار به افراد خود فرمان می دهد، پراکنده شوند تا پس از بررسی کامل، اقدام عملی خود را آغاز کنند.
مختار وارد شهر کوفه می شود. اوضاع را بسیار آشفته می بیند. تمامیِ شرایط به نفع حکومت یزیدی تغییر کرده است. به ناچار به عمرو بن حریث پناه می برد و عمرو فردای آن روز مختار را نزد عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه می برد تا هم خود از اتهام همکاری با مختار و مسلم تبرئه شود و هم در صورت امکان مختار را از مرگ برهاند.
عبیدالله با خشونت تمام با مختار برخورد کرده و حتی صورت وی را با پرتاب عصایی آهنین مجروح می کند، آنگاه، دستور می دهد وی را به زندان ببرند.

زندان عشق

دوران زندان مختار بسیار دوران سخت و جانگدازی بود؛ خیانت مردم کوفه به شدّت روح مختار را می آزرد. اهانتهای عبیدالله بن زیاد نمکی دیگر بر این زخم بود؛ از سویی نیز جراحت صورت مختار، که حتی اجازه معالجه و نظافت آن را به او نداده بودند، آزارش می داد. زندان، بسیار مخوف، نمناک و در زیر زمین بود. دستها و گردن او با زنجیری سنگین به هم بسته بود و این همه، وضعیت ناراحت کننده ای ایجاد می کرد. اما در این میان یک بارقه روشن، تمامیِ این غصه ها را از یاد مختار برد و نور امید را در دل وی زنده کرد. او در زندان با میثم تمّار، صحابی مشهور امیرمؤمنان(علیه السلام)ملاقات کرد. میثم از شهادت خود و نیز قدرت گرفتن مختار و پیروزی بر عبیدالله بن زیاد خبر داد و گفت: تو پایت را به صورت و پیشانی وی خواهی نهاد.
مختار می دانست که میثم صاحب سرّ علی است و از سوی دیگر جریان شهادت میثم نیز شاهد صدق مدّعا شد. از آن روز به بعد، مختار بارها از پیروزی خود بر عبیدالله بن زیاد سخن گفت. مختار از زندان نامه ای به شوهر خواهرش «عبدالله بن عمر» نوشت و آن را با نقشه ای شگفت و ماهرانه به دست عبدالله رساند. عبدالله نیز نامه ای به یزید نوشت و درخواست آزادی مختار را کرد.
عبیدالله تصمیم جدّی بر کشتن مختار داشت که نامه یزید به دست وی رسید. در آن نامه فرمان آزادی مختار نوشته شده بود. از این رو، عبیدالله به ناچار مختار را آزاد کرد. البته این آزادی به معنای تسلیم شدن مختار در مقابل حکم یزید نیست، بلکه در نخستین جمعه پس از آزادی، چون عبیدالله بن زیاد در خطبه نماز جمعه به امام حسین(علیه السلام) اهانت کرد، مختار با صدایی رسا و بدون هراس، به شدت با حاکم زورگو و دروغگوی کوفه برخورد کرد و عبیدالله از همان جایگاهِ نماز، عصای خویش را به طرف مختار پرت کرد، عصا به سر مختار خورد و آن را شکست.

مختار و زبیریان

مختار از کوفه آهنگ کعبه کرد، آن روزها عبدالله بن زبیر در مکه عَلَم مخالفت با حکومت اموی را برافراشته بود. مختار به او پیشنهادهایی داد ولی چون عبدالله از آنها استقبال جدّی نکرد، مختار از او روی برگرداند و پس از زیارت کعبه به طائف رفت و مدتی را در محضر محمّدبن حنفیه به سر برد. شبها جلساتی تشکیل داده نقشه های خود را برای افراد تشریح می کرد. پس از یک سال توقف در طائف، بار دیگر به مکه بازگشت. این بار عبدالله بن زبیر به سراغ مختار فرستاد و این دو، حرکتی هماهنگ برای نابودی حکومت امویان آغاز کردند.
مختار در این دوران، سرداری شجاع بود که با رشادت تمام، با نیروهای اعزامی یزید جنگید. در گیر و دار جنگ، یزید به جهنم واصل شد و با مرگ یزید، لشکر اموی محاصره مکه را رها کردند.
مختار از مکه آهنگ کوفه کرد و برخی گفته اند عبدالله بن زبیر او را به عنوان نماینده خود به آن شهر فرستاد. مختار پیش از سفر به کوفه، به محضر محمدبن حنفیه، فرزند امیرمؤمنان(علیه السلام) شتافت و از راهنمایی های او بهره جست و اجازه قیام علیه حکومت را گرفت. برخی با شواهد بسیار، معتقدند در اینجا مقصود اصلی مختار گرفتن اجازه امام سجاد(علیه السلام) بوده ولی برای رعایت تقیه این اجازه و راهنمایی ها از کانال محمدبن حنفیه انجام گرفته است.
محمدبن حنفیه به عنوان علامت و نشانه صداقت مختار در نمایندگی از او، انگشتری خود را به مختار تحویل داد.
مختار در سفر به کوفه، ابتدا به کربلا رفت و با قبر امام حسین(علیه السلام) تجدید پیمان کرد.

مختار و توّابین

مردم کوفه، پس از خیانت و سکوت غمبار خود، در جریان قیام مسلم بن عقیل و پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) و بهویژه پس از روشنگری های کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام)به فکر قیام علیه حکومت اموی و جبران بیوفایی قبل افتادند. رهبری این قیام را سلیمان بن صُرد خُزاعی به عهده داشت. مختار نیز بارها در مجالس مختلف مردم را به این قیام و اقدام فراخوانده بود، ولی در نقشه و نیز در فرماندهی این قیام نظریاتی داشت که مورد توجه قیام کنندگان قرار نگرفت و این قیام، همانگونه که مختار پیش بینی کرده بود، بدون دستاورد مهمی و با شهادت تعداد بسیاری به پایان رسید. لازم به یادآوری است که قبل از قیام و هجرت توّابین برای جنگ با لشکر عبیدالله بن زیاد، استاندار کوفه که از طرف عبدالله بن زبیر منصوب شده بود، با اغوای برخی افراد، مختار را دستگیر کرده و به زندان افکنده بود. بدین سان، در هنگام حرکت تاریخی توّابین، مختار در زندان به سر می برد.
ولی پس از شکست توابین وبازگشت تعداد اندکی، مختار کوشید با ارسال نامه ای از زندان، روحیه شکست خورده آنان را بازسازی کرده به پیروزی در آینده امیدوار سازد.
مختار برای رهایی از زندان، باز هم به شوهر خواهرش عبدالله بن عمر نامه ای نوشت و عبدالله بن عمر نیز با نوشتن نامه ای به حاکم کوفه خواستار آزادی مختار شد. حاکم کوفه با توجه به شخصیت مهم و تاریخی و نقش عمومی عبدالله بن عمر تصمیم به آزادی مختار گرفت ولی قبل از آزادی، از مختار پیمان گرفت دست به هیچ قیام و اقدامی نزند؛ پیمانی که مختار در نخستین لحظات آزادی، عدم پایبندی خود به آن را اعلام کرد.

مختار و قیام آزادی بخش

مختار با آزادی از زندان، نقشه خود را آرام آرام برای قیام، با مردم در میان گذاشت. مردم کوفه برای اطمینان یافتن از ادعای مختار، که از طرف محمدبن حنفیه مأموریت داشت، گروهی را به مدینه فرستادند و بالاخره پس از ملاقات با محمدبن حنفیه و سپس ملاقات با امام سجاد(علیه السلام) دریافتند که حرکت مختار از جانب امام سجاد(علیه السلام)تأیید شده است. مختار برای وزارت خود از ابراهیم بن مالک اشتر، که دارای خاندانی نامدار و پدری ارجمند و خود نیز شخصیت والایی است، دعوت می کند و این دعوت پذیرفته می شود.
نقشه قیام آماده شد و دو شب به وقت موعود باقی بود که رییس پلیس کوفه از تحرّکاتی مشکوک با خبر می شود و سر راه را بر ابراهیم بن مالک اشتر می بندد و بالاخره با کشته شدن فرمانده پلیس به دست ابراهیم بن مالک اشتر قیام به صورت پیش بینی نشده ای جلو می افتد. فریادهای: «یا لَثاراتِ الْحُسَینِ»؛ «ای خون خواهان حسین» و «یا مَنْصُورُ أَمِتْ»؛ «ای پیروزمند، بکش» سراسر کوفه را فراگرفت و استانداری به محاصره نیروهای مختار درآمد. پس از سه روز محاصره، استاندار با لباس زنانه از آنجا گریخت و بقیه نیروها تسلیم شدند. البته نیروهای مختار پناهگاه استاندار مخلوع را یافتند و او را به مختار تحویل دادند ولی مختار کریمانه با دادن مبلغی پول او را تشویق به ترک کوفه کرد. شهر کوفه در اختیار مختار قرار گرفت و او اولین خطبه خویش را در سپیده دم پیروزی ایراد کرد و هدف خود را خونخواهی اهل بیت رسول الله(علیهم السلام) اعلام نمود.
مردم پس از خطبه، برای بیعت با مختار هجوم آوردند.
مردم بصره نیز به پشتیبانی مختار قیام کردند ولی در مقابل دشمن نتوانستند به پیروزی دست یابند. در نهایت توافق شد، نیروهای موافق مختار شهر بصره را به مقصد کوفه ترک کنند. مختار در نخستین گامِ پیروزی نشان داد که به دنبال حکومتی علوی است. بیت المال را به طور مساوی و با عدم رعایت شیوه پیشنیان ـ که بر اساس تبعیض
نژادی و برتری عرب تقسیم می کردند ـ میان مردم توزیع می نمود و این یکی از نشانه های چنین حکومتی بود.
وی فرماندهان مختلف را منصوب کرد و قضاوت را خود عهده دار شد ولی در ادامه حکومت، اشتغالات مختلف فرصت رسیدگی به قضاوت را به وی نمی داد، ازاین رو، فرمان قضاوت را به نام شریح صادر کرد ولی با انتقاد افراد او را عزل کرد. فرمان را به نام عبدالله بن عتبه بن مسعود صادر نمود.

اولین نبرد

شام به عنوان پایتخت حکومت اموی، اولین یورش را به سوی شهر آزاد شده کوفه آغاز کرد. لشکر سهمگین هشتاد هزار نفری، به فرماندهی عبیدالله بن زیاد به سوی کوفه گسیل شد.
از طرف مختار سه هزار نفر به فرماندهی یزیدبن انس حرکت کردند و با شش هزار نیروی مقدم دشمن برخورد کرده، آنها را شکست سختی دادند. مجدداً نیروی سه هزار نفری بعدی دشمن با آنها درگیر شد که آنها نیز به سختی شکست خوردند، ولی فرمانده لشکر مختار که در اثر بیماری از دنیا رفت، فرمانده بعدی با توجه به کثرت لشکر دشمن، صلاح را در عقب نشینی شبانه به کوفه دید. دشمنان مختار در داخل شهر شایعه افکنی کرده و به شدت مردم را ترساندند. مختار لشکر اصلی را به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر روانه کرد.
با بیرون رفتن تعداد عظیمی از یاران مختار، ضدّ انقلاب داخلی دست به کودتا زد و صحنه را بر مختار تنگ کرد. ابراهیم از جریان با خبر شد، مجدداً به کوفه برگشت و شورش را سرکوب کرد و به صحنه جنگ بازگشت. جنگی شگفت درگرفت که با شکست کامل لشکر شام و کشته شدن عبیدالله بن زیاد همراه بود. مختار خود نیز به صحنه جنگ رفت و پای بر صورت عبیدالله بن زیاد گذاشت و در مسجد مدائن سخنرانی کرد. مختار پس از کودتای نافرجام ضدّ انقلاب، زمینه را برای تصفیه عناصر ناسالم و جنایتکارانی که دستشان به خون امام حسین(علیه السلام) و یارانش آلوده بود، مناسب دید و دادگاه عدل اسلامی را سرپا کرد. تعداد بسیار زیادی از این جنایت پیشگان مانند: عمر سعد، خولی، سنان بن انس، حرمله، عمروبن حجاج و شمر را به مجازات رسانید. اموال برخی را مصادره کرد و خانه تعدادی را تخریب نمود.

مختار و نبرد آخرین

اکنون مختار توانسته بود، جبهه اوّل نفاق امویان را به شکستی ذلّت آمیز بکشاند ولی رقیب دوم و جبهه دوم نفاق، یاران عبدالله بن زبیر بودند که اکنون خود را آماده نبرد با مختار می کردند.
عبدالله بن زبیر، زاهد نمایی که از عوامل اصلی به راه انداخن جنگ جمل علیه امیرمؤمنان(علیه السلام) بود. او کسی است که قصد از بین بردن تمامی اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) را داشت. او در پناه کعبه جای گرفت و در لباس دین، به فکر گرفتن دنیا بود. عبدالله بن زبیر برادرش مصعب بن زبیر را به بصره، که آن زمان جایگاه برخی جنایت کاران فراری و قاتلان امام حسین(علیه السلام)و یاران او؛ مانند محمدبن اشعث و شبث بن ربعی شده بود، روانه کرد. مختار باز هم کوشید زبیریان را به اتحاد در مقابل کافرکیشان اموی فرا خواند ولی زبیریان ابتدا این وعده را پذیرفتند ولی در نقشه خائنانه ای، لشکریان مختار را کشتند و سپس به کوفه حمله کردند. مختار لشکری را به مقابله آنان فرستاد ولی آنها شکست خوردند و توسط مصعب بن زبیر به طرز فجیعی کشته شدند. به زخمی ها و فراری ها نیز امان داده نشد.
باقی ماندگان به داخل شهر گریختند و در کاخ استانداری پناه گرفتند. دشمن چهار ماه کاخ استانداری را محاصره کرد و آب و نان را بر روی آنان بست.
برخی از مردم کوفه نیز با دشمن همداستان شدند، هر روز مختار و گروهی از یارانش بیرون آمده، با دشمن می جنگیدند ولی از بام ها هم برخی از مردم آنها را مورد هجوم قرار می دادند.

مرگی در عطر و نور

طولانی شدن مدت محاصره، برخی از یاران مختار را به ستوه آورد. مختار پیشنهاد کرد مردانه به دشمن حمله کنیم و شربت شهادت بنوشیم و گرنه مرگی ذلیلانه در انتظار خواهد بود، اما بسیاری از یاران مختار حرف او را نپذیرفتند. مختار غسل کرده، خود را خوشبو کرد و با ۲۰ نفر از یارانش به دل دشمن زد. تمامی یاران مختار کشته شدند و او تنهای تنها مانده بود، ولی دلیرانه می جنگید و تن مجروح خود را بدین سمت و بدان سوی می کشاند. شگفتا! پیرمردی شصت و هفت ساله و این گونه استقامت و شجاعت، آن هم با دهانی روزه دار، گویی تصمیم گرفته بود روزه خویش را در ضیافت خانه خاص الهی بشکند و بر سر سفره “..عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ” افطار کند.

روز نیمه ماه مبارک رمضان بود که مختار به بزم لقاءالله بار یافت. البته برخی روز چهاردهم و گروهی روز شانزدهم را روز شهادت مختار می دانند؛ چنانکه برخی نیز سال شهادت را سال ۶۷، گروهی ۶۶ و برخی ۶۹ ذکر کرده اند.
دشمنان کینه توز، چون بر بدن مختار دست یافتند، آن را قطعه قطعه کردند و دستش را بریده، بر دیوار مسجد کوفه، با میخی آهنین کوبیدند و این دست تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی باقی ماند و در آن زمان به فرمان حجّاج پایین آورده و دفن شد.
مصعب بن زبیر پس از کشتن مختار، تمامی یاران او را که به آنها امان داده بود، نیز کشت و سپس به کشتار مردم کوفه پرداخت. او ابتدا قصد داشت تنها ایرانیان را، که شش هزار و سیصد نفر بودند، بکشد ولی یارانش به او گفتند فرقی میان عرب و عجم اینان نیست. همگی دوستدار علی هستند. در این روز مصعب هفت هزار نفر را کشت و بقیه خاندان مختار را واداشت به او ناسزا بگویند. برخی گفتند و وارهیدند و برخی شجاعانه ایستادند و جان دادند. یکی از آنان همسر شجاع مختار، دختر نعمان بن بشیر بود که دست بسته به شهادت رسید.
مختار در سال نخست هجری به دنیا آمد. در سال ۱۱ هجری در حَجّه الوداع شرکت کرد. در سال سیزدهم هجری از مدائن هجرت کرد و در مدینه ماندگار شد. در سال چهل و یک همراه امیرمؤمنان(علیه السلام) به کوفه هجرت کرد و بالاخره در سال شصت و هفت هجری در کوفه به شهادت رسید.
قبر او اکنون در جوار مسجد کوفه، در کنار دو شهید دیگر فدایی امام حسین(علیه السلام)مسلم بن عقیل و هانی بن عروه زیارتگاه عاشقان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) است.

منبع: ره توشه عتبات عالیات؛ جمعی از نویسندگان.