اشاره:
در عصر امام کاظم (علیهالسلام) از سوی حکام بنی عباس اختناق شدیدی علیه شیعیان به خصوص علیه امام کاظم (علیهالسلام) اعمال می گردید. از اینرو در این عصر مانعی جدی برای نشر علوم اهل بیت (علیهمالسلام) وجود داشته است. امام در عین حال امام (علیهالسلام) از راهای مختلف علوم را به پیروانش منتقل می کردند. در این مقاله مختصر وضعیتی که در این زمان بر شیعیان حاکم بوده بیان شده است.
حضرت امام موسی کاظم (علیهالسلام) در سال ۱۲۸ و یا ۱۲۹ متولد شدند و در پنجم و یا بیست و پنجم از ماه رجب سنه ۱۸۳ شهید، و در مقابر قریش همانجائی که قبرشان امروزه مزار میباشد مدفون گردیدهاند.
امامت به آنحضرت در سال وفات پدرشان سنه ۱۴۸ منتقل شد. بنابراین مدت زمان امامتشان سی و پنج سال بوده است. ایام امامتش را در میان دو زندان سپری نمود؛ زندان خانهاش که بعید از تماس با مردم از خوف بنیعباس بود، و زندان بنیعباس که شدیدالظُّلم و الظُّلمه بوده است.
این محدودیت و تنگنائی تا به جائی رسیده بود که چون راوی حدیث بخواهد روایتی را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمیتوانسته است إسناد دهد، بلکه گاهی به کنیه او مثل ابوابراهیم، و ابوالحسن و گاهی با ألقاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثالها إسناد میداده است. و گاهی با اشاره مثل گفتار راوی: عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد» به علّت آنکه چون تقیه در ایام حضرت شدید بوده است، نام مبارک حضرت بسیار اندک در حدیث به میان آمده است، و به علّت آنکه تضییق بر آنحضرت از معاصرینش از عبّاسیین همچون منصور، و مهدی، و هادی بسیار بوده است.
و هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود که او را در زندانهای دارای طبقه میخکوب نمود. آنحضرت – که سلام خدا بر او باد – مدّت چهارده سال را بدین منوال سپری کرد که گاهی او را به زندان میبردند، و گاهی از آن آزاد مینمودند. و این مدّت، تمام زمانی میباشد که وی با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.
و با این گونه أعمال سخت و قساوت آمیز، علویین را ترسانیدند، و شیعه را به دهشت افکندند. مدّ نظر و چشم امید جمیع شیعیان به امامشان در زندان بود، ولیکن آنحضرت أبداً راه نجاتی برای طالبیین، و راه چاره و خلاصی برای شیعیانْ درستتر از این نیافت که در برابر حکم عباسیین پرقساوت و سنگین دل، خود را یله و رها سازد و در مقام دفاع بر نیاید. امَّا هارون الرّشید بدین جنایات و جرائم وارد بر امام (علیهالسلام) اکتفا ننمود تا اینکه در زمانی که او در محبس سِنْدی بْنِ شاهک زندانی بود، وی با دسیسه خورانیدن سمّ آخرین ضربه خود را زد، و لهذا آنحضرت – روحی فداه – در زندان، کشته جور و اعتساف گردید.
هارون نمکی را بر جراحت پاشید و آن این بود که: به احدی از شیعیان و مُوالیان او إذن تشییع نداد، بلکه امر کرد تا حمّالها بدن او را از محبس برداشته و بر روی جسر بغداد گذاردند، و بر قُرْحَه و دمل نارس، آخرین نشترش را با این ندا فرو برد که هَذَا إمَامُ الرَّافِضَهِ. «این است بدن امام رافضیان!»
این اعمال از عباسیان شعله آتش غضبشان را فرو نمینشانَد، و از شأن و منزلت امام نمیکاهد، بلکه فقط و فقط از قساوتشان در ساعت انتقام کشف میکند، و از فراموشیشان سیاست اقلیتهای مذهبی را، و غفلتشان از مشحون شدن دلها از حِقْد و غَیظی بر آنها که در کمون خود پنهان میدارد پرده برمیدارد.
آری آتش با یک چوبه کبریت، و با یک جرقّه فندک و چخماق درمیگیرد. آتش خاموش نبود ولیکن گلهای آتش در زیر خاکستر بود. از همه اینها که بگذریم امام (علیهالسلام) در نزد آنان گناه نداشته است، جز آنکه وی صاحب حقیقی مقام امامت میباشد.
و از آنجائی که سلیمان بن جعفر عموی هارون نگریست آنچه را که سِنْدی با جنازه امام انجام داد، امر کرد تا جنازه را از دست پاسبانان داروغه گرفتند، و درجانب غربی از شطّ نهادند و منادی خود را امر کرد تا مردم را برای حضور جنازهو تشییع آن فراخواند. أکثر شیعه بغداد در آن جانب سکونت داشتند و محلّه کَرْخ باهمه وسعتش فقط منزلگاه شیعه بود، و امر کرد تا منادی او مردم را به حضوردر تشییع جنازه آنحضرت دعوت کند. پس مردم از هر جهت شتافتند، و جنازه را بر دوشهایشان تشییع کرده، تا به تربت طاهرهاش در مقابر قریش به خاک سپردند.
دلهای شیعیان از خشم و غضب بر این فعل شنیع هارون همچون دیگ میجوشید. و اگر این فعل سلیمان نبود، نزدیک بود انقلابی درگیرد، و از روی قهر و جبر از شرطه و نگهبانان مأخوذ دارند، مگر آنکه هارون الرّشید مطمئن است که با وجود فِشار و شدّتش بر شیعه، آنان جهش و پرشی ندارند و اگر چه مقدار ضرب و فشار بر شیعیان فزونی گیرد.
و شاید انتباه سلیمان بدین خطر وی را وادار نمود تا آن کار را انجام دهد. سلیمان با سر و پای برهنه دنبال جنازه امام به راه افتاد. چرا که در این عمل موجبخنکی و تازگی غِلّ و فرو نشاندن شعله آتش، و فروکش کردن نائرهای بود که نگرانی از اشتعال آن میرفت. و یا آنکه رشید پس از آنکه با کشتن امام به مقـصدومـقصود خود رسید، سرّاً به سلیمان اشاره کرده باشد که این گونه عمل کند.
و ممکن است این طرز رفتار سلیمان به جهت غیرتی بوده باشد که بر پسرعمویش (حضرت امام کاظم) داشته، و از آن کردار شنیع هارون رنجیده و ملالت خاطر پیدا کرده باشد.
جمعیت کثیر شیعه در آن عصر در بغداد و غیر بغداد از بلاد عراق کافی بود که بتوانند در مقابل آنگونه فشارها و سلطهها و فرود آوردن رنجها و شکنجههای متوالی بر ایشان بایستند و دفاع نمایند، ولیکن آیا آن ضربات پیدرپی بر رئوسشان، و آن گونه ضَغْط و شدّت و رنجی که بر ایشان وارد میگردید به کلی قوایشان را برده و فرسوده و بیمحتوی گردیدهاند؟ و یا آنکه تقیه آنان را وادار مینموده است که در برابر آن قساوت استسلام نموده، حاضر برای تحمّل فشار و شدّت شوند؟ و یا آنکه تعدادشان بدون تجهیزات و وسائل دفاعیه بوده است؟ و یا امام به ثوره و انقلابشان رضا نمیداده است، چون میدانسته است که به ثمر نمیرسد و تا نهایت پیش نمیرود؟ و یا آنکه ایشان زعیم و سیاستمدار مربّی نداشتهاند که چرخ حرکتشان را به جنبش درآورد و آنان را در خطرات و ترسناکهائی برای رهائی از این مهلکه وارد کند؟
گمان من آن است که: خُلُوِّشان از رئیس انقلابی نهضت دهنده، تنها عامل تسلیمشان در برابر آن قدرتها و خضوع در مقابل آن تعدّیات و تجاوزات بوده است. و از اینجاست که مییابیم در عصر عبّاسیون عِرَاقَین (کوفه و بصره) و حَرَمَین (مکّه و مدینه) و یمَن از حکم بنیعباس سرباز زدند در ایام حکومت مأمون چون توده مردم زعیم هائی از علویان یافتند که ایشان را در برابر وجوه بنیعباس بجهاند، و از شانههایشان خیشهای استعباد را باز کند.
منبع:
امام شناسی، ج ۱۶ و ۱۷ ص ۱۹۹.