برخوردهاى مسالمت آمیز پیامبر (صلی الله علیه و آله) با یهود

برخوردهاى مسالمت آمیز پیامبر (صلی الله علیه و آله) با یهود

۱۴۰۰-۰۴-۰۵

378 بازدید

اشاره:

در باره صلح نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یهود مدینه هر چه سخن گفته مى شود منحصر به پیمانى است که به «موادعه یهود» شهرت یافته است. لیکن در این مقاله قرار داد دیگرى که تنها در کتاب «اعلام الورى» آمده است به عنوان پیمان اصلى میان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یهود معرفى مى گردد و دلایل و شواهدى بر درستى آن متن ارائه مى شود. هم چنین این نتیجه به دست آمده که پیمان نامه مشهور، مربوط به یهودیان انصار است و به علاوه، آن مجموعه اى از چند قرارداد است نه یک قرارداد. بخش دوم این نوشتار به بررسى یکى از سریه هاى زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرداخته.

این حرکت برخلاف آن چه شهرت یافته سریه نیست، بلکه حرکتى سیاسى است که از سوى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به منظور صلح با یهود خیبر انجام شده است. هر چند پایان این حرکت به درگیرى کشیده شده است. مقدمه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پس از هجرت به مدینه، برخوردهاى گوناگونى با یهودیان این شهر داشته که از این میان، جنگ هاى آن حضرت با بنى قینقاع، بنى نضیر، بنى قریظه و خیبر شهرت یافته است. هم چنین آن حضرت سریه هایى را براى کشتن برخى چهره هاى مفسد یهودى اعزام نموده اند، لیکن درباره برخوردهاى مسالمت آمیز میان رسول خدا و یهودیان کمتر سخن به میان آمده است. در این جا دو مورد مهم از این برخوردها بررسى مى گردد: یکى انعقاد قرارداد صلح میان آن حضرت و گروه هاى یهودى مدینه و دیگرى تلاش ایشان براى برقرارى صلح با یهود خیبر پیش از جنگ با خیبریان، هرچند این تلاش به نتیجه نرسیده است. منابع اصلى این تحقیق عبارت اند از دو کتاب «السیره النبویه» و «المغازى». السیره النبویه که به سیره ابن هشام شهرت دارد در واقع سیره ابن اسحاق است که عبدالملک بن هشام (متوفاى ۲۱۳ق) آن را جمع آورى کرده و گاه از آن کاسته و گاه مطالبى را برآن افزوده است. محمدبن اسحاق (متوفاى ۱۵۰ق) قدیمى ترین سیره نویسى است که روایات او در تاریخ اسلام جایگاه ویژه اى دارد. او کارهاى پراکنده پیش از خود را جمع کرده و سیره منظمى را به دست داده است. با وجود آن همه مطالبى که این مورخ درباره روابط پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یهود آورده، از پیمان آن حضرت با سه گروه یهودى مدینه سخنى به میان نیاورده است، بلکه گزارش او از پیمان عمومى به گونه اى است که مورخان بعدى، گروه هاى اصلى یهود را هم در این قرار داد سهیم دانسته اند و به نظر مى رسد این توهم ناشى از واژه هایى است که ابن اسحاق در این گزارش به کار برده است. درباره وثاقت ابن اسحاق اختلاف نظر فراوان است اما به نظر مى رسد پذیرش گزارش هاى او از سوى مورخان بعدى شاهدى بر وثاقت او باشد. گذشته از این، در بررسى هاى تاریخى به آسانى نمى توان گفته هاى ابن اسحاق را که با قراین و شواهدى قابل تإیید است، رد کرد، زیرا در این صورت بیشتر اطلاعات تاریخى صدر اسلام با مشکل روبه رو خواهد شد، البته این سخن بدان معنا نیست که هر نقل مشکوکى را هم بپذیریم. در این نوشتار هم چنین از اضافات ابن هشام استفاده هاى زیادى شده است. منبع دیگر (المغازى) از محمدبن عمر واقدى (متوفاى ۲۰۷ق) است. او تنها مورخى است که خبرهاى مربوط به همه جنگ ها و سریه هاى دوران رسول خدا را به تفصیل ثبت کرده است. قدیمى بودن او و کارشناسى اش در زمینه جنگ ها و سریه ها اعتبار ویژه اى به این کتاب بخشیده و ارائه جزئیات رویدادها آن را بر سیره ابن اسحاق برترى داده است. پس از این دو منبع اصلى، کتاب هاى: الطبقات الکبرى، تاریخ الخلیفه، الاموال، المحبر، انساب الاشراف، تاریخ یعقوبى، تاریخ طبرى، دلائل النبوه، اعلام الورى و دیگر منابع مربوط به سیره و مغازى مورد توجه بوده است. در این میان، کتاب الاموال و اعلام الورى در موضوع پیمان هاى پیامبر و یهود بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است. ابوعبید قاسم بن سلام (متوفاى ۲۲۴ ق) مولف کتاب الاموال، دومین کسى است که پس از ابن اسحاق متن کاملى از پیمان نامه مدینه ارائه کرده و به خاطر ذکر نام راویان، حتى برگزارش ابن اسحاق ـ که به سند این قرار داد اشاره نکرده است ـ برترى دارد. در عین حال یکى از مورخانى که درباره شرکت یهودیان معروف مدینه در این پیمان، ابهام ایجاد مى کند ابوعبید مى باشد که سخن او منشإ اشتباه برخى تاریخ نویسان شده است. علامه ابوعلى طبرسى (متوفاى ۵۴۸ ق) صاحب تفسیر مجمع البیان، نویسنده کتاب تاریخ اعلام الورى است. این کتاب گرچه در تاریخ چهارده معصوم(علیهم السلام) است، بخش زیادى از آن به سیره پیامبر اختصاص دارد. از این رو، منبع مهمى در موضوع پیمان با یهودیان اصلى مدینه (بنى قینقاع، بنى نضیر و بنى قریظه) به شمار مى رود و بلکه منحصر به فرد است. البته دست دوم بودن این منبع ضررى به اعتبار این نقل نمى زند چون از منابع کهن بر درستى گزارش او شاهد آورده ایم. درباره بخش دوم این نوشتار ذکر این نکته لازم است که همه مورخان سریه عبدالله بن رواحه را، براى کشتن اسیربن رزام، عنوان کرده اند اما با بررسى گزارش هاى مختلف به این نتیجه دست یافته ایم که این حرکت به منظور برقرارى صلح با خیبر بوده است ولى در هنگام بازگشت هیئت اعزامى، به درگیرى کشیده شده است. ۱) پیمان با یهود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پس از ورود به مدینه با گروه هاى زیادى پیمان بستند. آن چه مورد نظر ماست پیمان هایى است که یهودیان مدینه در آن شرکت داشته اند. با این که مورخان به مناسبت هاى مختلف به قراردادهاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) با یهود اشاره کرده اند اما به متن آن ها چندان توجهى نشده است؛ مثلا هنگام گزارش جنگ هاى آن حضرت با سه گروه یهود مى گویند: پیامبر با آنان پیمانى داشت که نادیده گرفتند(۱) ولى مواد آن را بیان نکرده اند. تنها دو مورد از این قراردادها به طور کامل ثبت شده که یکى مربوط به همه گروه هاى مدینه است و به پیمان عمومى و موادعه یهود معروف شده و دیگرى مخصوص سه طایفه بنى نضیر و بنى قریظه و بنى قینقاع است. در این فصل مواد این دو قرارداد و طرف هاى امضا کننده آن بررسى خواهد شد. الف ـ پیمان عمومى یکى از اقدامات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آغاز هجرت، انعقاد قراردادى میان مهاجرین و انصار بود که در آن از یهود هم فراوان یاد شده است. با وجود اهمیت فراوانى که تاریخ نویسان متإخر براى این پیمان نامه قائل اند و آن را از شاه کارهاى دولت مدینه مى دانند، مورخان اولیه چندان اهمیتى به آن نداده و به نقل آن همت نگماشته اند. تنها ابن هشام متن آن را از ابن اسحاق روایت کرده و ابوعبید ـ معاصر ابن هشام ـ هم در کتاب الاموال آن را آورده است.(۲) اما متإسفانه مورخانى همچون ابن سعد، ابن خیاط، بلاذرى، یعقوبى، طبرى و مسعودى اشاره اى به آن نکرده اند. گر چه روایت ابن اسحاق و ابوعبید با قدمتى که دارند براى ما ارزشمند است لیکن تعدد روایات و برداشت هاى سیره نویسان بعدى نیز مى توانست در تحلیل جزئیات قرارداد بیشتر راهگشا باشد. متن این پیمان که ابن هشام آن را قبل از داستان برادرى مهاجرین و انصار آورده، طولانى است. در این جا به بخش هایى از آن که مورد نظر است توجه مى کنیم: ابن اسحاق مى گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بین مهاجرین و انصار نوشته اى امضا کرد و در آن با یهود پیمان بست. آنان را بر دین و اموالشان تثبیت کرد و به سود و زیان آنان شرایطى مقرر فرمود. متن پیمان چنین است: بسم الله الرحمن الرحیم این نوشته اى است از محمد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بین مسلمانان قریش و یثرب و کسانى که به ایشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد کنند. آنان ملتى واحد را تشکیل مى دهند. مهاجرین در پرداخت دیه و فدیه بر آداب پیش از اسلام باقى اند و به نیکى و عدالت آن را مى دهند. بنى عوف، بنى ساعده، بنى حارث، بنى جشم، بنى نجار، بنى عمروبن عوف، بنى نبیت و بنى اوس هم بر رسوم پیش از اسلام باقى اند… هر یهودى از ما پیروى کند یارى مى شود و با دیگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمى شود و دشمنش یارى نمى گردد… یهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزینه جنگى را مى پردازند. یهود بنى عوف و بندگانشان با مسلمانان در حکم یک ملت اند. یهودیان دین خود را دارند و مسلمانان دین خود را، اما هر که ستم کند خود و خانواده اش را به هلاکت خواهد انداخت. براى یهودیان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنى ثعلبه و بنى شطیبه همان حقوق بنى عوف ثابت است. نزدیکان ایشان هم از این مزایا برخوردارند. کسى بدون اجازه محمد(صلی الله علیه و آله) از این مجموعه بیرون نمى رود. از قصاص جراحتى کوچک هم گذشت نخواهد شد. هر که دیگرى را ترور کند خود و خانواده اش را در معرض ترور قرار داده مگر این که به او ستم شده باشد. یهودیان و مسلمانان هزینه جنگ را به سهم خود مى پردازند… قریش و دوستانشان پناه داده نمى شوند. اگر کسى به مدینه حمله کرد همه دفاع خواهند کرد. یهود اوس و موالى شان نیز از این حقوق برخوردارند. این قرارداد همان گونه که پیداست میان مهاجرین و قبایل مسلمان و یهودى انصار بسته شده است. یهودیانى که نامشان در این پیمان آمده شهرتى ندارند و در گزارش هاى تاریخى توجه چندانى به آن ها نشده است.(۳) گویا این یهودیان همان کسانى اند که یعقوبى درباره آنان مى گوید: «گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسایگى با یهود، آیین یهود را برگزیدند»(۴) و به متهودین (یهودى شده ها) یا یهود انصار شهرت دارند. این گروه ها به جهت اوس یا خزرجى بودنشان کمترین تنش ها را با مسلمانان داشته اند(۵) و به نظر مى رسد کم کم اسلام آورده و ارتباطى با یهودیان اصیل نداشته اند. علت معروف شدن این پیمان به موادعه یهود هم، شرکت این گروه از یهود انصار، در آن است. اما نام گذارى این قرارداد به موادعه یهود چندان درست نیست چون طرف هاى اصلى آن مهاجران مکه و انصار مسلمان مدینه هستند. در ابتداى متن و در گزارش منابع دیگر نیز تنها همین گروه به عنوان طرف قرارداد مطرح هستند و هیچ اشاره اى به یهود نشده است.(۶) به همین دلیل برخى محققان براین باورند که این پیمان مجموعه اى از چند قرارداد است که ابن اسحاق و دیگران آن را در کنار هم و به عنوان یک پیمان نامه آورده اند.(۷) تکرار برخى مواد متن نیز چنین مطلبى را تإیید مى کند. به هر حال عنوان «موادعه یهود» و شرکت گروه هاى یهودى انصار در این پیمان نامه، بسیارى را به اشتباه انداخته و موجب شده است گمان کنند سه طایفه معروف یهود ـ که گفته مى شود یهود اصلى حجازند(۸) ـ نیز در این قرارداد شرکت داشته اند. علت چنین تصورى این است که اولا، برخى مورخان هنگام نقل این قرارداد از آن سه طایفه نام برده اند.(۹) ثانیا، همه مورخان هنگام بیان جنگ هاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) با این سه گروه یهودى، گفته اند: «آنان هنگام ورود رسول خدا به مدینه با او پیمان بسته بودند» و چون متن دیگرى غیر از این پیمان به موادعه یهود شهرت ندارد، بلافاصله تصور مى شود که مراد از پیمان با سه گروه یهود، همین پیمان عمومى است. لیکن این مطلب درست نیست و این سه گروه در این قرار داد دخالتى ندارند بلکه آنان پیمانى مخصوص دارند که بعدا از آن سخن خواهیم گفت. البته ممکن است انعقاد هر دو معاهده در یک زمان انجام شده باشد اما به هر حال در پیمان عمومى که عنوان موادعه یهود به خود گرفته حرفى از آنان نیست، زیرا این سه طایفه از یهودیان سرشناس مدینه بودند و اگر در این پیمان شرکت داشتند حتما نام آنان برده مى شد. چگونه ممکن است از هشت گروه یهودى غیر معروف در این پیمان نام برده شود اما به یکى از سه گروه معروف اشاره هم نشود؟! پس باید گفت پیمان با سه طایفه، غیر از این قرارداد است. به علاوه مواد این پیمان با آن چه مورخین درباره آن سه گروه مى گویند، مطابقت ندارد. آنان مى گویند سه طایفه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) قرار داشتند که بى طرفى خود را حفظ کرده و حتى به نفع مسلمانان وارد جنگ نشوند(۱۰) اما در این پیمان یهود موظف شدند در جنگ ها همراه مسلمانان شرکت کرده و بخشى از هزینه آن را تإمین ک۱۱نند.() در گزارش هاى تاریخى هم درباره شرکت این سه طایفه در جنگ ها مطلبى به چشم نمى خورد و تاریخ نیز هیچ گاه آنان را به خاطر کناره گیرى از جنگ سرزنش یا متهم به پیمان شکنى نکرده است. پیداست چنین تعهدى (که مسلمانان را یارى کنند) نسبت به رسول خدا نداشته اند و آن چه هست مربوط به یهودیان اوس و خزرج است. برخى با بیان احتمالاتى درباره شرکت این سه طایفه در پیمان عمومى گویند: «احتمال دارد آن ها هم جزء پیمان باشند، چون یاد از بستگان اوس و غیره، ضمنا یاد از یهود هم پیمان آن ها هم هست».(۱۲) اما این سخن درست به نظر نمى رسد چون اولا، انعقاد پیمان با اوس و خزرج هیچ گاه مستلزم قرارداد با هم پیمانان آنان نیست. ثانیا، یاد از یهود انصار در پیمان نامه نشان مى دهد که یهودیان اصلى ـ بنى قینقاع و بنى نضیر و بنى قریظه ـ باید مورد توجه بیشترى قرار مى گرفتند و اگر همراه هم پیمانان اوس و خزرجى خود در پیمان شرکت داشتند حتما نام آنان نیز برده مى شد. علامه جعفر مرتضى در این باره مى گوید: «روشن است که مقصود از یهود در این قرارداد بنى قینقاع و بنى نضیر و بنى قریظه نیستند بلکه یهودیانى هستند که جزء قبایل انصار بودند».(۱۳) هیکل هم مى گوید: «در امضاى این عهدنامه یهود سه گانه شرکت نداشتند و پس از مدتى بین آنان و پیامبر قراردادى بسته شد.»(۱۴) ب ـ پیمان با سه گروه معروف یهود متن این قرارداد را که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با سه طایفه بنى نضیر، بنى قریظه و بنى قینقاع امضا کرده مرحوم طبرسى در اعلام الورى از على بن ابراهیم نقل کرده است. متإسفانه این متن هم مورد بى توجهى همه مورخان قرار گرفته و هیچ کس قبل و بعد از طبرسى آن را نیاورده است.(۱۵) جاى شگفتى است چنین پیمان مهمى ـ که به سرنوشت سه گروه یهودى به خصوص بنى قریظه مربوط است ـ این گونه از دسترس یا توجه منابع تاریخى و روایى دور بماند و تنها در قرن ششم و براى یکبار متن آن ثبت شود. به هر حال این مهم ترین پیمانى است که در موضوع یهود مدینه با آن سرو کار داریم و به جهت اهمیت و ضرورت آن در مباحث آینده، متن آن را از نظر مى گذرانیم: على بن ابراهیم نقل مى کند یهود بنى قریظه و بنى نضیر و بنى قینقاع نزد پیامیر(صلی الله علیه و آله) آمده گفتند: مردم را به چه مى خوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحید و رسالت خودم. من کسى هستم که نامم را در تورات مى یابید و علمایتان گفته اند از مکه ظهور مى کنم و به این سنگلاخ (مدینه) کوچ مى کنم… یهودیان گفتند آن چه گفتى شنیدیم. اکنون آمده ایم با تو صلح کنیم که به سود یا زیان تو نباشیم و کسى را علیه تو یارى نکنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى، تا ببینیم کار تو و قومت به کجا مى انجامد. پیامبر پذیرفت و میان آنان قراردادى نوشته شد که یهود نباید علیه پیامبر(صلی الله علیه و آله) یا یکى از یارانش با زبان، دست، اسلحه، مرکب (نه در پنهانى و نه آشکارا، نه در شب و نه روز) اقدامى انجامد دهد و خداوند بر این پیمان گواه است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد رسول خدا مى تواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر و اموالشان را غنیمت بگیرد. آن گاه براى هر قبیله از این یهودیان نسخه اى جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنى نضیر حیى بن اخطب، مسئول پیمان بنى قریظه کعب بن اسد و مسئول پیمان بنى قینقاع مخیریق بود.(۱۶) این قرارداد نسبت به آن چه به پیمان عمومى شهرت یافته از صراحت و انسجام بیشترى برخوردار است، زیرا طرف هاى آن به خوبى روشن است و پیداست در یک زمان براى هر سه طایفه بسته شده است. ولى مشکل این متن این است که منحصر به نقل طبرسى است و در هیچ منبع دیگرى نیامده است. گذشته از این که قدمت کتاب و راوى (على بن ابراهیم) به اندازه مورخان دست اول سیر نیست. اما آن چه مشکل را حل مى کند گزارش ها و شواهدى است که در منابع دست اول بر تإیید مواد این پیمان وجود دارد؛ این شواهد عبارت اند از: ۱ـ در بسیارى از منابع وقتى سخن از پیمان شکنى سه طایفه یهودى به میان آمده تصریح شده است که آنان هنگام ورود رسول خدا به مدینه، پیمانى را با آن حضرت امضا کردند.(۱۷) از طرفى گفتیم پیمان عمومى به هیچ رو متوجه این سه طایفه نیست و قرارداد دیگرى هم درباره یهود وجود ندارد تا سخن مورخین را راجع به آن بدانیم. ۲ـ در برخى منابع آمده است یهود با پیامبر قرار داشتند به سود و زیان او قدمى بر ندارند(۱۸) و این مطلب در این پیمان نامه وجود دارد. ۳ـ مورخین مى گویند حیى بن اخطب و کعب بن اسد با رسول خدا و مسئول پیمان بنى نضیر و بنى قریظه طرف قرارداد بودند.(۱۹) این مطلب نیز در این قرارداد بیان شده است. ۴ـ در منابع آمده است پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از پیمان شکنى بنى قینقاع و بنى نضیر قصد کشتن آنان را داشت ولى از آنان گذشت.(۲۰) درباره قتل عام بنى قریظه پس از پیمان شکنى شان هم مورخان مى گویند: «مردانشان کشته و زنان و فرزندانشان اسیر شدند».(۲۱) وقتى هم محاصره بنى نضیر و بنى قریظه شدت گرفت یهودیان گفتند: «اگر تسلیم محمد(صلی الله علیه و آله) نشویم مردانمان کشته و زن و بچه ما اسیر خواهند شد»(۲۲) و این ها کلماتى است که تنها در این پیمان نامه وجود دارد. ۵ـ مفسرین در شإن نزول آیات دوازده و سیزده سوره آل عمران مى گویند: چون مسلمانان در جنگ بدر پیروز شدند، یهود گفتند این همان پیامبر(صلی الله علیه و آله) موعود است اما وقتى در نبرد احد شکست خوردند یهود شک کرده گفتند او پیامبر نیست و بناى ناسازگارى و پیمان شکنى گذاشتند.(۲۳) این مطلب با آن چه در عهدنامه آمده که یهودیان گفتند، صلح مى کنیم تا ببینیم کار تو و قومت به کجا مى انجامد، متناسب است. گویا یهود با آن همه اطلاعاتى که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشتند باز هم منتظر حوادث آینده بودند و گمان مى کردند پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید همیشه پیروز باشد و اگر چنین نشد با او مقابله کنند. از این رو پس از جنگ احد، بنى نضیر عهد خود را شکسته با رسول خدا وارد جنگ شدند. این ها شواهدى است که به خوبى نشان مى دهد پیمان با سه گروه یهود مدینه، چیزى جز روایت اعلام الورى نیست. درباره این قرارداد چند نکته دیگر قابل توجه است: الف ـ با این که درباره تاریخ انعقاد پیمان عمومى تردیدهایى وجود دارد(۲۴) اما شواهدى در دست است که بنابر آن ها پیمان با طوایف یهود را نمى توان دیرتر از ماه هاى اول هجرت دانست: نخست آن که در گزارش این پیمان آمده است: یهودیان نزد پیامبر آمده از دعوتش پرسیدند. پیداست این اولین برخورد یهود با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده که چنین سوالى کرده اند. شاهد دیگر آن که، مخیریق (که طرف قرارداد بنى قینقاع معرفى شده) در همان اوایل هجرت ایمان آورده و در احد به شهادت رسیده است.(۲۵) دیگر این که وى وقتى پیمان نامه را گرفت و نزد قومش برگشت به آنان گفت: بیایید به محمد(صلی الله علیه و آله) ایمان آوریم.(۲۶) از این رو به نظر مى رسد او در همان روزها به مسلمانان پیوسته باشد. پس انعقاد این قرارداد به ماه هاى اول هجرت برمى گردد.(۲۷) ب ـ بندهاى این پیمان بسیار جالب است چون بعدها یهودیان یک یک این قیود را زیر پا گذاشته و پیمان شکنى را به کمال رساندند. آنان متعهد شدند به هیچ یک از اقدامات زیر دست نزنند: ۱ـ همکارى علیه پیامبر (لا یعینوا على رسول الله) ۲ـ همکارى علیه یاران پیامبر یعنى همه مسلمانان (ولا على احد من اصحابه) ۳ـ اقدام تبلیغاتى (بلسان) ۴ـ اقدام مسلحانه (و لا ید و لا بسلاح) ۵ـ پشتیبانى تدارکاتى دشمن (و لا بکراع) ۶ـ توطئه هاى پنهان و آشکار، در شب یا روز (فى السر و العلانیه باللیل و بالنهار) با وجود همه این قیود و تإکیدات، در آینده خواهیم دید که برخى از این گروه ها با زیر پا گذاشتن همه این شرایط، پیمان خود را نقض کرده با مسلمانان وارد جنگ شدند. ج ـ از سوى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) براى هر کدام از این سه طایفه نسخه اى نوشته شد تا نزد بزرگ ایشان محفوظ باشد. این شخص مسئول پیمان نامه و طرف قرارداد با پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شمار مى آمد و تصمیم گیرى درباره پاى بندى یا نقض قرارداد برعهده او بود. به همین جهت عبدالله بن ابى براى جنگ افروزى میان یهود و مسلمانان به حیى بن اخطب و کعب بن اسد پیغام داد که پیمان خود را نادیده بگیرند و با پیامبر بجنگند.(۲۸) در جریان پیمان شکنى بنى قریظه هم این کعب بود که به این کار رضایت داد و دیگران نیز با او مخالفتى نکردند.(۲۹) د ـ نکته آخر تناقضى است که درباره مواد این قرارداد با پیمان عمومى در گزارش هاى مورخین به چشم مى خورد. گاه گفته مى شود: وقتى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه آمد با یهود پیمان بست که به سود و زیان او جنگ نکنند(۳۰) و گاه مى گویند: در پیمان آمده است که اگر جنگى روى دهد یهود نیز به یارى مسلمانان بروند.(۳۱) بار دیگر گفته مى شود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هر گروه از یهودیان را به هم پیمانان خود ملحق کرد.(۳۲) این مطلب هم گفته مى شود که پیامبر به سود و زیان آنان شرایطى مقرر فرمود.(۳۳) پیداست در این مورد میان دو قرارداد خلط شده است؛ قسمت دوم و سوم کلام مورخان مربوط به پیمان عمومى است که یهودیان اوس و خزرج به دوستان هم پیمان خود ملحق شدند و هم چنین متعهد شدند در دفاع از مدینه همراه مسلمانان بجنگند، اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پیمان با سه طایفه است که قرار شد در جنگ ها ـ چه به سود و چه زیان پیامبر ـ وارد نشوند و مقصود از شرایط (له و علیه آنان) همان تعهدات طرفین براى عدم تعرض به یکدیگر است که در این قرارداد آمده است (لا نتعرض لا حد من اصحابک و لا تتعرض لنا و لا لاحد من اصحابنا). علت این ناسازگارى در کلمات تاریخ نگاران این است که معمولا کلمه یهود را بدون قید آورده اند. از این رو، یهود انصار که در پیمان عمومى(۳۴) شرکت داشته اند از یهودیان اصلى بنى نضیر و بنى قریظه و بنى قینقاع که پیمان مخصوص به خود دارند، به سادگى تشخیص داده نمى شوند. از آن چه گذشت روشن شد هر سه طایفه یهودى که با مسلمانان درگیر شدند با پیامبر به عنوان رئیس دولت مدینه، پیمان عدم تعرض داشتند. گر چه متن این پیمان تا پیش از سده ششم به طور کامل ثبت نشده ولى همه مورخان کهن اشاره اى به آن کرده اند. گویا اصل چنین قراردادى براى آنان مسلم بوده ولى از ثبت مواد آن غفلت کرده اند. تاریخ نویسان جدید به خصوص اهل سنت هم که گویا متن اعلام را ندیده و فقط به روایت ابن اسحاق و پیمان عمومى توجه داشته اند و از طرفى سه طایفه یهود را بیرون از پیمان عمومى مى دانند، براى تطبیق کلام مورخان راه درستى نرفته اند.(۳۵) ۲) تلاش براى صلح با خیبر الف ـ حرکت نظامى یا سیاسى ؟ یکى از حرکت هاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سال ششم قمرى که به سریه شهرت یافت، اعزام عبدالله بن رواحه همراه گروهى از مسلمانان به خیبر است. بیشتر مورخان این حرکت را به نام سریه ثبت کرده، مى گویند: «پیامبر، عبدالله را براى کشتن اسیر بن رزام به خیبر فرستاد.»(۳۶) اما دلایل و شواهد حاکى از آن است که این حرکت به منظور کشتن این چهره یهودى نبوده بلکه پیامبر این گروه را با هدف برقرارى صلح با یهود خیبر و گفت وگو با بزرگ آنان (اسیر بن رزام)(۳۷) فرستاده است ولى به طور اتفاقى به کشته شدن وى منجر شده است. در آغاز به دلایلى که نشان مى دهد حرکت عبدالله براى ترور اسیر نبوده توجه مى کنیم و سپس به شواهدى که برصلحآمیز بودن این حرکت وجود دارد، خواهیم پرداخت. ۱ـ در تمامى ترورهایى که از سوى یاران پیامبر انجام شد دستور یا اجازه رسول خدا گزارش شده است. آن حضرت درباره ابوسفیان(۳۸) و ابن نبیح هذلى(۳۹) دستور داد؛ در مورد عصمإ(۴۰)، ابو عفک(۴۱) و کعب بن اشرف(۴۲) فرمود: کیست که شر او را کم کند؟ و درباره ابو رافع(۴۳) هم اجازه داد. اما درباره کشتن اسیر هیچ گونه فرمان یا اجازه اى از پیامبر نیست. تنها مطلبى که گفته شده این است که واقدى از عبدالله بن انیس روایت کرده که: «پیامبر به من فرمود اسیر را نبینم یعنى او را بکش. »(۴۴) لیکن این مطلب ـ گذشته از این که با دیگر بخش هاى این گزارش سازگارى ندارد(۴۵) و در سیره ابن هشام نیامده است ـ به خاطر این که فضیلتى براى ابن انیس به شمار مىآید با تردید جدى روبه رو است، زیرا بخشى از گزارش هایى که واقدى از او نقل کرده بسیار غیر معقول و افسانه اى است و به نظر مى رسد ساخته دست داستان سرایان یا کسانى است که در صدد جعل فضایل براى عبدالله انیس بوده اند؛ مثلا در گزارش قتل ابن نبیح هذلى، واقدى از همین شخص که مإمور کشتن هذلى بوده نقل کرده است که: پس از کشتن او سرش را برداشته در غارى پنهان شدم، گروهى در تعقیب من بودند اما عنکبوتى بر در غار تارى تنید و آنان مرا ندیدند. یکى از آن ها کفش ها و ظرف آبش را نزدیک غار گذاشت تا قضاى حاجت کند، من که پا برهنه و تشنه بودم کفش ها و آب را برداشته شب ها راه پیمودم تا به مدینه رسیدم. پیامبر بر منبر مرا دید و دعایم کرد. آن گاه عصایى به من داد و فرمود در بهشت بر این تکیه کن که عصا به دستان در بهشت کم هستند.(۴۶) در سریه قتل ابو رافع نیز عبدالله بن انیس گفت: من او را کشتم و پیامبر هم گفته مرا تصدیق کرد.(۴۷) در جنگ خیبر نیز عنایاتى از پیامبر درباره او گزارش شده است.(۴۸) این در حالى است که شرح حال نویسان درباره این یار پیامبر اختلاف نظر دارند و گزارش هاى ضد و نقیضى درباره او وجود دارد.(۴۹) از این رو گزارش ابن انیس که در آن از اشاره پیامبر به کشتن اسیر سخن به میان آمده، درست نیست، زیرا با بخش هاى دیگر گزارش این رویداد هم منافات دارد.(۵۰) ۲ـ در منابع تاریخى تإکید شده است که همه ترورها در شب، بدون اطلاع اطرفیان و به صورت ناگهانى ـ همان گونه که قاعده ترور است ـ انجام شده است ولى وقتى یاران پیامبر نزد اسیر رفتند از او امان گرفتند و او هم از ایشان امان گرفت. از مجموع گزارش ها نیز پیداست که این حرکت در روز انجام شده و هیچ شباهتى به سریه هایى که براى کشتن شورشیان انجام مى شده، ندارد. ۳ـ در سریه هایى که پیامبر براى کشتن مفسدان اعزام کرده است اگر سخنى رد و بدل شده، براى فریب آن طرف بوده است. درباره کعب بن اشرف و ابورافع، یاران رسول خدا به دروغ گفتند: براى گرفتن خوار و بار آمده ایم. عبدالله بن انیس هم به ابن نبیح هذلى گفت آمده ام براى دشمنى با محمد(صلی الله علیه و آله) با تو همراهى کنم. اما در داستان اسیر سخن یاران پیامبر که گفتند: «اگر با ما بیایى پیامبر به تو نیکى مى کند و تو را ریاست مى دهد» به حیله و فریب شباهتى ندارد، زیرا اگر بنا بر حیله بود به گونه اى دیگر عمل مى کردند و قلعه هاى خیبر مانع آنان نبود، سى نفر هم لازم نبود زیرا پیش تر از آن ابورافع را پنج نفر، شبانه، در همان قلعه هاى خیبر کشته بودند. ۴ـ دقت در واژه هایى که در گزارش این رویداد به کار رفته به خوبى گواهى مى دهد که هدف از این حرکت، ترور اسیر نبوده، بلکه پایانش به کشتن او و یهودیان همراهش انجامیده است. ابن اسحاق در گزارش کوتاه خود مى گوید: «این یکى از حرکت هاى عبدالله رواحه بود که در آن یسیر کشته شد».(۵۱) و برخلاف دیگر مورخان که حرکت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور کشتن اسیر نوشته اند، تعبیر دیگرى به کار مى برد. واژه دیگر «پشیمانى در میان راه» است که ابن هشام و واقدى مى گویند اسیر در میان راه پشیمان شد.(۵۲) بلاذرى هم مى گوید: «اسیر با عبدالله بن رواحه بیرون آمد و آهنگ پیامبر کرد ولى در میان راه قصد کشتن ابن رواحه را نمود که ابن انیس او را کشت».(۵۳) مورد دیگر این است که وقتى یاران رسول خدا به اسیر گفتند: «پیامبر ما را فرستاده تا نزد او برویم و تو را بر خیبر بگمارد»، مشاوران، با رفتن او به مدینه مخالفت کردند و اسیر گفت: «ما از جنگ خسته شده ایم». چنان که گفته شد به نظر نمى رسد یاران پیامبر پیشنهاد ریاست را به دروغ و براى فریب به اسیر گفته باشند و به نظر نمى رسد کسى مانند او که فرمانده نظامى خیبر به شمار مى رفت به این سادگى فریب خورده باشد. همه این کلمات نشان دهنده این است که عبدالله بن رواحه براى کشتن اسیر نیامده بود بلکه براى بردن او به مدینه آمده بود و اسیر هم ـ که ترور دوستان یهودى خود را فراموش نکرده بود ـ موقعیت را براى همراهى با مسلمانان مناسب و به صلاح خود دیده که چنین کرده است. ۵ـ در سریه هایى که پیامبر براى کشتن دشمنان اسلام فرستاده است یک نفر (در چهار مورد) و یا پنج نفر (در دو مورد) بیشتر نفرستاده است ولى همراهان عبدالله رواحه در این حرکت، سى نفر گزارش شده اند. با آن چه گذشت روشن شد که داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پیامبر به خیبر آن گونه که شهرت یافته، با هدف کشتن اسیر و همراهان یهودى اش نبوده است بلکه این، سفرى سیاسى به منظور گفت وگو براى صلح با خیبریان بوده است(۵۴) ولى چون سرانجام این سفر، کشته شدن اسیر یهودى بوده این گونه درتاریخ مشهور شده که این حرکت، سریه اى براى کشتن اسیر و یارانش بوده است.(۵۵) ب ـ گفت و گو براى صلح گزارش زیر که آمیخته اى از روایت واقدى و ابن هشام(۵۶) است نشان مى دهد که این سفر براى گفت وگوى صلحآمیز به خیبر انجام شده است: در ماه رمضان سال ششم قمرى به پیامبر خبر رسید که یهود خیبر و مشرکان اطراف آن در صدد جمعآورى نیرو براى حمله به مدینه هستند. رسول خدا براى بررسى اوضاع خیبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر دیگر را به این منطقه فرستاد. این گروه مخفیانه به خیبر رفتند و مطالبى از اسیر ـ که پس از ابو رافع به فرماندهى و ریاست خیبر گمارده شده بود ـ شنیدند. سپس به مدینه برگشته، اطلاعات خود را در اختیار پیامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال)(۵۷) آن حضرت یاران خود را خواست و این بار عده زیادترى را به همراه عبدالله، روانه خیبر کرد. وقتى آنان به خیبر رسیدند اعلام کردند که از سوى پیامبر آمده اند؛ از اسیر امان خواستند و اسیر نیز از آنان امان خواست. آن گاه با یکدیگر دیدار کردند. ایشان به اسیر گفتند: اگر نزد پیامبر آیى به تو نیکى خواهد کرد و تو را به ریاست خواهد گماشت. اسیر پس از پافشارى مسلمانان پذیرفت که همراه آنان برود. لیکن مشاوران او گفتند محمد(صلی الله علیه و آله) کسى نیست که به بنى اسرائیل ریاست بدهد. اسیر گفت: درست است ولى ما از جنگ خسته شده ایم. سپس همراه سى نفر از یهودیان به سوى مدینه راه افتادند. در دوازده کیلومترى خیبر اسیر از رفتن به نزد پیامبر پشیمان گشت و دست به شمشیر برد ولى عبدالله بن انیس که در ردیف او بر شتر سوار بود پیش از آن که اسیر حرکتى بکند ضربه اى به پایش زد و سپس او را کشت. بقیه مسلمانان هم با دیگر یهودیان درگیر شدند و همه را کشتند به جز یک نفر که موفق به فرار گردید.(۵۸) از گزارش هاى کوتاه تاریخى استفاده مى شود که اسیر بن زارم برخلاف ابو رافع ـ که پیش از او ریاست خیبر را برعهده داشت و جنبه بازرگان بودنش بیش از ریاست و فرماندهى بود ـ (۵۹) فردى شجاع و داراى جنبه نظامى بود.(۶۰) به همین جهت خیبر و پیرامون آن به ویژه یهودیان وادى القرى و مشرکان غطفان را آماده جنگ با مدینه کرده بود. از سویى دیگر مسلمانان در این برهه از زمان که هنوز صلح حدیبیه انجام نشده بود توانایى مقابله با آن ها را نداشتند چون انتظار مى رفت در این حمله قریش نیز بار دیگر به یارى آنان بشتابد و داستان احزاب ـ که به تصریح قرآن کریم، مسلمانان را متزلزل کرد ـ بار دیگر تکرار شود. در چنین موقعیتى بهترین دوراندیشى این بود که مسلمانان با یکى از دو گروه مشرک و یهودى کنار آیند و لااقل یکى را از دشمنى و نزاع باز دارند. از این رو پیامبر ابتدا به سراغ یهود رفت و به منظور آرام کردن شمال مدینه، عبدالله رواحه را براى گفت وگو به خیبر فرستاد. با آن چه از استحکامات و آمادگى نظامى خیبر در گزارش هاى تاریخى وجود دارد به نظر نمى رسد مسلمانان در آغاز قصد حمله به این منطقه را کرده باشند، بلکه ابتدا درصدد برآمده اند با روساى آن که فرد شاخص آنان در آن زمان اسیر بود به گفت وگو بنشینند تا از این راه به مخالفت هاى آنان که منجر به ناامن شدن شمال مدینه شده بود پایان دهند. مشابه این حرکت را پیش از این نیز رسول خدا انجام داده بود و هنگامى که قبیله غطفان در پشت خندق به کمک یهودیان و مشرکان آمد تلاش کرد با این قبیله مصالحه کند تا از دشمنان خود بکاهد. این جا هم پیامبر مى خواست میان دشمنان خود شکاف اندازد تا در فرصتى مناسب تر با آنان روبه رو گردد. همان گونه که با قریش صلح کرد و سپس مکه را گشود. از گزارش هاى مربوط به سفر عبدالله رواحه به خیبر پیداست که پیش از صلح با قریش بنابر صلح با یهود خیبر بوده که با ناکامى همراه شده است. اگر قرار بود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پیش از مصالحه با یکى از این دو گروه (مشرک و یهودى) به جنگ خیبر برود موفقیتى که بعدها با فتح خیبر به دست آورد، حتمى نبود، زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که مسلمانان در شرایط پیش از صلح حدیبیه از درگیرى با یهود خیبر هراس داشتند. در سفر عبدالله بن رواحه، یاران رسول خدا از سوى آن حضرت یا از سوى خودشان (به اختلاف روایات) پیشنهاد ریاست خیبر را به اسیر دادند. این همان کارى است که پیامبر درباره بزرگان وفدهاى تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبیله را از سوى خود به ریاست آن قبیله تنفیذ کرد. به هرحال ناکامى مسلمانان از صلح و قرارداد با یهود خیبر موجب شد که به امید صلح با قریش به سوى مکه رهسپار شوند و پس از صلح حدیبیه با اطمینان از عدم همکارى دو گروه مخالف شمال و جنوب، گروه مستقر در شمال را قلع و قمع کنند.

پى نوشت:

. ر.ک: ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق سقا، ابیارى، شلبى، (بیروت: دارالمعرفه، بى تا) ج ۲، ص ؛۲۲۱ واقدى، المغازى، تحقیق مارسدن جونز (قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۴۱۴ق) ج ۱، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۸ و ۴۵۴ ـ ؛۴۵۹ ابن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق عطا (بیروت، دارالمکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق) ج ۲، ص ؛۵۱ بلاذرى، فتوح البلدان (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق) ص ؛۳۵ یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، تحقیق مهنا(بیروت، موسسه الاعلمى، ۱۴۱۳ق) ج۱، ص ۳۷۰٫ ۲ . ابن هشام، همان، ج ۱، ص ؛۵۰۱ ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب الاموال، تحقیق هراس(قاهره، مکتبه کلیات الازهریه، ۱۹۶۸م) ص ۲۹۱٫ منابع بعد، همان روایت ابن اسحاق را آورده اند. ۳ . ر.ک: ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه قره چانلو (تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۵) ص ۶۲ و جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام (بغداد، نشر جامعه، ۱۴۱۳ق) ج ۶، ص ۵۱۹٫ ۴ . یعقوبى، همان. ۵ . ابن اسحاق و بلاذرى آن جا که نام دشمنان یهودى پیامبر را ذکر مى کنند کمترین اشاره را به این قبایل دارند (ر.ک: ابن هشام، همان، ج ۱، ص ۵۱۶ و بلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق زکار زرکلى(بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق) ج۱، ص ۳۴۰). ۶٫ ر.ک: احمد بن حنبل، مسند احمد (بیروت، دارصادر، بى تا) ج ۱، ص ۲۷۱ و ج ۲، ص ۲۰۴ و کلینى، الکافى (بیروت، دارالاضوإ، ۱۴۰۵ق) ج ۵، ص ۳۱٫ ۷٫ عون شریف، نشإه الدوله الاسلامیه (بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۱ق) ص ؛۲۵ مونتگمرى وات، محمد فى المدینه (بیروت، المکتبه العصیریه، بى تا) ص ۳۴۳ و اکیرا گوتو، ((قانون نامه مدینه))، کیهان اندیشه، ش ؛۷۵ این محقق ژاپنى با بررسى مواد قرارداد، نتیجه گرفته که آن ترکیبى از چند سند تاریخى است. اگر این مطلب اثبات شود اطلاق ((قانون اساسى)) و مانند آن بر این پیمان نامه وجهى نخواهد داشت چون این قرارداد شامل همه گروه هاى ساکن مدینه نمى شود. ۸٫ ابو الفرج اصفهانى، الاغانى (بیروت، داراحیإ التراث العربى، ۱۹۹۴م) ج ۲۲، ص ۳۴۳٫ البته یهودیان اصیل و اسرائیلى منحصر به این ها نیستند ولى دیگران به این اندازه شهرت ندارند. ۹٫ ابوعبید، همان، ص ؛۲۹۷ ابن کثیر، البدایه و النهایه(بیروت، داراحیإ التراث العربى، ۱۴۱۲ق) ج ۳، ص ۲۷۲٫ ۱۰٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ؛۴۵۴ عامرى، بهجه المحافل (مدینه المنوره، المکتبه العلمیه، بى تا) ج ۱، ص ؛۲۱۳ دیار بکرى، تاریخ الخمیس (بیروت، دارصادر، بى تا) ج ۱، ص ۲۱۳٫ ۱۱٫ ابوعبید هم گفته است یهود در جنگ ها همراه پیامبر بودند و سهم خود را مى گرفتند (ر.ک: الاموال، ص ۲۹۶). ۱۲٫ شهلا بختیارى، پیامبر و یهود مدینه (پایان نامه کارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه الزهرإ، ۱۳۷۳) ص ۱۲۴٫ ۱۳٫ عاملى، الصحیح من سیره النبى الاعظم (بیروت، دارالسیره، ۱۹۹۵م) ج ۴، ص ۲۵۵٫ ۱۴٫ هیکل، حیاه محمد (قاهره، مطبعه السنه، ۱۹۶۸م) ص ؛۲۲۷ وات هم این نظر را دارد (محمد فى المدینه، ص ۳۴۶). ۱۵٫ در پاورقى اعلام و بحار الانوار که متن طبرسى آمده، به اکمال الدین، تفسیر قمى و قصص الانبیإ آدرس داده شده است ولى ما حتى با جست وجوى رایانه اى چیزى از این مطالب را نیافتیم تنها چند کلمه از پیمان نامه در قصص الانبیإ راوندى وجود دارد که آن هم از سه گروه یهود و مواد عهدنامه نام نبرده است. گویا مصحح در پاورقى بحار به پیمان شکنى یهود اشاره مى کند نه متن پیمان. ۱۶٫ طبرسى، اعلام الورى (قم، موسسه آل البیت، ۱۴۱۷ق) ج ۱، ص ؛۱۵۷ مجلسى، بحارالانوار(بیروت، موسسه الوفإ، ۱۴۰۳ق) ج ۱۹، ص ۱۱۰ و على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول (تهران، موسسه دارالحدیث، ۱۴۱۹ق) ج ۱، ص۲۶۰٫ ۱۷٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ؛۴۵۴ طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، موسسه الاعلمى، ۱۴۰۹ق) ج ۲، ص۱۷۲٫ ۱۸٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ؛۴۵۴ بغوى، معالم التنزیل، تحقیق عک رسوار (بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۵ق) ج ۴، ص ؛۳۱۳ عامرى، همان، ج ۱، ص ۲۱۳٫ ۱۹٫ ابن هشام، همان، ج ۲، ص ؛۲۲۰ بلاذرى، فتوح البلدان، ص ۳۵ و واقدى، همان، ج ۱، ص ۴۵۵٫ ۲۰٫ ابن هشام، همان، ج ۱، ص ؛۱۹۱ واقدى، همان، ج ۱، ص ۱۷۷، بلاذرى، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۳ و طبرى، همان، ج ۱، ص ۱۷۳٫ ۲۱٫ براى نمونه ر.ک: ابن هشام، همان، ج ۲، ص ۲۴۰ ؛ بلاذرى، همان، ج ۱، ص ۴۳۳ ؛ یعقوبى، همان، ج ۱، ص۳۷۱ ؛ طبرى، همان، ج ۲، ص ۲۴۹ و ابن سعد، همان، ج ۲، ص ۵۷٫ ۲۲ . واقدى ، همان ، ج ۱، ص ۳۷۳ و طبرى، همان، ج ۱، ص ۲۲۵٫ ۲۳٫ بغوى، همان، ج ۱، ص ۲۸۲ و طبرسى، مجمع البیان (بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ ق) ج ۱، ص ۷۰۶٫ ۲۴٫ منابع دست اول انعقاد آن را در اوایل هجرت مى دانند لیکن برخى محققان معاصر با توجه به موارد آن مى گویند پیمان نامه در سال هاى بعد نوشته شده است (اکیر اگوتو، همان؛ احمد برکات، محمد و الیهود (بى جا، الهیئه المصریه العامه لکتاب، ۱۹۹۶م) ص ۸۳). ۲۵٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ۳۶۳٫ ۲۶٫ طبرسى، اعلام الورى، ج ۱، ص ۱۵۸٫ ۲۷٫ البته استاد احمدى میانجى پنجمین ماه هجرت را زمان انعقاد آن دانسته اند (مکاتیب الرسول، ج ۱، ص ۲۶۰) لیکن این تاریخ در اعلام الورى و دیگر منابع نیست. از مورخان متإخر تنها دیار بکرى موادعه یهود را در ماه پنجم هجرت دانسته است (تاریخ الخمیس، ج ۱، ص ۳۵۳). ۲۸٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ۳۶۸٫ ۲۹٫ همان، ج ۱، ص ۴۵۶٫ ۳۰٫ همان، ج ۱، ص ؛۴۵۴ عامرى، همان، ج ۱، ص ۲۱۳ و دیار بکرى، همان، ج۱، ص ۴۶۰٫ ۳۱٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ۴۵۴ و طبرى، همان، ج ۲، ص ۱۷۲٫ ۳۲٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ۱۷۶، و عامرى، همان، ج ۱، ص ۱۶۷٫ ۳۳٫ ابن هشام، همان، ج ۱، ص ۵۰۱ و واقدى، همان، ج ۱، ص ۱۷۶٫ ۳۴٫ مراد از پیمان عمومى در نظر کسانى است که آن را یک مجموعه مى دانند. ولى اگر آن را چندین قرارداد بدانیم پیمان عمومى معنا نخواهد داشت. ۳۵٫ ر.ک: احمد برکات، همان، ص ۸۳ و مونتگمرى وات، همان، ص ۳۴۵٫ ۳۶٫ خلیفه بن خیاط، تاریخ الخلیفه (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق) ص ؛۳۴ یعقوبى، همان، ج ۱، ص ؛۳۹۵ طبرسى، همان، ج ۱، ص ۲۱۰ و محمد بن حبیب، المحبر (بیروت، دارالافاق، بى تا) ص ۱۱۹٫ ۳۷٫ نام این یهودى در منابع گاه اسیر و گاه یسیر و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شده است. یکى دیگر از فرماندهان یهود که درجنگ خیبر کشته شد اسیر نام دارد که هیچ گاه به نام پدرش اشاره نشده است ولى برخى از مورخان درباره این دو نفر به اشتباه افتاده اند، براى نمونه ر.ک: واقدى، همان؛ طبرسى، همان و… . ۳۸٫ ابن هشام، همان، ج ۲، ص ۶۳۳٫ ۳۹٫ ابن اسحاق، خالدبن سفیان بن نبیح و واقدى، سفیان بن خالدبن نبیح ضبط کرده اند (سیره، ج ۲، ص ۶۱۹ و المغازى، ج ۱، ص ۵۳۱). ۴۰٫ ابن هشام، همان، ج ۲، ص ۶۳۶ و واقدى، همان، ج ۱، ص ۱۷۲٫ ۴۱٫ به ترتیب پى نوشت فوق: همان، ص ۶۳۵ و همان، ص ۱۷۴٫ ۴۲٫ همان، ص ۵۱ و همان، ص ۱۸۴٫ ۴۳٫ همان، ص ۲۷۳ و همان، ص ۳۹۱٫ ۴۴٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ۵۶۸٫ ۴۵٫ چگونه پیامبر به دیگر یارانش فرموده با اسیر گفت وگو کنند یا او را براى گفت وگو به مدینه دعوت کنند و وعده ریاست خیبر را به او بدهند، اما به عبدالله بن انیس فرموده است اسیر را نبینم؟! ۴۶٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ؛۵۳۳ داستان بخشیدن عصا، در حرکت عبدالله بن رواحه هم تکرار شده است. ۴۷٫ همان، ص ۳۹۴٫ ۴۸٫ همان، ج ۲، ص ۶۸۶٫ ۴۹٫ از مجموع مطالبى که کتب شرح حال نوشته اند استفاده مى شود که در میان یاران پیامبر دو نفر عبدالله بن انیس نام داشته اند که نام هر دو هم در منابع تاریخى آمده است (ر.ک: ابن هشام، همان، ج ۱، ص ۴۶۳ و واقدى، همان، ج ۱، ص ۱۱۷ و ۱۷۰). ۵۰٫ البته بخش هاى دیگرى از این رویداد و دیگر سریه ها را نیز عبدالله بن انیس گزارش کرده است ولى در آن ها مطلب غیر معقولى به چشم نمى خورد و شواهدى بر درستى آن وجود دارد. ۵۱٫ ابن هشام، همان، ج ۲، ص ۶۱۸٫ در این کتاب در دو صفحه پیاپى دو تعبیر به کار رفته است که به نظر مى رسد با توجه به گستردگى لغات عرب و حروف تعدیه، معناى ((اصاب)) در این دو مورد با یکدیگر فرق کند. ۵۲٫ این محل در شش میلى خیبر بوده است (ابن هشام، همان، ج ۲، ص ۶۱۸ و واقدى، همان، ج ۱، ص ۵۶۷). ۵۳٫ بلاذرى، همان، ج ۱، ص ۴۸۵٫ ۵۴٫ ر.ک: صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق) ج ۶، ص ۱۱۲٫ ۵۵٫ جالب توجه است که برخى مورخان مى گویند: ((پیامبر این گروه را براى کشتن اسیر و یاران یهودىاش فرستاد)). در حالى که همراهى آنان با اسیر پس از رفتن اصحاب پیامبر به خیبر مطرح شد! ۵۶٫ گزارش این سفر از اضافات ابن هشام است و ابن اسحاق تنها در یک سطر به اصل آن اشاره مى کند. ۵۷٫ درباره زمان حرکت عبدالله بن رواحه نظریات دیگرى هم مطرح است. ابن خیاط، ابن حبیب و طبرسى آن را در رویدادهاى سال پنجم نوشته اند (تاریخ خلیفه، ص ؛۳۴ المحبر، ص ۱۱۹ و اعلام الورى، ج ۱، ص ۱۹۶) ولى این سخن درست نیست چون حرکت عبدالله پس از مرگ ابو رافع بوده (ر.ک: واقدى، همان، ج ۱، ص ۵۶۶) و ابو رافع هم پس از نبرد خندق یعنى اواخر سال پنجم کشته شده است (ر.ک: برخوردهاى پیامبر و یهودیان حجاز، ص ۱۳۹). به نظر نمى رسد در آخرین روزهاى سال پنجم این حرکت انجام شده باشد، چون آن گونه که براى پیامبر خبر آوردند اسیر در حال جمعآورى نیرو براى حمله به مدینه بوده و بعید است این کار در فرصت کوتاه، پس از مرگ ابورافع، یعنى روزهاى باقى مانده از سال پنجم، انجام شده باشد. ۵۸٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ؛۵۶۶ ابن سعد، همان، ج ۲، ص ۷۰ و طبرى، همان، ج ۲، ص ۴۰۶٫ ۵۹٫ ر.ک: عامرى، همان، ج ۱، ص ۱۹۳ و واقدى، همان، ج ۱، ص ۳۷۴٫ ۶۰٫ واقدى، همان، ج ۱، ص ۵۶۶٫

منبع :   نشریه تاریخ اسلام شماره  ۲

مصطفى صادقى

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *