بررسی نظریه امانوئیل کانت درباره پلورالیزم دینى

بررسی نظریه امانوئیل کانت درباره پلورالیزم دینى

۱۴۰۲-۰۵-۲۹

162 بازدید

نظریه امانوئیل کانت آخرین تفسیر از پلورالیزم دینی است که  در آن قرائت وحدت دین در واقع حفظ شده و تعدد آن معلول برداشت ‌هاى گوناگون پیامبران الهى معرفى گردیده است. و ظاهرا مقصود واقعى طراحان این نظریه، همین نظریه امانوئیل کانت است.

طرف داران پلورالیزم در جا انداختن آن از اصل معروف فیلسوف آلمانى امانوئیل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) بهره گرفته ‌اند، و آن اینکه «شىء فى نفسه» غیر آن شىء نزد ما است، و اینکه واقعیات هیچگاه دست نخورده به دست ما نمى ‌رسد بلکه آنچه را که حس وارد دستگاه ادراک مى ‌کند با یک رشته قالب ‌هاى پیش‌ ساخته ذهنى قالب گیرى شده و رنگ ‌آمیزى مى ‌گردد و لذا انسان هیچ ‌گاه به واقع آنچنان که هست نمى ‌رسد.

طبعا این حکم در مورد انبیا نیز جارى است، آنان دریافته ‌هاى خود را از شهود وجود مطلق با تاثر از عوامل چهارگانه (فرهنگ، زبان، تاریخ، وضع جسمانى) بیان مى ‌کنند، و قهرا دریافته ‌هاى هر یک غیر از دریافت دیگرى خواهد بود، و از این طریق تعدد دین و کثرت پدید مى ‌آید و لباس حق و باطل بر اندام هیچ ‌یک پوشانیده نمى‌ شود زیرا هر کدام دریافته ‌هاى خود را در مقام تجربه دینى مطرح مى ‌کند.

جان هیک در این مورد مى‌گوید:

امانوئیل کانت (بدون این ‌که قصد این کار را داشته باشد) چهارچوبى فلسفى فراهم نموده که ضمن آن چنین فرضیه مى ‌تواند بسط و تکامل یابد. او میان عالم آن ‌گونه که فى نفسه هست و آن ‌را عالم معقول مى ‌نامد، و عالم آن ‌گونه که بر آگاهى و شعور انسان ظاهر مى‌ گردد و او آن ‌را عالم پدیدار مى ‌نامد، فرق گذاشت.[۱]

ما پیش از آن ‌که به نقد این قرائت بپردازیم نخست، اصلى را که اساس این قرائت را تشکیل مى ‌دهد مورد بررسى قرار مى ‌دهیم، و بعدا برمى ‌گردیم به اصل قرائت با نقل کلمات صاحبان نظریه.

نظریه امانوئیل کانت که آن ‌را یکى از افتخارات این فیلسوف آلمانى مى‌ دانند، جز شک پرورى نتیجه ‌اى ندارد، «کانت» در حالى که خود را یک فرد رئالیست مى ‌داند ولى اصلى را پى‌ ریزى نموده جز شک نتیجه‌ اى نمى ‌بخشد؛ زیرا (او مى‌گوید شىء در خارج غیر از شىء در ادراک ماست» هرگاه این اصل صحیح است چگونه مى ‌توان گفت حقایقى در جهان خارج هست و ما به آن ها معرفت نسبى داریم، هرگاه تمام ادراکات ما با یک رشته قالب ‌هاى ذهنى شکل مى ‌گیرد چگونه مى ‌توان گفت آنچه که در نزد ماست – ولو به صورت نسبى – همان است که در خارج است.

امانوئیل کانت در این نظریه شک پیرهونى را احیا کرده زیرا وى عینیت‌ هاى خارجى را نفى نمى ‌کرد ولى مى‌ گفت ممکن است اشیاى خارجى به گونه ‌اى باشند و ما ای نها را به گونه دیگر درک کنیم، چیزى که هست پیرهون نظریه خود را به صورت شک و تردید مطرح مى ‌کرد، ولى کانت به صورت جزمى و قطعى.

البته نظام فلسفى امانوئیل کانت عاجز از آن است که شىء فى نفسه را اثبات کند و در نتیجه به ایدئالیسم کشیده مى ‌شود. هم‌ چنان که ایدئالیست ‌هاى بعد از کانت نظیر نیچه و هگل به کانت اشکال کرده ‌اند و گفته‌ اند که نتیجه نظام فلسفى کانت ایدئالیسم است نه رئالیسم. نیچه مى ‌گوید: کانت به شىء فى نفسه اعتقاد دارد یعنى حکم مى‌ کند که شىء فى نفسه وجود دارد ولى آن ‌را غیر قابل شناخت مى ‌داند، که همین قضیه تناقض است؛ زیرا که حکم به وجود داشتن شىء فى نفسه نوعى شناخت از شىء فى نفسه است.

تفاوت کار امانوئیل کانت با کپرنیک

امانوئیل کانت در میان سخنان خود، طرز کار خویش را به روش کپرنیکى تشبیه مى ‌کند و نتیجه مى ‌گیرد که هر دو با واژگون ساختن فرضیه ‌هاى قدیم به رفع مشکلاتى موفق شدند؛ ولى باید یادآورى کرد که کپرنیک با فرضیه نو اشکالاتى را که به دست و پاى عالمان نجوم دیرینه پیچیده بود، برطرف ساخت در حالى که امانوئیل کانت با این فرضیه با انبوهى از مشکلات روبرو گردید و از چیزى که پیوسته ابراز تنفر مى ‌کرد، با آن مواجه شد و آن ‌را به صورت منطقى توجیه کرد.

متاسفانه، فلسفه امروز غرب که به عنوان یک هدیه فکرى به شرق منتقل شده است غالبا مربوط به مباحث شناخت است، و اکثریت غالب به گونه ‌اى نظر مى ‌دهند که نتیجه آن شک و تردید است. و اگر آنان تحقیقات فلاسفه اسلامى را در مورد وجود ذهنى در اختیار داشته‌ اند و استاد محققى این مباحث را شرح مى‌ داد، انقلاب کپرنیکى دیگرى در فلسفه غرب پدید مى ‌آمد.

نقد نظریه امانوئیل کانت به یک رشته دانش‌ هاى انسانى نیاز دارد که هیچ فردى آن ها را از خارج نگرفته مانند:

۱. امتناع اجتماع نقیضین.

۲. امتناع اجتماع ضدین.

۳. بطلان دور و تسلسل.

۴. نیاز هر ممکن به علت.

و…

این ها یک رشته معرفت ‌هایى در حکمت نظرى است که هرگز با قالب ‌هاى ذهنى قالب ‌گیرى نشده و لذا به صورت قضایاى مطلقه در هر زمان صادق و حاکم است.

اگر میان «نومن و فنومن» یعنی میان «بود و نمود» بنا بر نظریه  امانوئیل کانت  تغایر هست و اشیاى خارجى از طریق حس به صورت دست نخورده وارد حوزه ادراک ما نمى‌ شوند، خود این نظریه نیز مشمول این قانون هست؛ زیرا امانوئیل کانت در این نظریه از یک واقعیت خارجى گزارش مى‌ دهد و قطعا از طریق حس وارد جهاز فکرى شده و طبعا محکوم قانون نومن و فنومن هست در این صورت خود این فکر نیز واقع ‌نما نیست و با نسبى بودن خود این فکر نمى‌ توان دیگر ادراکات انسان را نسبى خواند، زیرا اگر مطلق بود مى‌ توانست درباره آنان داورى کند و همه را نسبى سازد در حالیکه خود این فکر مطلق نبوده و نسبى است، قهرا ضررى به مطلق بودن دیگر نظریه ‌ها نمى ‌رساند. [۲]

حاصل نظریه امانوئیل کانت که قرائت سوم از پلورالیزم دینی است این است: حقیقتى داریم به نام اشراق و اتصال پیامبران با وجود مطلق و شهود و ادراک خدا بدون واسطه، از آن به تجربه دینى تعبیر مى‌ کنند ولى کثرت دینى مربوط به فهم و برداشت‌ هاى انبیا و علت اختلاف، عوامل چهارگانه ‌اى است که سبب دگرگونى دریافت‌ ها مى ‌شود.

و به دیگر سخن از نظر امانوئیل کانت ارتباط پیامبران با آن موجود مرموز و یا احساس اتکاى مطلق به موجودى متعالى، یک واقعیت واحدى است که در آن کثرت نیست ولى آنگاه این واقعیت‌ ها در قالب تعبیر و بیان ریخته شود اختلاف مى ‌پذیرد. ما در این جا چند جمله از سخنان جان هیک نقل را مى‌ کنیم:

۱. از نظر پدیدار شناسى، اصطلاح تعدد ادیان (کثرت دینى) به طور ساده عبارت است از این واقعیت که تاریخ ادیان نمایانگر تعدد سنن و کثرتى از متفرعات هر یک از آن هاست، از نظر فلسفى این اصطلاح ناظر به یک نظریه خاص  از روابط بین سنت ‌هاست، یا دعاوى مختلف و رقیب آن ها، این اصطلاح به معناى این نظریه است که ادیان بزرگ جهان تشکیل دهنده برداشت ‌هاى متفاوت از یک حقیقت غایى و مرموز الوهى ‌اند.[۳]

۲. ادیان مختلف، جریان‌ هاى متفاوت تجربه دینى هستند که هر یک در مقطع متفاوتى در تاریخ بشر آغاز گردیده و خودآگاهى عقلى خود را درون یک فضاى فرهنگى بازیافته است.[۴]

۳. این به معناى این است که واقعا نمى ‌توان از درستى و نادرستى یک دینى سخن گفت، چه رسد به این‌که از درستى و نادرستى یک تمدن گفتگو کنیم، زیرا ادیان به معناى جریان هاى دینى فرهنگى مشخص و متمایز در درون تاریخ انسانى، بازتاب تنوعات انواع انسانى و طبایع و صورت هاى اندیشه هستند، همین اختلافات بین ذهنیت شرقى و غربى که در صورت هاى مختلف عقلى و زبانى، اجتماعى، و سیاسى، و هنرى تجلى پیدا کرده محتملا در بطن اختلافات بین دین شرقى و غربى وجود دارد.[۵]

۴. در میان سنن دینى بزرگ و به خصوص در میان جریان‌ هاى عرفانى ‌تر آن ها، عموما میان حقیقت محض یا غایت مطلق یا ساختار ربوبى و واقعیت، آن‌ گونه که افراد بشر آن ‌را تجربه نموده و فهم کرده‌ اند، تمایز قایل شده ‌اند، فرض غالب این است که واقعیت غایى لا یتناهى است و از این لحاظ، فراتر از درک و اندیشه و زبان بشرى است اگر ما فرض کنیم که واقعیت مطلق، واحد است، اما ادراکات و تصورات ما از این واقعیت، متعدد و گوناگون است، زمینه‌ اى براى این فرضیه فراهم خواهد شد که جریان هاى مختلف تجربه دینى، بیانگر آگاهى‌هاى مختلف ما از یک واقعیت نامحدود متعالى است که به صورت‌ هاى کاملا متفاوت، توسط اذهان بشرى ادراک گردیده، از تاریخ مختلف فرهنگى، تاثیر پذیرفته و بر آن ها تاثیر گذارده است.[۶]

نقد و تحلیل نظریه امانوئیل کانت درباره پلورالیزم دینی

۱. هرگاه واقعا، حقیقت مطلق در دست هیچ کس نیست و هر کسى از عینک رنگى خاصى به حقیقت مى‌ نگرد پس باید گفت تمام شرایع یا ادیان صراط هاى غیر مستقیم و معارف نااستوارى و تفسیرهاى لرزانى از شهود حقیقت مطلق مى ‌باشند و بشر از روزى که دیده به جهان گشوده، هیچ ‌گاه به حقیقت دست نیافته است و پیوسته در دریاى جهل و نادانى دست و پا مى‌ زند، و تا روز رستاخیز در این غرقاب باقى خواهد ماند.

هرگاه تمام شرایع یا ادیان در صف واحدى قرار دارند، و همگى پیام‌ هاى دگرگون گشته عواملى مى‌ باشند، باید بگوییم میان یهودیت و مسیحیت و اسلام و مکاتب دیگرى مانند بودائیزم و هندوئیزم حتى مکاتب الحادى مانند ماتریالیسم و ناتورالیسم طبیعت ‌گرایى فرقى نیست، زیرا همگى در اینکه چهره غیر صحیحى از هستى را ترسیم مى‌ کنند، شریک و سهیم‌ اند و نتیجه آن این است که افراد در گرایش، تثلیث مسیحیت و توحید اسلام و الوهیت برهما و بودا مخیرند، یک چنین تفسیر حاکى از یک بحران فکرى است که بر صاحب این نظر، مستولى شده است.

۲. نظریه امانوئیل کانت بر فرض صحت، کثرت دینى در بخش آموزه‌ هاى عقیده‌ اى را توجیه مى ‌کنند مانند توحید، و تثلیث، و جبر و اختیار، تنزیه و تجسیم، نه در آموزه ‌هاى احکام عملى و اخلاقى؛ زیرا مسئله اشراق و ارتباط و یا کانون وجود مطلق مى ‌تواند پیام هاى گوناگونى نسبت به وجود مطلق داشته باشد، یعنى هر یک از این پیام‌ آوران (در حد تعبیر جان هیک) از یک واقعیت نامحدود متعالى به صورت‌ هاى کاملا متفاوت، درباره ذات و صفات و افعال ادراک داشته باشند.

ولى احکام عملى که مربوط به تدبیر جامعه و اصلاح اخلاق انسانى مى‌ باشد نمى ‌تواند محصول دریافته‌ هاى مختلف باشند.

به تعبیر دیگر: در مسئله عقاید گزاره ‌ها جنبه خبرى دارد و مى ‌گوید: خدا یکى است، یا خدا سه تا است و همچنین دیگر مسائل مربوط به عقیده؛ ولى در آموزه‌هاى عملى و اخلاقى گزاره‌ ها به صورت انشائى و درخواست است و پیوسته پیام ‌آوران مى ‌گویند: بکنید یا نکنید، مثلا نماز بخوانید، روزه بگیرید، زکات دهید، ستم نکنید، ربا نخورید، غیبت نکنید، اینها نمى ‌تواند، مربوط به تجربه دینى و ارتباط پیام ‌آوران با وجود مطلق باشد؛ زیرا در این مورد از چیزى گزارش نمى ‌دهد «تا شىء فى نفسه، غیر از شىء نزد ما» باشد بلکه یک رشته امورى را از جامعه مى ‌طلبد.

۳. بر فرض این‌ که آموزه‌ هاى عقایدى دریافته ‌هاى گوناگونان پیامبران در تجربه دینى باشد، چگونه این اشراق و ارتباط با وجود مطلق، نتایج متناقض را به بار آورده است. یکى از پیام‌ آوران دعوت به توحید و دیگرى دعوت به تثلیث مى‌ کند.

برخى از مروجان پلورالیزم تضاد را به خود خدا نسبت مى ‌دهد و مى ‌گوید: «اولین کسى که بذر پلورالیزم را در جهان کاشت، خود خداوند بود که پیامبران مختلف فرستاد، بر هر کدام ظهورى کرد، و هر یک را در جامعه‌ اى مبعوث و مامور کرد، و بر ذهن و زبان هر کدام تفسیرى نهاد و چنین بود که کوره پلورالیسم گرم شد».[۷]

لازمه این گفتار این است که خدا به یکى از پیامبران توحید و به دیگرى شرک آموخته است، آنگاه همه پیامبران جز یکى، را بسیج کرده که مردم را به توحید دعوت کنند.

اصولا یکى از مشکلات پلورالیست ها وجود تناقض در دعوت پیامبران است (البته از نظر آنان که مسیح به تثلیث دعوت کرده است) و هرچه مى ‌کوشند این مشکل را حل کنند توانایى بر حل این گره کور ندارند.

۴. بنا بر قرائت امانوئیل کانت، پلورالیزم مى ‌گوید: «در مقام شهود و احساس اتکاى مطلق به موجود متعال، حقیقت دینى یکى است ولى آنگاه که پاى تعبیر به میان مى ‌آید از فرهنگ حاکم بر محیط متاثر مى ‌شود» در حالیکه ما خلاف آن ‌را درباره دو پیامبر مشاهده مى ‌کنیم.

الف: پیامبر اسلام از میان قومى برخاست که آیین آنان وثنیت و شرک بود در حالیکه او دعوت به توحید کرد و برخلاف فرهنگ حاکم بر جامعه او گام برداشت.

ب: حضرت مسیح در میان بنى اسرائیل موحد زندگى مى‌ کرد، ولى (به عقیده پلورالیست هاى مسیحى) او به تثلیث و سه ‌گانگى خدا دعوت نمود، در این صورت هر دو پیامبر، یکى از نظر همه و دیگرى از نظر آنان برخلاف فرهنگ حاکم، دعوت کرده‌ اند.

۵. اگر ما دریافت هر دو پیامبر را در مقام اشراق یکى بدانیم و عوامل چهارگانه را به هنگام تعبیر از آن، موجد اختلاف بیندیشیم، عواملى که عبارتند از فرهنگ، زبان، تاریخ، وضع جسمانى، باید پیامبران پیشین در عرصه عقاید مکتب‌ هاى گوناگون داشته باشند در حالیکه جز حضرت مسیح (آن هم به ادعاى پیروان وى) تمام پیامبران با شرک و بت ‌پرستى مبارزه کرده و توحید را قبله دعوت قرار داده‌ اند.

۶. لازمه این گفتار این است که هیچ اصلى در هیچ دینى جنبه قطعى نداشته باشد و آن‌ را محصول عوامل چهارگانه بدانیم. در حالیکه در آیین اسلام یک رشته امور قطعى است که نمى ‌توان آن ها را متزلزل و یا محصول عوامل چهارگانه اندیشید:

۱. وجود خدا، ۲. صفات جمال و جلال او، ۳. اعزام پیامبران، ۴. دعوت به توحید و یکتاپرستى، ۵. دعوت به حیات مجدد پس از دنیا، ۶. مبارزه با ظلم و ستم، ۷. دعوت به مکارم اخلاق و نهى از منکرات، ۸. واجبات فردى و اجتماعى، ۹. منهیات و محرمات فردى و اجتماعى، ۱۰. خاتمیت شریعت اسلام و دهها آموزه‌ هاى دیگر.

جان هیک به خاطر دورى از تعالیم اسلام و قطعیات و متواترات این مذهب، همه مذاهب را به یک چوب رانده است. او اگر درباره آیین کلیسا یا آیین‌هاى رایج در شرق است مانند آیین برهمن و بودا و هند و چنین نظر بدهد قابل بررسى است نه درباره اسلام که مجموع آموزه ‌هاى آن بر قطعیات و ظنیات تقسیم مى ‌شود و هرگز تاریخ بر روى قطعیات آن اثر نگذاشته است.

۷. شگفت این جا است که این محقق مسیحى که از مسیحیت نیز به دور افتاده در یک اتاق دربسته درباره مجموع مذاهب آسمانى سخن مى ‌گوید بدون آن‌ که نظریه خود را بر سخنان پیام ‌آوران عرضه کند، و راى خود را براى آنان قرائت کند تا روشن شود که آنان با این نظر موافقند یا مخالف‌؟

پیامبران آسمانى آموزه‌هاى خود را در تمام زمینه‌ها به وحى نسبت مى‌ دهند و تاثیر گذارى عوامل حتى اراده خود را در آن آموزه‌ها محکوم مى ‌کنند.

پیامبر اسلام روزى براى کارى به مغازه آهنگر رومى سرى زد و دقایقى در آنجا نشست، مشرکان قریش او را متهم به اخذ وحى از او کردند، وحى فرود آمد، و این تهمت را زدود و فرمود: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یقُولُونَ إِنَّما یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یلْحِدُونَ إِلَیهِ أَعْجَمِی وَ هذا لِسانٌ عَرَبِی مُبِینٌ؛[۸] به خوبى مى ‌دانیم آنان مى ‌گویند جز این نیست که بشرى به او بیاموزد، بگو زبان کسى که این آموزش را به او نسبت مى‌ دهید عربى نیست و قرآن به زبان عربى است».

سرانجام قرآن پیامبر را چنین تعریف مى‌کند: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ؛[۹] بگو روح القدس قرآن را از طرف پروردگارت به حق فرود آورده است تا کسانى که ایمان آورده ‌اند استوار گرداند و براى مسلمانان و هدایت و بشارتى باشد».

نتیجه گیری

پلورالیزم دینی بنا بر قرائت امانوئیل کانت، اشکالات متعددی دارد. او همه ادیان الهی را بر اساس مسیحیتی که توسط پولس تحریف شده سنجیده و وقتی آموزه های این دین را مخالف با عقل تشخیص داده به تجربه دینی پناه برده و همه ادیان الهی را با یک چوب زده است. بنا بر نظریه امانوئیل کانت، هیچ واقعیتی قابل دسترسی نخواهد بود و حتی پیامبران الهی هم واقعیت را درک نکرده و آموزه هایی را به مردم آموزش داده اند که هیچ واقعیتی ندارند. در نقد و بررسی این نظریه و ادله روشن شد که پیامبران الهی و نیز آیات قرآن کریم با قاطعیت از واقع سخن گفته و همه انبیاء، وحی الهی را به مردم ابلاغ می کردند.

پی نوشت ها

[۱]. جان هیک: فلسفه دین: ۲۴۵.

[۲]. رک: شناخت در فلسفۀ اسلامى: ۱۰۵-۱۱۱.

[۳]. دین پژوهى، مقاله تعدد ادیان از جان هیک، ص ۳۰۱.

[۴]. جان هیک: فلسفه دین: ۳۳۸.

[۵]. فلسفه دین، ص ۲۳۴.

[۶]. جان هیک، فلسفۀ دین، ص ۲۴۳-۲۴۵.

[۷]. سروش، عبدالکریم، صراطهاى مستقیم، ص ۱۸.

[۸]. نحل ، ۱۰۳.

[۹]. نحل، ۱۰۲.

منبع

سبحانی تبریزی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ج ۲، ص ۳۲۱ – ۳۳۱، قم، مؤسسه امام صادق علیه السلام، ۱۳۸۲ش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *