اشاره:
موسی بن جعفر معروف به امام موسی کاظم و ملقب به کاظم و باب الحوائج هفتمین امام شیعیان دوازده امامی است. وی در سال ۱۲۸ق، همزمان با انتقال قدرت از امویان به عباسیان متولد شد و در سال ۱۴۸ق پس از شهادت پدرش، امام صادق(ع)، به امامت رسید. دوران ۳۵ ساله امامت او با خلافت منصور، هادی، مهدی و هارون عباسی همزمان بود. او چندین بار از سوی مهدی و هارون عباسی زندانی شد و در سال ۱۸۳ق در زندان سندی بن شاهک به شهادت رسید. در این مقاله به رفتار خلفای عباسی با آمام و حوادث مرتبط به آن اشاره شده است.
پیش درآمد
هارون الرشید در اوایل خلافتش وقتی به سفر حج رفت و از حرم پیامبر خدا (صلیالله علیه و آله) دیدار کرد دیداری هم با موسی بن جعفر (علیهالسلام) داشت. امام در حرم نبوی همراه هارون بود. هنگام زیارت قبر پیامبر (صلیالله علیه و آله)، هارون خطاب به پیامبر گفت: «سلام بر تو ای عموزاده»، و امام گفت: «سلام بر تو ای پدر». این کلام امام بر هارون بسیار گران آمد و در همان مدینه که بود، دستور بازداشت آن حضرت را صادر کرد.[۱]
برای پیش گیری از هر نوع شورش و بحران، وقتی امام را بازداشت کردند، شب هنگام، خلیفه دستور داد تا دو خانه را به عنوان بازداشتگاه آماده کردند و بر هر دو مأمورانی گماشتند و امام در یکی از آن دو خانه محبوس و نگاهبانی اش به حسان سروی سپرده شد.[۲] سپس دو مرکب همراه با تعدادی مأمور از شهر بیرون رفتند که یکی به سمت کوفه و دیگری به سمت بصره حرکت کرد، تا مردم ندانند امام را به کجا بردند.
در واقع امام را به بصره بردند و به دست عیسی بن جعفر سپردند. او امام را در اتاقی زندانی کرد و در آن را قفل زد و تنها هنگام نیازهای ضروری درِ اتاق باز می شد. امام نزدیک به یک سال بدین گونه در بصره زندانی بود. عیسی بن جعفر که نور چشم هارون و محبوب خلیفه بود، به هارون نوشت:
من در این مدت، این زندانی را در اختیار و زیر نظر داشتم و خلافی از او ندیدم. حتی مخفیانه گوش می دادم. در دعاهایش حتی نفرینی به تو یا به من هم نداشت. بهانه و دلیلی برای ادامه حبس او نمی بینم. یا کسی را بفرست و او را از من تحویل بگیر، یا آزادش خواهم کرد.[۳]
هر کس دیگری چنین نامه ای می نوشت، قطعاً اعدامش می کردند، ولی عیسی بن جعفر به دلیل جایگاه والایی که نزد هارون الرشید داشت، جرأت نوشتن این نامه را به خود داد.
انتقال از بصره به بغداد
پس از یک سال امام کاظم (علیهالسلام) را از زندان بصره به بغداد بردند. به ظاهر با احترام، ولی در حقیقت به قصد کشتن امام. هارون چند بار نقشه قتل امام را کشید، ولی هر بار به دلیلی اجرایی نشد و موانعی پیش آمد. چند سالی که امام در بغداد حضور داشت، ابتدا در بازداشت بود، ولی بعدها به ظاهر آزادش گذاشتند، امّا اقامت اجباری در بغداد و الزام به حضور در جلسه روزهای پنجشنبه خلیفه در دربار و نظارت دقیق بر آن حضرت و رفتارهایش، چیزی کم از زندان نداشت.
هارون چند بار آن حضرت را به دربار احضار کرد و تصمیم به قتل ایشان داشت، ولی دعاهای امام، ظهور کراماتی از آن حضرت یا خواب های وحشتناکی که خلیفه می دید، او را از کشتن امام منصرف می کرد و با ا حترام، امام را به خانه اش بازمی گرداندند. بعدها سعایت ها و سخن چینی ها، حسادت ها، گزارش های دروغ و تحریک آمیز سبب شد تا برخورد با امام را تشدید کنند و دوباره امام را به زندان افکنند.
امام و فضل بن یحیی
در مدت اقامت اجباری امام در بغداد، مدتی او را به «فضل بن ربیع» سپردند. هارون از او خواست که امام را به قتل برساند. فضل زیر بار نرفت. خلیفه به او نامه نوشت و دستور داد تا امام را به «فضل بن یحیی» تحویل دهد و چنان شد.
فضل بن ربیع، دربان هارون و یکی از صاحب منصبان و وزرای او و برادرزن هارون (برادر زبیده، همسر هارون و دایی فرزندان خلیفه) بود و موقعیت ویژه ای نزد خلیفه داشت. هارون هم به او علاقه داشت و به دلیل این نزدیکی و محبّت، کاری با او نداشت. در مدتی که امام، در بند فضل بن یحیی بود، رفتار او به ظاهر احترام آمیز و نرم بود. حضرت را در یکی از اتاق ها حبس کرده و مأموری بر ایشان گذاشته بود و مراقب حالات امام بود. موسی بن جعفر (علیهالسلام) پیوسته در عبادت و نماز و تلاوت قرآن و ذکر و دعا بود و روزها روزه می گرفت و روی از محراب برنمی گرداند. فضل هم رفتار مناسبی داشت و بر امام سخت نمی گرفت.
پس از مدتی هارون باخبر شد که فضل رفتاری نرم و با مدارا نسبت به امام دارد.
نامه ای به وی نوشت و دستور داد تا آن حضرت را به قتل برساند.[۴] فضل از این دستور سر باز زد. هارون نیز
خشمگین شد و به او پرخاش کرد. سرانجام آن حضرت را از او تحویل گرفتند و به «سندی بن شاهک» تحویل دادند.
در زندان سندی بن شاهک
سندی بن شاهک، مردی مسیحی (یا به روایتی یهودی) مسلمان شده و رئیس پلیس هارون بود. مردی بود وقیح، گستاخ، خشن و قسّی القلب که پیوسته در کارهای تجسس و سرکوب و قلع و قمع مخالفان، او را به کار می گرفتند. امام مدّت چهار سال در زندان او بود که به شهادتش انجامید. زندان بان امام در این مدت «مسیب» بود که از کارگزاران حکومت بنی عباس به شمار می رفت و سمت های نظامی و امنیتی داشت. وی ابتدا به امام گرایش داشت و در مقطع پایانی عمر حضرت نیز به امام اظهار علاقه می کرد و گرایش به علویان داشت. امام نیز گاه سخنان و پیام هایی با او در میان می گذاشت. [۵]
زندان سندی بن شاهک را به دلیل مسئولیت مسیب در اداره آن، «زندان مسیب» نیز می نامیدند و محل آن نزدیک باب الکوفه بغداد بود. دوران این حبس بر امام بسیار سخت گذشت. در صلواتی که هنگام زیارت امام خوانده می شود، (المعذّب فی قعر السّجون و ظلم المطامیر) به فشارها و شکنجه های جسمی و روحی امام در این زندان اشاره شده است. شهادت مظلومانه امام نیز در همین زندان روی داد که با خرمای زهرآلود بود. [۶]
حادثه ای شگفت
عمر بن واقد می گوید: شبی در بغداد، سندی بن شاهک مأمور فرستاد و شبانه مرا احضار کرد. من پیش خود گفتم: کارم تمام است. «انا لله و انا الیه راجعون» گفتم و وصیت هایم را به خانواده کردم و سوار مرکب شده، پیش او رفتم. وقتی نگرانی مرا دید، اطمینان داد که نترس، قصد بدی نداریم. سپس پرسید: موسی بن جعفر را می شناسی؟ گفتم: آری. از دیرباز با او رفاقت و آشنایی داشته ام. گفت: در بغداد چه کسانی را می شناسی که او را بشناسند و سابقه آشنایی با او داشته باشند و نزد مردم هم موجّه و مورد قبول باشند؟ گروهی را نام بردم؛ در حالی که به دلم افتاد امام فوت کرده است. او در پی آن افراد فرستاد و همه را شبانه حاضر کردند. نزدیک پنجاه نفر بودند. همین سؤال را از آنان هم پرسید که چه کسانی را می شناسند که با موسی بن جعفر آشنایی داشته باشند؟ آنان هم عده ای را نام بردند؛ آنان را هم حاضر کردند.
سندی بن شاهک به داخل رفت، ولی منشی و کاتب او آمد و طوماری در دست داشت و نام و مشخصات و نشانی خانه و شغل همه را یادداشت کرد. آن گاه سندی وارد شد و همه ما را به اتاقی برد که پیکر امام در آن جا بود و به من گفت: پارچه را از روی صورت موسی بن جعفر کنار بزن. من هم چنان کردم. دیدیم که امام از دنیا رفته است. گریستم و آیه استرجاع را خواندم. آن گاه به آن گروه گفت: نزدیک بیایید و همه به این جنازه نگاه کنید. همه آمدند و یکایک نگاه کردند. گفت: همه شهادت می دهید که او موسی بن جعفر است؟ گفتیم: آری، گواهی می دهیم. سپس به غلامش دستور داد تا پارچه ای روی عورت امام بیاندازد و لباس امام را کنار بزند. غلام چنان کرد. سپس گفت: آیا بر بدن امامتان اثر و نشانه ای غیرعادی می بینید؟ گفتند: نه، چیز خاصی نمی بینیم؛ جز این که او درگذشته است. گفت: پس جایی نروید تا او را غسل دهید و کفن کنید. ما هم ماندیم و مراسم غسل و کفن به پایان رسید و بدن را به مصلا حمل کردند و سندی بن شاهک بر ایشان نماز خواند.[۷]
آخرین منزل
پس از شهادت امام موسی بن جعفر (علیهالسلام)، به قصد توهین و جسارت به آن حضرت و زهر چشم گرفتن از هواداران امام، به شکلی تحقیرآمیز و دور از احترام، پیکر مطهر حضرت را بر دوش چهار نفر، از زندان بیرون آوردند و پیشاپیش جنازه اعلام می کردند: «هذا امام الرَّفَضَه» و بدن را به سمت قبرستان می بردند.
سلیمان بن جعفر (عموی هارون الرشید که قبلا هم پست هایی در حکومت عباسیان داشت) در قصر خود و در ایوان نشسته و به رود دجله می نگریست که این صحنه را دید. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: سندی بن شاهک گفته است که چنین اعلام کنند. به پسران و غلامانش دستور داد تا از پل بگذرند و در غرب دجله جنازه امام را تحویل بگیرند و اگر ندادند، به زور و جنگ هم که شده، جنازه را بگیرند. پس از اندکی مجادله، جنازه را گرفتند و بر سر چهارراهی قرار دادند و به مردم اعلام کردند. مردم هم جمع شدند و کفنی گران قیمت تهیه شد و تشییع جنازه باشکوهی انجام گرفت و پیکر مطهر امام را به سوی مقابر قریش بردند و به خاک سپردند؛ همان جا که اکنون مدفن مطهر آن امام است. [۸]
شاید این کار، برای کاستن از عوارض و پیامدهای این حرکت توهین آمیز نسبت به امام شیعیان و رفع بدبینی مردم نسبت به دولت بنی عباس بوده است؛ به ویژه که در آن دوران، در گوشه و کنار، گاهی قیام ها و شورش هایی علیه حکومت انجام می گرفت.
سیره سیاسی امام کاظم (علیهالسلام)
مدیریت و هدایت صحیح مردم، تنها با تشکیل حکومت اسلامی و الهام از قرآن و مکتب اهل بیت (علیهما السلام) امکان پذیر است. تجربه های تاریخی نشان می دهد که بدون تشکیل حکومتی بر اساس تعالیم اسلامی، خدمت به مردم و هدایت آنان که هدف از آفرینش نیز همین است، یا اصلاً ممکن نیست یا دست کم صوری و ناقص است که هرگز به تحقق آرمان های پیامبران و امامان معصوم (علیهما السلام) نخواهد انجامید؛ چرا که تبلیغ و ارشاد مردم، بدون یک نظام دینی و اسلامی و در زیر سایه حاکمیت های غیرالهی و ظالم، به منزله آب در هاون کوبیدن است. تلاش های دینی، فرهنگی و تشکیل جلسات در کشورها و مناطقی که از حاکمیت اسلامی حقیقی بهره مند نیستند، به مثابه چشمه های زلال، پاک و گوارایی است که در مسیر رودخانه خروشان و آلوده به خار و خاشاک قرار گرفته باشد. روشن است که این چشمه ها هرچند زلال و پاک باشند و در برابر آلودگی رودخانه مقاومت کنند، اما به تدریج در آلودگی رودخانه هضم شده و مقاومت خود را از دست خواهند داد: «الَّذِینَ کفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ». [۹]
وقتی مسیر حکومت های غیر الهی، به سوی تباهی و سیاهی و ظلمت قرار گرفت، فعالیت های دینی هر قدر هم گسترده و عمیق باشد، سرانجام آن گونه که باید و شاید نمی تواند مفید، کارآمد و اساسی باشد؛ اگرچه بی تأثیر هم نیست؛ چنان که در رژیم ستم شاهی پهلوی چنین بود و اغلب فعالیت های دینی و مذهبی تحت شعاع فساد گسترده جامعه قرار می گرفت و رنگ می باخت.
از بعضی آیات قرآن و از فحوای بسیاری از احادیث این باب استفاده می شود همان گونه که مردم در امور فردی، اجتماعی و سیاسی به حاکمیت انبیا، امامان معصوم و در عصر غیبت به فقهای جامع شرایط ارجاع داده شده اند، به همان اندازه انبیا، امامان و فقها نیز موظف به تشکیل حکومت شده اند؛ چنان که سیره عملی آن بزرگان نیز این حقیقت را تأیید می کند. همه انبیا و امامان به دنبال تشکیل حکومت بودند. البته بعضی از آنها مانند پیامبر گرامی اسلام (صلیالله علیه و آله) و امام علی (علیهالسلام) موفق به تشکیل آن شدند؛ اما معصومان دیگر به دلایل مختلف نتوانستند به این مهم عینیت دهند؛ اما در عین حال پی گیر آن بودند و از هر فرصتی برای تحقق آن بهره می گرفتند. حتی امام زین العابدین (علیهالسلام) که بیشتر به انس با دعا، عبادت و گریه شهرت دارند در دعاهای صحیفه سجادیه و با زبان دعا به ضرورت تشکیل نظام اسلامی تأکید دارند.
رفتار خلفا با امام کاظم (علیهالسلام)
وقتی حیات پربرکت امام موسی کاظم (علیهالسلام) را از این بُعد مورد بررسی قرار می دهیم، در می یابیم که خلفای عباسی اعم از مهدی، هادی و هارون که معاصر آن امام همام بودند، به شدت از موضع گیری ها و حرکت های سیاسی امام در اضطراب و نگرانی به سر می بردند. امام کاظم (علیهالسلام) از هر فرصتی برای آگاه کردن مردم و زمینه سازی برای تشکیل حکومت و مبارزه با ظلم و ستم خاندان عباسی استفاده می کرد. ایشان از قیام تاریخی حسین بن علی، معروف به «شهید فخ» و نبیره امام حسن مجتبی (علیهالسلام) کاملاً آگاهی داشت. وقتی حضرت از تصمیم قاطع حسین مطمئن شد، اگرچه می دانست در این راه شهید می شود، اما از حرکت وی حمایت نمود و او را دعا کرد. [۱۰]
وقتی قیام فخ سرکوب شد و حسین و یارانش به شهادت رسیدند، سرهای آنان را به همراه تعدادی از اسرا نزد موسی، پسر مهدی دومین خلیفه عباسی آوردند. او دستور داد تا اسرا را کشتند و جنازه های حسین و پیروانش را بر چوبه دار آویزان کردند. بعد موسی نام دیگر علویان از جمله امام موسی کاظم (علیهالسلام) را برد و با خشم گفت که حسین به دستور او قیام کرده است؛ زیرا موسی کاظم وصی این خاندان است و خدا مرا بکشد اگر او را زنده نگه دارم! [۱۱]
از منابع تاریخی می توان دریافت که موضع گیری های امام کاظم (علیهالسلام) چنان صریح و کوبنده بود که خلفای عباسی بیش از ده بار برای بازجویی، آن حضرت را به دار الاماره احضار کردند. حتی در موردی چنان عرصه بر مهدی عباسی تنگ می گردد که او به فردی به نام «حمید بن قحطبه» مأموریت می دهد تا فردا امام را به قتل برساند؛ اما همان شب، خلیفه در عالم رؤیا امام علی (علیهالسلام) را دید که او را تهدید کرد و از عواقب آن کاربر حذر داشت. خلیفه نیز از ترس، دستور را پس گرفت. [۱۲]
هارون خلیفه عباسی وقتی از گرایش قابل توجه مردم به امام کاظم (علیهالسلام) باخبر شد و به او خبر دادند که مردم وجوه شرعی و مالیات سالانه خویش را مخفیانه برای آن حضرت می فرستند، هراسیده و بی درنگ حضرت را به دارالاماره فرا می خواند و خطاب به امام می گوید: آیا این تو هستی که مردم در پشت پرده با تو میثاق می بندند و حاکمیت تو را می پذیرند؟! امام کاظم (علیهالسلام) شجاعانه در برابر هارون می ایستد و می فرماید: «تو فقط در ظاهر و بر جسم مردم حکومت می کنی، اما من در اعماق وجود و دل و جان آنان جای دارم»[۱۳]
هارون پیوسته برای حضرت مزاحمت ایجاد می کرد و ایشان را گاه به بغداد و گاه به بصره تبعید می کرد و گاه زندانی می نمود؛ چنان که روزی در سال ۱۷۰ هجری که در حرم پیامبر (صلیالله علیه و آله) بود، در حضور مردم برای توجیه کارش خطاب به پیامبر (صلیالله علیه و آله) کرد و گفت: «ای پیامبر خدا! به خاطر تصمیمی که در مورد موسی بن جعفر (علیهالسلام) گرفتم، از تو پوزش می خواهم! در نظر دارم او را زندانی کنم؛ چون او مردم را به خود دعوت می کند و با این کار میان امت تو اختلاف انداخته و من می ترسم فتنه ای شود و خون بی گناهی ریخته گردد!»[۱۴]
همان شب به فضل بن ربیع دستور داد تا به خانه امام کاظم (علیهالسلام) برود. وقتی فضل وارد شد، امام در محراب مشغول عبادت بود، اما ایشان را در همان حال دستگیر کرده و به زندان هارون آورد.
افشاگری در برابر مردم فریبی و ریاکاری خلفا
خلفای بنی عباس با شعار خویشاوندی با پیامبر (صلیالله علیه و آله) علیه بنی امیه قیام کردند و با توسل به این ریاکاری، مردم را فریب داده و بر حمایت خود بسیج کردند و سرانجام به قدرت رسیدند. آنان جسارت را به جایی رساندند که امامان معصوم (علیهما السلام) را فرزندان پیامبر نمی دانستند، اما در عین حال، بنی عباس را که از نسل «عباس بن عبدالمطلب» بودند، پسرعموی پیامبر به شمار می آوردند و بسیار این خویشاوندی را تبلیغ و از آن سوء استفاده می کردند. خلفای عباسی مدعی بودند که ملاک در فرزندی، جدّ پدری است، نه جدّ مادری؛ بنابراین کسانی که از نسل دختر پیامبر، فاطمه زهرا۳ هستند، فرزندان رسول خدا نیستند!
امام کاظم (علیهالسلام) در برابر این ترفند و فریب کاری ایستاد. روزی هارون الرشید امام را احضار کرد و در حضور جمعی از کارگزاران، در این مورد از حضرت توضیح خواست. امام با استناد به آیه ۸۴ سوره انعام که خداوند حضرت عیسی (علیهالسلام) را از طریق مریم (س) فرزند ابراهیم می خواند، خود را از طریق فاطمه (س) فرزند پیامبر خواند. [۱۵]
در نقل دیگری آمده است که روزی هارون وارد مدینه شد و به زیارت حرم پیامبر (صلیالله علیه و آله) رفت و در حالی که مردم بسیاری در اطرافش بودند، رو به قبر شریف کرد و گفت: «السلام علیک یابن عم!» و منظورش این بود که به مردم تلقین کند او به سبب خویشاوندی با پیامبر، بر آنها حق حاکمیت دارد. در این هنگام امام کاظم (علیهالسلام) از میان جمعیت برخاست و خطاب به رسول خدا (صلیالله علیه و آله) عرض کرد: «السلام علیک یا رسول الله.. . السلام علیک یا ابتاه.. . ». در این جا رنگ چهره هارون برافروخته و وی خشمگین شد. [۱۶]
روزی دیگر که هارون باز امام موسی کاظم (علیهالسلام) را به دارالاماره احضار کرده بود، با تکبر و غرور از حضرت پرسید: این قصر از آنِ کیست؟ هارون می خواست شکوه و جلال ظاهری خود را به رخ امام بکشد. امام فرمود: «این منزل، منزل فاسقان است؛ همان کسانی که خداوند درباره آنان فرمود: به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق گردن کشی و تکبّر می کنند، از فهم آیاتم بازمی دارم که اگر هر آیه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند.. . »[۱۷]
هارون از این پاسخ حضرت خشمگین شد و در حالی که خشمش را فرو می خورد، با التهاب پرسید: پس این خانه از آن کیست؟! امام فرمودند: «این خانه از آنِ شیعیان و پیروان ماست، اما دیگران با زور آن را تصاحب کردند.» هارون گفت: اگر این قصر از آن شیعیان است، پس چرا صاحبش آن را نمی گیرد؟ امام فرمود: «این خانه در حال عمران و آبادی از صاحب اصلی اش گرفته شده و هر وقت زمینه فراهم شود، آباد سازد، پس خواهد گرفت»[۱۸]
از ذیل همین روایت به خوبی استفاده می شود که حضرت در پی زمینه سازی برای بازپس گیری حکومت از غاصبان بودند؛ لکن زمینه فراهم نشده بود. این بُعد از شخصیت امام کاظم (علیهالسلام) کمتر مورد توجه مورخان و محققان قرار گرفته و پیرامون آن دقت و تجزیه و تحلیل کامل و جامع انجام نگرفته است.
فدک، نماد حاکمیت اهل بیت (علیهم السلام)
در تشکیل حکومت و پایداری آن، دو عامل نقش اصلی و محوری دارند: یکی پذیرش مردمی و دیگری پشتوانه مالی و اقتصادی. به همین دلیل پس از رحلت پیامبر (صلیالله علیه و آله) این دو عامل اساسی را از امام علی (علیهالسلام) و اهل بیت (علیهما السلام) گرفتند. از یک سو اذهان توده مردم نسبت به امامان را مخدوش ساختند و با فریب افکار عمومی اجازه ندادند که مردم در صحنه های اجتماعی حضور آگاهانه و مسئولانه داشته باشند. از سوی دیگر، منطقه وسیع فدک را که در آن عصر منبع درآمد و پشتوانه اقتصادی مهمی بود، تصرف کردند و بدین طریق امامان معصوم (علیهما السلام) را در فشار و تنگنا قرار دادند.
لذا هم خلفای عباسی و هم امام کاظم (علیهالسلام) به اهمیت و نقش فدک واقف بودند؛ به ویژه در نظر امام کاظم (علیهالسلام) فدک مظهر و نماد حاکمیت امامان معصوم و اهل بیت (علیهما السلام) به شمار می آمد.
روزی مهدی عباسی برای مردم فریبی و جلوگیری از قیام های مردمی اعلام عمومی کرد که می خواهد رد مظالم کند و حقوق و مطالبات مردم را به آنها بپردازد. در این هنگام که مردم به دارالاماره آمده و اجتماع کرده بودند، امام کاظم (علیهالسلام) وارد بر خلیفه شد و خطاب به او فرمود: «پس اگر چنین است، چرا حقوق از دست رفته ما (فدک) را به ما بازنمی گردانی؟» خلیفه گفت: حقوق شما چیست؟ امام فرمود: فدک. مهدی عباسی گفت: حدود آن را مشخص کن تا آن را بازگردانم. حضرت فرمود: «حد اول آن کوه احد؛ حد دومش عریش (مصر)؛ حد سومش سیف البحر (دریای خزر) و حد آخرش دومه الجندل (عراق)» است.» آنچه امام فرمود، شامل تمام جغرافیای حکومت اسلامی می شد.
خلیفه با شگفتی دریافت که اگر بخواهد فدک را تحویل دهد، باید حکومت را به امام کاظم (علیهالسلام) واگذار کند؛ از این رو گفت: باید در این مورد بیشتر فکر و تأمل کنم! [۱۹]
بار دیگر، این اتفاق در زمان خلافت هارون الرشید رخ داد. این بار هارون خودش موضوع را مطرح کرد تا حضرت فدک را تحویل بگیرد. امام نخست اعتنایی نکرد، اما هارون اصرار نمود. حضرت فرمود: «من فدک را نمی گیرم مگر این که آن را با تمام مرزهایش تحویل دهی». هارون گفت: مرزهای آن کدام است؟ فرمود: «اگر مرزهای آن را تعیین کنم، بازنمی گردانی.» گفت: به حق جدت قسم که بازمی گردانم. حضرت فرمود: «حد اول آن سرزمین عدن، حد دوم سمرقند، حد سوم آفریقا و حد چهارمش خزر و ارمنستان است.» وقتی امام حدود را توضیح می داد، چهره هارون تیره تر و سیاه تر می شد. چون فرمایش امام پایان یافت، هارون گفت: «پس در این صورت برای ما چیزی نمی ماند! آن وقت تو باید در جای ما بنشینی.» بنا بر نوشته های مورخان، از همین زمان بود که هارون تصمیم جدی گرفت تا آن حضرت را به قتل رساند. [۲۰]
امام کاظم (علیهالسلام) با این برخورد صریح و شفاف، در واقع به هارون و دیگران فهماند که ماجرای فدک، یک امر شخصی و خانوادگی نیست؛ بلکه غصب فدک، سمبل تصرف عدوانی حق حاکمیت امامان معصوم و اهل بیت (علیهما السلام) در اداره امور مسلمین و جامعه اسلامی است؛ کاری که به دست بنی امیه و بنی عباس انجام گرفته و باید آن را پس بدهند.
مردم سالاری دینی
امام کاظم (علیهالسلام) به عنوان امام بر حق مردم از جانب خداوند، در تلاش بود تا مردم را به رشد و آگاهی لازم و کافی رهنمون سازد تا آنها با علم و آگاهی و با علاقه و اختیار کامل امامت و رهبری ایشان را بپذیرند که امروزه از آن به «مردم سالاری دینی» تعبیر کرده اند.
البته باید توجه داشت که مردم سالاری دینی هم در حقیقت به خدامحوری بازمی گردد؛ یعنی اگرچه مردم در انتخاب خود آزاد و مختارند، اما اگر راهی جز اسلام را برگزینند، به نوعی دچار شرک خواهند شد. در واقع بنیان گذار مردم سالاری دینی هم خود پیامبر و پس از ایشان امام علی (علیهالسلام) است. امام کاظم (علیهالسلام) نیز از سیره عملی اجداد خویش پیروی می کرد. پیش از اسلام، حکومت های جاهلی و پادشاهی و سلطنتی، هیچ ارزش و اعتنایی برای آرای مردم قائل نبودند. وقتی اسلام ظهور کرد، برای اولین بار مشورت با مردم و بیعت و رضایت آنان را ارج نهاد و به رسمیت شناخت. در ماجرای غدیر، وقتی پیامبر (صلیالله علیه و آله) امام علی (علیهالسلام) را به جانشینی خویش برگزیدند، بلافاصله بیعت مردم را خواستار شد و حاضران که اکثراً از سران اقوام، قبایل بودند، پیش آمدند و با اختیار کامل به این انتصاب رضایت دادند و جانشینی را به امام علی (علیهالسلام) تبریک گفتند.
پس از رحلت پیامبر (صلیالله علیه و آله) با این که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را ۲۵ سال خانه نشین کردند، اما آن حضرت هرگز خود را بر مردم تحمیل نکرد؛ اگرچه در واقع امام و رهبر آنها بود. پس از این مدت طولانی وقتی مردم به ایشان روی آوردند، حکومت را بر عهده گرفت. امام کاظم (علیهالسلام) نیز با الهام از این سیره، به دنبال آن بود تا در سایه رشد و آگاهی مردم، گرایش و مقبولیت مردمی حاصل شود که شرط اثباتی امامت و رهبری است.
خلفای عباسی نیز به این مهم توجه داشتند و تلاش می کردند تا با حیله و ترفند به خیال خود، به جایگاه مردمی امامان لطمه وارد کنند و مردم را به آنان بدبین سازند. از منابع تاریخی استفاده می شود که خلفای عباسی، به ویژه در این مورد اقدام به شایعه پراکنی و خبرسازی می کردند و سعی داشتند چنین تبلیغ و تلقین کنند که علویان و امامان نیز مانند پادشاهان، مردم را بنده و برده خود می دانند و هیچ ارزشی برای آنها قائل نیستند.
روزی هارون الرشید از امام کاظم (علیهالسلام) پرسید: چرا شما می گویید: تمامی مسلمانان و مردم، نوکران و کنیزان ما هستند و شما بر آنها مالک می باشید، و نیز می گویید: کسی که ما به او حقی داریم، اگر نپردازد، مسلمان نیست؟ حضرت که از دسیسه هارون آگاه بود، خشمگین شد و فرمود: «این دروغ محضی است که به ما نسبت می دهند. در حالی ما بردگان و کنیزان را می خریم و آزادشان می کنیم. اگر مالک بودیم، نیازی به این کار نبود. ما با آنها بر سر یک سفره می نشینیم؛ باهم غذا می خوریم؛ دختران و پسران آنها را دختران و پسران خود خطاب می کنیم و ما با همه مردم چنین رفتاری داریم»[۲۱]
نفوذ در حکومت عباسیان
حضرت فرمود: «هرکس که همین اندازه، بودن ظالمان و ستمکاران را دوست داشته باشد، از آنان است و هرکس از آنان شد، اهل دوزخ است».
وقتی صفوان از وضع خود آگاه شد، فورا همه شترهایش را فروخت تا بدین سبب از دست هارون خلاص شود و در ردیف ستمگران جای نگیرد. هارون که می دانست سبب این کار صفوان چیست، او را احضار کرد و سرزنش نمود و گفت: می دانم چه کسی شما را دستور می دهد و این کار موسی بن جعفر است و اگر سابقه همکاری تو با ما نبود، حتماً تو را نابود می کردم. [۲۲]
نکته های ظریف تاریخی به خوبی نشان می دهد که امام موسی کاظم (علیهالسلام) در بیشتر عرصه ها خلفای عباسی و به ویژه هارون را در تنگنا قرار داده بود. با این که هارون خود را یک فرد زیرک، هوشمند و سیاستمدار می دانست و تا اندازه ای هم چنین بود و در مردم فریبی و ریاکاری و نفاق مهارت عجیبی داشت، اما همیشه در برابر امام کاظم (علیهالسلام) سرافکنده می شد. سرانجام تصمیم گرفت تا امام را از میان بردارد و به شهادت برساند و این جنایت بزرگ را مرتکب شد و امت اسلامی را از برکات وجود آن امام بزرگوار محروم کرد.
پی نوشت:
[۱] علی الکورانی، الامام الکاظم سید بغداد، ص۱۹۳.
[۲] شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیهالسلام)، ج۲، ص۸۲.
[۳] شیخ طوسی، الغیبه، ص۲۳.
[۴] ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۳۶.
[۵] الامام الکاظم سید بغداد، ص۲۳۱، به نقل از دلائل الامامه طبری.
[۶] همان، ص۲۶۵ به نقل از امالی صدوق و الغیبه.
[۷] همان، ص ۲۶۶ به نقل از عیون اخبار الرضا (علیهالسلام).
[۸] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۲۲۷.
[۹] بقره، آیه ۲۵۷.
[۱۰] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۶۱.
[۱۱] همان، ص ۱۵۱.
[۱۲] ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴.
[۱۳] همان.
[۱۴] ر. ک: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (علیهالسلام)، ج ۱.
[۱۵] همان، ص ۲۲۷؛ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۸.
[۱۶]طبرسی الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۹۳؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص ۱۳۵ و ۱۳۶؛ سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۷.
[۱۷] اعراف، آیه ۱۴۶: (سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِی الَّذِینَ یتَکبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَإِنْ یرَوْا کلَّ آیهٍ لَا یؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لَا یتَّخِذُوهُ سَبِیلًا).
[۱۸] بحارالانوار، ج۴۸، ص ۱۳۸ و ۱۵۶.
[۱۹] همان ص ۱۵۶
[۲۰] سید بن طاووس، فرج المهموم، ص ۱۰۷.
[۲۱] بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۵۱.
[۲۲] مجمع الرجال، ج ۳، ص ۲۱۵.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه.