شبهه
با توجه به روایات صادره از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت مهدی از نسب فاطمه زهرا(س) است و اینکه از فرزندان امام حسین (ع) باشد دلیلی بر آن نداریم بلکه برخی از روایات او را از فرزندان امام حسن (ع) معرفی کرده است. حالا شیعیان به چه دلیلی می توانند ثابت کنند که حضرت مهدی از اولاد امام حسین است.
پاسخ
ما در مواجه با روایات مقابل سه احتمال قرار داریم:
۱ – مهدی از فرزندان امام حسن(ع) باشد.
۲ – مهدی از فرزندان امام حسین(ع) باشد.
۳ – مهدی از اولاد حسنین(ع) ـ هر دو ـ باشد.
در این میان، احتمال سوّم نیازمند ردّ یا قبول مستقلی، بیش از بررسی روایات دو احتمال نخست نیست؛ امّا فرض احتمال چهارم ـ یعنی اینکه از غیر فرزندان حسنین(ع) باشد ـ از اساس باطل و غیرمعقول است، به جهت تواتر اخبار صحیح که بر فرزند فاطمه(ع) و از اهل البیت(ع) بودن مهدی دلالت می کنند.
بنابراین، باید ادّله اثبات دو احتمال اول را بررسی کرد؛ لیکن پیشاپیش توجه به این نکته ضروری است که چنانچه کذب و بطلان ادّله احتمال اوّل ثابت گردد، نیازی به بررسی ادّله و شواهد احتمال دوم نخواهیم داشت. زیرا پس از بطلان تمامی احتمالات دیگر، تنها امکان صدق این احتمال باقی می ماند که ضرورتاً اثبات خواهد شد. از این رو، تلاش خود را بر ارزشیابی و بررسی مدارک و شواهد احتمال اوّل ثابت گردد، نیازی به بررسی ادّله و شواهد احتمال دوم نخواهیم داشت. زیرا پس از بطلان تمامی احتمالات دیگر، تنها امکان صدق این احتمال باقی می ماند که ضرورتاً اثبات خواهد شد. از این رو، تلاش خود را بر ارزشیابی و بررسی مدارک و شواهد احتمال اوّل متمرکز می کنیم.
مهدی(ع) از فرزندان امام حسن(ع)
در کتب روایی اهل سنّت حدیثی نیافتیم که بر فرزند امام حسن بودن مهدی موعود(ع) دلالت کند، مگر یک روایت و شاید بتوان گفت که در تمام میراث منقول اسلامی، حدیثی جز همین یک روایت در این خصوص وجود ندارد. خبری که ابوداود سجستانی آن را نقل کرده است؛ هارون ن مغیره از عمربن أبی قیس از شعیب بن خالد از ابواسحاق روایت می کند که:
علی رضی الله عنه به فرزند خود حسن نگریسته و فرمود: این پسرم آقا و سرور است، هم چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) او را این گونه نامید و از نسل او فرزندی ظهور خواهد کرد، همنام با پیامبرتان که در خُلق و خوی شبیه اوست، ولی در خَلق (چهره و اندام) شبیه او نیست. سپس عدالت گستری وی را حکایت کرد.
بطلان این حدیث از هفت جهت
محققی که سند و متن این حدیث را بررسی کرده و آن را با احادیثِ «مهدی از فرزندان حسین(ع) است»، مقایسه کند، به جعلی بودن آن اطمینان می یابد و این مطلب از هفت جهت قابل اثبات است:
جهت اوّل:
اختلاف در نقل این حدیث از ابی داود جززی شافعی (م ۸۳۳ ه( این حدیث را به اسناد خود از ابوداود نقل کرده و به جای «نام حسن(ع)»، «لفظ حسین(ع)» در آن آمده است. او می گوید:
صحیح این است که مهدی از نسل حسین بن علی است، به جهت تصریح امیرالمؤمنین علی بر آن، طبق خبری که از شیخ الاجازه ما از عمربن حسن الرقی به دستمان رسیده است؛ ابوالحسن بن بخاری از عمربن محمد دارقزی از ابوبدر کرخی از ابوبکر خطیب از ابوعمر هاشمی از ابوعلی لؤلؤی از حافظ ابوداود از هارون بن مغیره از عمربن أبی قیس از شعیب بن خالد از أبواسحاق خبر داد که علی به سوی فرزند خود حسین نگریست و سپس فرمود:
این پسرم سرور و آقاست، هم چنان که حضرت رسول اکرم او را این گونه نامید و از نسل وی فرزندی ظهور خواهد کرد، همنام با پیامبرتان که در خلق و خوی شبیه اوست، ولی در خَلق (چهره و اندام) شبیه او نیست و سپس حکایت عدالت گستری وی را نقل کرد ابوداود حدیث را این چنین در سنن خود آورده و در قبال آن سکوت کرده است.[۱]
همین روایت را مقدسی شافعی در عقدالدرر ص ۴۵ از باب اول آورده است و در آن نام امام حسن(ع) آمده است، امّا محقّق کتاب در پی نوشت به نسخه بدلی اشاره می کند که در آن نام امام حسین(ع) آمده است. نام بردن مرحوم سیدصدرالدین صدر از چنین نسخه ای نیز وجود آن را تأیید می کند، چه این که وی از عقدالدرر همین حدیث را حکایت می کند و در آن اسم امام حسین(ع) به چشم می خورد.[۲]
پس، این اختلاف، اعتقاد به هر یک از دو اسم و ترجیح یکی از آن دو را ـ تا زمانی که دلیل خارجی یکی از آن دو را تأیید نکند ـ بی اساس می سازد این دلیل خارجی در مورد امام حسن(ع) مفقود، و در مورد امام حسین(ع) موجود است.
جهت دوّم: مقطوعه بودن حدیث
سند این حدیث منقطع است. زیرا ابواسحاق که حدیث را از زبان امیرالمؤمنین علی(ع) روایت کرده است، نامش اسحاق سبیعی است وی چنان که منذری در شرح این حدیث خاطرنشان می سازد[۳] ـ حتی یک حدیث هم از امام علی(ع) نشنیده است. چون در هنگام شهادت آن حضرت او شش یا هفت سال داشته است، چه آن که به قول ابن حجر[۴] او دو سال از خلافت عثمان باقی مانده، به دنیا آمده است و طبق قول ابن خلکان[۵] سه سال و بدین جهت مزی قول آنان را بدین گونه نقل کرده است که وی امام علی(ع) را دیده، لکن از حضرتش حدیث استماع نکرده است.[۶]
جهت سوم: مجهول السند بودن حدیث
همچنین سند این حدیث مجهول است. زیرا تعبیر ابوداود چنین است:
از هارون بن مغیره به من خبر رسید.
و راویان پیش از ابن مغیره نامعلوم است. پس راویان این حدیث مجهول بوده به اتّفاق همه علما، چنین خبری قابل اعتماد نیست.
جهت چهارم: روایت معارض از امام موسی بن جعفر(ع)
این حدیث را ابوصالح سلیلی ـ که از علمای اهل سنت است ـ با إسناد خود از امام موسی بن جعفر(ع) از پدرش امام جعفربن محمد صادق(ع) از جدّش امام علی بن حسین(ع) از جدّش امام علی بن ابیطالب(ع) نقل کرده است. در حالی که در آن به جای اسم حسن(ع)، حسین(ع) به چشم می خورد.[۷]
جهت پنجم: روایات معارض از اهل سنت
این حدیث معارض با روایات بسیاری است که از طرق اهل سنت رسیده، و در آنها تصریح شده که مهدی(ع) از فرزندان امام حسین(ع) است. مانند این حدیثِ حذیفه بن یمان:
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برای ما خطبه ای ایراد فرمود و در آن از حوادث آینده خبر داد و افزود: «اگر از عمر دنیا بیش از یک روز باقی نماند، خداوند بزرگ آن یک روز را چنان طولانی خواهد ساخت تا آن که مردی از نسل من در آن روز قیام کند که هم اسم من است.»
آنگاه سلمان برخاست و پرسید: ای رسول خدا! او از کدام فرزند تو خواهد بود؟ حضرت فرمود:
«از این پسرم و با دست خود بر پشت حسین(ع) زد.»[۸]
جهت ششم: احتمال «تصحیف» در لفظ حسین
احتمال «تصحیف» و تغییر شکل کلمه حسین و ثبت شدن به هیأت حسن در حدیث ابی داود به هیچ روی بعید نیست به ویژه آن که افراد مختلف این حدیث را به چند شکل از ابی داود نقل کرده اند، با آن که احتمال عکس این حدیث ـ یعنی از اولاد امام حسین(ع) بودن مهدی موعود(عج) ـ نیز کاملاً قوی است؛ زیرا این روایت «خبر واحد» است و با آن روایت که خبر متواتر است نمی تواند معارضه کند.
جهت هفتم: جعلی بودن حدیث مزبور
مجعول بودن این حدیث نیز احتمال جدّی است و مؤید این احتمال آن است که «حسنیّون» و اتباع آنان گمراه کردند که مهدی همان محمدبن عبدالله بن حسن بن امام مجتبی معروف به حسن مثّنی است که در سال ۱۴۵ هجری و در زمانم منصور عباسی کشته شد. مانند آن چه بعد از ایشان اتفاق افتاد و عباسیان مدعی شدند که موعود همان محمّدبن عبدالله منصور عباسی ملقّب به مهدی (۱۵۸ـ۱۶۹ ه( است، ادّعایی که با هدف نیل به مقاصد سیاسی بزرگی که در سر داشتند عنوان شد، در حالی که دستیابی به این مقاصد، از غیر این طریق تقریباً ناممکن می نمود.
عدم تعارض این حدیث با روایات ابن الحسین بودن مهدی(ع)
شایان توجه است که با فرض صحت حدیث مزبور ـ علی رغم همه مشکلات پیش گفته ـ باز هم این حدیث با روایات متواتر ابن الحسن بودن مهدی موعود تعارضی نخواهد داشت و مانعی بر سر راه آن ها ایجاد نخواهد کرد. زیرا می توان میان این دو دسته روایات بدین گونه جمع کرد که امام مهدی(ع) حسین الأب و حسنی الأم است. چون همسر امام سجاد(ع) ـ یعنی مادر امام باقر(ع) «فاطمه بنت الحسن» ـ دختر امام مجتبی(ع) بوده اند. بنابراین، امام باقر(ع) حسینی الأب و حسنی الأم بوده و فرزندان ایشان نیز همگی ذریّه سبطین محسوب می شوند.
مؤید جمع پیش گفته این آیات قرآن مجید است:
(و وهبنا له اسحاق کلاًّ هدینا و نوحاً هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان… و عیسی و إلیاس کلٌ من الصالحین)[۹]
در آیه شریفه، حضرت عیسی(ع) از طرف مادرش مریم(ع) به فرزندان انبیا ملحق گشته است. پس اشکالی نخواهد داشت که فرزندان امام باقر(ع) از طرف مادر به امام حسن مجتبی(ع) منتسب گردند.
با فرض صحّت حدیث ابوداود، جز این جمع چاره ای نخواهیم داشت، هرچند اثبات صحّت حدیث ابوداود بسیار مشکل است.
پس، روشن شد که احتمال دوّم ـ یعنی ابن الحسین بودن مهدی موعود(ع) ـ در حقیقت صرف یک احتمال نبود، بلکه عین واقعیت است، خواه «ابن الحسن بودن ایشان» را بپذیریم یا نپذیریم؛ لیکن بر فرض پذیرش آن، نه تنها در مسیر انتساب حضرتش به امام حسین(ع) اشکالی ایجاد نمی شود، بلکه از یک نظر آن را تأیید هم می کند و امّا اگر به جهت وجود اشکالات هفت گانه پیش گفته آن را نپذیریم، آنگاه مسئله کاملاً واضح خواهد بود. چون إثبات بطلان یکی از دو احتمال، به تنهایی دلیل خدشه ناپذیری بر حقّانیت و صحّت احتمال دیگر است. زیرا بر پایه یقین به ابن الفاطمه بودن مهدی(ع) مطمئناً هر دو فرض با هم نمی توانند باطل باشند.
احادیث متعارض با ابن الحسین(ع) بودن امام مهدی(ع)
از خلال بررسی احادیث مختلف وارد شده در باب نَسَب امام مهدی(عج)، مشخص گردید که ایشان قطعاً از اولاد امام حسین(ع) است.
امّا پیش از بیان نتایج این نَسَب حسینی ـ که اعتقاد شیعه به وقوع یافتن تولّد ایشان و محمد نام داشتن و فرزند امام حسن عسکری(ع) بودن و نهمین فرزند از نسل امام حسین(ع) بودن ایشان، بر آن پایه استوار است ـ ناچاریم تأمل کوتاهی در احادیثی داشته باشیم که از طریق اهل سنت نقل شده و مشتمل بر مطلبی است که با عقاید مزبور تعارض دارد، احادیثی که پدر امام مهدی را عبدالله معرفی می کند و بر پایه همین احادیث، عدّه ای معتقد شدند که مهدی موعود همان محمدبن عبدالله است که هنوز متولّد نشده و کمی پیش از ظهورش در آخرالزمان تولّد خواهد یافت.
اکنون که اخبار متواتر، تنها درباره یک مهدی موعود وارد شده، پس لاجرم یکی از دو گروه در انتظار یک «مهدی موهوم و غیرواقعی» هستند و این حقیقت می طلبد که هر یک از این دو گروه در عقیده خود و فرقه دیگر بنگر و با نظر تحقیق یک بار دیگر ادلّه خود و گروه دیگر را ارزیابی کند هرچند محققان حق جو که بدین توصیه عمل کنند اندکند، لیکن از سیره عملی انسان های حق طلب به دور نیست. اکنون جهت روشن شدن اسم صحیح پدر بزرگوار امام مهدی(ع) و تعیین این که نام شریفشان عبدالله است یا حسن، به بحث می پردازیم.
احادیث «اسم پدر مهدی اسم پدر من، عبدالله است»
گفتنی است که اگر برخی از علمای شیعه این احادیث را در کتب روایی خود ذکر کرده اند، از این روی نبوده که آن ها را صحیح می دانسته اند، چون مخالفت محتوای این احادیث با اصول معتقدات شیعه کاملاً روشن است، بلکه علّت آن یکی از این دو امر است:
الف ـ امکان توجیه و جمع آن ها با اصول مذهب شیعه.
ب ـ اثبات امانتداری خود در نقل مدارک و ادلّه خصم و آگاهاندن سایر فرق مسلمانان از نقطه نظرات انتقادی ایشان نسبت به این احادیث.
حال به نقل و بررسی این احادیث می پردازیم:
۱ – ابن أبی شیبه، طبرانی و حاکم از عاصم بن أبی النجود از زرّن حبیش از عبدالله بن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این گونه نقل کرده اند:
دنیا به پایان نخواهد رسید، تا این که خداوند مردی را برانگیزد که اسم او مشابه اسم من و اسم پدرش مشابه اسم پدرم باشد.[۱۰]
۲ – ابوعمرودانی و خطیب بغدادی هر دو از طریق عاصم بن أبی النجود از زرّبن حبیش از عبدالله بن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین نقل کرده اند:
قیامت برپا نخواهد گشت تا این که مردی از خاندان من که نامش مشابه نام من و نام پدرش مشابه نام پدرم است، بر مردم حکومت کند.[۱۱]
۳ – نعیم بن حمّاد، خطیب و ابن حجر هر سه از طریق عاصم از زرّبن حبیش از ابن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند که حضرت فرمود:
مهدی نامش مشابه نام من و نام پدرش مشابه نام پدرم است.[۱۲]
۴ – نعیم بن حماد با اسناد خود از أبی طفیل نقل کرده که رسول خدا(ص) فرمود:
اسم مهدی اسم من و اسم پدرش اسم پدر من است».[۱۳]
حقیقت این تعارض و ارزش علمی آن
چهار خبر فوق مستند این پندار شده اند که مهدی موعود فرد موهومی به نام محمدبن عبدالله است، ولی تمسک به آنها هیچ گاه نمی تواند مدعای مزبور را اثبات کند. چون سه روایت نخست به ابن مسعود منتهی می شوند و همگی از طریق شخصی به نام عاصم بن أبی النجود به وی می رسند و ما به شکل مفصّل این طریق را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
حدیث چهارم را نیز همه محققان ضعیف شمرده اند. چون در سند آن، فردی به نام رِشْدین بن سعد مهری به چشم می خورد که همان رشیدین بن أبی رشیدین است که همه متخصصان علم رجال، از برادران اهل سنت، وی را تضعیف کرده اند. أحمدبن حنبل می گوید:
به آن چه او روایت می کند، إعتنا نمی شود
و حرب بن اسماعیل می نویسد:
درباره رشیدین از احمدبن حنبل سؤال کردم وی او را ضعیف شمرد.
و از یحیی بن معین چنین نقل شده است:
روایت های رشیدین نوشته نمی شود.
أبی زرعه وی را «ضعیف الحدیث» خوانده و ابو حاتم او را «منکر الحدیث» دانسته است و جوزجانی می گوید:
وی احادیث مُنکَر* و مُعضَل** زیادی روایت کرده است.
همچنین نسائی درباره وی می نویسد:
احادیث منقول از او، متروک است و نوشته نمی شود.
کوتاه سخن این که: کسی جز هیثم بن ناجه او را توثیق نکرده است. وی در مجلس احمدبن حنبل وی را ثقه شمرد و با پوزخند ابن حنبل روبرو شد و این نکته بیانگر توافق آن ها بر ضعف اوست.[۱۴] شکی نیست که پاسخ مسئله مهمی چون «تعیین مهدی واقعی» را نمی توان از امثال چنین مخبرینی دریافت کرد.
همچنین درباره سه حدیث نخستین باید گفت: این احادیث حجیت ندارند و از چیزهایی که موجب سستی و بی اعتباری آن ها می شود، این عبارت است که «و نام پدرش نام پدرم می باشد». چون بزرگان و حفّاظ محدّثان آن را روایت نکرده اند، بلکه تنها عبارت «نام او نام من است» را نقل کرده اند. افزون بر آن که در ادامه به طور مشروح سخنان عده ای از علمای اهل سنت را که به تحقیق درباره طرق عاصم بن أبی النجود پرداخته و اظهار داشته اند که این عبارت در روایت وی نبوده است، نقل خواهیم کرد.
از این رو، سند این سه حدیث تنها به ابن مسعود منتهی می شود، در حالی که آن چه از خود ابن مسعود نقل شده ـ آن چنان که در مسند احمد و برخی منابع دیگر آمده ـ تنها این جمله است: «نام او نام من است».[۱۵]
همچنین ترمذی نیز حدیث فوق را بدون دنباله مزبور نقل کرده و در ضمن اشاره می کند که آن چه از علی بن ابی طالب(ع) و ابوسعید خدری و امّ سلمه و ابوهریره نقل شده است، صرفاً مشتمل بر این عبارت است: «و نام او نام من است». آنگاه پس از حکایت حدیث از ابن مسعود بدون عبارت زاید مورد نظر، می گوید:
در این باب از علی(ع) و ابوسعید و ام سلمه و أبوهریره نیز این حدیث روایت شده است و این حدیث، حسن و صحیح است.[۱۶]
در نزد اکثر حفاظ نیز امر بدین منوال است. مثلاً طبرانی از طرق زیادی غیر از طریق مذکور حدیث موردنظر را تنها با عبارت «نام او نام من است» روایت کرده است. هم چنان که در معجم بزرگ حدیثی خود طی احادیث شماره: ۱۰۲۱۴ و ۱۰۲۱۵ و ۱۰۲۱۷ و ۱۰۲۱۸ و ۱۰۲۱۹ و ۱۰۲۲۰ و ۱۰۲۲۱ و ۱۰۲۲۳ و ۱۰۲۲۵ و ۱۰۲۲۶ و ۱۰۲۲۷ و ۱۰۲۲۹ و ۱۰۲۳۰ به نقل حدیث مزبور پرداخته است.
همچنین حاکم ضمن نقل حدیث ابن مسعود با تعبیر «نام او مشابه نام من است»، می افزاید: این حدیث براساس شروط مورد نظر شیخین صحیح است، ولی ایشان آن را روایت نکرده اند.[۱۷]
ذهبی نیز در این باب از او پیروی کرده است. بغوی هم حدیث ابن مسعود را بدون عبارت زاید مورد بحث نقل کرده، و آن را «حسن» می شمارد.[۱۸] جالب این که مقدسی شافعی با صراحت کامل می گوید: ائمه حدیث این «اضافه» را نقل نکرده اند. او پس از حکایت حدیث ابن مسعود چنین می گوید:
این روایت را عده ای از ائمه حدیث در کتب خود نقل کرده اند، از جمله امام ابوعیسی ترمذی در جامع و امام ابوداود در سنن و حافظ ابوبکر بیهقی و شیخ ابوعمرو دانی که همگی آن را بدین صورت نقل کرده اند.[۱۹]
و منظور او از «بدین صورت» این است که عبارت «نام پدرش نام پدر من است» در آنها دیده نمی شود. آنگاه بخشی از احادیث مؤیِّد نظر خود را ذکر کرده و به روایت کنندگان آنها مانند: طبرانی، أحمدبن حنبل، ترمذی، ابوداود، حافظ ابونعیم و بیهقی از ابن مسعود و عبدالله بن عمر و حذیفه اشاره می کند.[۲۰]
همه آنچه گفتیم، افزون بر سخن ترمذی است که روایت مزبور از طرقی غیر از طریق ابن مسعود ـ یعنی طریق علی بن ابی طالب(ع)، ابوسعید خدری، ام سلمه و ابوهریره ـ هم به صورت «نام او نام من است»، روایت شده است و نمی توان تصوّر تبانی همه این ائمه حدیث با یکدیگر را بر سر اسقاط این «اضافه» روا شمرد، در حالی که همگی آن را از طریق عاصم بن أبی النجود نقل کرده اند. اساساً پذیرش احتمال اسقاط عمدی محال است. چون این فقره اضافی از اهمیت فوق العاده ای در ردّ سخن طرف مخالف ایشان برخوردار است.
بنابراین، روشن می شود که عبارت پیش گفته به روایت ابن مسعود از طریق عاصم افزوده شده است، حال یا از طرف پیروان «حسنیون» جهت ترویج ایده مهدویّت محمدبن عبدالله بن حسن مثنّی یا از طرف پیروان «عباسیون» جهت تبلیغ و تثبیت فکر مهدویّت محمدبن عبدالله ابوجعف منصور عباسی و آنگاه احتمال جعل، تأیید و تأکید می شود که بدانیم محمدبن عبدالله بن حسن مثنّی دارای لکنت زبان بود و یاران وی بر ابوهریره دروغ بستند که وی روایت کرده:
اسم امام مهدی، محمدبن عبدالله است و بر زبان وی لکنتی عارض است.[۲۱]
از آنجا که سه حدیث نخست از روایت عاصم بن أبی النجود از زرّبن حبیش از عبدالله بن مسعود مخالف با روایاتی است که بزرگان و حفّاظ حدیث از وی ـ یعنی عاصم ـ نقل کرده اند، حافظ ابونعیم اصفهانی (م ۴۳۰ ه)، در کتاب خود مناقب المهدی به تتبع مجموع طرق این حدیث از عاصم پرداخته و سی و یک طریق آن را گردآوری کرده است و در هیچ یک جمله «و نام پدرش نام پدر من است» وجود ندارد، بلکه تمامی آنها تنها مشتمل بر این عبارت است: «و نام او نام من است».
کنجی شافعی (ت ۶۳۸) نیز متن سخن وی را نقل کرده، آنگاه می افزاید:
این روایت را غیر عاصم هم از زرّ حکایت کرده است مانند عمروبن حرّه و دیگران که تنها «نام او نام من است» را روایت کرده اند، مگر روایتی که عبیدالله بن موسی از زائده از عاصم حکایت کرده که در آن عبارتِ «نام پدرش نام پدر من است» به چشم می خورد؛ امّا فرد خردمند شک نمی کند که این عبارتِ زاید، در مقابل اتّفاق نظر ائمه حدیث بر مجعول بودن آن، قابل اعتنا نیست. در پایان گوید: و فصل الخطاب این باب، نحوه برخوردِ امام احمدبن حنبل با این حدیث است که با نهایت دقّت خود، در موارد متعددی از مسند، این حدیث را به صورت «و نام او نام من است» و بدون عبارت زاید مزبور، روایت کرده است.[۲۲]
بر این اساس، روشن می شود که حدیث «… و نام پدرش نام پدر من است» چنان سست و بی پایه است که هرگز نمی توان در مسیر شناخت پدر بزرگوار امام مهدی(ع) بدان اعتماد کرد. بنابراین، کسی که منتظرِ موعودی به نام محمدبن عبدالله است، در واقع ـ براساس داده های اطلاعاتی میراث غنی روایی اسلامی ـ در انتظار سرابی است که تشنه کام، آن را آبی گوارا می پندارد. از این رو، استاد دانشگاه الأزهر سعد محمد حسن تصریح می کند که احادیثِ «نام پدرش نام پدر من است» مجعول اند. هرچند نکته عجیب در سخنان وی إسناد این جعل به شیعه امامیه است. چون بنابر تعبیر وی شیعه، خواسته است با جعل چنین حدیثی به تأیید و تثبیت عقیده خود بپردازد!![۲۳]
کوتاه سخن آن که: نتیجه بحث و بررسی روایات متعددِ باب نَسَب امام مهدی(ع) ما را به این واقعیت رهنمون می سازد کمه ایشان از نسل امام حسین(ع) است، چه آن که احادیث دیگر، نه تنها هیچ گونه قرینه ای بر صحتشان وجود ندارد، بلکه قراین زیادی بر مجعول بودنشان در دست است.
شواهد و قرائن ابن الحسین بودن امام مهدی(ع)
احادیث زیادی نزد شیعه امامیه وجود دارد که دوازده امام معصوم را با اسامی شریفشان از امام علی(ع) تا امام مهدی(ع) مشخص ساخته است، به همراه مجموعه ای از احادیث خاصی که در مورد تعیین امام بعدی، توسط امام پیشین وارد شده است.
در کنار احادیث شیعه، احادیثی از اهل سنت در این باب وجود دارد که گاهی فقط به تعداد ائمه تصریح کرده ـ همان گونه که در صحاح آمده است ـ و گاهی شخصاً اسامی شریف حضرات ائمه معصومین را ذکر کرده است، آنچنان که در کتب مناقب و غیر آن وارد شده است.
افزون بر همه اینها، تعدادی از احادیث که دارای مقبولیّت عامّه است، دلالت می کند که امام مهدی(ع) تا زمانی که دو تن از مردمان باقی باشند، زنده خواهد بود و این، تنها با فرض فرزندِ نُهم از نسل امام حسین(ع) بودن ایشان درست خواهد بود. در این قسمت، تنها احادیثی را که در کتب فریقین آمده، مورد بحث قرار می دهیم:
تحقیقی درباره حدیث ثقلین
شکی نیست که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی به رفیق اعلی پیوست که «سنت» با تمام تفاصیلش در عهد ایشان تدوین نیافت، بی آن که تفریطی از ناحیه آن حضرت صورت گرفته باشد و از طرفی محال است امر رهبری و هدایت امت، از جانب آن جانب آن جناب که نهایت شفقت و رأفت نسبت به امتش داشت، مهمل گذارده شده باشد؛ چگونه حضرت می توانست امت را فقط به قرآن ارجاع دهد و حال آن که قرآن کریم مشتملِ بر ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مفصّل است؟!
و این علاوه بر وجوه و احتمالاتی است که در آیات به چشم می خورد و باعث بازارگرمی صاحبان آرای متفاوت از فِرَق و مذاهب مختلف اسلامی می شود. همچنین حضرت می دانست که در زمانم حیات طیّبه اش به وی دروغ بسته اند، چه رسد به بعد از وفات. شاهد این که دروغ بستن به حضرت مسئله ای جدّی بوده است، حدیثی است که از خود آن حضرت نقل شده و در کتب «درایه» معمولاً برای مثال زدن به «متواتر لفظی» ذکر می شود:
هر کس عمداً بر من دروغ بندد، جایگاهش از آتش آکنده گردد.
بنابراین، هیچ معقول نیست که نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، شریعت خود را عرصه تاخت و تاز به اصطلاح اجتهادات این و آن قرار دهد، بدون آن که برای امّت، مرجعی قرآن شناس قرار داده باشد که تمامی سنّت در نزد او حضور داشته و محفوظ بماند؛ وجود چنین مرجعی است که طبیعتاً می تواند از عهده صیانت دین و استمرار بخشیدن به راه و روش دینی و تطبیق آن بر حیات فردی و اجتماعی انسان، برآید.
بدین ترتیب اهمیت حدیث ثقلین مشخص می شود، هم چنان که ارزش ارجاع دادن مردم به عترت در این حدیث و علت تأکید بر آن در مناسبات مختلف و دفعات مکرّر ـ از جمله روز غدیر و آخرین بار در بستر بیماری ـ روشن می گردد.
متن حدیث ـ زیدبن أرقم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین روایت می کند:
بدانید که فرا خوانده شدم، و اجابت کردم. من دو چیز گرانقدر در میان شما باقی می نهم که یکی از آن دو بزرگتر از دیگری است؛ کتاب خدا و خاندانم. پس بنگرید [و مراقب باشید] که در قبال این دو چگونه جانشینی برای من خواهید بود. آن دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا در حوض بر من وارد شوند [و به من ملحق گردند] خداوند مولای من است و من ولیّ هر مؤمنم؛ هر کس که من مولای اویم، علی(ع) مولای اوست. بارالها! دوستدار او را دوست دار و دشمن او را دشمن بدار.[۲۴]
ابوسعید خدری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این گونه نقل می کند:
من در میان شما چیزی بجای می گذارم که اگر بدان تمسّک جویید، هرگز پس از من گمراه نخواهید شد، یکی از آن دو از دیگری بزرگتر است؛ کتاب خدا ـ که ریسمان کشیده شده از آسمان تا زمین است ـ و عترت و خاندانم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند. پس بنگرید [و مراقب باشید] که در قبال این دو چگونه جانشینی برای من خواهید بود.[۲۵]
این همه، افزون بر تأکیدات مستمر حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) بر اقتدا به اهل البیت(ع) و طلب ارشاد و هدایت از ایشان و هشدار دادن نسبت به مخالفت با ایشان است که گاه با «کشتی نجات» یا «امان امت» و گاه با «باب حطّه» نامیدن آن بزرگواران اظهار می شد.
در حقیقت، صحابه نیازمند پرسش از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و توضیح آن حضرت برای شناخت «اهل البیت» نبودند زیرا حضرت را می دیدند که روز مباهله در حالی خارج شد که غیر از «اصحاب کساء» کسی با ایشان نبود و حضرت در آن روز خطاب به خداوند سبحان عرضه داشت:
بار خدایا اینها خاندان من اند.
و صحابه بهترین افرادی بودند که مفهوم این کلام نبوی را درک می کردند و می فهمیدند که این سخن، دلالت بر حصر اهل البیت در همان اصحاب کساء دارد. آیا نُه ماه ـ طبق نقل ابن عباس ـ توقف کردن حضرت مقابل در منزل حضرت فاطمه(ع) در هر صبح و قرائت آیه شریفه: (انَّما یُرید اللهُ لِیُذهِبَ عَنکم الرجسَ أهلَ البیتِ و یُطهّرکم تطهیراً)[۲۶]
برای آن که همگان «اهل البیت(ع)» را بشناسند، کافی نبود؟!
با این حال، چه جای سؤال از پیامبر باقی می ماند که پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، حافظان امّت از ضلالت، چه کسانی هستند که در صورت تمسک امّت به ایشان، همراه با قرآن، تا روز قیامت از گمراهی مصون خواهند ماند!
نیاز امّت ـ همچنین صحابه ـ بیش از شناخت اولین فرد از «اهل البیت» نبوده و نیست، وی مرجع رسیدگی به مسئولیت های امامت امّت بوده و نقش خود را در صیانت و حفاظت امّت از ضلالت به عهده می گیرد. آنگاه مأموریت دارد که جانشین خود را برای به دوش گرفتن این مسئولیت و ایفای این نقش، مشخّص سازد و این روال بدین صورت ادامه خواهد یافت تا آخرین امام ـ که به همراه قرآن، مردمان را از فرو غلطیدن در گرداب مُهلک ضلالت ها بازمی دارد ـ در حوض، بر نبی مکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شود.
باتوجه به این که امام علی(ع) به وسیله نصوص و اخبار بی شماری که وارد شده، از جمله در خود حدیث ثقلین، اولین جانشین نبی(صلی الله علیه و آله و سلم) و مصداق واجب الاتباع عترت معرّفی شده، پس نیازی نخواهد بود که خود رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، عهده دار تعیینِ اسم ولیّ امر همه عصرها و نسل ها باشد؛ اگر نگوییم ـ چنانچه برخی مسایل که چنین اقتضایی دارند، وجود نمی داشت ـ اساساً چنین توقّعی غیرطبیعی است.
بنابراین، ملاک و مقیاس در شناخت امام هر عصر و نسلی، یکی از این دو راه است: یا یک جا همگی معین می گردند یا این که هر امام سابقی بر امامت فرد لاحق، تصریح می کند و بدین وسیله وی را مشخّص سازد و این راه دوّم، شکل طبیعی و طریقه مأنوس و شناخت شده ای است که سیره انبیا و اوصیا(ع) بوده و انسان ها نیز از سده های بسیار دور تا به امروز، در تدابیر و سیاستهای خود از آن تبعیت کرده اند.
اکنون اگر به حقیقت ماجرای تشخیص و تعیین اهل البیت (ع) بازگردیم، می بینیم که نصّ به هر دو سبک پیش گفته و به شکل متواتر به دست ما رسیده است و کسی که از منظر تاریخی، نحوه رفتار و عملکرد حضرت ائمه معصومین(ع) را بررسی کند، به طور قطع خواهد دانست که ایشان در عرض حاکمان عصر، خود را شایسته منصب «امامت» و رهبری بر امّت و همچنین پیشرو و رهبر حرکت انتقادی و مخالفت آمیز نسبت به حکومت وقت می دانستند، هم چنان که انبوه توده پیروان ایشان، آن بزرگواران را «رهبر» خود به شمار می آوردند، و در این حال، هر امامی پیروان خود را به سوی امام بعدی رهنمون می گشت و سیره ایشان این گونه بود و نفوس مقدسشان در معرض محبوس گشتن و به شهادت رسیدن به دست حکّام جور قرار داشت، خواه با زهر و خواه در میدان های جهاد.
اکنون اگر فرض کنیم که یکی از آن بزرگواران برای پیروان خویش امامی دیگر را معیّن نکند، در حالی که تعیّن آن امام متوقف بر نصّ وی باشد، معنای ترک تعیین امام بعدی، جاودانگی امامت این امام و راهبری وی همراهِ قرآن، در هر عصر و برای هر نسلی پس از آن زمان خواهد بود. چون دلالتِ عبارت:
هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند.
بر تداوم وجود امامی معصوم از عترت، به همراه قرآن کریم، در تمامی اعصار، کاملاً واضح و صریح است.
بدین جهت ابن حجر چنین اظهارنظر می کند:
در احادیث وجوب تمسک به اهل البیت، به عدم انقطاع حضور فرد شایسته ای از عترت، تا روز واپسین جهت تمسّک به وی، اشارتی رفته است، هم چنان که قرآن کریم نیز تا روز حشر متسمک امت خواهد بود. از این روست که اهل البیت «أمان» أهل زمین اند و حدیثِ «در هر نسلی از امّت من، عادلانی از اهل بیت من وجود خواهند داشت»، نیز بر این حقیقت دلالت دارد.[۲۷]
حدیثِ «هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد»
این حدیث با تعابیر مختلفی ـ که همگی به یک معنایند ـ در کتب اصلی حدیث شیعه و سنّی نقل شده است و در این زمینه توافق بخاری و مسلم[۲۸] از اهل سنت و صدوق، ابن بابویه و حمیری و صفار از شیعه امامیّه،[۲۹] بر نقل آن، خود کاملاً گویاست و بسیاری از بزرگان حدیث، این روایت را از طرق بسیاری نقل کرده اند که شمارش آنها واقعاً دشوار است.[۳۰]
بنابراین، کسی نمی تواند به لحاظ سندی در صحت حدیث مزبور مناقشه کند. هرچند شیخه ابوزهره دچار توهّم شگفت آوری شده و آن را تنها از احادیث مذکور در کافی دانسته است.[۳۱] چنانکه ملاحظه شد، متواتر شمردن این حدیث بعید نیست و از طرفی، دلالت صریح آن بر «ضرورت شناخت امام واقعی توسط هر زن و مرد مسلمان و عاقبت تأسف بارِ مسلمانانی که تا هنگام مرگ امام خود را نشناخته اند» به هیچ عنوان قابل تأویل و توجیه نیست.
چنانچه فردی ادّعا کند که مقصود از «امامی که اگر فرد مسلمان وی را نشناسد، با مرگ جاهلی از دنیا رفته است»، همان سلطان یا حاکم است، هرچند که فاسق و ظالم باشد؛ باید نخست با دلیل معتبری اثبات کند که شناخت فرد فاسق و ظالم از واجبات دینی است، آنگاه مشخص سازد که چه نیتجه مثبتی می تواند بر ضرورت شناخت حاکم ظالم و فاسق مترتّب شود که اگر فرد مسلمان او را نشناسد و از دنیا برود، قاعدتاً با مرگ جاهلی این جهان را ترک گفته است؟!
کوتاه سخن این که: حدیث شریف ثقلین بر وجود امام بر حق، در هر عصر و نسلی دلالت می کند و این واقعیت تحقق نمی پذیرد، مگر با اعتقاد به وجود امام مهدی(ع) و تداوم حیات طیبه آن ذریّه فاطمه(ع) و امام بر حقّ.
حدیث «زمین از حجّت قائم خداوند، تهی نخواهد ماند»
هر دو گروه به این حدیث استناد کرده اند و از طرق متعددی[۳۲] آن را نقل کرده اند.
کمیل بن زیاد نخعی ـ تابعی جلیل القدر ـ از امیرالمؤمنین(ع) ـ چنانکه در نهج البلاغه آمده است نقل می کند که آن حضرت پس از فراز بلندی، چنین فرمودند:
آری! زمین از حجت قائم خداوند تهی نخواهد ماند.
و تهی ماندن زمین از حجت قائم خدا، تنها با فرض ولادت یافتن امام مهدی(عج) سازگار است؛ همان گونه که ابن أبی الحدید نیز بدین نکته تفطّن یافته و در شرح این سخن امام علی(ع) می گوید:
تا زمان خالی نماند از فردی که به مشیت الهی بر بندگان خدا، احاطه و سیطره دارد.
این مطلب تقریباً تصریح به مذهب امامیّه تلقّی می گردد، هرچند اصحاب ما [معتزله] آن را بر «ابدال» حمل می کنند.[۳۳]
ابن حجر عسقلانی نیز از این حدیث اشاره ای به مهدی اهل البیت(ع) را استناط کرده است؛ وی می گوید:
نماز عیسی(ع) در پشت سرِ مردی از این امّت در آخرالزمان و نزدیک قیامت، دلالت بر این سخن حق دارد که زمین از حجّت قائم خدا تهی نمی ماند.[۳۴]
از جمله شواهد و قراینی که دلالت این عبارت، بر امام مهدی(عج) را در نهج البلاغه تأیید می کند، قسمتی از این سخن امام علی بن ابی طالب(ع) است:
ای کمیل بن زیاد! این دل های آدمیان چونان ظرف هایی است که بهترین آن ها وسیعترین آنهاست، پس آن چه را برایت بازگو می کنم، حفظ کن؛ مردمان سه دسته اند: عالم ربّانی، متعلّمِ سالک راه سعادت و احمق های فرومایه ای که از هر کلاغ [باطل سرایی] پیروی می کنند؛ با هر بادی به سویی منحرف می شوند، از نور دانش، روشنایی برنگرفته اند و به تکیه گاه مطمئنی پناه نبرده اند.
آنگاه فرمود:
آری! زمین از حجّتِ بپا خاسته خدا خالی نخواهد ماند، خواه مشهور باشد و در عیان یا مضطرب باشد و در خفا، تا دلایل آشکار الهی از بین نروند.[۳۵]
از اینجاست که در حدیث صحیحی از حسین بن أبی علاء می خوانیم:
به امام صادق(ع) عرض کردم: آیا زمانی فرا می رسد که زمین بدون امام بماند؟ حضرت فرمود: خیر…[۳۶]
چنانچه این حدیث به حدیث ثقلین و حدیث مَن ماتَ و حدیث خلفای دوازده گانه که در ادامه از آن سخن خواهیم گفت، اضافه گردد، روشن می شود که اگر واقعاً امام مهدی(ع) به دنیا نیامده باشد، بی تردید واجب خواهد بود امامی که بر ایشان مقدم است، تا روز قیامت زنده بماند، در حالی که کسی از مسلمانان معتقد به زنده ماندن امامی غیر از مهدی، یعنی دوازدهمین فرد از ائمه اهل البیت(ع) نیست و اهل البیت کسانی هستند که تعدادشان در اخبار صحیحه و اسامی شریفشان در کتب مناقب ذکر شده است.
احادیث «خلفای دوازده گانه»
بخاری به اسناد خود از جابربن سمره نقل می کند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین شنیدم:
دوازده امیر و حکمران خواهند آمد.
سپس کلامی فرمود که من نشنیدم، لیکن پدرم گفت که ایشان فرمودند:
همگی از قریش خواهند بود.[۳۷]
در صحیح مسلم آمده است:
دین همچمنان پابرجا خواهد بود تا روز قیامت فرا رسد، یا این که دوازده خلیفه که همگی از قریش اند، بر شما ظاهر گردند.[۳۸]
احمدبن حنبل به اسناد خود از مسروق نقل می کند:
ما در حضور عبدالله بن مسعود نشسته بودیم و او در حالی قرآن خواندن بود که مردی به وی گفت: ای أباعبدالرحمن! آیا از رسول خدا سؤال کردید که چند خلیفه بر این امّت حکومت خواهد کرد؟ ابن مسعود پاسخ گفت: از زمانی که وارد عراق شده ام، کسی پیش از تو در این باره از من سؤالی نکرده است. سپس گفت: آری! ما در این باب از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردیم و ایشان پاسخ فرمود: «دوازده خلیفه به عدد نقبای بنی اسرائیل».[۳۹]
از این احادیث نکاتی استفاده می شود:
۱ – عدد این حکمرانان یا خلفا از «دوازده» تجاوز نمی کند و همگی از قریش اند و این عدد منطبق است بر عقیده شیعه در شماره ائمه معصومین(ع) که جمیع آن بزرگواران قرشی اند.
گاهی ادّعا می شود که عنوان «حکمرانان یا خلفا» بر واقعیت حیات ائمه طاهرین(ع) تطبیق نمی کند. پاسخ این اشکال کاملاً واضح است. زیرا مراد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) خلافت و حکمرانی براساس استحقاق و شایستگی است. حاشا که مقصود حضرتش معاویه ها و یزیدها و مروان هایی باشد که با سرنوشت امّت اسلام به هر شکل که خواستند، بازی کردند، بلکه منظور از «خلیفه»، کسی است که «خلافت و حکومت» خود را وامدار شارع مقدس است و این، با محجور ماندن آن حضرات از حکومت بر امّت، به جهت ستم دیگران بر ایشان، تنافی ندارد. از این رو، در عون المعبود فی شرح سنن أبی داود چنین آمده است:
توربشتی می گوید: برداشت صحیح از این روایت این است که مقصود از خلفا، حکمرانان عادل و شایسته اند. چون در حقیقت ایشان استحقاق عنوان «خلیفگی» دارند، ولی لازم نیست که از حکومت و قدرت بالفعل نیز برخودار باشند، هرچند فرض شده که ایشان عملاً حاکمند. پس، مراد از امیر و خلیفه افرادی هستند که مجازاً بدین عنوان از ایشان یاد شده است چنین در المرقاه آمده است.[۴۰]
۲ – مدلول نصّ، همین دوازده تن است، همچنان که مقتضای تشبیه ایشان به نقبای بنی اسرائیل نیز همین است، خداوند متعال می فرماید:
خداوند از بنی اسرائیل میثاق و تعهّد گرفت و از میان ایشان دوازده نقیب برانگیخت.[۴۱]
۳ – این احادیث، خالی نبودن زمان از دوازده امام را مفروض می گیرند و بیان می دارندکه باید یکی از آنان تا هنگامی که دین می پاید، در قید حیات باشد تا قیامت فرا رسد. مسلم در این زمینه حدیث صریحی را چنین نقل می کند:
این امر در قریش باقی می ماند تا زمانی که از مردمان دو تن زنده باشند.[۴۲]
این حدیث دقیقاً بر اعتقاد شیعه مبنی بر زنده بودن امام داوزدهم مهدی موعود(عج) منطبق می باشد؛ موعودی که باید در آخرالزمان ـ طبق بشارت جدّ مکرّمش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)ـ ظهور کند و زمین را که در آن زمان از ظلم و جور پر شده است، از عدل و داد آکنده سازد.
ناگفته نماند که اهل سنت، هرگز بر تعیین اسامی دوازده تن اتفاق نظر نداشته اند، حتی برخی از ایشان به ناچار برای تکمیل اسامی دوازده نفر از یزیدبن معاویه، مروان و عبدالملک و عمربن عبدالعزیز نام برده اند.[۴۳] این برداشت قطعاً تفسیر نادرست و غیرمنطقی برای نصّ حدیث نبوی محسوب می شود زیرا لازمه چنین تفسیری، خالی ماندن همه اعصار پس از عمربن عبدالعزیز از خلیفه بر حق است، با آن که دین همچنان تا روز قیامت پا برجا خواهد ماند.
اگر حدیث شریف را بر طبق نگرش شیعی تفسیر نکنیم، قطعاً معنای مشخصی نخواهد داشت. چون پرواضح است که بر پایه حوادث تاریخ، چندین برابر این عدد ـ دوازده نفر ـ از قریش به حکومت و خلافت ظاهری رسیده اند، خواه از امویان یا عباسیان؛ بدون آن که طبق اتفاق مسلمانان به نام یکی از آنها تصریح شده باشد. افزون بر آن که همگی منقرض شده اند و هیچ فردی از آنها در قید حیات نیست.
قندوزی حنفی بدین منظور می گوید:
برخی از محققان گفته اند: احادیثِ بیانگر دوازده تن بودن خلفای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از اشتهار ویژه ای برخوردارند و از طرق زیادی نقل شده اند و ما با روشنگری های زمان و توضیحات روزگار، فهمیده ایم که منظور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن دوازده نفر در این حدیث، ائمه اثنی عشر از اهل بیت اوست و نمی توان این حدیث را بر حاکمان اموی تطبیق کرد. زیرا هم تعدادشان از دوازده نفر بیشتر است و همگی ـ جز عمربن عبدالعزیزـ مرتکب ظلم های فاحشی شده اند و از بنی هاشم نبوده اند، در حالی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ طبق روایت عبدالملک از جابر ـ فرمودند: «همگی آنها از بنی هاشم اند» و آهسته اداشدن این عبارت از سوی رسول خدا این روایت را تأیید می کند. چون بنی امیه خلافت بنی هاشم را خوش نداشتند. همچنین نمی توان حدیث را بر عباسیان تطبیق کرد. زیرا خلفای بنی العباس فزونتر از عدد مذکور بودند؛ دیگر این که چندان عدالت و پارسایی را رعایت نمی کردند. …گفتنی است که حدیث ثقلین نیز از عترت پیامبر بودنِ دوازده امام معصوم(ع) را تأیید می کند.[۴۴]
از طرفی می دانیم که این حدیث نبویِ (بیانگرِ خلفای دوازده گانه) به لحاظ تاریخی پیش از حیات متسلسل ائمه معصومین(ع) صادر شده است و پیش از نضج گرفتن و تکامل یافتن تفکر و فرهنگ شیعی، در کتب صحاح اهل سنّت و غیر آن ثبت و ضبط شده است. پس این حدیث، انعکاس و ثبت یک پدیده تاریخی انجام پذیرفته و پایان یافته نیست، بلکه تعبیر از یک حقیقت ربّانی و اخبار از یک مشیّت الهی است که بر زبان پیامبرِ «لاینطق عن الهوی» جاری شده است. از این روی سخن حضرتش که فرمود: «خلفای بعد از من دوازده تن خواهند بود»؛ از آن جهت صادر شد که در آینده شاهد و مصدّق نظام امامتی باشد که با علی بن ابی طالب(ع) آغاز و با امام مهدی(ع) پایان می یابد و این تنها تفسیر معقول و منطقی برای این حدث است.[۴۵]
تصریح به نام ائمه اثنا عشر(ع)، بیانگر خلفای دوازده گانه
در ادامه ذکر ادلّه و قرائنی که مراد از حدیث «خلفا دوازده نفرند» را مشخص می سازد و شخص امام مهدی(ع) را با اسم و نسب و تبار معین می کند، به نقل هفت روایت از جوامع روایی اهل سنت و شیعه خواهیم پرداخت، لیکن پیش از ذکر این روایات، شایسته است نکته فوق العاده مهمی را تذکر دهیم که چنانچه فرد متتبع، منصفانه در آن نظر کرده و تدبّر کند، کوچک ترین ابهامی در تشخیص مصداق مهدی موعود(ع) و اسم و نسب وی، برایش باقی نخواهد ماند و به همان مقیاس های پیشینِ شناخت مهدی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برای امّت به جا گذارده، بسنده خواهد کرد.
یادسپاری تاریخی: با نگاه به تاریخ امّت اسلامی در می یابیم که از همان آغاز دستگاه های حکومتی، همواره تمام تلاش خود را در جهت محروم کردن عترت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از حکومت و قدرت به کار بستند. و این جدا از ستم های جانسوزی بود که حاکمان اموی عباسی در حق ذریّه مطّهر پیامبر روا می داشتند. در این حال کاملاً طبیعی است که نصوص احادیث و روایات وارد در حقّ دوازده امام(ع) کاملاً نایاب گردد و با اشاره حکّام وقت این احادیث از صحیفه کتب روایی حذف شود تا آنجا که وقتی شن های داغ صحرای کربلا به خون سرخ خامس آل عبا رنگین گشت، اساساً نسل اولاد بتول(ع) در معرض انقراض قرار گرفت.
معقول نیست که حاکم ظالم، با اجازه دادن به نقل و انتشار احادیث تعیینِ مهدی و نهمین نسل از اولاد حسین بن علی(ع) شمردنِ وی، اساب ذلّت و منفوریت، و در نتیجه شکست خود را فراهم سازد در این میان تنها روایات اندکی که احیاناً از نظرشان پنهان می ماند، از حذف و نابودی در امان می ماندند؛ اما شگفت آور این که با وجود همه این مراقبت های شدید، باز هم مقداری که از این روایات باقی مانده اند، چون نور خورشید در روز انتشار یافتند. آری به قول شاعر:
اگر روز بودن هم نیاز به دلیل داشته باشد دیگر هیچ مطلبی صحیح شمرده نخواهد شد و این، نکته حایز اهمیتی است که غفلت از آن روا نیست.
اکنون احادیث هفت گانه پیش گفته را جهت تبیین مصادیق «خلفای دوازده گانه» نقل می کنیم:
۱ – قندوزی حنفی از کتاب مناقب خوارزمی به اسنادش از امام رضا(ع) از پدران بزرگوارش(ع) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حدیثی را روایت می کند که در آن به اسامی دوازده امام از امیرالمؤمنین علی(ع) تا امام مهدی، محمدبن حسن عسکری(ع) تصریح شدهاست. وی پس از نقل این روایت چنین می گوید: و حموینی نیز این حدیث را آورده است.[۴۶] که مقصود وی از حموینی صاحب فرائد السمطین یعنی جوینی حموینی شافعی است.
۲ – همچنین قندوزی تحت عنوان «در بیان مصادیق دوازده امام به همراه اسامی ایشان» از فرائد السمطین در ذکر اسامی ائمه(ع) و نخستین ایشان، امام علی(ع) و آخرین ایشان، امام مهدی(عج) دو حدیث به اسناد خود از ابن عباس نقل کرده است.[۴۷] همین دو حدیث را در باب «در بیان خلیفه رسول خدا و اوصیای وی(ع)» نیز آورده است.[۴۸]
۳ – قندوزی از جابربن عبدالله انصاری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این گونه حکایت می کند:
ای جابر! اوصیای من و رهبران امت اسلامی، پس از من، نخستین فردشان علی است، پس از او حسن، سپس حسین… .
آنگاه نُه امام از ذریّه حسین(ع) را ذکر می فرماید؛ از علی بن الحسین(ع) تا امام مهدی بن حسن عسکری(ع)[۴۹]
۴ – شیخ صدوق(ره) می گوید:
حسین بن احمدبن ادریس به ما خبر داد و گفت: پدرم از احمدبن محمدبن عیسی و ابراهیم بن هاشم هر دو از حسن بن محبوب از أبی جارود از امام باقر(ع) از جابربن عبدالله انصاری چنین روایت می کند: روزی بر فاطمه(ع) وارد شدم، در حالی که در مقابلش لوحی بود که اسامی اوصیا در آن نوشته شده بود. من آن ها را شمردم، ایشان دوازده نفر بودند که آخرین ایشان قائم بود و سه تن از ایشان به نام محمد و چهار تن به نام علی بودند که صلوات خدا بر ایشان باد.[۵۰]
وی این حدیث را از طریق دیگری نیز از احمدبن محمدبن یحیی العطار از پدرش از محمدبن حسین بن ابوخطاب از حسن بن محبوب از ابی جارود از امام باقر(ع) از جابربن عبدالله انصاری نقل می کند.
یادسپاری ـ برخی بر سند این حدیث از دو جهت اشکال می گیرند:
۱ – حسین بن احمدبن ادریس در سند اوّل و احمدبن محمدبن یحیی العطار در سند دوّم توثیق نشده اند. پاسخ این است که آن دو از مشایخ اجازه اند و مرحوم صدوق هیچ یک از آن دو را در جایی نام نبرده، مگر این که برایش از خداوند سبحان طلب رضوان کرده، و پرواضح است که هرگز در حقّ «فاسق» «رضی الله عنه» گفته نمی شود، بلکه در حق فرد جلیل القدر و قابل احترام چنین دعایی به کار می رود. و بر فرض عدم دلالت این لفظ بر وثاقت وی، نشانه صحت مفاد حدیث، این است که بسیار بعید به نظر می رسد هر دوی اینان بر پدران خود دروغ بسته باشند؛ زیرا هر دو ایشان این حدیث را از پدران خود حکایت کرده اند.
شاهد صدق دیگر اینکه: ثقه الاسلام کلینی(ره) این حدیث را با سند صحیحی از ابی جارود نقل کرده و در آغاز سند نام پدر شیخ صدوق را آورده که وی از محمدبن یحیی عطّار از محمدبن حسین از ابن محجوب از ابوجارود و او از امام باقر(ع) و ایشان از جابربن عبدالله انصاری این حدیث را نقل می کنند.[۵۱] مشایخ ثلاثه صدر سند همگی از بزرگان حدیث یوده، وثاقشان مقبول همگان است.
۲ – از آنجا که ابوجارود مورد طعن و خدشه واقع شده، این سند از حجیّت برخوردار نیست. در پاسخ باید گفت: ابوجارود از «تابعان» است و تابعی از کجا و چگونه می تواند بفهمد که در میان اسامی اوصیای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سه تن به نام محمد و چهار تن به نام علی وجود دارند؟ در حالی که ابوجارود دهها سال قبل از تکمیل سلسله امامت از دنیا رفته بود! علاوه بر اینکه در مورد وثاقت وی باید گفت: شیخ مفید(ره)، وی را توثیق کرده است.[۵۲]
شیخ صدوق نیز حدیث لوح را در ابتدای باب با سند ذیل ذکر کرده، می گوید:
پدرم و محمدبن حسن(ره) بمن خبر داده و گفتند: سعدبن عبدالله و عبدالله بن جعفر حمیری هر دو از ابوالحسن صالح بن حماد و حسن بن طریف از بکربن صالح به ما خبر داد و همچنین پدرم و محمدبن موسی متوکّل و محمدبن علی ماجیلویه و احمدبن علی بن ابراهیم و حسن بن ابراهیم بن ناتانه و احمدبن زیاد همدانی(ره) به ما خبر داده و گفتند: علی بن ابراهیم از پدرش ابراهیم بن هاشم از بکربن صالح از عبدالرحمن بن سالم از ابوبصیر از امام باقر(ع) به ما خبر دادند که حضرت فرمودند: همان حدیث تا آخر.
این دو سند تا بکربن صالح که تضیعیف شده، صحیح اند، لیکن ضعف وی در اینجا اشکالی ایجاد نمی کند. چون معقول نیست که فرد ضعیفی از روی کذب، از امری قبل از تحققش خبر دهد و در آینده هم، آن امر به همان صورت واقع گردد؛ بکربن صالح از امام کاظم(ع) نقل روایت می کند، پس چگونه می تواند از پیشِ خود، اولاد آن حضرت را تا امام مهدی(عج) باز شناسد، در حالی که وی قطعاً سه امام هادی و عسکری و مهدی(ع) را درک نکرده است! شاهدش آن است که یکی از مشایخ حسن بن طریف که از بکربن صالح نقل حدیث می کند، (طبق سند اول) جناب ابن أبی عمیر متوفای ۲۱۷ هجری است.
۵ – در کفایه الأثر فی النصّ علی الائمه الأثنی عشر که اثر خزاز ـ از بزرگان قرن چهارم هجری ـ بوده و تمامی آن را به روایات وارد در ذکر دوازده امام و اسامی و نسب آن بزرگواران اختصاص داده است ـ و طبعاً نمی توان به نقل همه آن روایات در این مجال پرداخت ـ مقدّمه قابل توجّهی به چشم می خورد که شایسته نقل است. وی می گوید:
من در این کتاب، نخست به ذکر روایاتی می پردازم که از طرلف صحابه معروف رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده و در آن ها به اسامی دوازده امام(ع) تصریح شده است، مثل روایاتی که از طریق افراد زیر به دست ما رسیده است:
عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، ابوسعید خدری، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، جابربن سمره، جابربن عبدالله، أنس بن مالک، ابوهریره، عمربن خطاب، زیدبن ثابت، زیدبن أرقم، ابوأمامه، واثلهبن أسقع، ابوایوب انصاری، عماربن یاسر، حذیفهبن أسید، عمران بن حصین، سعدبن مالک، حذیفهبن یمان، ابوقتاده أنصاری و علی بن ابی طالب و دو فرزندش حسن و حسین(ع)، و از زنان ام سلمه، عایشه، و فاطمه دخت گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم).[۵۳]
سپس، اخباری را که از حضرت ائمه معصومین(ع) رسیده و تصریح هر امام به نام امام بعدی را در بردارند، در پی آورده است که از انطباق کامل با روایات صحابه برخوردارند[۵۴] تا مخاطبین با انصاف آن ها را دریابند و بدانها ایمان آورند و چون کسانی نباشند که خداوند سبحان در شأنشان فرمود: «اختلاف و سرپیچی آنان آگاهانه و از روی ظلم و تجاوزکاری در میان خودشان بود».[۵۵]
۶ – مرحوم صدوق از محمدبن علی بن ماجیلویه و محمدبن موسی بن متوکل از محمدبن یحیی عطار از محمدبن حسن صفار و از محمدبن حسن بن احمدبن ولید از محمدبن حسن صفار از ابوطالب عبدالله بن صلت قمی از عثمان بن عیسی از سماعهبن مهران چنین نقل می کند:
من و ابوبصیر و محمدبن عمران، غلام امام باقر(ع)، در منزلی در مکه بودیم؛ محمدبن عمران گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: «ما دوازده تن، هدایت شده ایم».
ابوبصیر از ابن عمران سؤال کرد: تو را به خدا سوگند! آیا خودت این را از امام صادق شنیدی؟ ابن عمران یک یا دو مرتبه سوگند یاد کرد که آن مطلب را از حضرت شنیده است، سپس ابوبصیر گفت: اما من این سخن را از امام باقر(ع) شنیدم.[۵۶]
مرحوم کلینی نیز این حدیث را با همین عبارات از محمدبن یحیی و احمدبن محمد از محمدبن حسین از ابوطالب از عثمان بن عیسی از سماعهبن مهران نقل کرده است.[۵۷] در راویان این حدیث هیچ فردی یافت نمی شود که در وثاقش شک و تأملی باشد، بلکه همه ایشان از راویان موثقند؛ هرچند در سند صدوق، فرد «ممدوح» نیز به چشم می خورد، ولی در کنار وی افراد ثقه هم وجود دارند که برای بیان منظور از حدیثِ «خلف دوازده نفرند» کافی است.
شیخ کلینی(ره) با سند کاملاً صحیح از گروهی از اصحاب از احمدبن محمد برقی از ابوهاشم داودبن قاسم جعفری از ابوجعفر ثانی(ع) نقل می کند:
امیرالمؤمنین(ع) پیش آمد در حالی که حسن بن علی با او بود و بر دست سلمان تکیه زده بود و…
که در آن نام تمامی ائمه از امام علی(ع) تا امام مهدی(عج) آمده است.[۵۸]
کلینی(ره) می گوید: و محمدبن یحیی از محمدبن حسن صفار از احمدبن ابی عبدالله از ابوهاشم برای من مثل همان حدیث را نقل کرد. محمدبن یحیی گوید:
من به محمدبن حسن گفتم: ای اباجعفر دوست داشتم که این خبر از غیر طریق احمدبن ابی عبدالله به ما می رسید، او گفت: احمدبن ابی عبدالله ده سال پیش از «حیرت» این حدیث را برایم روایت کرد.[۵۹]
مراد از «حیرت» همان غیبتِ امام مهدی(ع) در سال ۲۶۰ هجری ـ سال وفات امام حسن عسکری(ع) ـ است و گفته محمدبن یحیی موجب خدشه و سلب اعتماد نسبت به احمدبن أبی عبدالله برقی نمی شود. زیرا همگی وی را به وثاقت می شناسند، گویا محمدبن یحیی آرزو کرده، فردی که این حدیث را برای صفّار حکایت کرده است، در زمان حیات امام عسکری یا امام هادی(ع) از دنیا می رفت، درحالی که ابن أبی عبدالله برقی تا سال ۲۷۴ یا ۲۸۰ هجری زنده بود و دلیل آرزوی وی این است که اگر در زمان برقی این حدیث را روایت می کرد، روایتش اِخبار از آینده تلّقی می شد که بعداً نیز بعینه تحقق می یافت و این به گونه ای اعجاز تلقی می شد که برای اثباتش نیازی به مشهور بودن خبر نداشت. اما در ادامه از طرف صفّار جواب شنید که شیخ جلیل القدر برقی این حدیث را ده سال قبل از آغاز عصر غیبت روایت کرده است.
بر کسی پوشیده نیست که روای غیر موثقی که از حادثه رخ نداده خبر دهد، برای پذیرش سخنش به بیش از شروط پذیرش خبر ضعیف یا تحقق یافتن آن امر اخبار شده، نیاز نیست. چون همین نشانه صدق اوست، حتی اگر در کتب رجالی توثیق نشده باشد.[۶۰]
مانند همین حدیث، روایت دیگری است که کلینی(ره) و صدوق(ره) با سند صحیح از أبان بن عیاش از سلیم بن قیس هلالی از عبدالله بن جعفر طیار از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند که نام امام علی(ع) سپس امام حسن(ع) سپس امام حسین(ع) سپس علی بن الحسین(ع) سپس محمد باقر(ع) را ذکر فرمود و افزود: مکمّل دوازده امام، نه تن از فرزندان حسین است.[۶۱]
و ضعف أبان بن عیاش در اینجا مشکلی ایجاد نمی کند. چون از حادثه مستقبلی خبر داده که سالیانی پس وفات وی بر طبق اخبار وی تحقق یافته است.
در إکمال الدین روایات زیادی از این دست وجود دارد که برخی از افراد غیر متخصص و غیرخبره آن ها را به بهانه ضعف سند، غیر معتبر تلقی کرده است، در حالی که راویان ضعیف، منحصر در افرادی هستند که سالیانی پیش از تکمیل شده حلقه های زنجیره امامت، از دنیا رفته اند و این اعجاز، بر اکثر اخبار غیبت امام دوازدهم منطبق است و خود شیخ صدوق(ره) هم بدان اشاره کرده است.
او می گوید:
ائمه معصومین(ع)، غیبت امام مهدی(ع) و وقوع آن را برای شیعیان خود توضیح داده بودند و این اخبار حدود دویست سال پیش از زمان غیبت در نوشته ها و کتب حدیثی شیعه گردآوری و ثبت می شد، به گونه ای که می توان ادّعا کرد هیچ فردی از اصحاب و شیعیان امامان معصوم نبود، مگر آن که بسیاری از این اخبار و احادیث را در میان روایات خود می نگاشت، کتبی که آن ها را به نام اصول [أربعمائه] می شناسیم و سالیان متمادی پیش از عصر غیبت در نزد شیعه محفوظ و مضبوط بودند و من در این کتاب، آن چه از اخبار وارد در باب «غیبت» به دستم رسیده است، در مواضع خاص خود ذکر کرده ام.
بر این اساس، کار مؤلفان این کتب از چند صورت خارج نیست، یا علم غیب داشته اند که بعداً غیبت حجّت خدا واقع شد و آن را در کتب خود نوشتند که اهل خرد هرگز چنین احتمالی را نمی پذیرند یا همگی با وجود فاصله مکانی و زمانی و اختلاف آرا در میانشان، به دروغ این مسئله را مدّعی شده اند، اما اتفاقاً خبر کذب آنان با واقع مطابق شد، این احتمال هم قاعدتاً محال است. احتمال سوم این است که ایشان خبر وقوع «غیبت» را از ائمه خود (که حافظان سخن و وصایای رسول خدا و از جمله وصیت به ذکر مسئله غیبت بودند)، دریافت داشته اند و آن را به ثبت در کتب و تدوین در «اصول» خود، حافظت کرده اند.[۶۲]
گفتنی است که اصول مورد اشاره صدوق(ره) در نزد وی مقطوع الانتساب به صاحبانشان بوده اند، همچنان که کتاب إکمال الدین امروزه برای ما مقطوع الانتساب به صدوق است و با فرض وجود ضعف در ابتدای سندهای اخبار غیبت، این ضعف به صحت این اخبار، پس از نقل آن ها به شکل مستقیم از کتب اصول، خدشه ای وارد نمی سازد. با این حال، ما در این باب، به جز اخبار صددرصد صحیحه شیعه یا اخبار افرادی که پیش از حصول غیبت، از آن خبر داده اند ـ هرچند توثیق نشده باشند ـ به روایات دیگر هیچ گونه احتیاجی نداریم.
در انتظار ققنوس؛ ثامر العمیدی، ترجمه: مهدی علیزاده، صص ۱۰۴ـ۱۳۳
پی نوشت:
[۱] . أسمی المناقب فی تهذیب أسنی المطالب/ جزری دمشقی شافعی/ صص ۱۶۵ـ۱۶۸.
[۲] . المهدی/ سیدصدرالدین صدر/ ص ۶۸.
[۳] . مختصر سنن ابوداود/ منذری/ ج ۶/ ص ۱۶۲/ ح ۴۱۱۲۱.
[۴] . تهذیب التهذیب/ ابن حجر/ ج ۱/ ص ۵۶/ شماره ۱۰۰.
[۵] . وفیات الأعیان/ ابن خلکان/ ج ۳/ ص ۴۵۹/ شماره ۵۰۲.
[۶] . تهذیب الکمال/ مری/ ج ۲۲/ ص ۱۰۶/ شماره ۴۴۰۰.
[۷] . التشریف بالمن/ ابنطاووس/ ص ۲۸۵/ ح ۴۱۳/ باب ۷۶؛ وی این حدیث را از فتن السلیلی با اختلافی اندک نقل کرده است.
[۸] . المنار المنیف/ ابن قیّم/ ص ۱۴۸/ ح ۳۲۹/ از طبرانی در الأوسط؛ عقد الدرر/ ص ۴۵/ باب اوّل (در آن آمده است: «این حدیث را حافظ ابونعیم درباره اوصاف مهدی ذکر کرده است»)؛ ذخائر العقبی/ محب طبری/ ص ۱۳۶. (طی آن چنین عنوان گشته: «مطلقاتی که بیش از این ذکر شدهاند، بر این مقیّد حمل میشوند»)؛ فرائد المسطین/ ج ۲/ ص ۳۲۵/ باب ۶۱/ ح ۵۷۵؛
القول المختصر/ ابن حجر/ ج ۷/ ص ۳۷/ باب اوّل؛ فرائد فوائد الفکر/ ج ۲/ باب اوّل؛ السیره الحلبیه/ ج ۱/ ص ۱۹۳؛ ینابیع المودّه/ ج ۳/ باب ۹۴.
در این خصوص احادیث دیگری در منابع ذیل وارد شده است:
مقتل الامام الحسین/ خوارزمی حنفی/ ج ۱/ ص ۱۹۶؛ فرائد المسطین/ ج ۲/ صص ۳۱۰ـ۳۱۵/ احادیث ۵۶۱ـ۵۶۹؛ ینابیع الموده/ ج ۳/ باب ۹۳ و ۹۴.
در میان منابع شیعه نیز میتوان به کتابهای ذیل مراجعه کرد:
کشف الغمه/ ج ۳/ ص ۲۵۹؛ کشف الیقین/ ص ۱۱۷؛ إثبات الهداه/ ج ۳/ ص ۶۱۷/ باب ۳۲/ ح ۱۷۴؛ حلیه الأبرار/ ج ۲/ ص ۷۰۱/ باب ۴۱/ ح ۵۴؛ غایه المرام/ ص ۶۹۴/ باب ۱۴۱/ ح ۱۷؛
نیز در منتخب الأثر احادیث بسیاری از این دست، از طریق شیعه و اهل سنت، نقل شده است.
[۹] . انعام/ ۸۴ـ۸۵.
[۱۰] . المصنَّف/ ابن أبی شیبه/ ج ۱۵/ ص ۱۹۸/ ح ۱۹۴۹۳؛ المعجم الکبیر/ طبرانی/ ج ۱۰/ ص ۱۶۳/ ح ۱۰۲۱۳ و ص ۱۶۶/ ح ۱۰۲۲۲؛ مستدرک الحاکم/ ج ۴/ ص ۴۴۲.
و از میان شیعه، مرحوم مجلسی در بحار الانوار/ ج ۵۱/ ص ۸۲ آن را به نقل از إربلی(ره) در کشف الغمه/ ج ۳/ ص ۲۶۱/ و وی به نقل از الأربعینِ ابونعیم حکایت کرده است.
[۱۱] . سنن ابوعمرو دانی/ صص ۹۴ـ۹۵؛ تاریخ بغداد/ ج ۱/ ص ۳۷۰ (و البته از شیعه، کسی این حدیث را نقل نکرده است).
[۱۲] . تاریخ بغداد/ ج ۵/ ص ۳۹۱؛ کتاب الفتن/ ج ۱/ ص ۳۷۶/ ح ۱۰۷۶ و ۱۰۷۷.
ابنحماد مینویسد: «آن را بارها شنیدهام بیآن که از نام پدرش ذکری به میان آمده باشد»؛ متقی هندی آن را در کنز العمال/ ج ۱۴/ ص ۲۶۸/ ح ۳۸۶۷۸ از ابن عساکر نقل کرده است؛ ابن طاووس(ره) در التشریف / ص ۱۵۶/ ح ۱۹۶ و ۱۹۷ از فتن نعیمبن حماد حکایت کرده، چنانکه ابن حجر آن را به شکل مرسله در القول المختصر/ ص ۴۰ آورده است.
[۱۳] . الفتن/ نعیمبن حمّاد/ ج ۱/ ص ۳۶۸/ ح ۱۰۸۰؛
التشریف/ سیدبن طاووس/ ص ۲۵۷/ ح ۲۰۰.
* . دکتر صبحی صالح مینویسد: «دقیقترین تعریف مُنکَر بدین قرار است: منکر حدیثی را گویند که راوی ضعیفی برخلاف روایت ثقه آن را نقل کند». (مترجم)
** . همو درباره حدیث «معضَل» میگوید:
«مُعضَل حدیثی است که دو راوی با بیشتر از سند آن حذف شده باشد، به شرط این که حذف شدهگان پشت سرهم باشند؛ و از نظر مبهم بودن بدتر از «منقطع» است». ر.ک: علوم حدیث و اصطلاحات آن/ دکتر صبحی صالح/ ترجمه: دکتر نادرعلی/ صص ۱۳۰ و ۱۵۳. (مترجم)
[۱۴] . تهذیب الکمال/ ج ۹/ ص ۱۹۱/ ش ۱۹۱۱، تهذیب التهذیب/ ج ۳/ ص ۲۴۰.
[۱۵] . مسند احمد/ ج ۱/ صص ۳۷۶، ۳۷۷، ۴۳۰، ۴۴۸.
[۱۶] . سنن ترمذی/ ج ۴/ ص ۵۰۵/ ح ۲۲۳۰.
[۱۷] . مستدرک الحاکم/ ج ۴/ ص ۴۴۲.
[۱۸] . مصابیح السنه/ ص ۴۹۲/ ح ۴۲۱۰.
[۱۹] . عقد الدرر/ باب ۲/ ص ۵۱.
[۲۰] . پیشین/ صص ۵۱ـ۵۶.
[۲۱] . این حدیث مجعول در معجم احادیث الامام المهدی از مقاتل الطالبین نقل شده است؛ ر.ک: صص ۱۶۳ و ۱۶۴.
[۲۲] . البیان فی أخبار صاحب الزمان/ ص ۴۸۲.
[۲۳] . المهدیه فی الاسلام/ سعد محمد حسن/ ص ۶۹.
[۲۴] . مستدرک الحاکم/ ج ۳/ ص ۱۰۹.
[۲۵] . سنن ترمذی/ ج ۵/ ص ۶۶۲/ ح ۳۷۸۶ حدیث ثقلین را بیش از سی و چند تن از صحابه روایت کردهاند و عدد روات آن در طول اعصار به صدها تن بالغ گشته است. ر.ک: حدیث الثقلین، تواتره و فقه/ سیدعلی حسینی میلانی/ صص ۴۷ـ۵۱.
[۲۶] . الأحزار/ ۳۳. روایات درنگ کردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) جلوی منزل فاطمه (ع) و تلاوت این آیه شریفه در تفسیر الطبری/ ج ۲۲/ ص ۶؛ مناقب/ خوارزمی/ ص ۳۴ از ابوسعید خدری نقل شده است و البخاری در الکنی از طریق ابوالحمراء به نقل آن پرداخته است.
[۲۷] . الصواعق المحرقه/ ابن حجر عسقلانی/ ص ۱۴۹.
[۲۸] . صحیح بخاری/ ج ۵/ ص ۱۳/ باب فتن؛ صحیح مسلم/ ج ۶/ صص ۲۱ و ۲۲/ ح ۱۸۴۹.
[۲۹] . الکافی/ ج ۱/ ص ۳۰۳/ ح ۵ و ج ۱/ ص ۳۰۸/ ح ۱ و ۲ و ۳ و ج ۱/ ص ۳۷۸/ ح ۲ و ج ۸/ ص ۱۲۹/ ح ۱۲۳؛ إکمال الدین/ ج ۲/ صص ۴۱۲ـ۴۱۳/ ح ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ و ۱۵؛ الإمامه و التبصره/ ص ۲۱۹/ ح ۶۹ و ۷۰ و ۷۱؛ قرب الإسناد/ ص ۳۵۱/ ح ۱۲۶۰؛ بصائر الدرجات/ ص ۲۵۹ و ۵۰۹ و ۵۱۰.
[۳۰] . مسند أحمد/ ج ۲/ ص ۸۳ و ج ۳/ ص ۴۴۶ و ج ۴/ ص ۹۶؛ مسند ابوداود طیالسی/ ص ۲۵۹؛ المعجم الکبیر/ طبرانی/ ج ۱۰/ ص ۳۵۰/ ح ۱۰۶۸۷؛ مستدرک الحاکم/ ج ۱/ ص ۷۷؛ حلیه الاولیاء/ ج ۳/ ص ۲۲۴؛ الکنی و الاسماء/ ج ۲/ ص ۳؛ سنن بیهقی / ج ۸/ صص ۱۵۶ و ۱۵۷؛ جامع الاصول/ ج ۴/ ص ۷۰، شرح صحیح مسلم/ نووی/ ج ۱۲/ ص ۴۴۰؛ تلخیص المستدرک / ذهبی/ ج ۱/ صص ۷۷ و ۱۷۷؛ مجمع الزوائد/ هیثمی/ ج ۵/ صص ۲۱۸ و ۲۱۹ و ۲۲۳ و ۲۲۵ و ۳۱۲؛ تفسیر ابن کثیر/ ج ۱/ ص ۵۱۷. (هم چنان که الکشی در رجال ص ۲۳۵/ ش ۴۲۸ در بیان أحوال سالمبن أبی حفصه آن را حکایت کرده است).
[۳۱] . الامام الصادق/ أبوزهره/ ص ۱۹۴.
[۳۲] . این حدیث در منابع ذیل وارد شده است: المعیار و الموازنه/ ابوجعفر إسکافی معتزلی/ ص ۸۱؛ عیون الأخبار/ ابن قتیبه/ ص ۱۷؛ تاریخ یعقوبی/ ج ۲/ ص ۴۰۰؛ العقد الفرید/ ابن عبدربه/ ج ۱/ ص ۲۵۶؛ قوت القلوب/ ابوطالب مکّی/ ج ۱/ ص ۲۲۷؛ المحاسن و المساوئ/ بیهقی/ ص ۴۰؛ تاریخ بغداد/ ج ۶/ ص ۴۷۹ (در شرح حال اسحاق نخعی)؛ المناقب/ خوارزمی/ ص ۱۳؛ مفاتیح الغیب/ رازی/ ج ۲/ ص ۱۹۲؛ شرح نهج البلاغه/ ابن أبی الحدید (که ذکرش کمی بعد خواهد آمد)؛ المختصر/ ابنعبدالبر/ ص ۱۲؛ شرح المقاصد/ تفتازانی/ ج ۵/ ص ۲۴۱؛فتح الباری فی شرح صحیح البخاری/ ابنعبدالبر/ ص ۱۲؛ شرح المقاصد/ تفتازانی/ ج ۵/ ص ۲۴۱؛ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری/ ابنحجر/ ج ۶/ ص ۳۸۵؛ جناب کلینی آن را از طرق متعددی از امیرالمؤمنین(ع) در الکافی/ ج ۱/ ص ۱۳۶/ ح ۷ و ج ۱/ ص ۲۷۰/ ح ۳ روایت کرده و نیز صدوق(ره) در إکمال الدین/ ج ۱/ باب ۲۵/ ص ۲۸۷/ ح ۴/ و ج ۱/ باب ۲۶/ صص ۲۸۹ـ۲۹۴/ ح ۲ آنرا با طرق متعددی نقل کرده است.
[۳۳] . شرح نهج البلاغه/ ابن ابی الحدید/ ج ۱۸/ ص ۳۵۱.
[۳۴] . فتح الباری فی شرح البخاری/ عسقلانی/ ج ۶/ ص ۳۸۵.
[۳۵] . نهج البلاغه/ شرح شیخ محمد عبده/ ج ۴/ ص ۶۹۱؛ شرح ابن أبی الحدید/ ج ۱۸/ ص ۳۵۱.
[۳۶] . الکافی/ ج ۱/ ص ۱۳۶ باب «خالی نماندن زمین از حجّت خدا»؛ (سند حدیث را این گونه ذکر کرده است: عدهای از اصحاب ما از احمدبن محمدبن عیسی از محمدبن أبی عمیر از حسینبن أبیعلاء از امام صادق(ع) روایت کردهاند که…).
[۳۷] . صحیح بخاری/ ج ۴/ کتاب الأحکام/ باب الإستخلاف/ ص ۱۶۴؛ شیخ صدوق(ره) این حدیث را از طریق جابربن سمره در إکمال الدین/ ج ۱/ ص ۲۷۲ و نیز در الخصال/ ج ۲/ صص ۲۶۹ و ۴۷۵ نقل کرده است.
[۳۸] . صحیح مسلم/ ج ۲/ کتاب الأماره/ باب «مردم پیروان قریشاند»/ ص ۱۱۹. (وی این حدیث را از نُه طریق نقل کرده است).
[۳۹] . مسند احمد/ ج ۵/ صص ۹۰ و ۹۳ و ۹۷ و ۱۰۰ و ۱۰۶ و ۱۰۷ و نیز صدوق(ره) از ابنمسعود این حدیث را روایت کرده است: ر.ک: إکمال الدین/ ج ۱/ ص ۲۷۰/ ح ۱۶.
[۴۰] . عون المعبود/ ج ۱۱/ ص ۲۶۲/ شرح حدیث ۴۲۵۹.
[۴۱] . مائده/ ۱۲.
[۴۲] . صحیح مسلم/ ج ۳/ ص ۱۱۵۴/ ح ۱۸۲۰؛ صحیح بخاری/ ج ۹/ ص ۷۰۱/ ح ۱۹۹۵.
[۴۳] . برای آشنایی بیشتر با این اقوال ر.ک: السلوک لمعرفه دول الملوک/ مقریزی/ ج ۱/ صص ۱۳ـ۱۵؛ تفسیر ابنکثیر/ ج ۲/ ص ۳۴ ذیل آیه دوازدهم سوره مائده؛ شرح العقیده الطحاویه/ ج ۲/ ص ۷۳۶؛ شرح ابنالقیم علی سنن أبیداود/ ج ۱۱/ ص ۲۶۳/ ح ۴۲۵۹؛ الحاوی للفتاوی/ ج ۲/ ص ۸۵.
[۴۴] . ینابیع المودّه/ قندوزی/ ج ۳/ باب ۷۷/ ص ۱۰۵.
[۴۵] . بحث حول المهدی/ شهید سید محمد باقر صدر/ صص ۵۴ـ۵۵.
[۴۶] . ینابیع المودّه/ک ج ۳/ باب ۹۳/ ص ۱۶۱.
[۴۷] . پیشین/ ص ۹۹.
[۴۸] . پیشین/ ص ۲۱۲.
[۴۹] . پیشین/ ص ۱۷۰.
[۵۰] . إکمال الدین/ ج ۱/ باب ۲۸/ ص ۳۱۳/ ح ۴.
[۵۱] . الکافی/ ج ۱/ باب ۱۲۶/ ص ۵۳۲/ ح ۹.
[۵۲] . سلسله مؤلفات الشیخ المفید/ جوابات أهل الموصل فی العدد و الرؤیه/ چاپ بیروت/ ج ۹/ ص ۲۵.
جناب شیخ مفید، ابوالجارود را از زمره فقهای اصحاب امام باقر(ع) به شمار آورده است و او را جزو بزرگانی دانسته که احکام حلال و حرام از آنان اخذ میگردد و به تعبیر وی راهی برای عیبجویی و خدشه در این بزرگان وجود ندارد.
[۵۳] . کفایه الاثر/ خزاز/ صص ۸ـ۹.
[۵۴] .
[۵۵] . جائیه/ ۱۷.
[۵۶] . إکمال الدین/ ج ۲/ ص ۳۳۵/ ح ۶.
[۵۷] . الکافی/ ج ۱/ باب ۱۲۶/ صص ۵۳۴ـ۵۳۵. جناب مجلسی(ره) آن را در مرآه العقول/ ج ۶/ ص ۲۳۵، حدیثی مجهول به شمار آورده است، ولی این قضاوت قطعاً اشتباه است. چون رجال سند این حدیث که در کافی ذکر شدهاند، همگی از طرف شیخ الطائفه و نجاشی و جمیع رجالیین متأخر از آن دو، توثیق شدهاند، و به نظر میرسد ابهام سندی که مرحوم مجلسی را به اشتباه انداخته است، وجود محمدبن عمران غلام امام باقر(ع) در سلسله این روایت است که نصّی در ارتباط با توثیقاش وارد نشده است، ولی وجود او ضرری به صحّت سند وارد نمیسازد. زیرا در کنار او، راوی ثقه نیز در سند حضور دارد و همین حدیث از طریق ابوبصیر از امام باقر(ع) نیز روایت شده است. پس مانعی وجود نخواهد داشت اگر همان حدیث از زبان مبارک امام صادق(ع) نیز شنیده شود.
[۵۸] . الکافی/ ج ۱/ ص ۵۲۵.
[۵۹] . پیشین/ ص ۵۲۶.
[۶۰] . اما با وجود وثاقت مخبر، بالانفاق این امور را شرط نمیدانند چرا که مفروض ما صدق گفتار اوست و پس از صدق، بیش از مطابقت با واقع نکتهای باقی نمیماند، مانند قضیه نزول عیسی(ع) و ظهور مهدی(عج) و فتنه دجّال هرچند هنوز هیچ کدام حاصل نشدهاند.
[۶۱] . الکافی/ ج ۱/ باب ۱۲۶/ ص ۵۲۹/ ح ۴؛ إکمال الدین/ ج ۱/ باب ۲۴/ ص ۲۷۰/ ح ۱۵؛ الخصال/ ج ۲/ ص ۴۷۷/ ح ۴۱.
[۶۲] . إکمال الدین/ ج ۱/ ص ۱۹ از مقدمه مصنّف.