و من کتاب له (علیه السلام) إلى معاویه أیضاً:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَهٌ عَنْ غَیْرِهَا وَ لَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا وَ لَهَجاً بِهَا، وَ لَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا، وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ؛ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى، حَفِظْتَ مَا بَقِیَ؛ وَ السَّلَامُ.
نامه اى از آن حضرت (ع):
اما بعد. دنیا آدمى را چنان به خود مشغول مى دارد، که از دیگر چیزها غافل مى گرداند. دنیا طلب از دنیا بهره اى نبرد، جز آنکه، آزمندى و شیفتگیش فزونى گیرد. و آنچه از دنیا به چنگش افتاده او را از آنچه هنوز به دستش نیفتاده، بى نیاز نکند. پس از آن جدایى است، از آنچه گرد آورده یا شکستن و در هم ریختن آنچه محکم کرده و انتظام داده.
اگر از آنچه گذشته است پند گیرى، باقى مانده را نگه توانى داشت. والسلام.
همان گونه که در بحث سند نامه اشاره شد مخاطب این نامه به عقیده بسیارى از مورخان و شارحان عمرو بن عاص است. دینورى در کتاب الاخبار الطوال به این معنا تصریح کرده و نصر بن مزاحم در کتاب صفین علاوه بر این معنا بخشى از نامه را که مرحوم سیّد رضى به هنگام گزینش حذف کرده ذکر مى کند که در آن بخش امام(علیه السلام) صریحاً به عمرو بن عاص هشدار مى دهد که از معاویه پیروى نکند.
به هرحال مخاطب در این نامه هر که باشد امام(علیه السلام) او را با تعبیرات دلنشین و بیدار کننده خود اندرز مى دهد که فریب دنیا را نخورد; دنیایى که هرگز دنیاپرستان به آنچه از آن دارند راضى نمى شوند و پیوسته براى رسیدن بیشتر به آن حرص مى زنند و در ضمن او را به عبرت گرفتن از تاریخ گذشتگان توصیه مى کند.
حرص در دنیا انسان را به جایى نمى رساند:
امام(علیه السلام) در این نامه بعد از حمد و ثناى الهى مخاطب خود را (خواه معاویه باشد یا عمرو بن عاص) به امور مهمّى توصیه مى کند.
نخست مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان) دنیا انسان را به خود مشغول و از غیر خود بیگانه مى سازد»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَهٌ عَنْ غَیْرِهَا).
زیرا کار دنیا آن قدر پیچیده و متنوع و گوناگون و پر دردسر است که اگر انسان به سراغ آن برود تمام وقت انسان را به خود مشغول مى سازد تا آنجا که حتى از رسیدگى به سلامت خود و استراحت و رسیدن به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان و از آن فراتر رسیدن به انجام فرایض الهى باز مى دارد و کار آنها به جایى مى رسد که اگر اهل نماز باشند حتى نماز را در آخر وقت در حالى که در تمام رکعات فکرشان در مسائل دنیایى است با عجله تمام بجا مى آورند و گاه صبح هنگامى از خانه بیرون مى دوند که فرزندان آنها در خوابند و شب هنگامى باز مى گردند که باز آنها در خوابند و این طبیعت دنیاپرستى است.
در دومین نکته به مسأله خطرناک حرص دنیاپرستان پرداخته مى فرماید: «دنیاپرست به چیزى از دنیا نمى رسد جز آنکه درى از حرص را به رویش مى گشاید و آتش عشق او را به دنیا تندتر مى کند در حالى که دنیاپرست هرگز به آنچه دارد در برابر آنچه به آن نرسیده قانع نیست (و دائماً در آتش حرص مى سوزد)»; (وَلَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا، وَ لَهَجاً(۲) بِهَا، وَلَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا).
در بعضى از روایات، دنیا به آب شور دریا تشبیه شده که شخص تشنه هر قدر از آن بنوشد تشنه تر مى گردد. امام کاظم(علیه السلام) مى فرماید: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَهُ; دنیا همانند آب دریاست که هرقدر تشنه از آن مى نوشد تشنه تر مى شود و سرانجام او را به قتل مى رساند».(۳) همان ضرب المثلى که در فارسى معروف است که مى گویند: بیش داران بیش خواهانند.
قرآن مجید این مسأله را ضمن داستان گویایى بیان فرموده آنجا که مى گوید دو برادر به عنوان مخاصمه نزد حضرت داود پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند یکى از آنها گفت: «(إِنَّ هذا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِىَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَعَزَّنى فِى الْخِطابِ); این برادر من است; او نود و نه میش دارد و من (تنها) یک میش دارم; اما او اصرار مى کند که: این را نیز به من واگذار; و در سخن بر من غلبه کرده است».(۴)
حضرت داود(علیه السلام) در میان آنها قضاوت کرد و گفت: به یقین او با درخواست میش تو براى افزودن آن به میش هایش، بر تو ستم کرده و بسیارى از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم مى کنند مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند; ولى عدّه آنان کم است.(۵)
این داستان نشان مى دهد که دنیاپرستان آن قدر گرفتار حرص مى شوند که حتى به کمترین چیزى درباره برادر خود نیز راضى نیستند و به گفته شاعر:
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر
در حدیث معروف قدسى نیز آمده است: «لَوْ کانَ لاِبْنِ آدَمَ وادِیانِ مِنْ ذَهَب لاَبْتَغى إلَیْهِما ثالِثاً وَلا یَمْلاَُ جَوْفَ ابْنَ آدَمَ إلاَّ التُّرابُ; هرگاه فرزند آدم دو دره پر از طلا داشته باشد خواهان دره دیگرى است و چشم آدم را جز خاک (به هنگامى که بمیرد و دفن شود) پر نمى کند».(۶)
و به گفته شاعر:
گفت چشمِ تنگِ دنیادوست را *** یا قناعت پر کند یا خاک گور
حرص در واقع نوعى جنون است، چرا که بسیارى از حریصان براى یک زندگى مرفه همه چیز دارند به گونه اى که مى توانند تا آخر به راحتى زندگى کنند; اما جنون حرص آنها را راحت نمى گذارد و پیوسته آنها را به تلاش و زحمت هاى طاقت فرسا وا مى دارد آن گونه که گاه اگر همه کره زمین را به آنها بدهند آرزو دارند به آسمان ها دست بیندازند و کره ماه را نیز در اختیار خود بگیرند.
لذا در دعاى بعضى از معصومان(علیهم السلام) آمده است: «أَعُوذُ بِکَ یَا رَبِّ مِنْ نَفْس لاَ تَشْبَعُ وَمِنْ قَلْب لاَ یَخْشَعُ وَمِنْ دُعَاء لاَ یُسْمَع; پروردگارا به تو پناه مى برم از نفسى که هرگز سیر نمى شود و قلبى که خشوع در آن نیست و از دعایى که مستجاب نمى شود».(۷) در واقع حرص منشأ اصلى همه این مشکلات و عواقب دردناک است.
این سخن را با حدیثى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم فرمود: «مَا فَتَحَ اللهُ عَلَى عَبْد بَاباً مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا إِلاَّ فَتَحَ اللهُ عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ; خداوند هیچ درى از دنیا به روى کسى نمى گشاید جز اینکه درى از حرص نیز به روى او گشوده مى شود».(۸)
حضرت در سومین نکته مى فرماید: «و به دنبال آن جدایى از اموالى است که گردآورى کرده و واتابیدن آنچه را تابیده است»; (وَمِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ، وَنَقْضُ مَا أَبْرَمَ!(۹)).
آرى چیزى نمى گذرد که انسان باید بعد از آن همه تلاش و زحمت با تمام اموال نفیس خود وداع گوید و از آن همه تنها یک کفن سهم اوست که با خود به گور مى برد.
قرآن مجید درباره کاخ هاى فرعونیان و باغ ها و مزارع آبادشان مى فرماید: «(کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّات وَعُیُون * وَ زُرُوع وَمَقام کَریم * وَنَعْمَه کانُوا فیها فاکِهینَ * کَذلِکَ وَأَوْرَثْناها قَوْماً آخَرینَ); چه بسیار باغ ها و چشمه ها که به جا گذاشتند * و کشتزارها و قصرهاى پر ارزش * و نعمت هاى فراوان دیگر که در آن غرق شادمانى بودند! * این چنین بود (ماجراى آنان) و ما این (نعمت ها) را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم».(۱۰)
به دنبال این سخن، امام(علیه السلام) در چهارمین نکته مى فرماید: «اگر از آنچه (در داستان پیشینیان و در گذشته عمر خودت) وجود داشته است عبرت گیرى آنچه را باقى است حفظ خواهى کرد والسّلام»; (وَلَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَا بَقِیَ، وَالسَّلاَمُ).
اعتبار و عبرت اندوزى از سرنوشت پیشینیان از مسائل مهمّى است که مورد تأکید فراوان قرآن مجید و رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه دین(علیهم السلام) است.
قرآن مى فرماید: «(أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ); آیا آنان در زمین سیر نکردند (تا آثار خاموش و بسیار عبرت آموز اقوام پیشین را ببینند) تا دل هایى داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند; و گوش هاى شنوایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار مى شود که) چشم هاى ظاهر نابینا نمى شود بلکه دل هایى که در سینه هاست (بر اثر غفلت و دنیاپرستى) کور مى گردد».(۱۱)
اساساً بخش مهمى از آیات قرآن که بازگو کننده تاریخ اقوام پیشین است ناظر به همین مسأله است، زیرا هیچ درسى آموزنده تر از درس هاى برگرفته از تاریخ بشر نیست; ولى همان گونه که بسیارى از مردم به گفته قرآن از کنار آیات پروردگار در پهنه هستى بى تفاوت مى گذرند، از کنار آثار بازمانده پیشینیان نیز بى احساس عبور مى کنند و امروز که گردشگرى گسترش پیدا کرده، غالباً به عنوان آثار هنرى و تاریخى به آنها مى نگرند و صاحبان این آثار پیوسته به آن افتخار مى کنند بى آنکه سرنوشت آینده خود را در این آثار مطالعه کنند.
پی نوشت:
۱ . سند نامه: این نامه را ابن اعثم کوفى در کتاب الفتوح و دینورى (متوفاى ۲۸۲) در الاخبار الطوال و نصر بن مزاحم در کتاب صفین که همگى قبل از سیّد رضى مى زیسته اند در کتاب هاى خود آورده اند و جمعى از مورخان و شارحان نهج البلاغه، مخاطب این نامه را عمرو بن عاص دانسته اند (براى توضیح بیشتر به مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۳۸۴ مراجعه شود).
۲ . «لَهَج» بر وزن «کرج» به معناى وابستگى شدید و شیفتگى در برابر چیزى است.
۳ . کافى، ج ۲، ص ۱۳۶، ح ۲۴.
۴ . ص، آیه ۲۳.
۵ . ص، آیه ۲۴.
۶ . روضه الواعظین، ج ۲، ص ۴۲۹.
۷ . کافى، ج ۲، ص ۵۸۶، ح ۲۴.
۸ . همان مدرک، ص ۳۱۹، ح ۱۲.
۹ . «أبْرَم» از ریشه «ابرام» به معناى تابیدن و محکم کردن چیزى است و در اصل به تابیدن ریسمان گفته شده سپس گسترش یافته و به هر کار محکم و متقن اطلاق مى شود در برابر نقض که به معناى واتابیدن و سست کردن و در هم ریختن است.
۱۰ . دخان، آیه ۲۵-۲۸.