قبل از پرداختن به مسئله اختلال وسواس فکری – عملی، یا به عبارت علمی، اختلال وسواسی – جبری، توصیف واژه اضطراب که در میان عامه ی مردم به نوعی شناخته شده است، ضروری است. ضروری از این نظر که هر چند این واژه از دیرباز برای انسان آشنا بوده ولی مفهوم عمیقتر و علمی آن جهت توصیف بیماری مزبور مهم به نظر میرسد. این واژه نزد عموم به مفاهیمی چون نگرانی، تشویش، دلهره، دستپاچگی و نظایر این اطلاق میشود.
اما به واقع این مفهوم عبارت است از یک حالت انگیختگی هیجانی مفرط و غیر قابل کنترل در لحظه وقوع توسط فرد که دارای یک یا چند علامت عمده ی جسمی – روانی است؛ نظیر پریدگی رنگ چهره یا سرخ شدن چهره، احساس گرم شدگی یا سردی در اندام خصوصاً دستها، تنگی نفس، لرزش لبها یا دستها، احساس پیچش در ناحیه شکم، حالت تهوع و استفراغ، پرش گوشه چشمها و یا پلکها، تندی ضربان قلب، بروز اختلال در ارائه تکلم و علائمی چند از این دست.
اما آنچه شرح آن بیان شد، علائمی چند است که لزوماً تمامی آنها در حالت اضطراب پدید نمیآید، آنچه لازم است در بروز اضطراب مطرح گردد این است که اضطراب، خود در حالات عمیقتر، طولانی مدتتر و گستردهتر تبدیل به شکلها و گونههای مختلفی میشود که اصطلاحاً به آنها، طبقه ی اختلالهای اضطرابی گفته میشود. به عبارتی اختلالهای مختلفی پدید میآیند که ریشه همه ی آنها به طور مشترک، بروز همان اضطراب است و یکی از عمدهترین اختلالهای اضطرابی، همان اختلال وسواس جدی است.
تشریح نوع اختلال
در یک عبارت ساده، اختلال وسواسی- جبری، عبارت از وجود حداقل یک فکر اضطرابی در شخص است که نهایتاً منجر به بروز یک رفتار جبری در فرد میشود. فکر و رفتار در شخص، غیر قابل کنترل بوده و شخص ناگزیر از تسلیم شدن در برابر آنهاست. نمونه ی شایع آن، فکر آلوده بودن دستها در فرد است که وی را وادار میسازد به کـّرات دستهای خود را بشوید. اما این اختلال میتواند شکل خفیفتری نیز داشته باشد و آن هم وجود فکر وسواسی است که کمتر به عمل وسواسی تبدیل میشود.
در این حالتِ فکر وسواسی یک فکر، یک عقیده، یک احساس و یا یک اندیشه، مزاحم و تکرار شونده است. مثلاً شخصی مدام به این مسئله اشتغال ذهنی دارد که ممکن است عملی انجام دهد که منجر به مرگ فرزندش شود یا مدام فکر مرگ مادرش به ذهنش خطور کند. نمونههایی از افکار وسواسی عبارتند از فکر آسیب زدن به خود یا دیگران، مرگ نزدیکان، آلوده بودن، مبتلا به یک بیماری لاعلاج بودن، آتش سوزی، مسموم شدن خود یا مسموم کردن دیگران.
متقابلاً اعمال وسواسی نیز در نوع عمیقتر اختلال، به صورت عملی حاد ظهور پیدا میکند نظیر شستن دستها، استحمام مکرر، بررسی ابزار مختلف نظیر شیر گاز، پنجرهها، کمدها و گنجهها، قفل در و…
علل زمینهای بروز اختلال
در تشریح ساده و کلی علل بروز اختلال، بایستی اشاره نمود که این اختلالها عمدتاً میتواند ثانوی، یعنی به دنبال یک اختلال دیگر در فرد مطرح باشند و یا این که به دنبال، ناراحتی و اختلال دیگری پدید آید که مقصود، افسردگی است. به عبارتی زمینه آن وجود افسردگی در فرد است که گاهی به دنبال این اختلال حادتر میشود. اما در مجموع، عوامل رفتاری زیادی در بروز اختلال مطرح هستند که به طور عمده بدانها اشاره میشود:
۱- عوامل زیستشناسی نظیر عوامل عصبی مغز( ناقلهای شیمیایی)، عوامل وراثتی و عوامل هورمونی
۲- عوامل رفتاری
۳- عوامل روانی – اجتماعی
در تشریح کلی عوامل مطرح شده باید گفت که وجود فرد یا افرادی مبتلا به اختلالهای خلقی و یا اضطرابی در خانواده ی گروه ۱و ۲ میتواند زمینهای برای بروز اختلال در فرزندان باشد، اما جدای از این بُعد، یکی از مهمترین عوامل، وجود عوامل رفتاری است. نقش رفتاری والدین در تربیت اصول رفتاری کودک، در بروز این اختلال بسیار مؤثر است. به طور طبیعی والدین در تربیت کودک خود، نقش مستقیمتر و عمیقتری بازی میکنند. این نقش در ابعاد افراطی تسلطگرایانه، اجباری و دستوری و طی تکرارهای مکرر و خصوصاً هنگامی که کودک را ناگزیر از انجام آن میسازند، میتواند زمینهساز بروز اختلال، در فرد گردد.
برای نمونه در یکی از تحقیقات که درباره ی رفتار کودک، در سال ۱۹۹۹ ارائه شد، به الگوهای رفتاری والدین در شکلگیری رفتار وسواسی کودکانی اشاره شد که در آن مُبادی آداب بودن والدین، توجه به نکات پیش پا افتاده، تأکید به انجام دقیق اکثر عملکردها، رعایت نظم و انضباط، اصول بهداشتی، کنترل روابط، روابط محدود، دقت در رعایت شست و شو، در حد بسیار افراطی مد نظر بوده است.
اما در عوامل روانی- اجتماعی به مفاهیمی چند از جمله روانکاوی، یادگیریهای اجتماعی و خودارزیابی اشاره میشود. به طور خلاصه از دیدگاه روانکاوی در زمینه ی اختلال به تأکید و تثبیت رفتارهای اولیه در دوران رشد جنسی کودک که اصطلاحاً دوران مقعدی است اشاره شده است. گفته میشود که یک مادر کمالگرا در تأکید و کنترل شدید کودک جهت کنترل مدفوع خود در آن سنین و سپس ارائه تربیت به صورت کمالگرایانه یعنی هر چیزی در حد بسیار دقیق و مطلوب خود، میتواند شخصیت وسواسی را پدید آورد.
چنانچه توجه دادن کودک به رفتارهای وسواسی محیط، نظیر رعایت اصول اخلاقی در حد بسیار بالا، رعایت اصول ارتباطی، کنترل نظم و انضباط و سعی او به کامل بودن در حد بسیار ایدهآل و عواملی چند از این قبیل که الگوهای محیطی فرد را تشکیل میدهند، شخصیت وی را به سوی بروز عوامل وسواسی سوق میدهد. خودارزیابی نیز به دنبال همین رفتارها، مبتنی بر این اندیشه میشود که شخص برای پذیرفته شدن بایستی تمامی خصائص مزبور را در حد کمال در خود ایجاد نماید و این تنها عامل پذیرش وی در جمع، والدین و جامعه است که خودِ این ارزیابی منجر به ایجاد شخصیت وسواسی میگردد.
عوامل پیشگیریکننده
مهمترین و سادهترین عمل پیشگیریکننده، توجه مناسب و معتدل به ایفای نقش تربیتی برای کودک است. این که از ارائه ی عوامل تربیتی و اِعمال فشار شدید جهت شکل دادن آداب و اصول در رفتار کودک خودداری نمود. اما در بزرگسالی پس از بروز افکار وسواسی و یا جبری و حتی وسواسی – جبری، آنچه جهت کنترل و رفع این مشکل مهم است در چند بخش کوتاه قابل ذکر است. در ابتدا آنچه مهم است شناسایی، ارزیابی شدن؛ مدت افکار وسواسی یا اعمال جبری و یا اختلال وسواسی – جبری است.
در یک مفهوم کلی اگر هر یک از این حالات، در حدی نیست که به فعالیتهای فردی و اجتماعی و در مجموع عملکردی فرد آسیبی وارد میکند و فرد به فعالیتهای فردی و اجتماعی خود به راحتی ادامه میدهد، این حالت شکل بسیار خفیفی بوده و با فعالیتهایی چند، قابل مقابله میباشد. گاهی اوقات علتها لزوماً مستقیماً با فکر یا عمل وسواسی در ارتباط نیستند مثلاً وجود اختلاف بین زن و مرد در مدتهای طولانی و بروز نگرانی از طردشدگی در زن توسط همسرش، میتواند او را وادار به رفتارهای وسواسی شدید در نظافت خانه نماید و یا این عمل میتواند در توجه بیش از حد به نظافت کودک و خانواده منجر شود.
پس در ابتدا، یافتن علت یا علل بروز اضطراب و گام برداشتن در جهت آن، میتواند مفید باشد. بیکاری و خالی بودن از فعالیتهای فکری و عملی مناسب در زندگی روزمره، میتواند فضای مناسبی برای بروز افکار وسواسی باشد. به عبارت کلی باید دید آیا شخص، فعالیتهای هدفمند کوتاه مدت یا بلندمدت در زندگی روزمره ی خود دارد یا خیر و آیا بدانها میپردازد؟
پس بیهدفی و غیر فعالی، از عوامل زمینهساز برای بروز افکار وسواسی است. وجود فعالیتهای مکرر و تنشهای روزمره ی بسیار و عدم رفع تنشها و خستگیهای روزمره میتواند به مرور، زمینهساز خستگی روانی باشد. تنهایی و انزوا، نداشتن ارتباط کلامی و فیزیکی با دنیای خارج، پرداختن به فعالیتهای ضعیف و انفرادی در حد زیاد، خود به تدریج میتواند اضطرابزا و موجد افکار وسواسی باشد. همین امر به نوعی در خصوص اعمال وسواسی صادق است.
یک نکته ی رفتاری این که شخص مبتلا به رفتارهای وسواسی، میتواند رفتارهای مزبور را در یک دفترچه ی کوچک یادداشت و عمل به آن را نیز یادداشت نماید. مثلاً کسی که در وارسی قفل در وسواس دارد، میتواند هنگام خروج از در، بلافاصله قفل کردن آن را یادداشت نماید و هنگامی که در مسیر حرکت خود فکر وسواسی به سراغ وی میآید، به یادداشت خود مراجعه کند. این عمل باعث میشود نگرانی وی مرتفع و عمل وسواسی کنترل گردد.
اما هنگامی که هیچ یک از این توصیهها، کارساز نیست و فکر یا عمل وسواسی کماکان وجود داشته و روز به روز نیز شدت مییابد و یا در فرم خفیفتر در همان حالت باقی میماند، در این صورت، لزوم رجوع به متخصصین روانشناسی و مشاوره با آنها در زمینه مشکل مورد نظر مطرح میگردد. در انتها لازم به ذکر است که این اختلال به شکلهای متفاوتی در افراد شایع است که در شرایط آزاردهنده ی آن توصیه میشود حتماً به روانشناسان مراجعه گردد.
منبع: تبیان؛ تهیه و تنظیم: زهره پرینوش