وسواس از نگاه نظریه پردازان و درمان آن با روش شناخت درمانی

وسواس از نگاه نظریه پردازان و درمان آن با روش شناخت درمانی

۱۴۰۱-۰۷-۱۰

306 بازدید

وسواس یکی از اختلالات روانی پیچیده است که در آن فرد وسواسی با انجام اعمال یا افکار دامنه دار و بیمار گونه عکس العملی ارادی یا ناخودآگاه در جهت کاهش اضطراب درونی و ذهنی نشان می دهد.

رویکرد شناخت درمانی در درمان وسواس

نظریه پردازان شناختی معتقدند که افراد وسواسی در توانایی برای سازمان دادن و یکپارچه ساختن اطلاعات، دچار نقص هستند. آنها در پاسخ به قرائن هیجانی و پردازش آن ها دچار مشکلات و ناراحتی بیش از انتظار می شوند و افکار مزاحم را به گونه ای سوء تفسیر می کنند که به صورت وسواس های فکری در می آیند.

نظریه های شناختی وسواس و راهبرد های درمان

یکی از تبیین های شناختی وسواس این است که علت دچار شدن افراد به وسواس، انتظار غیر معمول و بیش از حد آنان در مورد نتایج منفی است (مثلا فکر می کنند که بر اثر دست زدن به ظرف زباله مریض می شوند و می میرند).

به علاوه، پیامد های منفی اعمال مختلف را بیش انگاری می کنند (مثلا اگر موقع رانندگی سرعت گیر احساس کنند و یا چرخ ماشین به چیزی برخورد نماید، فکر می کنند به کسی زده اند). محتوای وسواسی نوعا از بزرگنمایی در نگرانی های معمولی حاصل می شود.(نگرانی هایی درباره سلامت، مرگ، آسایش دیگران، مسائل جنسی و مذهب).

باورهای غیرمنطقی افراد وسواسی

نظریه پردازان شناختی معتقدند که افراد وسواسی دچار باور های غیر منطقی شایعی در مورد ترس های وسواسی هستند. این باورها عبارتند از:

  • فکر کردن درباره کاری، مانند انجام دادن آن کار است.
  • مانع نشدن از وارد آمدن آسیب به خود و دیگران، مانند آسیب رساندن به خود و دیگران است.
  • احساس مسئولیت شخصی درباره افکار و اعمال، تحت تاثیر عوامل دیگری – مانند احتمال کم وقوع فلان حادثه و یا نقش دیگران در رویدادها – قرار نمی گیرد.
  • ناتوانی در اصلاح یا خنثی کردن یک فکر پرخاشگرانه با تهاجمی مساوی است با این که شخص عملا به دنبال چنین عمل آسیب رساننده ای باشد و بخواهد آن را انجام دهد.
  • اعمال کنترل بر افکار، امری است اجباری.
  • هشیاری و گوش به زنگی کامل، از بروز فاجعه جلوگیری می کند.
  • بسیار مهم است که شخص از این که آسیبی به کسی وارد نیامده است و در آینده نیز وارد نخواهد آمد، اطمینان کامل پیدا نماید.
  • اگر عملکردی به صورت صد در صد کامل انجام نگیرد، مانند آن است که اصلا کاری صورت نگرفته است.

عده ای از نظریه پردازان شناختی معتقدند که افکار ناخواسته و مزاحم معمولی وقتی به افکار وسواسی تبدیل می شوند که فرد، این مزاحمت و ناخواستگی را بالقوه آسیب زا و زیان مند تفسیر و ارزیابی کند و خود را مسئول این آسیب و زیان بداند.

این نوع ارزیابی، به افزایش اضطراب و احساس گناه می انجامد و در نتیجه، فرد شروع می کند به انجام رفتار های اجتنابی و روی آوردن به رفتار های وسواسی آشکار و نهفته برای کاهش اضطراب. عنصر کلیدی در این نگرش به وسواس، افکار خودآیند منفی یا تفسیر هایی است که همراه تجارب مزاحم و ناخواسته، به عمل می آیند.

نمونه هایی از این افکار عبارتند از «مثل این که فراموش کردم اجاق گاز و بخاری را وارسی کنم؛ نمی توانم بی خیال شوم، ممکن است خانه ام به آتش کشیده شود.» یا «فکر کردن درباره حادثه ای، مرا ملزم می کند که از وقوع آن جلوگیری کنم.»

تبیین شناختی دیگر در مورد وسواسی ها این است که افراد، دچار باور های بنیادی خطا گونه (لغزش آمیز) هستند، از قبیل «شخص باید در همه زمینه ها قابلیت و شایستگی کاملی داشته باشد تا فردی ارزشمند شمرده شود. بنابراین، من نباید هیچ اشتباهی بکنم».

این باور های نادرست، به تلاش هایی کمال باورانه منجر می شود که خود، اضطراب را دامن می زند. به علاوه، بیماران وسواسی ممکن است این اعتقاد را داشته باشند که توانایی تحمل اضطراب را ندارند و بنابراین توانمندی خود را در برخورد مناسب با این گونه تهدید ها کوچک می شمارند.

این چرخه کژکاری در افراد وسواسی که در مورد توانایی خود برای مقابله با نتایج منفی احتمالی تردید دارند، همچنان به حرکت خود ادامه می دهد.

نظریه پردازان شناختی، افکار اجباری از قبیل «من باید برگردم و وارسی کنم تا خیالم راحت شود که به کسی نزده ام» را کوششی می دانند در جهت کاهش آسیب بیش انگاری شده و احساس مسئولیت بیش از حد در بیماران وسواسی.

وسواس و مشکل در پردازش اطلاعات

وسواس، نمایانگر یک اشکال است. این اشکال در سازمان بندی و یکپارچگی تفکر خود را نشان می دهد، نه در محتوای فکر. به نظر می رسد در وسواس، نارسایی های حافظه و یا حداقل عدم اطمینان به حافظه وجود داشته باشد.

افراد وسواسی، اطلاعات را به درستی ادراک می کنند، اما بسیاری از آن ها در تفسیر و چگونگی استفاده از این اطلاعات، مشکل پیدا می نمایند. این افراد، مرتب آیین واره های اجباری خود را تکرار می کنند، چون در درون شک و تردید دارند و مطمئن نیستند که اطلاعات مربوط به خطر و تهدید را به اندازه کافی پردازش کرده اند.

برای مثال، چنین فردی چراغ های ماشین را بارها وارسی می کند، چون فراموش می کند که قبلا وارسی کرده است و یا شک می کند که آیا وارسی کرده است یا نه. همچنین، او ممکن است چندین بار با ماشین برگردد و وارسی کند که آیا به کسی زده است یا نه، چرا که اعتمادی به تجربه خود ندارد.

روش های درمان شناختی وسواس

نظریه های شناختی درباره منشا وسواس، ظاهرا جایی بین تبیین های روان پویایی و رفتاری قرار می گیرند. دلیل این امر آن است که بر شناخت واره هایی مانند افکار و تصاویر ذهنی تاکید می کنند که جنبه درونی دارند، اما رفتار و الگو های تقویتی را تحت تاثیر قرار می دهند. در درمان وسواس، دو تکنیک شناختی عمده، به کار می روند:

  • چالش با افکار وسواسی با استفاده از درمان منطقی – هیجانی الیس[۱]
  • چالش با افکار خود آیند منفی با استفاده از شناخت درمانی بک[۲]. در این نوع درمان، بیشتر بر افکار خودآیند منفی تاکید می شود تا افکار وسواسی.[۳]

درمان منطقی هیجانی وسواس

آنچه در این درمان به عنوان عنصر اساسی تلقی می شود، عبارت است از این که چه انواعی از افکار غیر منطقی تعمیم یافته و فرض های اشتباه، احساسات منفی برخاسته از اضطراب، ناراحتی و تنش را در بیمار کنترل می کنند. پس از این مرحله، درمانگر شناختی در صدد تغییر افکار غیر منطقی بیمار بر می آید، به نحوی که دیگر احساس ناراحتی یا اضطراب بی مورد نکند.

طبق نظریه پردازان این روش، وقتی احساس ناراحتی در بیمار متوقف می شود، بدین معنی است که دیگر نیازی به رفتار های اجباری برای کاهش این احساس های منفی وجود ندارد. برای مثال، در مورد فردی که دچار وسواس شست و شو است، درمانگر ابتدا به بیمار کمک می کند که او متوجه غیرمنطقی بودن افکاری از قبیل افکار زیر بشود:

«اگر دستم به ظرف زباله بخورد، مریض می شوم و شاید بمیرم» یا «برای این که دستم واقعا تمیز شود، باید چندین بار بشویم.» پس از آن درمانگر به بیمار کمک می کند تا این نوع افکار غیر منطقی را تغییر دهد و ادراک درست تری از تهدید و خطر به دست آورد، مانند «دست زدن به ظرف زباله آسیبی به من نمی رساند». یا «برای تمیزی دست هایم، یک بار شستن کافی است.»

وقتی بیمار توانست افکار منطقی را جانشین افکار غیرمنطقی نماید دیگر به رفتارهای اجباری نخواهد پرداخت چون خطر و نگرانی که باعث به وجود آمدن آن رفتار ها می شد رفع شده است.

نتیجه گیری

وسواس یکی از اختلالات روانی شایع و در عین حال پیچیده به شمار می رود که منشا آن اضطراب است. به اعتقاد صاحب نظران افراد وسواسی در توانایی سازمان دادن و یکپارچه ساختن اطلاعات ذهنی خود اشکال دارند و دچار افکار مزاحم، تکرارشونده و باورهای غیرمنطقی شایعی در مورد ترس ها و اضطراب های خود هستند.

برای درمان وسواس روش های گوناگونی ارائه شده که از مهمترین آن ها استفاده از روش های درمان شناختی است که بر شناخت واره هایی مانند افکار و تصاویر ذهنی تاکید می کنند که جنبه درونی دارند، اما رفتار و الگو های تقویتی را تحت تاثیر قرار می دهند.

پی نوشت ها

[۱] فرض اساسی در درمان منطقی هیجانی آلبرت الیس (۱۹۱۳-۲۰۰۷م) این است که افراد با عقاید افراطی و انعطاف ناپذیری که در مورد اتفاقات و موقعیت ها دارند در مشکلات روانی خود مشارکت دارند. درمان منطقی هیجانی بر این اصل استوار است که شناخت ها، هیجانات و رفتارها به طور قابل توجهی بر یکدیگر تاثیر می گذارند.

[۲] دکتر آرون تی بک، نظریه پرداز رفتاردرمانی شناختی(۱۹۲۱-۲۰۲۱م).

[۳] شناخت درمانی اختلال وسواس فکری – عملی؛ دیویدا. کلارک، آرون تی بک؛ نشر اختر

منبع

اقتباس از کتاب اختلال وسواس؛ جدیدترین راهبردهای ارزیابی و درمانی؛ نویسنده: گیل استکتی، تریزا پیکت؛ ترجمه حبیب الله قاسم زاده؛ ص۵۰-۵۳(با انجام تغییراتی در متن)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *