هشام‌ بن عبدالمک، ‌ دهمین خلیفۀ اموی- قسمت اول

۱۴۰۰-۱۰-۰۶

212 بازدید

هشام‌ بن عبدالمک، ‌بن مروان حکم، دهمین خلیفه اموی و هفتمین خلیفه مروانی (خلافت: ۱۰۵-۱۲۵) است. وی از قبیله قریش، از اعراب عدنانی و از طایفه بنی امیه بود. [۱] پدرش عبدالملک بن مروان، پنجمین خلیفه اموی، و مادرش عایشه [۲] [۳][۴][۵] یا فاطمه، [۶] [۷] [۸][۹] کنیه اش ام هاشم، دختر هاشم بن اسماعیل مخزومی بود. [۱۰] [۱۱] [۱۲][۱۳] نوشته اند که او زنی احمق بود و به همین علت، عبدالملک او را طلاق داد. [۱۴] [۱۵] [۱۶]

در هنگام وفات پدرش او در دمشق به سر می برد و چهارده سال داشت. [۱۷] کنیه هشام، اباولید بود [۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] و چون چشمش لوچ‌ بود، به هشام احول معروف شد. [۲۳] [۲۴] [۲۵][۲۶][۲۷] [۲۸] بنا بر نقل ابن حبیب، [۲۹] او یکی از حولان قریش بود.

تولد

هشام در اوایل سال ۷۲ به دنیا آمد. [۳۰] [۳۱] [۳۲][۳۳] مقریزی [۳۴] تولد او را در سال ۷۱ دانسته است، اما روایت اول اعتبار بیشتری دارد، زیرا گفته شده است که در سال ۷۲ عبدالملک مشغول جنگ با مصعب بن زبیر بود. چون مصعب کشته شد، خبر تولد هشام به عبدالملک رسید، به همین سبب او را منصور نامید، زیرا بدان فال نیک زده بود. [۳۵] [۳۶][۳۷][۳۸]

هشام در مدینه به دنیا آمد. [۳۹] مقریزی [۴۰] زادگاه او را دمشق دانسته است، اما چون در هنگام ولادت او، پدر و مادرش از هم جدا شده بودند [۴۱] و مادرش درمیان خانواده خود در مدینه به سر می برده، روایت اول معتبرتر است. [۴۲]

مادرش او را، به نام پدر خود، هشام نامید و گفته شده است که عبدالملک اعتراض نکرد. [۴۳] [۴۴][۴۵][۴۶] بنا بر نقل قبصه بن ذؤیب، عبدالملک حدیثی جعلی از قول پدرش از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که هشام آسایش عرب است و پس از وی اعراب آسایشی نخواهند داشت. [۴۷]

زمان خلافت ولید

هشام در سال ۸۷ و در زمان خلافت برادرش، ولید، از طرف او مأمور جنگ با رومیان شد و توانست قلعه های بولق، احزم، بولس و قمقم را بگشاید. در این حملات هزاران تن از رومیان کشته و زنان و فرزندانشان به اسارت گرفته شدند. [۴۸][۴۹]

 سرودن قصیده فرزدق

در زمان خلافت ولید، هشام امیر الحاج‌ نیز بود و همراه گروهی از بزرگان شام وارد مکه شد و داستان معروف سرودن قصیده فرزدق در مدح امام سجاد (علیه السلام) اتفاق افتاد. گفته شده است که در طواف خانه خدا، به سبب انبوهی مردم، وی نتوانست دست خود را به حجرالاسود بساید.

در همان هنگام امام علی بن الحسین (علیه السلام) به طواف آمد و چون نزدیک رکن رسید، مردم کنار رفتند تا آن حضرت به آسانی دست خود را بر رکن بساید. حرمتی که مردم بدان حضرت نهادند، در دیده شامیان بزرگ و شگفت آمد. از هشام پرسیدند: «او کیست؟»، اما هشام خود را به نادانستگی زد. فرزدق شاعر، که حضور داشت، فی البداهه قصیده ای در مدح آن حضرت سرود. [۵۰][۵۱]

پس از خلافت ولید

در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک، از هشام نامی به میان نیامد، اما پس از اعلام خلافت عمر‌ بن عبدالعزیز، هشام خشمگین شد و اعلام کرد که بیعت نمی‌کند، اما سرانجام، چون شنید که در صورت بیعت نکردن کشته خواهد شد، تسلیم شد. [۵۲] [۵۳] [۵۴][۵۵] نوشته اند که او برای خلافت طمع‌ داشت. یکی از خاندانش به او گفت: «تو بخیل و ترسو هستی، چگونه در خلافت طمع داری؟» گفت: «اما مردی بردبار و عفیفم» [۵۶][۵۷][۵۸]

زمان خلافت یزید

هشام در زمان خلافت برادرش، یزید بن عبدالملک، یزید دوم، فرماندهی سپاه یا اداره سرزمینی را بر عهده داشت. [۵۹] در سال ۱۰۱، یزید بن عبدالملک، چون فرزندش کوچک بود، هشام را به ولیعهدی خود برگزید و فرزند خود را جانشین او کرد، [۶۰][۶۱][۶۲] اما چون فرزندش به سن قانونی رسید. خالد بن عبدالله قسری را – که بنا بر روایتی برادر رضاعی هشام بود. [۶۳] – مأمور کرد تا هشام را قانع سازد از ولایتعهدی، به نفع فرزند خلیفه، کناره گیرد.

نوشته اند خالد محرمانه به هشام اطمینان داد که می تواند خلیفه را قانع سازد تا از این اندیشه درگذرد. از این رو، هشام نیز پس از رسیدن به خلافت، لطف او را فراموش نکرد و حکومت عراق و ولایات پیوسته به آن را به وی داد. [۶۴] [۶۵][۶۶][۶۷]

خلافت

پس از مرگ یزید بن عبدالملک در شعبان سال ۱۰۵، هشام که ۳۴ سال داشت، به خلافت رسید. [۶۸] [۶۹][۷۰][۷۱][۷۲] خبر خلافت وقتی به او رسید که در قریه‌ای به نام زیتونه، در بادیه شام، [۷۳][۷۴] در خانه خود به سر می برد. پیک آمد و خاتم و عصا را به او تقدیم کرد و به او سلام خلافت گفت. [۷۵] هشام از رُصافه به دمشق رفت [۷۶][۷۷][۷۸][۷۹][۸۰][۸۱] و در اول رمضان سال ۱۰۵، با او برای خلافت بیعت کردند. [۸۲]

هشام کوشید بار دیگر پایه‌های خلافت بنی امیه را استوار کند. او در امور سیاسی و برای فتوحات نظامی و رونق اقتصادی کوشش‌هایی کرد. از حیث سیاسی، روش تقریباً ثابت خلافت بنی امیه را در عزل و نصب والیان در مناطقی چون عراق و خراسان در پیش گرفت که هدف کلی آن ایجاد توازن قوا میان قبایل رقیب یمانی و قیسی بود. اگرچه خود این روش نیز مشکلاتی در پی داشت.

هشام مدتی نسبتاً طولانی خلافت کرد. این مدت به او فرصت داد اصلاحاتی بکند و چون کوشا و صرفه جو بود، می خواست با گماردن مأموران لایق بر ایالات، کارها را سامان دهد و بر درآمد دولت بیفزاید.

از حیث رونق اقتصادی و ایجاد انضباط دیوانی کوشش هایی کرد، چندان که بعدها منصور عباسی و برخی دیگر از عباسیان از ستایش او خودداری نمی کردند و در بیشتر امور و تدابیر و سیاست های خود از اعمال هشام پیروی می کردند. [۸۳][۸۴] هشام در کار یاران و نیز دیوان های خود بسیار دقیق و کنجکاو بود.

عبدالله بن علی گفته است: «دیوان های بنی مروان را فراهم آوردم و دیوانی بهتر و به صلاح عامه و سلطان نزدیکتر از دیوان هشام ندیدم». [۸۵][۸۶]

هشام به هر مردی از بنی مروان که مقرری می داد، او را به جنگ می فرستاد. بعضی خود به جنگ می رفتند و برخی دیگر کسی را به جای خویش می فرستادند. [۸۷]

وقایع مهم دوران هشام

در سال ۱۰۹ هشام، ضمن جدا کردن خراسان از قلمرو حکومت خالد و با تغییر دادن والیان، کوشید پریشانی های آن ناحیه را سامان بخشد، [۸۸][۸۹] ولی موفق نشد.

در سال ۱۱۷، بار دیگر، خراسان را به خالد سپرد، [۹۰] اما ستمکاری خالد در عراق چنان بود که در سال ۱۲۰، هشام وی را به دلایل متعدد، از جمله گردآوری ثروت و بی اعتنایی مکرر به خلیفه، از فرمانروایی عزل کرد [۹۱][۹۲]. به جانشین او، یوسف بن عمر ثقفی، عامل یمن، دستور داد خالد و کارگزارانش را دستگیر و شکنجه کند. [۹۳] [۹۴] [۹۵][۹۶] گفته شده است که یوسف‌ بن عمر، پنهانی، وارد عراق شد، که نشان‌ می دهد تا چه اندازه از بروز فتنه بیمناک بوده است. [۹۷]

هشام مرحله نوینی از جنگ و فتوحات را در ناحیه روم آغاز کرد، که در دور نگه داشتن نظامیان از عرصه های سیاسی بی تأثیر نبود. او به جدّ جنگ با امپراتوری روم را پی گرفت و لشکریان او تا متصرفات فرانسه پیش رفتند. فرزندان او، معاویه و سلیمان، نیز در این امر نقش مهمی داشتند. [۹۸][۹۹][۱۰۰][۱۰۱][۱۰۲][۱۰۳][۱۰۴][۱۰۵][۱۰۶][۱۰۷][۱۰۸]

هشام در [۱۰۷] مسلمه بن عبدالملک را والی ارمنستان و آذربایجان کرد و سعید ‌بن عمرو حرشی را به فرماندهی مقدمه سپاه گسیل داشت. سعید با لشکری از خزر، که ده اسیر مسلمان به همراه داشتند، جنگید و آنان را شکست داد، اسیران را پس گرفت و پسر خاقان را کشت و سرش را نزد هشام فرستاد. اما هشام بر وی خشم گرفت و دستور داد او را به زندان اندازند. [۱۰۹]

 جنگ با ترکان

در سال ۱۱۰ نیز مسلمه بن عبدالملک به جنگ ترکان رفت و یک ماه جنگید و سرانجام آنان را شکست داد و خاقانشان را به قتل رساند. [۱۱۰][۱۱۱] سپس تا بلاد خزر پیش رفت تا به جرزان -ناحیه‌ای در ارمنستان- رسید و آنجا و نیز شروان، مسقط، طبرستان و ورثان را فتح کرد. خاقان پادشاه خزر ایستادگی کرد و با او جنگید، اما پادشاهان سرزمین های فتح شده مسلمه را همراهی کردند و او توانست همه آن سرزمین ها را فتح کند. [۱۱۲]

پس از مرگ مسلمه، هشام حکومت جزیره و آذربایجان و ارمنستان را به مروان‌ بن محمد مروان حمار، پسرعموی خود داد. او نیز با خزر جنگ هایی کرد، که به شکست خزریان انجامید. [۱۱۳][۱۱۴][۱۱۵]

 حکومت خراسان

در زمان هشام در برخی نواحی، چون خراسان بزرگ، فتوحات به‌طور گسترده ادامه یافت. در سال ۱۰۹ هشام، اشرس بن عبدالله سلمی را عامل خراسان کرد. چون اشرس مردی فاضل و خردمند بود، کامل نامیده می شد. او به خراسان رفت و توانست اوضاع آنجا را سامان دهد، [۱۱۶][۱۱۷][۱۱۸][۱۱۹] اما در سمرقند و ماوراءالنهر توفیق نیافت و با ذمیان که مسلمان شده بودند و قصد پرداخت جزیه نداشتند، جنگ های طولانی به راه انداخت. [۱۲۰]

هشام در آغاز خلافت، اسد بن عبدالله قسری برادر خالد. را از حکومت خراسان عزل و جُنَید ‌بن عبدالرحمان را، که مردی یمنی و خردمند بود، به حکومت سند و خراسان گماشت. [۱۲۱][۱۲۲]

در همان زمان، فتوحات در ناحیه هند و سند ادامه داشت. جنید نخست در دیبل با حاکم آن نواحی جنگید و سپس به هند رفت و حاکم آنجا را به قتل رساند [۱۲۳][۱۲۴] و خود از جرز به چین رفت. پس از چند جنگ، بالاخره پادشاه چین تسلیم شد و جنید شهر را گشود و شهرهای اطراف را هم فتح کرد و اسیران و غنایم بسیار گرفت. [۱۲۵]

سپس برای بار دوم شهر کَیرج‌ را فتح کرد [۱۲۶][۱۲۷] و عوامل خود را برای ادامه فتوحات به دیگر نواحی منطقه گسیل داشت.[۱۲۸] جنید یک بار دیگر لشکر عظیم ترکان را در کنار رود بلخ شکست سختی داد [۱۲۹][۱۳۰] و سمرقند را هم از محاصره نجات بخشید. [۱۳۱][۱۳۲][۱۳۳]

سپس به مرو رفت و اخبار پیروزی های خود را، با هدایایی، به خلیفه رساند، [۱۳۴] اما هشام در سال ۱۱۰ او را از حکومت سند برکنار، و تمیم بن زید عُتبی را والی کرد. این امر شورش مردم سرزمین های فتح شده را برانگیخت و تقریباً بلاد هند از دست مسلمانان خارج‌ گردید و هشام، به ناچار، حکم بن عوانه کلبی را حاکم سند کرد. او اگرچه توانست آن بلاد را آرام سازد، [۱۳۵] اما هشام در سال ۱۱۲ بار دیگر حکومت خراسان را به جنید داد. [۱۳۶][۱۳۷]

پی نوشت ها

۱. قلقشندی، ج۱، ص۸۲.

۲. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۳. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۴. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۴، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۵. ابن ‌جوزی، المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، ج‌۷، ص‌۹۷، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.

۶. ابن ‌حبیب، المحبر، ج۱، ص‌۲۹، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۱/ ۱۹۴۲.

۷. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۸. حسین ‌بن محمد دیار بکری، تاریخ الخمیس، ج‌۲، ص‌۳۱۸، قاهره ۱۲۸۳.

۹. ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۱، ص‌۲۸۲، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ ۱۲۰، ۱۲۱ـ ۱۴۰، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت.

۱۰. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۱۳، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۱۱. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۱۲. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۱۳. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۶، بیروت.

۱۴. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۱۵. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۱۳، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۱۶. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۴، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۷. ابوالفرج ‌اصفهانی، الاغانی، ج‌۱۴، ص‌۸۳، قاهره، دارالکتب ۱۹۲۷ـ ۱۹۷۰.

۱۸. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۳۸، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۱۹. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۲۰. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۲۱. ابن ‌قتیبه، المعارف،ص‌۳۶۵، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.

۲۲. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، ج‌۶، ص‌۴۹، چاپ ارنست لروصحاف، ۱۸۹۹.

۲۳. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۲۴. ابن ‌قتیبه، المعارف،ص‌۳۶۵، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.

۲۵. مصعب ‌بن عبدالله زبیری، کتاب نسب قریش، ج۱، ص‌۱۶۳، چاپ الیفی بروفنیسال، قاهره ۱۹۵۳.

۲۶. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۳۹۵، بیروت.

۲۷. ابن ‌کثیر، البدایه و النهایه، ج‌۹، ص‌۳۵۲، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸.

۲۸. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، ج‌۶، ص‌۴۹، چاپ ارنست لروصحاف، ۱۸۹۹.

۲۹. ابن ‌حبیب، المنمق، ص‌۴۰۵.

۳۰. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۱۶۸، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۳۱. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۳۲. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۳۳. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۳، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۳۴. احمد بن علی مقریزی، شذور العقود، ج۱، ص‌۵۷۴، نجف ۱۹۶۷.

۳۵. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۳۶. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۳۷. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۳، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۳۸. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۳۹. ازدی، ص‌۵۱.

۴۰. احمد بن علی مقریزی، شذور العقود، ج۱، ص‌۱۸۴، نجف ۱۹۶۷.

۴۱. ابن‌ عبّدربه، العقد الفرید، ج‌۵، ص‌۱۸۰، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.

۴۲. کبیسی، عصر هشام‌ بن عبدالملک، ج۱، ص‌۴۰، بغداد ۱۹۷۵.

۴۳. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۷.

۴۴. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۴۵. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۴۶. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۴، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۴۷. ابن ‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج‌۲، ص‌۱۰۴، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/ ۱۹۶۷.

۴۸. طبری، تاریخ، ج‌۶، ص‌۴۲، بیروت.

۴۹. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۴، ص‌۵۲۸، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۵۰. کشّی، اختیار معرفهالرجال، ج‌۲، ص‌۱۲۹، چاپ جواد قیومی اصفهانی، ۱۴۲۷.

۵۱. ابوالفرج ‌اصفهانی، الاغانی، ج‌۱۵، ص‌۲۶، قاهره، دارالکتب ۱۹۲۷ـ ۱۹۷۰.

۵۲. طبری، تاریخ، ج‌۶، ص‌۵۵۲، بیروت.

۵۳. ابن‌ سعد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص‌۳۳۷، بیروت.

۵۴. ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج‌۲، ص‌۴۶۰، چاپ ابوالقاسم امامی.

۵۵. یولیوس ولهاوزن، احزاب المعارضه السیاسیه الدینیه فی صدرالاسلام، ج۱، ص‌۲۵۸.

۵۶. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۵، بیروت.

۵۷. مسعودی، مروج‌الذهب، ج‌۴، ص‌۴۷، بیروت.

۵۸. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۲، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۵۹. کبیسی، عصر هشام‌ بن عبدالملک، ج۱، ص‌۴۵، بغداد ۱۹۷۵.

۶۰. مصعب ‌بن عبدالله زبیری، کتاب نسب قریش، ج۱، ص‌۱۶۳، چاپ الیفی بروفنیسال، قاهره ۱۹۵۳.

۶۱. ابن‌ عبّدربه، العقد الفرید، ج‌۵، ص‌۱۷۶ـ ۱۷۷، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰.

۶۲. تاریخ ‌الخلفاء، چاپ غریازینویچ، ج۱، ص‌۳۸۳ـ۳۸۴، مسکو ۱۹۶۷.

۶۳. تاریخ ‌الخلفاء، چاپ غریازینویچ، ج۱، ص‌۴۰۱، مسکو ۱۹۶۷.

۶۴. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۷، ص۳۷۷.

۶۵. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۳ـ ۳۱۴، بیروت.

۶۶. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۶، بیروت.

۶۷. ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص‌۲۰، چاپ ابوالقاسم امامی.

۶۸. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۹.

۶۹. ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ج۱، ص‌۳۳۵، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰.

۷۰. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۷۱. مسعودی، مروج‌الذهب، ج‌۴، ص‌۴۱، بیروت.

۷۲. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۳، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۷۳. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص‌۳۱۶، بیروت.

۷۴. یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «زیتونه».

۷۵. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۸، ص۳۶۸.

۷۶. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۵، بیروت.

۷۷. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۴، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۷۸. ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج‌۳، ص‌۱۹، چاپ ابوالقاسم امامی.

۷۹. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۲، بیروت.

۸۰. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۲۰، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۸۱. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج‌۳، ص‌۱۰۶، المسمی دیوان المبتدا و الخبر، بیروت ۱۳۹۱/ ۱۹۷۱.

۸۲. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۶، بیروت.

۸۳. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۳، بیروت.

۸۴. مسعودی، مروج‌الذهب، ج‌۴، ص‌۱۳۱ـ۱۳۲، بیروت..

۸۵. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۳، بیروت.

۸۶. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۲۶۲، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۸۷. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۲، بیروت.

۸۸. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۴۷، بیروت.

۸۹. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۴۲، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۹۰. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۹۹، بیروت.

۹۱. زبیر بن بکار، جمهره نسب قریش و اخبارها، ج۱، ص‌۲۹۰ـ ۲۹۵، قاهره ۱۳۸۱.

۹۲. محمد بن یزید مبرد، الکامل، ج‌۴، ص‌۱۲۰ـ۱۲۵، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره.

۹۳. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۷، ص۴۴۲.

۹۴. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ زکار، ج۷، ص۴۴۶-۴۴۸.

۹۵. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۲۳، بیروت.

۹۶. ، طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۱۴۷ـ ۱۵۱، بیروت.

۹۷. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۱۴۷، بیروت.

۹۸. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۲۰، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۹۹. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص۲۲۴ـ ۲۲۶، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۱۰۰. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۲۹، بیروت.

۱۰۱. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۵۴، بیروت.

۱۰۲. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص۹۹، بیروت.

۱۰۳. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص۱۰۹، بیروت.

۱۰۴. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص۱۶۰، بیروت.

۱۰۵. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۷۹، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۰۶. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص۱۸۱، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۰۷. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص۱۸۶، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۰۸. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص۱۹۵، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۰۹. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۷ـ۳۱۸، بیروت.

۱۱۰. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۵۴، بیروت.

۱۱۱. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۷۳، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۱۲. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۷ـ۳۱۸، بیروت.

۱۱۳. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۲۵- ۲۲۷، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۱۱۴. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۸، بیروت.

۱۱۵. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۷۷، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۱۶. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۱۱۰، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۱۱۷. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۵۲، بیروت.

۱۱۸. ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج‌۳، ص‌۳۹، چاپ ابوالقاسم امامی.

۱۱۹. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۴۲۱۴۳، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۲۰. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۵۲، بیروت.

۱۲۱. ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ج۱، ص‌۳۳۵۳۳۶، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰.

۱۲۲. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۶، بیروت.

۱۲۳. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۴، ص‌۵۸۹۵۹۰، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۲۴. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۳۵، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۲۵. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۷، بیروت.

۱۲۶. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۶، بیروت.

۱۲۷. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص‌۴۴۲، چاپ فؤاد سزگین، ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.

۱۲۸. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۷ـ۳۱۸، بیروت.

۱۲۹. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۶۸ـ۶۹، بیروت.

۱۳۰. ابن‌ اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج‌۴، ص‌۳۰۷، چاپ علی شیری، بیروت.

۱۳۱. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ج۱، ص‌۲۲۲، چاپ مصطفی نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵.

۱۳۲. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۷۲ـ۷۸، بیروت.

۱۳۳. ابن ‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج‌۵، ص‌۱۶۲ ۱۶۹، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ ۱۹۶۶.

۱۳۴. ابن‌ اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج‌۴، ص‌۳۱۱، چاپ علی شیری، بیروت.

۱۳۵. یعقوبی، تاریخ، ج‌۲، ص‌۳۱۷، بیروت.

۱۳۶. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص‌۴۴۲، چاپ فؤاد سزگین، ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.

۱۳۷. طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۶۷، بیروت.

ادامه در قسمت دوم….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *