اشاره:
بشر امروزی با پیشرفت تکنولوژی و علوم تجربی پله های ترقی را طی نموده و فضای مدرن امروز به فضای زمانی که دین اسلام برای هدایت بشر نازل شده تفاوت بسیار دارد. ممکن است برای کسانی این سؤال مطرح باشد که در این شرایط پیشرفت علم و تکنوژی چه نیازی به دین است و چه فوایدی در دنیای مدرن برای بشر امروز دارد؟ در این نوشته به این سؤال پاسخ داده شده است.
در پاسخ به این سؤال، توجه به چند مسئله زیر ضروری است:
۱. کارکردشناسی
فواید و کارکردهای دین، تنها فواید دنیوی و حسی بالفعل یا فردی محض نمی باشند؛ بلکه باید به کارکردهای دنیوی اعم از فردی، اجتماعی، حسی، روحی و معنوی و نیز ثمرات اخروی دین توجه داشت؛ تا بتوان از برآیند آن، به یک ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و کارکردهای آن دست یافت. اگر سؤال از ثمره دین، برخاسته از تئوری «سودگرایی» بنتامی و آمیخته به لذت های مادی و فردی محض باشد، بخش عمده ای از ثمرات و فواید دینی، مورد غفلت قرار می گیرند.۱
۲. انسان شناسی
انسان به لحاظ هویت انسانی اش، دارای عناصری ثابت و اصیل در وجود خود است که در هیچ زمانی نمی تواند خود را فارغ از آن بداند؛ مگر آن که هویت انسانی خود را از دست بدهد. این ذاتیات پایدار انسانی، همان امور فطری هستند که در وجود همه انسان ها، در طول تاریخ، وجود داشته اند و دین، یکی از این عناصر است. از این رو، دین گرایی بشر، امری ذاتی، همگانی، دیرپا، مانا، عمیق و ریشه دار است.
از مطالعات تاریخی نیز برمی آید که هیچ زمانی، خالی از دین، نبوده و آدمی همواره با دین، زندگی کرده است. البته گاهی اوقات دین در مسائل اجتماعی حضور داشته و گاهی در زندگی فردی، محدود و محصور شده است. ویل دورانت می گوید: «دین، صد جان دارد؛ هرچه آن را بکشی، دو مرتبه زنده می شود». این مطلب به خوبی، نشان گر این واقعیت اصیل و پایدار است و به عبارت دیگر، نیازها و خواسته های بشر چند گونه اند؛
الف. خواسته های طبیعی و اولی؛ این دسته از نیازها، از ذات انسان، بدون وساطت هیچ عنصر دیگری، مایه می گیرند؛ مانند غریزه جنسی و… این گونه خواست ها و نیازها، همواره با بشر همراهند و در آنها تبدیل و دگرگونی راه ندارد؛ مگر این که اساساً انسان عوض شود و به موجودی دیگر تبدیل شود.
ب. خواسته های ابزاری و ثانوی؛ این گونه نیازها، اموری هستند که در خدمت نیازهای اولیه انسان می باشند؛ مثلاً نیاز به خوراک، نیازی اولی است؛ اما راه های تأمین آن متفاوت است. زمانی انسان از طریق ابزارهای ساده کشاورزی به تأمین بخشی از نیازهای خوراکی خود می پرداخت؛ ولی امروزه با کشاورزی مکانیزه و پیشرفته، این کار را انجام می دهد. ابزارهایی که انسان در گذشته استخدام می کرد، در دنیای جدید، کنار رفته و ابزارهایی مدرن، جانشین آنها شده اند. بنابراین، برخی از نیازهای ابزاری انسان، تبدیل پذیرند؛ ولی نه همه آنها و افزون بر این تحول پذیری آنها، هیچ نقشی در دگرگون سازی نیازهای نخستین و پایه ندارد.
ج. خواسته های اعتیادی؛ مانند عادت به سیگار، نوشیدن چای و… این گونه امور، ناشی از طبیعت ثانوی انسان می باشند و ناچار قابل ترک و تبدیل می باشند.
۳. دنیای مدرن
مؤلفه دیگر، «مدرنیته» است. دنیای مدرن، چه ارمغانی برای بشر امروز داشته که بتواند جای دین را پر کند؟ آیا می توان در «عصر اضطراب»،۲ راه ثبات در زندگی و آرامش روح و روان را در فلسفه هایی جست وجو کرد که نه تنها به ثبات روحی و علمی انسان کمکی نمی کنند؛ بلکه با دامن زدن به نسبیت و شک گرایی، آرامش موجود انسان را نیز به بحران تبدیل می کنند که ثمره آن انسانی بی باور و هرهری مسلک است؟ آیا این که انسان با نیروی شگرف علمی خود، توانسته است خیلی از مجهولات طبیعی را روشن کند، می تواند مجهولات دینی خود را نیز حل کرده، از دین بی نیاز باشد؟
علامه طباطبایی در این باره نوشته است: «پیشرفت انسان در یک قسمت از معلومات، کافی برای قسمت دیگر نبوده و مجهولات دیگر انسان را حل نمی کند. درست است که علوم طبیعی، چراغی است روشن که بخشی از مجهولات را از تاریکی در آورده و برای انسان، معلوم ساخته است، ولی این چراغ برای رفع هر تاریکی، سودی نمی بخشد. از فن روان شناسی، حل مسائل فلکی را نمی توان توقع داشت. از یک پزشک، حل مشکلات یک نفر مهندس راه، برنمی آید و بالاخره علومی که از طبیعت بحث می کند، اصلاً از مسائل ماوراءالطبیعه و مطالب معنوی و روحی، بیگانه بوده و توانایی بررسی مقاصدی را که انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود، خواستار کشف آنهاست، ندارد. خلاصه مسئله ای که مربوط به ماوراءالطبیعه است، اگر از فنون طبیعی سؤال شود، جوابش سکوت است؛ نه مبادرت به نفی و انکار؛ زیرا فنی که موضوع بحث آن ماده است، نسبت به امور غیرمادی، ساکت است و فنی که در موضوعی بحث نمی کند، حق هیچ گونه اظهار نظر مثبت و منفی را در آن ندارد».۳ از طرف دیگر، کاستی های دنیای مدرن، خیلی جدی شده و بسیاری از اندیشمندان را نگران ساخته است.۴
ژوزوئه دوکاسترو در این باره می گوید: «در حالی که جهان در علم و صنعت، پیشرفت کرده است، سیاست جهان، دوران توحش را می گذارند».۵ وی در کتاب خود به نام «انسان گرسنه» آمارهای وحشتناکی از گرسنگی در جهان مدرن، ارائه می دهد. ویل دورانت نیز بر آن است که «ما اکنون از لحاظ ماشین، توان گر و از نظر غایات و مقاصد، فقیر هستیم»۶ و «بشر امروز، بیشتر بر ماده تسلط یافته است؛ تا بر نفس خود».۷
استاد مطهری در این باره می نویسد:
«یک مطلب اساسی در تمدن، این است که چه چیز باید هدف تمدن و هدف بشریت و هدف اجتماع باشد. قطعاً پیامبران توانستند هدف مشخصی را عرضه بدارند و یک تمدن هدفدار، به وجود آورند؛ در حالی که بشر امروز، هنوز نتوانسته است هدفی برای تمدن خویش عرضه بدارد. پیامبران گفتند: هدف، خدا و لایتناهی و زندگی ابدی و دائمی باید بوده باشد و در عین حال، توانستند رابطه ای میان یک زندگی معقول و مرفه و متکامل و میان آن هدف، برقرار کنند؛ ولی بشر امروز، نتوانسته است یک هدف معقول و مشخص معرفی کند و در عین حال، میان یک زندگی آبرومند و شرافت مندانه و پر از کار و نشاط و جوشش و تکامل و آن هدف، رابطه صحیح و معقول برقرار نماید».۸
دکتر شریعتی نیز در این باره می گوید:
«برخلاف آن چه غالباً می پندارند، جامعه و تمدن را ایدئولوژی و ایمان پی می ریزد و نه فلسفه و علم و صنعت و هنر و ادب. اینها مصالح و مواد تمدن است. زمینه و روح تمدن، ساخته مردانی است که دارای یک هدف اجتماعی و انسانی اند و در راه آن، مبارزه می کنند. اینان زمینه را می سازند و نبوغ های فلسفی و علمی و هنری و فنی، بعدها در این زمینه ها می رویند و رشد می کنند. امروز مشرق برای متمدن شدن، به یک ایمان تازه نیاز دارد و بی آن، وارد کردن مظاهر و مصالح تمدن اروپایی، بیهوده و حتی زیان آور است».۹
بازگشت به دین
برخی از محققان برآنند که عصر ما، عصر بازنگری و بازگشت به دین است؛ زیرا دو قائمه بزرگ مادی گری و مادی نگری، یعنی پوزیتیویسم (در زمینه اندیشه و علم) و مارکسیسم – لنینیسم (در زمینه عمل و اقتصاد و جامعه گردانی) شکست خورده اند و برای بشریت رنج دیده امروز، مجال تأمل در معنویات و بازگشت به سنت های مینوی که جامع ترین مصداق آن دین است، فراهم گردیده است.۱۰
کارکرد پایاپای علم و دین
از آن چه گذشت، روشن می شود که علمِ تنها، تمدن ساز نیست و دین، یکی از ارکان اساسی تمدن است. استاد شهید مطهری توازی علم و ایمان را این گونه ترسیم می کند:
«علم به ما روشنایی و توانایی می بخشد و ایمان، عشق و امید و گرمی. علم، ابزار می سازد و ایمان، مقصد. علم، سرعت می دهد و ایمان، جهت. علم، توانستن است و ایمان، خوب خواستن. علم می نمایاند که چه هست و ایمان، الهام می بخشد که چه باید کرد. علم، انقلاب برون است و ایمان، انقلاب درون. علم جهان را جهان آدمی می کند و ایمان، روان را روان آدمیت می سازد. علم، وجود انسان را به صورت افقی گسترش می دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می برد. علم، طبیعت ساز است و ایمان، انسان ساز. هم علم به انسان نیرو می دهد، هم ایمان، اما علم، نیروی منفصل می دهد و ایمان، نیروی متصل. علم، زیبایی است و ایمان هم زیبایی است. علم، زیبایی عقل است و ایمان، زیبایی روح. علم، زیبایی اندیشه است و ایمان، زیبایی احساس. هم علم به انسان امنیت می بخشد و هم ایمان. علم، امنیت برونی می دهد و ایمان، امنیت درونی. علم در مقابل هجوم بیماری ها، سیل ها، زلزله ها، طوفان ها، ایمنی می دهد و ایمان در مقابل اضطراب ها، تنهایی ها، احساس بی پناهی ها، پوچ انگاری ها. علم، جهان را با انسان سازگار می کند و ایمان، انسان را با خودش».۱۱
نیاز انسان به علم و ایمان، در دنیای جدید توجه اندیشمندان را برانگیخته است. علامه اقبال لاهوری می گوید:
«بشریت امروز، به سه چیز نیازمند است؛ تعبیری روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی، توجیه کند. شک نیست که اروپای جدید، دستگاه های اندیشه ای و مثالی در این رشته ها تأسیس کرده است؛ ولی تجربه نشان می دهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید، نمی تواند آن حرارت اعتقاد زنده ای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل می شود. همین دلیل است که عقل محض، چندان تأثیری در نوع بشر نکرده، در صورتی که دین، پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده، مثالی گری اروپا هرگز به صورت عامل زنده ای در حیات آن نیامده و نتیجه آن، مَنِ سرگردانی است که در میان دموکراسی های ناسازگار با یکدیگر، به جست وجوی خود می پردازد که کار آنها، منحصراً بهره کشی از درویشان به سود توان گران است. سخن مرا باور کنید که اروپای امروز، بزرگ ترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر، مسلمانان، مالک اندیشه ها و کمال مطلوب هایی مطلق، مبنی بر وحی می باشند که چون از درونی ترین ژرفای زندگی، بیان می شود، به ظاهری بودن آن، رنگ باطنی می دهد. برای فرد مسلمان، شالوده روحانی زندگی، امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد، به آسانی، جان خود را فدا می کند».۱۲
پی نوشت:
- همان، ص ۱۵۷.
- ر.ک: فرانکلین لووان بومر، جریان های بزرگ در تاریخ اندیشه غربی، ترجمه حسین بشیریه، ص ۸۰۵، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، ۱۳۸۰، چاپ اول.
- سید محمدحسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، تنظیم سید مهدی آیت اللهی، ص ۸، نشر جهان آرا.
- ر.ک: بابک احمدی، معمای مدرنیته، ص ۳۹ – ۴۱ و ۲۳۷، نشر مرکز، تهران؛ مارشال برمن، تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهادپور، ص ۱۳۶، چاپ دوم، ۱۳۸۰.
- روزنامه اطلاعات، ۲۵/۲/۴۶: شهید مطهری، یادداشت ها، ج ۴، ص ۱۲۹.
- ویل دورانت، لذات فلسفه مقدمه و ص ۲۹۲: شهید مطهری، یادداشت ها، ج ۴، ص ۱۶۷ و نیز انسان و ایمان، ص ۲۵، صدرا، قم.
- ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص ۲۸۹، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفدهم، تهران ۱۳۸۴.
- یادداشت ها، ج ۴، ص ۱۰۶ – ۱۰۷.
- علی شریعتی، مجموعه آثار، ۳۰ (اسلام شناسی)، ص ۶۳۴، چاپخش، چاپ چهارم، بی تا، تهران.
- فرهنگ و دین، ص ۱۲.
- شهید مطهری، انسان و ایمان، ص ۲۳ – ۲۴، صدرا، چاپ یازدهم، تهران ۱۳۷۴.
- احیای فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص ۲۰۳؛ شهید مطهری، همان، ص ۲۴ – ۲۵.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه
نویسنده : حمیدرضا شاکرین