اشاره:
مسئله «نیاز بشر به دین» با تعبیرهایی همچون نیاز بشر به دین، آثار سازنده دین، و هدف بعثت انبیا بیان شده است. برخی افراد عنوان این مسئله را عوض می کنند و به جای آن، تعبیر «انتظار بشر از دین » را به کار می برند. کتاب هایی هم تحت این عنوان تألیف کرده اند. بنابراین ابتدا باید بررسی کنیم که کدام یک از این دو عنوان درست و کدام نادرست است؟ در این نوشته در رابطه با این موضوع مطالبی بیان گردیده است.
به اعتقاد ما عنوانی که از قدیم مورد بحث بوده، صحیح می باشد و آن «نیاز بشر به دین» است. ولی نویسندگان جدیدی که رویکرد سکولاری دارند، مسئله را با عنوان «انتظار بشر از دین» مطرح می کنند. اما این عنوان صحیح نیست و اشکالات زیادی بر آن وارد است. که برخی از آن ها در چهار محور ارائه می شود:
محور اول: نارسایی تعبیر «انتظار بشر از دین»
الف. حد انتظار بشر از دین تا کجاست؟
اولین اشکال آن است که انسان ها مختلفند و هر کدام به تناسب نیازهای مشخص خود، انتظاری از دین دارند. به عنوان مثال دختر و پسر جوانی که ازدواج نکرده و تشکیل خانواده نداده اند، انتظارشان از دین آن است که دین برای آن ها خانه بسازد و زمینه ازدواج آنان را فراهم کند. افرادی هم که به دنبال مقام و منصب هستند انتظارشان این است که دین به آن ها منصب بدهد. بنابراین هر یک از انسان ها از دین انتظاری دارند و نمی توان حدود انتظار بشر از دین را مشخص کرد.
ب. ناشناخته نمی توان از دین انتظار داشت.
ابتدا باید دین را بشناسیم بعد نسبت به آن توقع داشته باشیم. کسی که دین را نشناسد نمی تواند توقعی از دین داشته باشد. زیرا بر اساس قانون «ضرورت سنخیت بین علت و معلول»، هر چیزی نمی تواند علت هر چیز شود. مثلاً داروی گوش درد، غیر از داروی چشم درد است و نمی توان با آن چشم را درمان کرد. بنابراین تا دین را نشناسیم نمی توانیم از آن انتظاری داشته باشیم.
ج. با قداست دین ناسازگار است.
تعبیر «انتظار بشر از دین» دین را در حد لوازم و ابزار مادی تنزل می دهد و نشان می دهد کسانی که مسئله را این گونه مطرح می کنند، به دین نگاه ابزاری دارند؛ همانند نگاه به یک چکش. این نگاه برخلاف واقعیت دین و ناسازگار با قداست آن است، زیرا دین وابستگی انسان و جهان به خداست که هم عقاید دارد و هم تکالیف و هم اخلاقیات و نه یک ابزار مادی.
د. اصالت دادن به بشر
اساساً طرح مسئله انتظار بشر از دین، آن هم با این عنوان ریشه و خاستگاه «اومانیستی» دارد.
توضیح این که ماتریالیست های قرن اخیر، چون دریافتند در این مکتب، انسان فقط تولیدکننده و مصرف کننده توصیف شده است (مانند حیوان) و از معنویت در دیدگاه های آن ها خبری نیست، برای فریب دادن مردم، در مکتب فکری خود معنویتی ایجاد کردند تا دیگران نگویند ماتریالیست ها فاقد معنویت اند. آن معنویت مصنوعی، اصالت انسان یا «اومانیسم» است. اینان به انسان اصالت بخشیدند و دین و خدا و مذهب را در خدمت بشر قرار دادند و در مقابل خداپرستان، گفتند اگر مقدسات شما خدا، ملائکه و پیامبران هستند، از نظر ما بشر مقدس است. ایشان تعبیر «انتظار بشر از دین» را به جای «نیاز بشر به دین» به کار بردند. نویسندگانی هم که این مسئله را مطرح می کنند از همان مکتب تأثیر گرفته اند. اما متدینان، اصالت را به دین می دهند و بشر را در خدمت دین می شمارند.
هـ. ناسازگاری اصالت ابزار تولید با اومانیسم
همه مادی گراها و کسانی که اصالت انسان را مطرح می کنند و آن را می پذیرند، انسان را بنده اقتصاد می دانند و در حقیقت اصالت را به اقتصاد و ابزار تولید می دهند.
می گویند ابزار تولید، محرک تاریخ است. نیروی حاکم بر اقتصاد و جامعه شناسی و فرهنگ و… را ابزار تولید می دانند و مدعی اند اگر ابزار تولید عوض شود، اقتصاد و فرهنگ عوض می شود. بنابراین کسانی که می خواهند اصالت را به انسان ببخشند چون اصالت را به ابزار تولید (اقتصاد) داده اند، در واقع اصالت را از انسان سلب کرده اند.
البته این اشکال به تمام اومانیست ها وارد است و به کسانی که تعبیر «انتظار بشر از دین» را مطرح می کنند اختصاص ندارد.
و. مطرح نبودن حق و باطل
کسانی که مسئله را با عنوان «انتظار بشر از دین» مطرح می کنند، در واقع به دنبال پیدا کردن «حق و باطل» نیستند. بلکه به دنبال چیزی هستند که مشکل را برطرف کند. اگر روزی مسلک حق، درد آن ها را چاره کرد، به آن رو می آورند و اگر روزی هم، مسلک بودایی و هندو و سایر آیین های خرافی، درد آن ها را دوا کرد پیرو آن ها خواهند شد. این ها کاری به حق یا باطل بودن چیزی ندارند، تنها می خواهند نیازشان را برطرف و مشکل خود را چاره کنند. در حالی که دین پژوه و متکلم اسلامی هدفش شناخت حق و آیین حق و دوری از باطل است.
علاوه بر این نتیجه چنین نگرشی، توجیه گری باطل و تقدیرگرایی به معنای نادرست آن است. به عنوان مثال بنابر آیین بودا و برهمن که به تناسخ اعتقاد دارند، کسانی که در حال حاضر زنده اند ده ها بار آمده اند و رفته اند. به نظرکسانی که در این زمان فقیر و بدبختند، به خاطر آن است که در زندگی قبلی گناهکار بوده اند و اکنون جزای اعمال خود را می بینند. اما انسان هایی که در حال حاضر صدرنشین هستند ارواح نیکوکاری بوده اند که در زندگی جدید، پاداش اعمال خود را دریافت می کنند. این اندیشه، درد کسانی را که می خواهند انقلاب ها را خاموش کنند و بگویند حق با صدرنشین هاست و کارگر و کشاورز حقی ندارد، چاره و مشکلشان را برطرف می کند.
پس در واقع این عده دنبال حق و باطل نیستند بلکه دنبال توجیه گری کار باطل خود هستند، همچنان که قضا و قدر (به معنای باطل آن)، توجیه گر نظام معاویه بود که می گفت قضا و قدر این است که من مالک الرقاب شما باشم و شما برده و بنده من باشید. اینکه در مکتب اشعری قضا و قدر خیلی با اهمیت است ازآثار و بازمانده های دوران معاویه است.
محور دوم: نیاز بشر به دین
دو عامل باعث نیاز بشر به دین می شود:
الف. حسّ مذهبی
دین به تعبیر عوام، غذای روح انسان است و به تعبیر علمی صدایی است که بشر آن را از درون خود می شنود.
روانشناسان می گویند بشر از نظر روحی چهار بعد دارد و یا به تعبیر بهتر چهار خواسته غریزی و فطری دارد و خداوند این چهار خواسته را در درون انسان ها نهاده است:
۱.بعد علمی و حس آگاهی: بشر می خواهد از وقایع و امور آگاه شود؛ حتی بچه زمانی که صدایی بشنود، متوجه آن جهت می شود تا ببیند صدا از کدام سو آمده است. این ویژگی همان حس آگاهی و بعد علمی روح انسان است.
اگر خالق انسان این حس آگاهی را در درون او قرار نداده بود، بشر از نظر علمی در همان پله اول باقی می ماند. اگر مشاهده می کنیم بشر، از پلکان علم بالا رفته است، علتش همین حسّ علمی است.
۲.حسّ اخلاقی و حسّ نیکوکاری: در همه افراد (حتی فاسق و قاتل) میل به نیکی وجود دارد. البته گاهی این میل، منحرف و فطرت دگرگون می شود که امری ثانوی است. به خاطر این حس است که تمام بچه ها راستگو هستند و محال است بچه، روز اول دروغ بگوید زیرا راست گویی، فطری انسان است و اگر تمام دنیا را جست وجو کنید، حس آگاهی و حسّ نیکی را در انسانها خواهید یافت.
۳.حسّ گرایش به زیبایی: تمام افراد بشر به موجودات زیبا علاقه دارند. همه مردم وقتی وارد باغی می شوند از گل های زیبا لذت می برند. اگر حس زیبایی شناسی نبود، هنری هم نبود و کاشی کاری و خوش نویسی ونقاشی و فرش های رنگارنگ و معماری های با شکوه وجود نداشت.
۴.حسّ مذهبی: مذهب یعنی توجه به ماورای طبیعت. در تمام افراد بشر نوعی توجه به ماورای طبیعت وجود دارد. به ویژه پیش از بلوغ، در نوجوانان بحرانی پدید می آید که توجه به ماورای طبیعت نتیجه آن است.
ویل دورانت کتابی درباره تاریخ تمدن دارد که در آن می نویسد: قدیمی ترین آثار باقی مانده از بشر، آثار مذهبی است. هرکجا رفته ایم و کنجکاوی کرده ایم، در آن جا آثاری از اعتقادات دینی و مذهبی دیده ایم و آثار دینی همراه بشر بوده است؛ گویی دین و بشر همزاد بوده اند.
بنابراین معلوم می شود در تمام افراد بشر نوعی گرایش به دین وجود داشته و دارد. البته اگر این گرایش در او پرورش یابد، متدین می شود و اگر محیط و محل تعلیم و تربیت، آلوده باشد این حسّ در باطن منزوی می گردد. قرآن هم به فطری بودن دین اشاره می کند و می فرماید: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا)[۱] «پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده». کلمه «فطره الله» در این جا از نظر ادبی «حال» برای «دین» است؛ همان که در قرآن چنین توصیف شده است:(فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا)[۲] بنابراین خدا بشر را با روح و انگیزه دینی آفریده است.
فرق بین امور عادی و فطری
ممکن است این سؤال به ذهن آید که چگونه می توان امور عادی را از امور فطری تفکیک کرد و تفاوت آن ها چیست؟
در پاسخ باید گفت سه فرق بین امور عادی و فطری وجود دارد:
۱.امور عادی علت می خواهد درحالی که امور فطری ذاتی است و غیر معلّل.
۲.ممکن است در محیط های مختلف، امور عادی متفاوت شوند اما امور فطری ثابتند.
۳.امور عادی را می توان ریشه کن کرد اما امور فطری، هر چند ممکن است ضعیف و کم نور شوند اما ریشه کن نمی شوند. به عنوان مثال در شوروی سابق، هفتاد و نه سال علیه خدا تبلیغ کردند اما بعداز فروپاشی، دوباره بازگشت به مساجد و کلیساها آغاز شد و فطرت مذهبی مردم آشکار گشت.
اگر این چهار حسّ فطری بشر را درک کردیم می فهمیم که مذهب، مورد نیاز بشر است. بشر می خواهد با این حسّ، پاسخ این سؤال ها را پیدا کند: از کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ و به کجا خواهم رفت؟
مذهب به این سؤال ها جواب می دهد. این سوال ها از حسّ مذهبی بشر ناشی شده است و دین به آن ها پاسخ می دهد و می گوید:
از کجا آمده ام؟ عالم غیب.
برای چه آمده ام؟ تکامل.
کجا خواهم رفت؟ به جهان دیگر.
بنابراین اولین علت نیاز بشر به دین، حس مذهبی بشر است و دین به این حس پاسخ می دهد حتی ممکن است بگوییم دین حس علمی انسان را هم تکمیل می کند. از این رو می توان گفت: دین که همان وابستگی انسان و جهان به خداست، پاسخگوی دو بعد از ابعاد روحی بشر است.
همین پاسخ گویی است که موجب تفاوت انسان شناسی و جهان شناسی خداشناسان و مادی گرایان می شود؛ زیرا در نظر خداشناسان، انسان و جهان مانند کتابی است که اول و آخر دارد و اول و آخر آن هم معلوم است، اما در نگاه مادی گرایان، مانند کتابی است که اول و آخر آن معلوم نیست.
ب. نیاز بشر به قانونگذاری
عامل دیگر نیاز بشر به دین، آن است که اگر بشر بخواهد زندگی متعادلی داشته باشد، نیاز به قانونی دارد که در آن حقوق همه انسان ها رعایت شده باشد. هیچ جامعه ای نمی تواند بدون قانون، بطور متعادل زندگی کند.
این قانون را بشر نمی تواند تعیین کند، زیرا بشر از این قانون سود می برد و به سود خود و اقوام و قبیله و طبقه و… گرایش بیشتری دارد.اگر بشر، واقعاً بخواهد یک قانون جهانی وضع کند باید این قانون از دو شرط برخوردار باشد:
۱.قانون گذار، انسان شناس باشد.
۲.قانون گذار، سود شخصی نبرد.
این دو شرط در دین موجود است، اما در قوانین بشری نیست. به سازمان ملل که نمایندگان صد و نود و چهار کشور در آنجا جمع شده اند، بنگرید. همه کشورها، عاقل ترین افراد خود را به آن جا می فرستند، ولی تا به حال نتوانسته اند یک گره از مشکلات بشر باز کنند. چون انسان شناس نیستند و هر کدام می خواهند به نفع دولت خود کار کنند نه به نفع بشریت و انسانیت.
محور سوم: آثار سازنده دین
برای دین می توان چهار اثر سازنده بیان کرد:
الف) تکامل علوم در سایه مذهب
ب) ضمانت اجرای قوانین
ج) تعدیل غرائز
د) پرورش فضائل
الف. تکامل علوم در سایه مذهب:
از این همه انسان محقق و کاشف که با تلسکوپ و میکروسکوپ پدیده های جهان را می بینند می پرسیم گمشده ی شما چیست؟ می گویند می خواهیم نظام حاکم بر آسمان و زمین و نظام حاکم بر این میکروب و ذرات را کشف کنیم. همه به دنبال کشف یک گمشده هستند و آن، نظام حاکم بر عالم خلقت است. از این کاوشگران می پرسیم چرا می گویید قانون و نظامی هست؟ شاید جهان بی قانون باشد. از این که می گویید نظامی هست معلوم می شود این نظام، سامان دهنده دارد و اگر معتقد به سازمان دهنده نشویم نمی توانیم بگوییم خود طبیعت به خودش نظام بخشیده، چون طبیعت بی عقل و شعور نمی تواند به چیزی نظام ببخشد. بنابراین تکامل علوم، در سایه اعتقاد به ارتباط جهان با ماورای طبیعت می باشد. پس اگر به خدا باور داشته باشیم بهتر می توانیم سراغ تحقیق برویم چون می دانیم این جهان سازمان دهنده ای دارد.
انیشتین در کتاب «دنیایی که من می بینم» می گوید:
«من تأیید می کنم که مذهب، قوی ترین وعالی ترین محرّک تحقیقات و مطالعات علمی است و فقط آن ها که معنای کوشش خارج از حد متعارف و باورنکردنی دانشمندان را می شناسند، می توانند نیروی عظیم هیجاناتی را که مصدر این همه ابداعات عجیب و فنون زندگی است، دریابند».[۳]
می گوید کسانی که با محققان آشنا باشند می دانند محرّک آن ها برای تحقیق، اعتقاد به خدایی است که به این جهان نظم و نظام بخشیده و به خاطر این اعتقاد است که سراغ کشف نظم و قوانین می روند و اگر این اعتقاد نبود هرگز محرکی برای تحقیق و کشف رازها نداشتند.
بنابراین دین نه تنها ضد علم نیست بلکه محرّک علم است. دین خیلی مظلوم است. با این که دین همیشه محرّک محققان بوده است، می گویند دین با علم در تضاد است. نه تنها چنین نیست، بلکه راه علم و دین یکی است به شرط اینکه علم هم، علم باشد نه فرضیه و تئوری.[۴]
ب. ضمانت اجرای قوانین
دین، ضامن اجرای قوانین است و این بدان معنا نیست که ما نظام های ظاهری را نپذیرفته ایم؛ نظام های ظاهری پذیرفته شده است؛ بشر شهرداری و نیروی انتظامی و… می خواهد.
در اسلام هم قوه مقننه هست به معنای برنامه ریز نه «قانونگذار» و هم قوه قضائیه هست ( یا داوود اِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الأرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ)[۵] و هم قوه مجریه که همان امر به معروف و نهی از منکر است. ما قوای سه گانه را پذیرفته ایم. پس اسلام دارای نظام است.
در کتاب «معالم الحکومه الاسلامیه» درباره هر سه قوه از نظر آیات و روایات بحث شده است. ولی معتقدیم این نظام های سه گانه تا حدی می تواند جلوی قانون شکنی ها را بگیرد. اما جلوگیری از قانون شکنی های پنهان، کار قوای سه گانه نیست بلکه کار مذهب و اعتقاد به خدا است. اعتقاد به دین، بخشی از قوانین را در نهان اجرا می کند. مثلا اگر سیم لختی که نیروی برق در آن جریان دارد در اینجا باشد، چه کسی حاضر است دستش را به آن بزند؟ هیچ کس. چرا؟ چون می داند دست زدن همان و مرگ هم همان.
اگر انسان یقین کند که این عمل، ظاهر و باطن دارد؛ ظاهر آن طلا و نقره است و باطن آن آتش، هرگز مال مردم را نمی خورد.
دین علاوه بر ظاهر، باطن ها و پنهانی های اعمال را به ما می شناساند. بنابراین اگر دولت های جهان، دین را ترویج کنند قسمت زیادی از قوانین خود به خود اجرا می شود.
عده زیادی از مردم اگر بدانند قانون راهنمایی و رانندگی، قانون شرع است، و نقض آن خلاف و گناه است و نتیجه گناه، آتش است، مرتکب خلاف نمی شوند.
آیه( انّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْم أُوْلَئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ )[۶] دراین باره است. امنیت در جامعه ای است، که اعضای آن یکتا پرست باشند.
البته این آیه، قوای سه گانه را نفی نمی کند ولی چون در خفا، قانون شکنی برای مردم آسان است اگر بخواهیم بخشی از قوانین در خفا اجرا شود، باید ایمان را ترویج کنیم.
داستان یوسف و زلیخا، بهترین شاهد بر این سخن است؛ آن جا که یوسف گفت: (معاذالله اِنَّهُ رَبّی اَحْسَنَ مَثْوَایَ)[۷] همان قوه و قدرت ایمان بود. او با علم غیب و آگاهی کامل می دانست که باطن این عمل آتش است. در سوره تکاثر می خوانیم: (کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ)[۸] اگر علم یقین پیدا کنیم از همین جهان آتش را لمس کرده و می بینیم.
ج. تعدیل کننده غرایز:
خداوند به همه ما غریزه داده است، و این یک ضرورت در وجود ما است. گمان نکنید غریزه به ضرر ما است. خشم و غضب نعمت است. اگر خشم و غضب نباشد، انسان طعمه درندگان می شود. اگر شهوت نباشد نسل انسان قطع می شود، اگر علاقه به ثروت نباشد تمدن از بین می رود.
روزی عیسی بن مریم(علیه السلام) دید پیرمردی نهال می کارد، گفت: «خدایا امید را از قلب این مرد بگیر.» پیرمرد نهال را رها کرد و در گوشه ای نشست. بعد دعا کرد خدایا امید را به این پیرمرد بازگردان. دو مرتبه بلند شد و نهال را کاشت. حضرت مسیح(علیه السلام) سؤال کرد: «پیرمرد! چرا دو حال مختلف در تو دیدم؟»
گفـت: «مشغـول کاشتـن بـودم که بـا خـود فکـر کـردم از کجا معلـوم کـه من از این نهال بهره خواهم گرفت. پس آن را رها کردم. بعد فکر کردم شـاید عمـر مـن طولانی شـود و من از این نهال بهره بگیرم. دوباره به نهال کاری مشغول شدم.»
امید مایه حیات است. هر یک از این غرائز اگر در مسیر خودش باشد خوب است. انسان مادی برای مال و مقام و منصب حد و مرزی قائل نیست. بنابراین مذهب و دین و اعتقاد به آخرت یکی از آثارش این است که خشم و شهوت را محدود می کند و فردی روز عاشورا برای ملک ری، پسر پیغمبر را نمی کشد. تمام این ها به خاطر دوری از دین است.
اگر تعداد کشته های عراق در دوران صدام را حساب کنیم، شاید در طول چهارده قرن، غیر از حمله مغول این تعداد از مردم عراق کشته نشده باشند. این نتیجه غریزه خشم و شهوت و مقام خواهی است. مذهب، اثرش این است که این غرایز را تعدیل می کند.[۹]
د. پرورش دهنده فضائل:
اگر بخواهید باغچه ای را آباد کنید ابتدا علف های هرز را از بین می برید، بعد گل ها را می کارید. در علم اخلاق کار اول را تخلیه و دومی را تحلیه می نامند.
نفس ما به مزرعه ای شبیه است که در آن علف هرز زیادی روییده است. باید علف های هرز را به وسیله تعدیل غرایز، تخلیه کرد. بعد از آن نوبت پرورش فضائل می رسد و گلهای عفت و عدالت خواهی و مانند آن کاشته می شود. تمام این فضایل انسانی در سایه اعتقاد به خدا، وابستگی انسان به خدا و اعتقاد به این که بعد از دنیا، زندگی دیگری هست پرورش می یابد.
چرا بشر می خواهد سقط جنین را قانونی کند؟! چون دچار بی عفتی است. عفت گلی است که بستر آن، نفس دختری است که از خدا بترسد. اگر ترس از خدا داشته باشد عفت در گلستان او رشد می کند. آدم ثروتمند نیز هر روز بر ثروت خود نمی افزاید؛ بلکه مقداری به دیگران می دهد.[۱۰]
محور چهارم: هدف بعثت انبیا
انبیا برای دعوت به توحید آمده اند. همه کمالات در توحید است. توحید انواع و مراتبی دارد:
۱.توحید در ذات.
۲.توحید در خالقیت؛
۳.توحید در ربوبیت؛
۴.توحید در عبادت.[۱۱]
اما در ظاهر، انبیا فقط برای مرتبه اخیر آمده اند چون سه مرتبه اوّل تقریباً بین بشر پذیرفته شده است. انبیا فقط برای مرتبه چهارم آمده اند (وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّه رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ).[۱۲]
عبادت دو رکن دارد:
یکی رکن ظاهری (خضوع)، و دیگری رکن قلبی. عبادت وقتی صدق می کند که این دو رکن وجود داشته باشد. عبادت وقتی مطلوب است که من او را در سرنوشت خود مؤثر بدانم و فکر کنم سرنوشت من به دست اوست و اگر این رکن نباشد اعمال من عبادت نیست. ملائکه بر آدم سجده کردند ولی عبادت نکردند؛ کرنش بود، اما ریشه اش نه خالقیت بود و نه ربوبیت. فقط به عنوان معلم سجده کردند.
حضرت یعقوب(علیه السلام) و فرزندانش در مقابل یوسف(علیه السلام)، سجده کردند ولی فقط به خاطر خضوع نه عبادت. البته در اسلام سجده برای غیر خدا حتی به عنوان تعظیم حرام است. ما حتی در حرم ائمه(علیهم السلام)، نباید برای آن ها سجده کنیم. حتی سجده شکر به عنوان توفیق زیارت پیدا کردن را باید در جایی دیگر، انجام داد تا دشمن بهانه ای برای اعتراض پیدا نکند.[۱۳]
ما شیعیان که به حرم ها می رویم، نه ائمه را آفریدگار می دانیم و نه کردگار. در تمام زیارت های ما آنان را به عبودیت خدا توصیف می کنیم، ولی در عین حال آنها، مقام شامخی دارند و «مستجاب الدعوه» هستند و ما به ایشان احترام می گذاریم. توسل ما، توسل به دعای آن ها و برای این است که در حق ما دعا کنند و دعای آن ها مستجاب می شود.
پی نوشت:
[۱] روم: ۳۰.
[۲] همان.
[۳] مدخل مسائل جدید در علم کلام، آیه الله العظمی سبحانی، ج۳، ص۲۲۱.
[۴] همان، ص۲۲۱، انتظار بشر از دین، جوادی آملی، ص۴۳-۴۱.
[۵] ص: ۲۶. «ای داود! ما تو را نماینده و خلیفه در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری کن».
[۶] انعام: ۸۲؛ ترجمه:آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آنِ آنها است و آنها هدایت یافتگانند.
[۷] یوسف: ۲۳؛ ترجمه: پناه می برم به خدا! او صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامی داشته.
[۸] تکاثر: ۵؛ ترجمه: چنان نیست (که شما خیال می کنید) اگر شما علم الیقین (به آخرت) داشتید (افزون طلبی شما را از خدا غافل نمی کرد).
[۹] مدخل مسائل جدید در علم کلام، آیه الله العظمی سبحانی، ج۳، ص۲۲۳.
[۱۰] همان، ص۲۲۴.
[۱۱] الالهیات، آیه الله العظمی سبحانی، ج۲.
[۱۲] نحل: ۳۶؛ ترجمه: ما در هر امّتی رسولی برانگیختیم که:خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.
[۱۳] الشفاعه فی الکتاب و السنه، آیه الله العظمی سبحانی، ص۷۸-۷۰.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه.