نمونه هایى از نیروى بدنى حضرت (علی ع)

۱۳۹۹-۰۱-۱۴

1060 بازدید

اشاره:

قدرت بدنی بی‌نظیر حضرت علی ـ علیه السلام ـ را باید در ردیف معجزات و کرامات به حساب آورد. تاریخ جهان هیچ شخص دیگری را با چنین نیروی جسمانی فوق‌العاده سراغ ندارد. توانایی بدنی آن حضرت، همان‌گونه که خود آن بزرگوار فرمودند، یک قدرت عادی و معمولی نبوده، بلکه قدرت الهی و خدایی بود که از ایمان نیرومند او به خدا نشأت می‌گرفت. شاید خداوند خواسته از طریق این قدرت بدنی فوق طبیعی، ارتباط آن حضرت با عالم فوق طبعیت را به مردم بفهماند و آنها را متوجه شایستگی او برای زمامداری و رهبری جامعه اسلامی پس از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ سازد، زیرا کسی می‌تواند جانشین پیامبر عظیم‌الشأن شود که همانند وی با عالم بالا در ارتباط بوده و از هر جهت، توان فوق بشری در اداره جوامع بشری داشته باشد، و چنین شخصی ـ بدون تردید ـ کسی جز علی ـ علیه السلام ـ نبوده است.
بی‌شک قدرت بدنی حضرت علی ـ علیه السلام ـ یکی از فضایل آن حضرت بود. همین نعمت بود که به وی امکان آن همه خدمت به اسلام عزیز را بخشید و اگراین نعمت بزرگ نبود، اسلام آن چنان که باید پا نمی‌گرفت و یا به طور کلی نابود می‌گردید. پیامبر گرامی خدا، حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در مقام ارزیابی، یک ضربه شمشیر حضرت علی ـ علیه السلام ـ را از مجموع عبادات جنّ و انس، برتر و ارزشمندتر می‌شمارد. به واسطه همین قدرت و شجاعت ناشی از همین ایمان بی‌نظیر و راسخ آن حضرت به خدا و رسولش بود که مقلّب به «اَسَدُ اللهِ الْغالِب» (یعنی شیر همیشه پیروز خدا) گردید.
در این جا توجه شما را به چند ماجرای تاریخی در مورد قدرت بدنی آن حضرت در سنین کودکی و بزرگ‌سالی جلب می‌کنم:
۱. امام صادق ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: فاطمه بنت اسد، مادر حضرت علی ـ علیه السلام ـ می‌گوید: هنگامی که علی ـ علیه السلام ـ مقداری رشد کرد، من او را با پارچه پهنی محکم بستم و در گهواره قرار دادم، ولی او با دستان و دندان‌های خود آن را شکافت. سپس او را در دو پارچه پیچیدم، آن دو پارچه را نیز شکافت. به تعداد قطعات می‌افزودم و او همه آنها را پاره می‌کرد، تا جایی که وی را در هفت قطعه که یکی از آنها از جنس چرم و یکی نیز از جنس ابریشم بود پیچیدم، ولی او همه آنها را شکافت….[۱]
۲. عمر خطّاب می‌گوید: زمانی که حضرت علی ـ علیه السلام ـ در گهواره بود، ماری را دید که قصد نیش زدن آن حضرت را دارد. دستان امام بسته بود، ولی او تلاش نموده و دست خود را خارج نموده و با آن گردن مار را گرفت و چنان فشرد که انگشتانش به داخل بدن مار فرو رفته و مار در چنگ آن حضرت جان سپرد. وقتی مادرش سررسید و مار را در دست فرزند دید، فریاد زده و از مردم کمک خواست. مردم نیز جمع شدند. آن‌گاه مادر حضرت، خطاب به وی گفت:‌ «‌کَاَنَّکَ حَیْدَرَهٌ[۲] ؛ گویا تو یک شیر خشمگین هستی!»[۳]
۳. جابر جعفی می‌گوید: دایه حضرت علی ـ علیه السلام ـ زنی بود از بنی‌هلال که خود نیز کودکی داشت که یک سال از علی ـ علیه السلام ـ بزرگ‌تر بود. روزی دایه، این دو طفل را در خیمه گذاشته و به دنبال کار خود رفت. فرزند دایه از خیمه خارج شده و خود را به سر چاهی که در نزدیک خیمه بود رسانید. علی ـ علیه السلام ـ نیز با او همراه بود. دراین موقع پسرک به چاه نزدیک شده و با سر به داخل چاه واژگون شد. در همین لحظه، علی ـ علیه السلام ـ که از او کوچک‌تر بود، او را گرفته و همان‌طور آویزان نگاه داشت. آن حضرت با دندانش یک دست و با دستش یک پای آن کودک را گرفته بود و آن‌قدر نگاه داشت، تا این که مادرش سررسید و کودکش را گرفت و با صدای بلند فریاد زد: ای مردم! بیایید و ببینید که این چه کودک مبارکی است که جان کودک مرا نجات داد. مردم جمع شدند در حالی که از قدرت و هوش حضرت علی ـ علیه السلام ـ شگفت‌زده شده بودند. [۴]
۴. حضرت علی ـ علیه السلام ـ در سنین نوجوانی بود که با مردان نیرومند و پهلوان، کشتی می‌گرفت و همه آنها را به زمین می‌زد. مردان قد‌بلند و قوی‌هیکل را به روی دست بلند می‌کرد و در هوا نگه داشته و آن‌گاه به سوی خود کشیده، به زمین می‌زد و گاه با یک دست از قسمت نرم شکم آنها گرفته و آن‌ها را به هوا بلند می‌کرد و بعضی اوقات خو را به اسبی که در حال دویدن بود رسانده و وقتی با آن برخورد می‌کرد، آن را به عقب می‌راند.[۵]
۵. بسیار اتفاق می‌افتاد که آن حضرت ـ علیه السلام ـ سنگ بزرگی را از قلّه کوه برداشته و با یک دست آن را گرفته به پایین می‌آورد. آن‌گاه آن را پیش روی مردم می‌‌گذاشت، ولی حتی سه مرد نیرومند نمی‌توانستند آن را ازجای خود تکان بدهند. و همچنین هرگاه آن حضرت ساق دست کسی را می‌فشرد، از شدت درد نمی‌توانست نفس بکشد.[۶]
۶. بارزترین نمونه‌ای که می‌تواند قدرت بدنی فوق بشری حضرت علی ـ علیه السلام ـ را معرفی نماید، ماجرای فتح قلعه خیبر است. قلعه خیبر که متعلق به یهودیان بود، مدتی در محاصره قوای اسلام قرار داشت، اما هیچ سرداری نمی‌توانست آن را فتح کند. این قلعه و خندقی که در اطراف آن حفر شده بود، توسط تیراندازان حرفه‌ای و دلیرانی کم‌نظیر، چون مرحب و برادرش حارث، حفاظت می‌شد. چندین سردار مسلمان به همراهی چندین هزار جنگجو، در چند مرحله تلاش کردند تا دروازه خیبر را بگشایند، ولی هیچ کدام موفق نشدند از سدّ قهرمانان و جنگجویان یهود بگذرند،‌ و همه آنها با به جای گذاشتن تعدادی تلفات بازگشتند.
این امر باعث شد روحیه مسلمانان تا حدودی تضعیف شود. تا جایی که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ مأموریت فتح خیبر را به سردار همیشه اسلام، شیر خدا، علی مرتضی محوّل فرمود.
روزهای قبل، علی ـ علیه السلام ـ از جنگ معاف بود، زیرا به مشیّت الهی به درد چشم مبتلا شده بود. پیامبر گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ با یک معجزه و از طریق مالیدن آب دهان، درد چشم آن حضرت را شفا بخشید. علی ـ علیه السلام ـ با سرعت به سوی خیبر حرکت کرد و آن‌چنان سریع اسب می‌راند که همراهان وی از او خواستند کمی آهسته‌تر براند.
وقتی به نزدیکی قلعه خیبر رسید، پرچم اسلام را به روی زمین نصب کرد. در این هنگام دروازه قلعه خیبر که از جنس سنگ بود، باز شد و گروهی از پهلوانان و جنگجویان خیبری، جهت مقابله با سپاه اسلام از آن خارج شدند. اولین کسی که به میدان آمده و دو نفر از مسلمانان را به شهادت رساند. «حارث» برادر مرحب خیبری بود.[۷]
او آن‌چنان هیبت، قدرت و شجاعتی داشت که وقتی پا به میدان گذاشت، سربازان مسلمانی که پشت سر حضرت علی ـ علیه السلام ـ ایستاده بودند. از ترس چند قدم به عقب برگشتند. تنها علی ـ علیه السلام ـ بود که همچون کوه، استوار ایستاده بود و چند لحظه بعد با حارث درگیر شد، اما این درگیری چند ثانیه بیش‌تر به طول نینجامید، و پس از آن، پیکر بی‌جان حارث بر زمین نقش بست.
وقتی مرحب (شجاع‌ترین و نیرومندترین سردار یهود) این صحنه را دید، خشمگین شده و با شتاب خود را به وسط میدان رسانید، تا انتقام برادر خود را بگیرد. او دارای لباس و ادوات جنگی مخصوص بود که دیگران از پوشیدن و به کار بردن آن‌ها عاجز بودند. دو زره یمانی بر تن نموده و کلاهی که از سنگ مخصوصی تراشیده شده بود بر سر داشت. روی این کلاه سنگی نیز یک کلاه خود قرار داشت و نیزه‌اش سه من وزن داشت.[۸] آن‌گاه به رسم قهرمانان عرب ـ جهت معرفی خود و تضعیف روحیه حریف ـ اشعاری به عنوان رجز خواند که قسمتی از آن اشعار را در این‌جا می‌آوریم:
قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ اِنّی مَرْحَبّ شاکِی السِّلاح بَطَلٌ مُجَرَّبٌ
اِنْ غَلَبَ الْدَهرُ فَاِنّی اَغْلَبُ وَالُقَرْنُ عندی بِالدّماء مُخَصَّبٌ[۹]
در و دیوار خیبر گواهی می‌دهد که من مرحبم، قهرمانی کارآزموده و مجهز به سلاح.
اگر روزگار پیروز است، من نیز پیروزم. قهرمانانی که در صحنه‌های جنگ با من روبه‌رو می‌شوند. با خون خویشتن رنگین می‌گردند.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ نیز در برابر او رجزی سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را چنین به رخ دشمن کشید:
اَنَا الّذی سَمَّتْنی اُمی حَیْدَرَه ضَرغام آجامٍ وَلَیْتٌ قَسْوَرَه
عَبْلُ الذَِّراعَیْنِ غَلیظُ القَصَرَه کَلَیْثِ غاباتٍ کَریه الْمَنظَرَه[۱۰]
من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده، مرد دلاور و شیر بیشه‌ها هستم.
بازوان قوی و گردن نیرومند دارم، در میدان نبرد، همانند شیر بیشه‌ها صاحب منظری مهیب هستم.
آن‌گاه دو قهرمان به سوی یکدیگر هجوم برده و با هم درآویختند. هنوز چند لحظه‌ای نگذشته‌ بود که شیرخدا با ذولفقار خویش ضربتی بی‌نظیر حواله سر دشمن نمود. مرحب، سپر بر سر کشید، اما سپر آهنین به دو نیم شد. شمشیر به کلاه آهنی رسیده، آن را نیز شکافت. کلاه سنگی نیز در هم شکسته و برق شمشیر آن حضرت از بین پاهای دشمن جستن نموده و مرحب به دو نیم شد.[۱۱]
این ضربت، آن‌چنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذاشته، به دژ پناهنده شدند، و عده‌ای که فرار نکردند، تن به تن با علی ـ علیه السلام ـ جنگیده و همگی کشته شدند.
اسامی گروهی از دلاوران یهود که پس از کشته شدن مرحب با حضرت علی ـ علیه السلام ـ جنگیده و به دست آن حضرت به درک واصل شدند، به این شرح است: داوود بن قابوس، ربیع بن ابی‌الحقیق، ابوالبائث، مره بن مروان، یاسر خیبری و ضجیح خیبری.[۱۲]

پی نوشت:

[۱]. محمدباقر مجلسی، بحار‌الانوار، ج ۴۱، ص ۲۷۴.
[۲]. هنگامی که حضرت علی ـ علیه السلام ـ با قهرمان نامی خیبر «مرحب» روبه‌رو شد، در رجزی که خواند به همین ماجرا اشاره نموده و فرمود: «انَا الّذی سَمَّتْنی اُمّی حَیْدرَهٌ ؛ من آن کسی هستنم که مادرم مرا «شیر خشمگین» نامید.»
[۳]. بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۲۷۴ و ۲۷۵.
[۴]. همان، ص ۲۷۵
[۵].همان‌جا (نقل از: ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج ۱، ص ۴۳۹ و ۴۴۰).
[۶]. بحار‌الانوار، ج ۴۱، ص ۲۷۵ و ۲۷۶.
[۷]. میرزا محمدتقی سپهر، ناسخ‌التواریخ، ج ۲، ص ۲۷۸.
[۸]. جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۶۵۰ و ۶۵۱؛ ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۲۷۸.
[۹]. فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۶۵۱.
[۱۰]. برای اطلاع از تمامی ابیات این رجزها، ر.ک: ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۲۷۹.
[۱۱].همان،‌ج ۲،‌ص ۲۸۰، البته فروغ ابدیت می‌نویسد: این ضربت سر مرحب را تا به دندان به دو نیم ساخت.
[۱۲]. فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۶۵۴؛ ناسخ‌التواریخ، ج ۲، ص ۲۸۲ ـ ۲۸۶.
@#@
البته قبل از این شش نفر نامی، هفت نفر دیگر نیز از دم تیغ آن حضرت گذشته بودند[۱]، و پس از این‌ها نیز تعداد زیادی از یهودیان را از پای درآورد. همچنان آنان را تعقیب نمود تا به نزدیکی در خیبر رسید. در این هنگام، یکی از پهلوانان یهود، ضربتی به دست چپ آن حضرت وارد ساخت که در اثر آن، سپر از دست آن حضرت افتاد و یکی از یهودیان نیز دلیری نموده، سپر را برداشت و به داخل دژ گریخت. گروه دیگری از یهودیان نیز پشت سر او چون روبهانی که از جلو شیر بگریزند، فرار کرده،‌به داخل خیبر پناه برده و به سرعت در آن را بستند، اما چندین تن از جنگجویان آنها که بیرون مانده و آن حضرت را بی‌سپر یافتند. دلیر شده و به وی حمله نمودند. در این هنگام، شیر خدا پنجه در حلقه در خیبر انداخته و با یکی دو لرزش، آن را از دیوار کنده و به عنوان سپر مورد استفاده قرار داد.[۲] آن گاه یک طرف در را روی یک سوی خندق قرار داد و چون طول در از عرض خندق کمتر بود، سر دیگر آن را به روی دست گرفت و امر فرموده، ۱۸۰۰ نفر جنگجوی مسلمان از روی آن عبور کرده و به خیبر داخل شوند.[۳]
اندازه این در که از جنس سنگ سخت بود، چهار ذرع در پنج وجب و به ضخامت چهار انگشت بود[۴]، که حضرت آن را با دست چپ کنده و سپر قرار داده بود و در پایان، آن را چهل زراع به پشت سر خود پرتاب نمود. این در، آن‌قدر سنگین بود که پس از پایان جنگ هفت، هشت، چهل، پنجاه و حتی هفتاد مرد جنگی سعی کردند آن را از این رو به آن رو کنند، ولی موفق نشدند.[۵] وقتی که از آن حضرت سؤال می‌شود: «هنگامی که از این در به عنوان سپر استفاده کردی، چقدر سنگینی احساس نمودی؟» پاسخ می‌دهد: «به همان اندازه که از سپر خودم احساس سنگینی می‌کردم»؛ اما باید دانست، این در با قدرت بشری کنده نشده، بلکه قدرت الهی در بازوان حضرت علی ـ علیه السلام ـ بود که این در را کند، همان‌گونه که خود آن حضرت فرمود:
«ما قَلَعْتُما بِقُوَّهٍ بَشَریَّهٍ وَ لکنْ قَلَعْتُها بِقُوَّهٍ الهیَّهٍ وَ نَفَس بِلِقاء رَبِّها مُطْمَئِنَّهُ[۶] ؛
من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم، بلکه در پرتوی نیروی خداداد و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم.»

پی نوشت:

[۱]. ناسخ‌التواریخ، ج ۲، ص ۲۸۲.
[۲]. بحار‌الانوار، ج ۴۱، ص ۲۸۱. (نقل از: تاریخ طبری)
[۳].همان،‌ص ۲۸۰. (نقل از: کتاب رامش افزادی).
[۴]. بحار‌الانوار، ج ۴۱، ص ۲۸۰.
[۵]. ناسخ‌التوارخی، ج ۲، ص ۲۸۹؛ بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۶۵۲.
[۶]. فروغ ابدیت، ج ۲، ص ۶۵۲.