اشاره:
اعتقاد به چیزی که آن چیز همان طور هست، این اعتقاد متصف به حق می شود و طرف مقابل آن، اعتقاد باطل خواهد بود. این معنای حق و باطل از ثمراتی است که در ادیان و مذاهب کاربرد دارد؛ زیرا تمام اختلافات بین ادیان و مذاهب از همین جا نشأت می گیرد. بعضی از ادیان و مذاهب معتقد به چیزی است که مذهب و دینی دیگر معتقد به ضد آن است به همین دلیل مسائل اعتقادی معرکه و میدان ضدیت آراء و تخالف نظرها و حتی مایۀ خونریزیها و نابودی تمدنها شده و میشود، پس توجّه به مسائل اعتقادی و ایمانی از زاویۀ حق و باطل امری است لازم و واجب و بحث در پیرامون آن ارزش حیاتی دارد.
حق در برابر باطل قرار دارد. این دو عنوان در حوزه های مختلف استفاده می شود.
علامه طباطبایی در این باره میفرماید: حق که در مقابل باطل قرار دارد به چیزی ثابت و واقع از آن جهت که واقع است اطلاق میشود و به حقّ مالی و سایر حقوق اجتماعی به خاطر ثبوت آنها در نظر اجتماع حق گفته می شود.[۱]
شهید مطهّری میفرماید: حق و حقیقت هر دو دارای یک ریشه می باشند و در امور تکوینی به چیزی گفته میشود که وجود و واقعیّت داشته باشد و در مقابل آن باطل به چیزی اطلاق می شود که دارای وجود و واقعیّت نباشد. بنابراین چون خداوند واجب الوجود است و وجود و واقعیّتش بالذات است، پس او حق بالذات می باشد و سایر موجودات و مخلوقات چون وجود دارند نیز حقاند لکن حق بالغیرند نه بالذات.[۲]
علّامه برای اثبات این مطلب به آیهای از قرآن متمسّک شده و در ذیل آیه «ذلک بانّ الله هو الحق[۳] میفرماید: که وجود ضمیر فصل و معرفه بودن خبر با «لام» مفید حصر مبتدا در خبر است. به این معنا که حق منحصر در خداست و فقط او ثابتی است که هیچ بطلان در او راه ندارد، زیرا به هر تقدیری موجود است و وجودش مطلق و غیر مقیّد به قیدی و غیر مشروط به شرطی است. بنابراین چون وجودش ضروری و عدمش ممتنع است، پس او حق بالذات است و حقیّت سایر موجودات از حقیّت او گرفته شده است.[۴]
حق و باطل در اعتقادات
مسئلۀ حق و باطل نقش اساسی در جوهر و پیکرۀ ادیان و مذاهب دارد و سعادت واقعی و رستگاری دنیوی واخروی بشر متوقف بر حقانیت دین و مذهب و سایر امور اعتقادی بوده و خسران و زیان ابدی بشر ناشی از بطلان امور اعتقادی است.
وقتی که دین و اعتقاد حق مشخص شد، نیازی به معرفی عقاید و ادیان باطل وجود ندارد؛ زیرا اولا هرچیزی که حق نبود باطل است و ثانیا از حیث نظری، شناخت حق قطعا مستلزم شناخت باطل است واما شناخت باطل مستلزم شناخت حق نمی تواند باشد. دلیل آن این است که حق یکی و باطل بی شمار است. ثالثا از حیث عمل و اعتقاد اگر باطلی طرد شود معلوم نیست که گرایش و عمل به حق تحقق پیدا کرده باشد ولی اگر گرایش به حق و عمل به آن تحقق پیدا کند به طور قطع باطل از حوزۀ اعتقاد و عمل دور شده است.
پس حقیّت اعتقاد معیار خاص خودش را دارد و آن این است که اگر اعتقادی به چیزی پیدا شود به طوریکه این اعتقاد مطابق باشد با آنچه که آن چیز در نفس خودش هست این اعتقاد یک اعتقاد حق است و اگر چنین مطابقتی در بین نباشد این اعتقاد یک اعتقاد باطل خواهد بود پس دو چیز رکن بحث را در این مسأله تشکیل میدهد:
۱. اینکه اعتقاد و ایمان از امور ذات الاضافه است و دارای متعلق میباشد وبدون متعلق قوام پیدا نمیکند.
۲. حقیّت و عدم حقیّت اعتقاد از متعلق و طرف اعتقاد نشأت می گیرد خود اعتقاد بما هو دارای هیچ یکی از این دو بار نیست؛ بنابراین، مسأله حقیّت عقیده باید از ناحیۀ متعلق اعتقاد و ایمان مورد بررسی قرار گیرد.
پیروان هر دین و مذهبی به یک سلسله عقایدی معتقداند که حقانیت و بطلان آنها مبتنی بر حقانیت آن چیزی است که به آن اعتقاد دارند. از اینرو ممکن است برخی از عقاید دینی آنان حق و برخی باطل و یا تمام عقایدآنان حق یا برعکس باطل باشد.
بنابراین در تشریعیات و اعتقادیات وجود و واقعیت، معیار حقیّت نمیباشد، چون این امور از پدیدههایی است که با گرایش و ایمان قلبی در اعتقادیات و با عمل در احکام تحقق پیدا میکنند، پس حق در عالم تشریع و ظرف اجتماع دینی، بنا به گفته علامه به چیزی اطلاق میشود که خداوند آن را حق گردانده باشد.[۵]
مسئله امامت و جانشینی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ که مرز افتراق بین شیعه و سنّی شده است یکی از اموری است که باید حقّیت آن از سوی خداوند مورد جعل یا تأیید قرار گرفته باشد، به عبارت دیگر امامت در دین اسلام که دین حقّ است در صورتی میتواند از مؤلّفات دین حق باشد، تا مسلمانان عقلاً و شرعاً ملزم به گرایش و ایمان به آن گردند که به نحوی به خداوند متّصل باشد و گرنه هیچ نوع الزام و تعهدی متوجّه هیچ کس نخواهد گردید.
پس بر شیعه و سنّی که هر دو مدعی حقیّت مذهب خودشان هستند لازم است که به نحوی اتّصال مذهب خودشان را به خدا ثابت کنند تا حقّیت و حقانیت آن به اثبات رسیده و آثار اعتقادی و احکام فرعی بر آن در جهات مختلف مترتب گردد.
شیعه و پیروان علی ـ علیه السّلام ـ برای اثبات مدعایشان بعد از این که ثابت کردهاند که خداوند افراد کامل، عالم و معصوم را برای عهده داری این مقام خطیر امامت خلق نموده، پس نصب آنان هم باید با نصّ الهی انجام گرفته و برای مسلمانان معرفی گردد. شیعه ادلهای زیادی از قرآن و سنّت نبوی در مقام استدلال عرضه نمودهاند که در رأس این دلایل آیه شریفه اطاعت قرار دارد که میفرماید: «اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم[۶]» در این آیه شریفه اطاعت اولی الامر به عنوان امام و جانشین پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر مسلمین مثل اطاعت خدا و رسول بدون قید و شرط فرض و واجب گردیده است. همان طوری که فخر رازی عالم و مفسّر بزرگ اهل سنّت در ذیل همین آیه در کتاب تفسیر کبیرش گفته است، که این اطلاق اطاعت از اولی الامر مانند اطاعت از خدا و رسول، مقتضی عصمت در امام و اولی الامر میباشد، علامه نیز میفرماید که این اطاعت نه در آیات قرآن و نه در روایات مقید به قیدی نشده است، پس لازمه آن عصمت در جانب اولی الامر میباشد.[۷]
حال که اولی الامر و جانشین پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باید معصوم بوده و از اعتبار الهی برخوردار باشد، ممکن نیست آنان در میان امّت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ وجود نداشته و برای مردم قابل تشخیص و دسترسی نباشند. بنابراین در مذهب شیعه برای این مسئله آیات و روایات متعددی به عنوان دلیل شرعی و نقلی اقامه شده است. هر چند که هر کدام از آنها کافی در اثبات مدعای این مذهب میباشد، ولی در اینجا به ناچار به خاطر اختصار گویی به طور فهرست وار به ذکر عناوین این آیات و روایات اکتفاء میشود که عبارتند از: آیه تطهیر، آیه ولایت با شأن نزول آنها، آیه مباهله، آیه مودّت و حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث ثقلین، حدیث سفینه، حدیث دار، حدیث مدینه العلم، حدیث دوازده خلیفه یا دوازده امیر، حدیث نجوم، که اکثر این احادیث از طریق شیعه و سنّی در کتابهای مختلف روایی نقل گردیدهاند و هیچ ابهامی را نسبت به تشخیص امامان منصوب از طرف خداوند باقی نمیگذارند.[۸]
امّا اهل سنّت برای اثبات این که مذهب آنان در مسئله امامت ناشی از دستورات خداوند و متصل به وحی میباشد نمیتواند دلیلی اقامه کند، زیرا آنان بر این اعتقادشان پافشاری دارند که نصب امام و جانشین پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به مردم واگذار شده و هیچ نصی از طرف خداوند و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر آن نداریم.[۹] این اعتقاد آنان هیچ نوع جایگاه دینی و وحیانی ندارد و از هیچ نوع تقدّس غیبی و الهی برخوردار نیست تا برای امّت اسلام از نظر اعتقادی و یا لااقل از نظر وجوب پیروی الزام آور باشد.
پی نوشت:
[۱] . طباطبایی، محمّد حسین، المیزان، مؤسسه نشر اسلامی، بیتا، ج۱، ص۲۲۶.
[۲] . مطهری، مرتضی، الهیات شفاء، ج۲، ص۲۹۲.
[۳] . حج/۶ و ۶۲.
[۴] . المیزان، ج۱۶، ص۲۳۲.
[۵] . المیزان، ج۱، ص۲۲۶.
[۶] . نساء/۵۴.
[۷] . المیزان، ج۴، ص۳۹۱.
[۸] . میلانی، سید علی، تحت عنوان هر یکی از این آیات و روایات جزواتی تألیف نموده است که در صورت لزوم مراجعه شود.
[۹] . ابو سعید، عبدالرحمن، الغنیه فی اصول الدین، بیروت، مؤسسه الخدمات و الابحاث الثقافه، ۱۹۸۹ ق، ص ۱۸۰ و ۱۸۱، و الایجی، عضد الدین عبدالرحمن، المواقف ۳، بیروت، دار الجیل، ۱۹۹۷ ق.
نویسنده: حمیدالله رفیعی