مشتاق اصفهانى

۱۴۰۰-۱۲-۲۷

172 بازدید

اشاره:

میرسیدعلى مشتاق اصفهانى (۱۱۰۱ . ۱۱۶۹ه.  . ق) از سخنوران توانا و نام آور سده دوازدهم هجرى است که نهضت بازگشت ادبى بیشتر به همت و پایمردى او شکل گرفت و او در واقع قافله سالارى این کاروان ادبى را بر عهده داشت. در انجمنى که به نام وى در اصفهان دایر مى شد (انجمن ادبى مشتاق) شاعران بلند پایه اى همانند: صهباى قمى، آذر بیگدلى، هاتف اصفهانى، رفیق اصفهانى، عاشق اصفهانى و دیگران حضور مى یافتند و از محضر او استفاده مى کردند.

وى در عصر زندیّه مى زیست و از استادان مسلم زمانه خود در شعر و ادب به شمار مى رفت۱.

دیوان مشتاق اصفهانى حدود ۴۰۰۰ بیت دارد که بارها چاپ و منتشر شده است. وى پس از یک عمر خدمت به فرهنگ و ادب و تربیت شاعران بزرگ، سرانجام به سال ۱۱۶۹ و در سن ۶۸ سالگى بدرود حیات گفت و در زادگاه خود اصفهان، در تکیه شیخ زین الدین به خاک سپرده شد و مزارش هنوز زیارتگاه اهل شعر و ادب است. ازوست۲:

قصیده نبوى(صلى الله علیه وآله)

محفل افروز جهان۳، باز در ایوان حَمَل۴ *** علَم شعشعه افراخت چو زرّینْ مشعل

وقت آن شد که حریفان به گلستان آیند *** چون گل و غنچه، قدح در کف و مینا به بغل …

شد از آن باده که در ساغر ریخت بهار *** چشم رندان قدح نوش چو نرگس اَشْهَل۵

بهر تسخیر پریزاد گل و لاله، زمین *** کرده از دایره چرخ، مکان در مَندل۶

ز ورق محنت و اندوه، فرو رفت به گل *** کشتى خوشدلى و عیش برآمد ز وَحَل۷

لاله پوشید به هر کوه، لباس اطلس *** سبزه گسترد به هر بادیه، فرش مخمل

کام ها بس که پر از شهد طرب شد، چه عجب *** نیش هم، نوش شود در دم زنبور عسل! …

رند و میخواره و بلبل، گره خاموشى *** از لب خویش گشودند در انشاى غزل

آن، به توصیف خرابات به وجه احسن۸ *** این، به تعریف گلستان به طریق اَجمَل۹ …

عقده هاى دل عشاق که مانند صدف *** بود از سختى طالع همه مالا یَنحَل۱۰

شد مُحَلّى به حُلَل، باغ و گل لاله شدند *** هر دو مشغول به این مشغله از هر مَشغَل

آن، به تهلیل حُلى بند جهان، جَلَّ جلال *** این، به تسبیح خداوند جهان، عزّ و جل …

بلبل مست که گلشن ز نوایش پرشور *** شد، بدان گونه که از قهقهه کبک، جَبل۱۱

ندمد۱۲ جان به تن مرده چرا نغمه او *** که بوَد ز مزمه اش: نَعْت۱۳ نبىّ مرسل

خسرو کشور «لولاک»، محمّد که نهاد *** ایزدش تاج رسالت به سر، از روز ازل

پادشاه مدنى، شاهسوار مَکّى *** راسخ دین مبین، ناسخ۱۴ ادیان و مِلَل

خواهد ار خانه پرشور جهان را، رایَش *** که شود چون دل بى وسوسه خالى ز خلل۱۵

در ره حکم قدَر، پاى قضا لنگ شود *** بر سر امر قضا، دست قدَر گردد شَل

نور او را، نه بدایت نه نهایت باشد *** که بود نور خداوند جهان، عزَّ وَ جل

ز اوّلش هیچ نپرس، آن چه ندارد آخر *** ز آخرش، هیچ مگو آن که ندارد اول …

اى دلت آینه شاهد یکتاى ازل *** هر که جویاى خدا گشت، تو را جُست اول

بود ظلمتْ کده اى، محفل عالم زآن پیش *** که شود مهر جهانتاب تو، سرگرم عمل

ناگهان نور تو از غیب درخشید و، زدود *** زنگ از آیینه تاریک جهان چون صیقل

شب معراج که بهر قدمت، خلوت دوست *** همچو فردوس برین گشت مزیَّن۱۶ به حُلَل۱۷

آن چه در پرده اسرار نهان بود، ایزد *** گفت در گوشَت اِلى آخرِهِ مِنْ اوّل۱۸

انبیا را، که به برج شرف افراخته شد *** علَم شعشعه چون مهر، در ایوان حَمل۱۹

همه نورند، ولى نسبتِ شان هست به تو *** نسبت ذرّه و خورشید و، چراغ و مشعل

سر کوى تو بهشت ست که یابند در او *** عاشقان، چاشنى صحبت معشوق ازل

نه بهشتى که براى دل زاهد، آنجا *** جویى از شیر، روان باشد و جویى ز عسل!

چیست جز حاصل بیحاصل، اعداى تو را *** حاصل از مزرع ایام؟ که این قوم دَغل

در همهْ عمر مُحال ست که گیرند و خورند *** گل و گلزار امیدو، ثمر از باغ اَمل …

دیده و خوانده ام از دفتر ارباب سخن *** چه حدیث نو و چه کهنه و چه مُستعمَل۲۰

زان میان، خاصه نَعْت تو بود نکهت۲۱ فیض *** ندهد رایحه۲۲ لاله و گل، فوم۲۳ و بَصَلْ۲۴

من که باشم خود و، آن گاه چه باشد سخنم؟ *** تا شوم مدح سُراى تو، به این لَیْت لَعَل۲۵ …

سَرورا! تاجورا! دادستانْ دادگرا! *** که شود حل ز تو هر عقده مالایَنْحَل۲۶

منم آن سوخته، کز آتش آهم هر دم *** مى کشد سر به فلک دود، چودود مَشعل …

روزگارى ست که از سیل غم و دور سپهر *** درثناى طرب و عشرتم افکنده خلل

این جفا پیشه که هست از پى اِستیصالم۲۷ *** مپسند این که جفایش کُندَم مُستأصل۲۸ …

وقت آن ست که (مشتاق)! کنى آرایِش *** گوش خویش از گهر نکته ما قَلَّ وَ دَلّ۲۹

بیش ازین نیست روا طول سخن، کاین رشته *** بسى از رشته طول اَمل۳۰ آمد، اَطوَل۳۱

روىْ آلوده به خاک درِ او، رو سویش *** کن دگر باره به عنوان خطاب و، اول:

همه تن گریه و زارى شو و، آن گاه برآر *** ز آستین بهر دعا دست، که تنگ ست محل۳۲:

دشمنت را که درین میکده از شیشه چرخ *** نیست در جام ورا۳۳ غیر مىِ تلخ اجل

تا فلک را مه و مهرند، دو چشم نگران *** آسمان، کج نگرد جانب او چون اَحوَل۳۴

ز آستان تو که باشد ز فلک بالاتر *** هر زمان آیه لطفى شود او را مُنْزَل۳۵

براى آگاهى بیشتر از شرح احوال و آثار این سخنور توانا به این منابع مراجعه کنید:

دیوان سیدعلى مشتاق اصفهانى; تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، ج ۴، ص ۲۰۸ . ۲۰۹; ریحانه الادب، ج ۴، ص ۲۸; سفینه المحمود، ج ۱، ص ۲۹۵; آتشکده آذر، ص ۴۱۶; دویست سخنور، ص ۳۸۶ . ۳۸۸٫

*    *    *

پی نوشت:

۱ . دویست سخنور، نظمى تبریزى، ص ۳۸۶٫

۲ . همان، ۳۸۷٫

۳ . محفل افروز جهان: کنایه از خورشید عالمتاب.

۴ . بُرج حَمَل: ماه اول سال شمسى، فروردین ماه.

۵ . اَشهَل: چشمى که رنگ حدقه آن آبى آمیخته به سرخى است.

۶ . مَندل: به خطى گفته مى شود که معرکه گیران گردا گرد خود مى کشند تا وقتى که سرگرم خواندن عزایم و اوراد مى گردند، اَجِنّه به آنان آزار نرسانند.

۷ . وَحَل: گِل.

۸ . به وجْهِ احسن: به بهترین صورت.

۹ . به طریق اَجمَل: به زیباترین شیوه.

۱۰ . مالا یَنحَل: آنچه ناگشودنى باشد.

۱۱ . جَبَل: کوه.

۱۲ . نَعت: منقبت، مدح.

۱۳ . در متن دیوان «نکند» آمده که چندان ادبى نیست.

۱۴ . ناسخ: باطل کننده، از میان بردارنده.

۱۵ . خلل: رخنه، نقصان، لغزش.

۱۶ . مُزَیّن: آراسته شده.

۱۷ . حُلَل: حُلّه ها، پارچه هاى زر بفت و ابریشمین زینتى، زیورها.

۱۸ . اِلى آخِرِه مِن اوّل: از آغاز تا پایان، از اول تا به آخر.

۱۹ . حَمَل: رک: شماره (۴).

۲۰ . مُستعمل: کهنه، فرسوده.

۲۱ . نَکهَت: عطر، بوى خوش.

۲۲ . رایحه: عطر و بو.

۲۳ . فوم: سیر، گندم، هر دانه خوراکى که از آن نان توان پخت.

۲۴ . بَصَل: پیاز.

۲۵ . لَیتَ و لَعَلَّ: اگر و مگر، شاید و اى کاش.

۲۶ . مالایَنحَل: شماره (۱۰).

۲۷ . استیصال: درماندگى، ناتوانى، عجز، از هستى ساقط شدن.

۲۸ . مُستَأصَل: درمانده و ناتوان.

۲۹ . ماقَلَّ و دَلّ: اشاره دارد به: خَیرُ الکلامِ ما قَلَّ و دَلَّ، به معناى: بهترین سخن کلامى است که کوتاه و گویا و راهنما باشد.

۳۰ . اَمَل: آرزو، امید.

۳۱ . اَطوَل: طولانى تر، دارزتر.

۳۲ . تنگ است محل: فرصت کم است، مجالى نیست.

۳۳ . در متن دیوان (روا) آمده بود که تصحیح قیاسى شد.

۳۴ . اَحوَل: دو بین، لوچ، کسى که دو چشمش به اصطلاح تا به تا و قرینه هاى آن ها به سمت هم نزدیک باشد.

۳۵ . مُنزَل: نازل شده، فرود آمده.

رک: دیوان میرسیدعلى مشتاق اصفهانى، بخش قصاید.

منبع: سیری در شعر نبوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *