مرد هندی در جستجوی امام عصر(عج‌الله فرجه)

۱۴۰۱-۰۱-۰۳

131 بازدید

فهرست محتوا

اشاره:

انسانهای حق جو همیشه در پی یافتن حق است و از جستجوی آن هرگز خسته نمی شود. مثلاً سلمان فارسی برای یافتن حق زجرها و سختی های زیادی را تحمل نمود تا اینکه به حق رسید و راه خود را پیدا نمود. هستند کسانمی در عصر حاضر که برای یافتن راه حق کتابهای زیادی را از مذاهب و ادیان مختلف مطالعه می کنند. در نوشتار پیش رو داستانی از مرد هندو بیان شده که خطراتی را برای یافتن حق به جان خریده و در نهایت به رسالت پیامبر اسلام(صلی‌الله علیه و آله) و بالاخره به امامت امام عصر(عج‌الله فرجه) ایمان آورده است.

محمد بن محمد اشعری از غانم ابی سعید هندی نقل کرده که گفته است: من و چهل نفر دیگر، از ملازمان پادشاه هند در کشمیر بودیم. ما به تورات، انجیل و زبور، آگاهی داشتیم و در مسایل دینی به ما رجوع می‌شد. روزی سخن از محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم) به میان آمد؛ به یک‌دیگر گفتیم: «در کتاب‌های ما درباره او سخن گفته شده است». قرار گذاشتیم که من درباره او به جست و جو بپردازم. من از کشمیر به کابل و از آن جا به بلخ رفتم. فرمانروای بلخ ابن ابی شور بود؛ نزد وی رفتم و او را از قصد خود آگاه کردم.

وی عالمان و فقیهان را جمع کرد تا با من مناظره کنند. من از آنان درباره محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم) پرسیدم. گفتند: «او پیامبر ماست و از دنیا رفته است». گفتم: «جانشین او کیست؟» گفتند: «ابوبکر است». گفتم: «نسب او را بیان کنید». آنان نسب او را شرح دادند. گفتم: «این محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم) پیامبر نیست؛ زیرا جانشین پیامبری که ما در کتاب‌های خود یافته ایم، پسر عمو، همسر دختر و پدر فرزندان اوست».

آن عالمان به فرمانروا گفتند: «این فرد، از شرک به کفر گرایید. دستور بده او را بکشند». من به آنان گفتم: «من جز با بیان کافی، از دین خود بر نمی‌گردم». فرمانروا حسین بن اسکیب را فراخواند و به او گفت: «با این مرد مناظره کن». حسین به فرمانروا گفت: «علما و فقها اطراف تو هستند؛ به آنان بگو با وی مناظره کنند». فرمانروا گفت: «تو با او مناظره کن. او را به جای خلوتی ببر و با او مهربان باش». وی به دستور فرمانروا عمل کرد. من از او پرسیدم: «محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم) کیست؟» وی گفت: «او پیامبر ماست که از دنیا رفته و جانشین وی، پسر عمویش علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب است که همسر دختر پیامبر یعنی فاطمه و پدر دو پسرش حسن و حسین (علیهماالسلام) است».

گفتم: «شهادت می‌دهم که جز الله، خدایی نیست و محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم) رسول خداست». نزد فرمانروا رفتم و اسلام خود را اظهار کردم. وی به حسین دستور داد که احکام اسلامی به من بیاموزد. من به حسین گفتم: «در کتاب های ما آمده است که هیچ جانشین پیامبری از دنیا نمی‌رود، مگر این که جانشینی دارد. جانشین علی (علیه‌السلام) چه کسی است؟» گفت: «جانشین علی (علیه‌السلام) حسن و پس از او حسین است». سپس جانشینان پس از او را نام برد، تا به حسن عسکری (علیه‌السلام) رسید. آن گاه گفت: «باید از جانشین حسن (علیه‌السلام) جست و جو کنی».

محمد بن محمد اشعری گوید: وی در بغداد نزد ما آمد و گفت: در مسیر راه، رفیقی داشتم که با من هم عقیده بود؛ ولی چون از اخلاقش راضی نبودم، از وی جدا شدم. روزی در حالی که درباره مقصودی که داشتم فکر می‌کردم، ناگهان فردی نزد من آمد و گفت: «مولایت را اجابت کن» و مرا از کوچه‌ها و محله‌های مختلف عبور داد تا وارد خانه و باغی کرد. ناگهان مولای خود، ولی عصر (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که نشسته بود.

مرا که دید، با زبان هندی با من سخن گفت و بر من سلام کرد. آن حضرت اسمم را گفت و درباره تک تک چهل نفری که از دوستان هندی من بودند با نام‌هایشان سؤال کرد. سپس فرمود: «تو قصد داری امسال با اهل قم به حج مشرف شوی؛ ولی امسال به حج نرو. به خراسان برو و سال آینده به حج برو». سپس کیسه‌ای را به من داد و فرمود: «این، خرجی تو باشد. در بغداد به خانه کسی نرو و کسی را از آنچه دیدی، آگاه مساز.[۱]

پی نوشت:

[۱] . صدوق، کمال الدین، ۱۴۱۶: ج۲، ص۴۹۵-۴۹۷٫

برگرفته از مقاله علی ربانی گلپایگانی

منبع :مرکز تخصصی مهدویت

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *