در فصل نهم این کتاب به بحث هاى مربوط به تعصّب و لجاجت پرداختیم و آیات و روایات و بحث هاى مربوط به لجاجت را که ناشى از تعصب هاى جاهلانه و تقلیدهاى کورکورانه مى شود روشن ساختیم، در بحث کنونى سخن از بهانه جویى و لجاجت است و به تعبیر دیگر پافشارى کردن روى یک مسأله غلط، نه به خاطر تعصّب هاى قومى و تقلید کورکورانه، بلکه به خاطر خوى بهانه جویى کودکانه اى که در بعضى از افراد دیده مى شود که بدون هیچ دلیل منطقى در برابر حق تسلیم نمى شوند و براى فرار از حق دنبال بهانه اى مى گردند.
همان گونه که در آیات گذشته دیدیم این رذیله اخلاقى در بسیارى از اقوام بوده و به خاطر همان از سعادت محروم گشتند و در گرداب بدبختى افتادند، در احادیث اسلامى نیز بحث گسترده اى در این زمینه دیده مى شود.
۱- در حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «الْخَیْرُ عادَهٌ وَ الشَرُّ لَجاجَهٌ؛ کارهاى
نیک تدریجاً به صورت عادت در مى آید، ولى کارهاى شرّ و بد ناشى از لجاجت است».[۴]
۲- در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم: «ایَّاکَ وَ مَذْمُومَ اللَّجاجِ فَانَّه یُثِیرُ الْحُرُوْبَ؛ از لجاجت مذموم و نکوهیده بپرهیز که مایه بروز جنگها است».[۵]
تعبیر به لجاجت مذموم اشاره به این است که گاهى انسان در کارهاى خیر اصرار مى ورزد و به صورت منطقى پافشارى مى کند، بى شک این اصرار و پافشارى کار بسیار خوبى است و سرچشمه پیروزى و موفقیت.
ولى اصرار و پافشارى لجوجانه و بهانه جویانه که از آن تعبیر به «مذموم اللجاج» در حدیث فوق شده است، سبب تحریک همین حس در دیگران مى گردد و ادامه آن به جنگ و خونریزى مى کشد.
۳- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ وَ کَثْرَهُ الْمُماراهِ؛ کانون شرّ و فساد همان لجاجت و بحث و جدال تعصّب آمیز است».[۶]
در واقع بسیارى از مشکلات و مصائب اجتماعى، سرچشمه اى جز همین امور ندارد، از یک سو گروهى به بحث و جدل و لجاجت بر مى خیزند، و از سوى دیگرى، گروهى دیگر نیز بر اثر جهل و نادانى و خودخواهى همین راه را ادامه مى دهند، ناگهان آتش نزاع شعله ور مى شود، و هر دو گروه بى آنکه هدفى را دنبال کنند به جان هم مى افتند، در حالى که اگر یک طرف بر سر عقل بیاید و کمى خویشتن دارى به خرج دهد جلو مفاسد عظیمى گرفته مى شود.
۴- در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مى خوانیم که در مذمّت این خوى زشت فرمود: «خَیْرُ الْاخَلاقِ ابْعَدُها عَنِ اللَّجاجِ ؛ بهترین اخلاق، اخلاقى است که از لجاجت دورتر باشد».[۷]
از این تعبیر استفاده مى شود که روح لجاجت و بهانه جویى با تمام صفات رذیله پیوند دارد، یا در آنها مؤثر است و یا از آنها متأثر مى باشد.
۵- و نیز از آن حضرت نقل شده است که در همین رابطه فرمود: «لا مَرْکَبَ اجْمَحُ مِنَ اللَّجاجِ؛ هیچ مرکبى سرکش تر از لجاجت نیست».[۸]
این تعبیر نشان مى دهد که لجاجت انسان را به وادیهایى مى کشاند که صاحب آن نیز در انتظارش نیست، گاه او را به دروغ، گاهى به تکبّر، گاهى به خدعه و نیرنگ و گاه به جنگ و جدال، که در روایات سابق به آن اشاره شد.
۶- در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم هنگامى که موسى بن عمران علیه السلام مى خواست از استاد و معلّمش خضر علیه السلام جدا شود از او تقاضاى پند و اندرز کرد، از جمله توصیه هاى خضر علیه السلام این بود: «ایَّاکَ وَ اللَّجاجَهَ اوْ تَمْشِى فِى غَیْرِ حاجَهٍ اوْ انْ تَضْحَکَ مِنْ غَیرِ عَجَبٍ وَاذْکُرْ خَطِیئَتِکَ وَ ایّاکَ وَ خَطایا النَّاسِ؛ از لجاجت بپرهیز و همچنین از گام برداشتن در طریقى که نیاز تو در آن نیست (دخالت در امورى که با تو ارتباط ندارد) و همچنین از خنده هاى بى معنى، و همواره به یاد گناهان خویش باش و از بررسى گناهان مردم بپرهیز».[۹]
در این حدیث لجاجت همردیف گام هاى بى هدف و دخالت در امورى که ارتباطى به انسان ندارد قرار داده شده و این نشان مى دهد لجوج هرگز تابع منطق نیست.
۷- این بحث را با حدیث پر معناى دیگرى از على علیه السلام پایان مى دهیم آنجا که فرمود: «مَنْ لَجَّ وَ تَمادَى فَهُوَ راکِسٌ الَّذِى رانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صارَتْ دائِرَهُ السّوُءِ عَلَى رَأْسِهِ؛ کسى که لجاجت کند و این راه را همچنان ادامه دهد، او کسى است که فکرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بدیها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند».[۱۰]
به هر حال احادیث در نکوهش این رذیله اخلاقى بسیار است و آنچه در بالا آمد نمونه بارزى از آن احادیث است که نشان مى دهد این خوى زشت از آن رذایلى است که صاحبش را بدبخت و بیچاره مى کند، از حق دور مى سازد، به باطل نزدیک مى کند و به سرنوشت دردناکى که در انتظارش نیست گرفتار مى سازد.
انگیزه ها و پیامدهاى بهانه جویى و لجاجت
از آنجا که این خلق و خو در زمره اخلاق کودکان است سرچشمه آن قبل از هر چیز، جهل و نادانى و کوته فکرى است، افراد عاقل و فهمیده که داراى فکرى عمیق هستند همیشه تابع منطق و استدلالند، هرگاه کسى با برهان منطقى براى آنها ثابت کند، کارى را که سالیان دراز انجام مى دهند اشتباه است همان ساعت از آن باز مى گردند، ولى افراد کوته فکر و جاهل و نادان به آسانى از راه و روشى که به آن عادت کرده اند باز نمى گردند، و تمام استدلالات منطقى در برابر آنها بى رنگ و بى اثر است.
یکى دیگر از علل و انگیزه هاى آن سرزنش هاى بى موردى است که از خارج بر کسى تحمیل مى شود، هرگاه کسى را نسبت به کار خلافى که انجام داده است ملامت کنند و در راه ملامت، طریق افراط را نپویند و ملامت آمیخته با لطف و محبّت باشد، غالباً سبب بیدارى و بازگشت به طریق حق مى شود، ولى اگر ملامت و سرزنش از حد بگذرد، و توأم با خشونت و یا در انظار عموم باشد غالباً افراد خطاکار را بر سر لج مى آورد، و آنها براى این که اثبات کنند کار خلافى را انجام نداده اند و ملامت ها بى مورد است بر سر حرف خود و ادامه راه خویش پافشارى مى کنند و تدریجاً کار به جایى مى رسد که باور مى کنند کار خوبى انجام مى دهند، و باید آن را ادامه داد، از همین رو در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم «الِاْفراطُ فى الْمَلامَهِ یَشُّبُ نِیْرانَ اللّجاجَهِ؛ زیاده روى در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعله ور مى کند».[۱۱]
سوّمین عامل پیدایش این صفت، احساس حقارت است، عقده حقارت سبب مى شود که افراد زیر بار دیگران نروند و براى اثبات شخصیت خویش گوش به حرف هیچ کس ندهند، سخنان منطقى را نپذیرند و بر پندار و رفتار و گفتار باطل خویش اصرار و پافشارى کنند در حالى که افراد با شخصیت خود را بى نیاز از این کارهاى خلاف مى بینند به راحتى در برابر منطق و برهان تسلیم مى شوند، و هرگز بر خطاهاى خود اصرار نمى ورزند.
ضعف اراده و عدم شخصیت در انتخاب و تصمیم گیرى را مى توان عامل چهارمى براى لجاجت و بهانه جویى دانست، بدیهى است جدا شدن از برنامه هاى اشتباه آلود که انسان مدّتها به آن خو گرفته، و همچنین اعتراف به خطا و اشتباه کار ساده اى نیست، و نیاز به قوّت اراده و شجاعت دارد؛ آنها که از این فضلیت انسانى محرومند، رو به لجاجت و بهانه جویى مى آورند.
راحت طلبى را مى توان عامل پنجم شمرد، چرا که ترک مسیرى که انسان مدّتها داشته است همیشه آسان نیست، غالباً مشکلاتى دارد، که با روحیّه افراد راحت طلب و عافیت خواه به یقین سازگار نیست.
اینها عواملى بود که مى توان براى خوى زشت بهانه جویى و لجاجت ذکر کرد.
آثار منفى این خوى زشت نیز بر کسى پوشیده نیست زیرا از یک سو انسان را گرفتار مشکلات ناخواسته اى مى کند، همان گونه که در داستان گاو بنى اسرائیل آمده است که آنها با لجاجت و بهانه جویى تکلیف خودشان را ساعت به ساعت سخت تر کردند، تا آنجا که پیدا کردن گاوى به آن صفات که بعد از اصرار و لجاجت تعیین شده بود، هزینه بسیار سنگینى داشت، در حدیثى آمده است که آنها اموال خود را روى یکدیگر گذاردند تا توانایى بر خریدن آن گاو پیدا کردند سپس نزد موسى علیه السلام آمدند و ناله و فریاد سردادند و گفتند اى موسى! قبیله ما فقیر شده و به گدایى افتاده است و به خاطر لجاجت، ما دستمان از کم و بیش کوتاه شد و در اینجا موسى علیه السلام به آنها محبت کرد و دعایى به آنان آموخت تا در سایه آن مشکلاتشان حل شود[۱۲].
محروم شدن از درک واقعیت ها که زمینه ساز تکامل انسان است یکى دیگر از آثار منفى این خوى زشت است چرا که لجاجت و بهانه جویى به انسان اجازه نمى دهد خطاهاى خویش را اصلاح کند و در برابر واقعیت ها و حقایق، سر تعظیم فرود آورد و به همین دلیل از پیشرفت، ترقى و تکامل باز مى ایستد.
انزواى اجتماعى و پراکندگى مردم از گرد انسان سوّمین پیامد سوء این خوى زشت است، زیرا عموم مردم از افراد لجوج و بهانه جو متنفر و بیزارند و حاضر به همکارى با آنها نیستند، اصولًا همکارى اجتماعى نیاز به انعطاف و تذکر پذیرى دارد، کارى که از لجوج ساخته نیست.
اضافه بر این، این گونه اشخاص به سبک مغزى و نادانى در جامعه مشهور مى شوند، و همین سوء سمعه، آنها را به عقب مى راند و منزوى تر مى کند، همان گونه که در حدیث معروف دعائم کفر، از على علیه السلام نقل شده است که فرمود: «وَ مَنْ نازَعَ فِى الرَأْىِ وَ خاصَمَ، شَهُرَ بِالمَثَلِ (بِالْفَشَلِ) مِنْ طُولِ الِلّجاجِ؛ کسى که به دفاع شدید و لجوجانه از اعتقاد خود برخیزد و با مخالفان مخاصمه کند، به خاطر لجاجتش مشهور به نادانى مى شود».[۱۳]
کوتاه سخن این که خوى زشت لجاجت و بهانه جویى انسان را از خدا و خلق و حتى از خویشتن دور مى سازد، و جز با ترک این خوى زشت، انسان نمى تواند از موقعیت و مکانت شایسته اى برخوردار شود.
تفاوت استقامت و لجاجت!
هرگاه انسان در طریق خیر و مسیر حق ایستادگى کند، یکى از شایسته ترین کارها را انجام داده است، و این همان فضیلت صبر و استقامت است که پیش از این درباره آن بسیار سخن گفته ایم، ولى اگر در طریق باطل و مسیر نادرست بایستد و هیچ گونه انعطافى از خود نشان ندهد، همه مخالفان را در اشتباه بداند، و خود را حق مطلق بپندارد، و هرگز حاضر به اصطلاح خطاهاى خویش نباشد آن را لجاجت مى نامند که از زشت ترین خوهاى زشت است.
راه درمان لجاجت
چنانکه مى دانیم درمان بیماریهاى اخلاقى و روانى به طور کلى از دو طریق است،
نخست از طریق علمى و بررسى پیامدهاى سوء آن رذیله اخلاقى، و به این طریق کسى که آثار منفى بهانه جوئى و لجاجت را با تحلیل عمیق دریابد و بداند این صفت رذیله انسان را از خدا و خلق خدا دور مى کند و راه تکامل را به روى او مى بندد و در اجتماع منزوى مى سازد و از درک حقایق محروم مى نماید و در واقع حجاب ضخیمى است که به روى عقل انسان مى افتد به یقین این آمادگى در او پیدا مى شود که از این خوى زشت فاصله بگیرد و ریشه هاى گندیده آن را از سرزمین روح خود برکند.
و نیز بداند که لجاجت و بهانه جوئى با ایمان سازگار نیست همان گونه که در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم «سِتَّهٌ لا تَکُونُ فى المُؤمِنِ قیْلَ وَ ما هى؟ قالَ العُسْرُ وَ النَّکْدُ وَ اللَجاجَهُ وَ الکِذْبُ وَ الْحَسَدُ وَ الْبَغىُ؛ شش چیز است که در افراد با ایمان وجود ندارد پرسیدند آن شش چیز کدام است؟ فرمود: سخت گیرى و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم».[۱۴]
طریق دیگر مبارزه راهکارهاى عملى است، یعنى هنگامى که مقدمات ابراز این صفت در او پیدا مى شود سعى کند فوراً از در تسلیم درآید و حق را پذیرا شود و از گوینده تشکر کند و اگر در ابتدا از خود سرسختى نشان داده عذرخواهى نماید، هرگز یک سخن را از سر لجاجت تکرار نکند و اگر یک بار بر زبان او جارى شد بلافاصله سکوت کند و خود را از وسوسه شیطان به خدا بسپارد هنگامى که چند بار این برنامه را عملى کند تدریجاً از شدّت لجاجت او کاسته مى شود و با ادامه این راه ریشه کن خواهد شد.
با افراد لجوج نشست و برخاست نکند و به جدال و مراء ننشیند و به بحث و مجادله نپردازد، حالات بزرگان پیشین را مطالعه کند که چگونه حرف حق را حتى از یک کودک یا غلام و برده مى پذیرفتند و اگر شاگردان آنها ایرادى مى گرفتند و ایراد را درست مى دیدند با عنایت و احترام پذیرا مى شدند و از آنجا که یکى از آثار یا یکى از
انگیزه هاى آن ریاکارى و جهل و نادانى است هر قدر در اصلاح خویش از این دو صفت رذیله بکاهد از لجاجت او کاسته خواهد شد و نیز حالات اقوام پیشین را که بر اثر لجاجت در برابر انبیا برخاستند و کفر را بر ایمان ترجیح دادند و سرانجام گرفتار عذاب هاى الهى شدند از نظر بگذراند و بداند پوئیدن راه لجاج سرانجامش همان است که دامنگیر آن اقوام کافر لجوج شد و اگر گرفتار عذاب الهى نشود در زندگى دنیا سخت به رنج و تعب مى افتد در داستان گاو بنى اسرائیل آمده است که لجاجت در برابر دستور موسى علیه السلام سبب شد بنى اسرائیل هر چه داشتند به عنوان بهاى آن گاو با ویژگى هاى خاصش بپردازند تا آنجا که گروهى از آنها به گدائى افتادند و نزد موسى علیه السلام رفتند و اعتراف کردند که بخاطر لجاجت هرچه داشتیم از دست دادیم براى ما دعا کن تا خداوند روزى ما را وسیع کند![۱۵]
پی نوشت
[۴] . سنن ابن ماجه، حدیث ۲۲۱، میزان الحکمه، حدیث ۱۸۱۱۴.
[۵] . شرح فارسى غرر الحکم، جلد ۲، صفحه ۲۹۸.
[۶] . همان مدرک، جلد ۳، صفحه ۳۷۶.
[۷] . شرح فارسى غرر الحکم، جلد ۳، صفحه ۴۲۵.
[۸] . همان، جلد ۶، صفحه ۳۹۵.
[۹] . سفینه البحار، ماده لجّ.
[۱۰] . نهج البلاغه، نامه ۵۸.
[۱۱] .بحار الانوار، جلد ۷۴، صفحه ۲۱۲.
[۱۲] . بحار الانوار، جلد ۱۳، صفحه ۲۷۲.
[۱۳] . بحار الانوار، جلد ۶۹، صفحه ۱۱۹.
[۱۴] . بحار الانوار، جلد ۶۴، صفحه ۳۰۱، حدیث ۲۹.
[۱۵] . بحار الأنوار، جلد ۱۳، صفحه ۲۷۲.