کنیه‌های حضرت ابوالفضل العباس (ع)

۱۳۹۳-۰۸-۱۲

316 بازدید

به حضرت عباس (ع) ، این کنیه ها را داده بودند:

ابوالفضل :

از آنـجـا کـه حـضـرت را فـرزنـدی بـه نـام «فـضـل » بـود، او را بـه «ابـوالفـضـل » کـنـیـه داده بـودنـد. شـاعـری در سـوگ ایـشـان مـی گـویـد: «ای ابـوالفـضـل ! ای بـنـیانگذار فضیلت و خویشتنداری ! «فضیلت “ جز تو را به پدری نپذیرفت”.[۱]

ایـن کـنـیـه بـا حـقـیـقـت وجـودی حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض فرزندی به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستی ابوالفضل (منبع فضیلت) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـیـلتـی بـه شـمـار مـی رفـت ؛ زیـرا در زنـدگـی خـود بـا تـمـام هستی به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاکش را در راه خدا بخشید.

حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هرکس با ضمیری صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت.

ابوالقاسم:

حضرت را فرزند دیگری بود به نام «قاسم »، لذا ایشان را «ابوالقاسم » کنیه داده بـودنـد. بـرخـی از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ریـحـانـه رسول اکرم در سرزمین کربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا کرد.

القاب

مـعـمـولاً القـاب ، ویـژگـیـهـای نـیـک و بـد آدمی را مشخص می سازد و هر کس را بر اساس خـصـوصـیـتـی کـه دارد لقـبـی مـی دهـنـد. ابـوالفـضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهای عمیق اسلامی ، لقبهایی داده اند، از آن جمله :

۱) قمر بنی هاشم :

حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـیـکـو و تـلا لؤ چـهـره ، یـکـی از آیـات کـمـال و جـمـال بـه شـمار می رفت ، لذا او را قمر بنی هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامی علوی بود، بلکه قمری درخشان در جهان اسلام به شمار می رفـت که بر راه شهادت پرتو افشانی می کرد و مقاصد آن را برای همه مسلمانان آشکار می نمود.

۲) سقّا:

از بـزرگـتـرین و بهترین القاب حضرت که بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، «سـقـّا» مـی بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـی بـه تـشـنـگـان اهـل بـیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهای فرزند مرجانه ، جنایتکار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّی اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـکـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت که تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم کرد.

۳) قهرمان علقمی :

«عـلقـمـی » نام رودی بود که حضرت بر کناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت می شد تا کسی از یاران حضرت اباعبداللّه را یـارای دسـتـیـابـی بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـیـت ایـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمی نیرومند و قهرمانی بی نظیر خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پلید علقمی حمله کند، آنان را درهم شکند و متواری سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در کنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را «قهرمان علقمی » لقب دادند.

۴) پرچمدار:

از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.

حضرت به دلیل مشاهده تواناییهای نظامی فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایـشـان سـپـردنـد و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام کردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهای حساس در سپاه به شمار می رفت و تنها دلاوران و کارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر می گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانی پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا کربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنکه دو دست خود را فدا کرد و در کنار رود علقمی به خاک افتاد.

۵) کبش الکتیبه :

لقبی است که به بالاترین رده فرماندهی سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاوری که از خود نـشـان می دهد و نیروهای تحت امر خود را حفظ می کند، داده می شود. این نشان دلیری ، به دلیل رشادت بی مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بی دریغ از لشکر امام حسین ( عـلیـه السـّلام ) بـدو داده شـده اسـت . ابـوالفـضل در این روز، نیرویی کوبنده در سپاه بـرادر و صـاعـقـه ای هـولنـاک بـر دشـمـنـان اسـلام و پـیـروان باطل بود.

۶) سپهسالار: [۲]

لقـبـی است که به بزرگترین شخصیت فرماندهی و ستاد نظامی داده می شود. و حضرت را به سبب آنکه فرمانده نیروهای مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبری نظامی لشکر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.

۷) حامی بانوان:

از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، «حامی بانوان (حامی الظعینه ») است . «سید جعفر حلی » در قصیده استوار و زیبای خود در سوگ حضرت به این نکته چنین اشاره می کند:

«حـامـی الظـعینه کجا، ربیعه کجا، پدر حامی الظعینه ، امام متقیان کجا و مُکَدَّم کجا».[۳]

بـه دلیـل نـقـش حـسـاس حـضـرت در حـمـایـت از بـانـوان حـرم و اهـل بـیـت نـبوت ، چنین لقبی به حضرت داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بـانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنهارا به عهده داشت و در طی سفربه کربلا این وظیفه دشوار را به خوبی انجام داد.

لازم به ذکر است که این لقب را به یکی از جنگاوران و دلاوران عرب به نام «ربیعه بن مـُکـَدَّم .» کـه در راه دفـاع از هـمـسـرش ، شـجاعت بی نظیری از خود نشان داد، داده بودند.[۴]

۸) باب الحوائج :

یـکـی از مشهورترین و آشناترین لقبهای ابوالفضل (علیه السلام ) در میان مردم «باب الحوائج » است .

آنـان بـه ایـن مـطـلب یقین دارند که دردمند و نیازمندی قصد حضرت را نمی کند، مگر آنکه خـداونـد حـاجـت او را بـرآورده و درد و اندوهش را برطرف می سازد و گره مشکلات او را می گـشـایـد. پـسـرم «مـحمد حسین » نیز قصد درِ خانه حضرت کرد و رفع مشکلاتش را از او خواستار شد که دعایش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .

 ابـوالفـضـل نـسـیـمـی از رحـمـتـهـای الهـی ، درِ رحـمـتـی از درهـایـش و وسـیـله ای از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتی والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خـدا و دفـاع از آرمـانـهـا و اعـتـقـادات اسـلامی و پشتیبانی از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازی در راه اهداف مقدسش . ایـنـها برخی از لقبهای حضرت است که ویژگیهای شخصیت بزرگ و صفات نیک و مکارم اخلاق او را بازگو می کند.[۵]

پی نوشت:

 [۱] . عـبـسـت وجـوه القـوم خـوف المـوت        والعباس فیهم ضاحک متبسّم.

[۲] . ابـا الفـضـل یـا مـن اسـّس الفضل والابا          اءبی الفضل الاّ ان تکون له ابا.

[۳] . در مـتـن «فـرهـنـگ عـمـیـد» آمـده اسـت کـه امـروزه مـعـادل «سـرتـیـپ » در فـارسـی اسـت ، لذا «سـپـهـسـالار» کـه در عـربـی معادل تقریبی «لواء» است ارجح به نظر رسید ـ

[۴] . حـامـی الظـعینه این منه ربیعه       ام این من علّیا ابیه مُکرم

[۵] .  در عـقـد الفـریـد، ج ۳، ص ۳۳۱ چنین آمده است : «دُرَید بن الصمه » همراه گروهی از دلاوران بنی جشم به قصد یورش به بنی کنانه وارد وادی اخرم که به آنان تـعـلّق داشـت ، شـدنـد. در کناره وادی مردی را با همسرش دیدند، پس «درید» به یکی از یـارانـش دستور داد که برود و آن زن را بیاورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت : «زن را واگذار و جانت را نجات ده ». آن مرد افسار شتر را رها کرد و به زن گفت :

   سیری علی رسلک سیر الا من            سیر دراج ذات جاش طامن

   ان التاءنی دون قرنی شائنی                    ابلی بلائی فاخبری وعاینی

   «بـا ایـمـنـی و اطـمـیـنـان خـاطـر و دلی اسـتـوار راه خـودت را ادامـه بـده و دل مـشـغـول مـبـاش . کـوتـاه آمـدن در بـرابـر حریفم ننگ آور است ، از این آزمون سرافراز بیرون خواهم آمد، پس ‍ خبر بگیر و بنگر». سپس به سوار حمله کرد و او را از پا درآورد و اسـبـش را بـه زن داد. «درید» دیگری را فرستاد تا ببیند چرا سوار اوّلی نیامد و همین کـه بـدانـجـا رسـیـد و صـحنه را مشاهده کرد، آن مرد را صدا زد، او نیز افسار مرکب زن را واگذاشت و به سویش ‍ بازگشت در حالی که ابیات زیر را می خواند:

   خل سبیل الحره المنیعه                انک لاق دونها ربیعه

   فی کفه خطیه منیعه                   اولا فخذها طعنه سریعه

   والطعن منی فی الوری شریعه         ماذا تری من شیئم عابس

اءما تری الفارس بعد الفارس             ارداهما عامل رمح یابس

«راه زن آزاد و پاکدامن را بازبگذار که قبل از دستیابی بر او، با ربیعه طرف هستی که در دسـتـش نـیـزه ای بـازدارنـده اسـت . نـخـست ضربتی سریع بگیر که ضربتهای من در پیکرها فرورونده است »، بر او حمله کرد و او را نیز از پادرآورد.

چندی که گذشت ، درید سومین شخص را برای خبرگیری از سرنوشت آن دو تن فرستاد. سـوار هـمـیـن کـه به صحنه نبرد رسید، دو یار از پا افتاده خود را دید و آن مرد را مشاهده کـرد کـه نـیـزه خـود را بـه دنبال می کشد. شوهر زن که سوار را دیده بود، به همسرش ‍ گفت : «راه خانه ها را پیش بگیر»، سپس متوجه سوار شد و گفت :

«از شـیـری خـشـمـگـین چه انتظاری داری ؟! آیا سوار را پس از سوار دیگر نمی بینی که نـیـزه ای خـشـک آنـان را از پا انداخت ؟» و بر او حمله برد و او را از پا درآورد و نیزه اش ‍ شـکست . درید در اندیشه یارانش فرو رفت و پنداشت آن سه تن ، مرد را کشته و همسرش ‍ را بـا خـود بـرده انـد. پـس به دنبال آنان راه افتاد و به جایی رسید که آنان کشته شده بودند. خود را به ربیعه که در حال نزدیک شدن به قبیله اش بود رساند و به او گفت : «شـخـصی مانند تو نباید کشته شود و با تو نیزه ای نمی بینم. سواران خشمگین هستند پس نیزه ام را بگیر تا من برگردم و یاران را از حمله به تو بازدارم ».

«دریـد» خـود را بـه یـارانـش رسـانـد و گـفـت : «صـاحـب زن بـه حمایت از او برخاست ، یارانتان را کشت و نیزه ام را گرفت . دیگر شما را بر او دسترسی نیست »، آنان نیز راه خود پیش گرفتند. درید، در این باره ابیات زیر را سرود:

مـا ان رایـت ولاسـمـعـت بـمـثـله             حـامـی الظـعـیـنـه فـارسـا لم یقتل

اردی فـوارس لم یـکـونـوا تـهـزه           ثـم اسـتـمـر کـانـه لم یـفعل

فـتـهـلک تـبـدو اسـره وجـهـه               مثل الحسام جلته کف الصیقل

یـزجـی طـعـیـنـه ویـسـحـب رمـحـه         مثل البغات خشین وقع الجندل

«چـون او، حـمـایـتـگری ندیده و نشنیده ام اسواری که چنین به حمایت همسر بپردازد و زنده بـمـانـد، دلاورانـی نـیـرومـنـد را مـی کـُشـد سـپـس راه خـود را دنـبـال مـی کـنـد گـویـی اتـّفـاقـی نـیـفـتـاده و چـهـره اش چـون شـمـشـیـر صـیـقل داده می درخشد، رقبایش را چون پرندگانی خرد و بی مقدار که از جنگ هراس دارند با قدرت به خاک می اندازد و نیزه اش را پس خود می کشد».

باقر شریف قرشی

Comments are closed.