اشاره:
یکی از آموزه های تصوف فنا فی الله است. در این آموزه اعتقاد بر این است که انسان در اثر سیر و سلوک و طی مراحل طریقت در خدا فانی می گردد. در این مرحله سالک عقل خود را اذ دست داده و دیگر هیچ اختیاری ندارد و به صورت یک مجنون در می آید. صوفیه می گویند که در این مرحله تکلیف از چنین شخصی ساقط می گردد. در این نوشته به این مسئله و نقدی که بر آن وارد است اشاره شده است.
برای فنا تعریفاتی شده است. یکی از تعریف ها این است که فنا پاک شدن از صفات نکوهیده است چنانکه بقا به تحصیل اوصاف ستوده اطلاق میگردد. به عبارت دیگر هر که از اوصاف مذموم، فانی گردد، خصال محمود بر وی درآید و هر که خصلت های مذموم بر وی غالب آید از خصال محمود برهنه گردد. گاه واژۀ فنا در جایی استعمال می شود که آدمی در دل خود نسبت به دنیا زاهد وبی رغبت گردد در این صورت گفته میشود از رغبت فانی گشت.[۱]
البته این گونه معانی برای فنا قابل پذیرش است، زیرا مرحله ای از فضایل اخلاقی است. در واقع در این کاربرد فنا، اخلاق مذموم فانی گردیده و جای آن را اوصاف پسندیده میگیرد.
تعریفی که از فنا در تصوف شده است با این تعریف بسیار متفاوت است و دلیل روشن برای اثبات آن وجود ندارد. در تصوف فنا یکی از مقامات سالک به حساب میآید. برخی این مقام را از مواجید سه گانه در عرفان به شمار آورده است. مواجید سه گانه عبارت اند از: سکر، دلال و فنا. «سکر» آنگونه که از لاهیجی نقل شده است عبارت از حیرت، دهش، وله و هیجان است که با مشاهده جمال محبوب، ناگهان به درون محبّ راه مییابد. «دلال» عبارت از اضطرابی است که در اثر جلوه محبوب از غایت عشق و ذوق به باطن سالک میرسد. «فنا» در این تعریف عبارت از زایل شدن تفرقه و تمییز میان قِدم و حدوث را گوید.
وقتی سالک به حالت فنا دست یابد، بصیرت روح به مشاهدۀ جمال ذات الهی منجذب میگردد و نور عقل که میان اشیاء فرق مینهد، در غلبۀ نور ذات، مختفی و مستقر میشود؛ همانگونه که نور کواکب به هنگام ظهور نور خورشید از دیده پنهان میگردد و هنگامی که حق به عرصه آید، باطل از میان میرود و چون محدَث با قدیم قرین گردد، از آن اثری نمیماند. همچنین هستی مجازی سالک و همۀ کثرتها در پرتو تجلی ذاتی، به کلی محو و نابود میگردد و حالت «جمع» پدیدار میشود و کثرت رنگ وحدت میگیر و اغیار از میان برمیخیزد و جز حیّ قیوم باقی نمی ماند.[۲]
محی الدین عربی درباره فناء فی الله میگوید که صاحب فنا در حال فنا جز حق را که به عین حق می بیند چیزی دیگری مشاهده نمیکند نه اشتهایی به سوی چیزی دارد و نه خودش را می بیند زیرا خودش در خدایش غایب شده است.[۳]
در حقیقت فناء فی الله در تصوف همان وحدت وجود به معنای وحدت شهود است و معنای آن این است که برخی از سالکان طریقه های صوفیه به مرحله ای از آگاهی و بیداری می رسند که عالم هستی را با تمام پدیده های آن، مظاهر اسماء و صفات الهی می بینند. به عبارت دیگر به حدی از کمال می رسند که در خدا فانی و به او باقی می شوند.[۴]
از نظر برخی صوفیان وحدت وجود زمانی تحقق پیدا می کند که سگانگی مطلق در ضمیر کسی راسخ شود تا به هیچ وجه به دویی التفات ننماید، به اتحاد رسیده باشد. مراد از اتحاد آن است که همه را او بیند بیتکلّف و به نور تجلی خداوند بینا شود و غیر او نبیند و بیننده و دیده و بینش نماند و همه یکی شود . صوفیه دعای منصور حلاج را شاهد بر این مدعا گرفت که گفت:
أ أنت ام انا هذالعین فی العین حاشای حاشای من اثبات اثنین
بینی و بینک انی ینازعنی فارفع بفضلک انیی من البین
یعنی آیا اینکه در چشم است تویی یا من؟ دور باد از من دور باد از من از قرار دادن دویی میان من و تو، هستی ام با من میستیزد پس پس بغ فضل خود هستی ام را از میان بردار.
صوفیه براین مطلب تأکید کرده، میگویند کسی گفته است «سبحان ما اعظم شأنی» دعوای الهیت نکرد؛ بلکه دعوای رفع انّیت خود کرد تا اثبات انّیت حق تعالی کرده باشد.[۵]
مسئله حقیقت در برابر طریقت و شریعت آنگونه که در تصوف مطرح است تعبیر دیگر از فنا و وحدت وجود است.
صوفیان می گویندکه شریعت عبارت از دینی است که حضرت عزّت ـ عزّ شأنه ـ برای بندگان، به لسان پیغمبر(صلیالله علیه و آله)تعیین فرموده است که شامل اقوال، اعمال و احکام میشود و متابعت آن سبب انتظام امور معاش و معاد است و باعث حصول کمال میشود و تمام امت در آن شریکاند. طریقت سیری مخصوص سالکان راه خداست که شامل قطع منازل بُعد و ترقی به مقامات قرب و رفتن از حادث به قدیم میشود و در نهایت به مقام فنا و بقا میرسد.
حقیقت به معنای ظهور ذات حق است؛ به دیگر سخن، حقیقت، عبارت است از: محو کثرات که وجود موهوم دارند در هنگام صحو معلوم، که این کثرات در ظهور نور تجلی حق، محو و متلاشی شوند و غیر حق نماند و این مقام که مرتبهی ولایت و قرب است حقیقت نامیده میشود.[۶]
بر اساس این تعاریف، شریعت، همان ظواهر دین است که در قرآن و نیز در روایات به صورت قول، فعل و تقریر معصوم بیان شده است و طریقت، یک سلسله سیر و سلوک باطنی است که با کیفیت و شرایط خاص، تحت اشراف و ارشاد مرشد، قطب یا ولی انجام میگیرد و حقیقت، نتیجهی این سیر و سلوک است که عبارت از فناء فی الله و بقاء بالله است و در این مرتبه، ولایت و قرب الهی نصیب سالک میشود و خود یا همه چیز را تجلی خدا یا تجلی اسماء و صفات خدا میبیند.
در قرآن و روایات دلیل بر اثبات و تأیید این معنای فنا وجود ندارد. بلکه این حالات را صوفیان و عرفا طرح نموده و آن را به عنوان آخرین مقام و نتیجۀ موفق آمیز سیر و سلوک دانسته اند. ما در اینجا به نقل سخنان علامه طباطبایی دربارۀ برخی اعمال صوفیان بسنده میکنیم: جماعتى از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقه معرفت نفس هر چند که طریقهاى است نو ظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، الا اینکه این طریقه مرضى خداى سبحان است، و خلاصه این اشتباه این بود که من در آوردى خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند، همان کارى را کردند که رهبانان مسیحیت در قرنها قبل کرده و روشهایى را از پیش خود تراشیده آن را به خدا نسبت دادند، هم چنان که خداى تعالى ماجراى آنان را نقل کرده و مىفرماید:«وَ رَهْبانِیۀ ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایتِها».
اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که براى سیر و سلوک رسمهایى و آدابى که در شریعت نامى و نشانى از آنها نیست باب کنند، و این سنت تراشى همواره ادامه داشت، آداب و رسومى تعطیل مىشد و آداب و رسومى جدید باب مىشد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید، یک نفر مسلمان صوفى جائز دانست هر حرامى را مرتکب شود و هر واجبى را ترک کند، کم کم طائفهاى بنام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقى و منتشایى و یک کیسه گدایى، بعدا هم به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى اللَّه بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند.[۷]
پی نوشت:
[۱] . رک: روحانی نژاد، حسین، مواجید عرفانی، ص۶۵و۶۶.
[۲] . روحانی نژاد، حسین، مواجید عرفانی، ص۶۰.
[۳] . محى الدین ابن عربى، الفتوحات المکیۀ (۴ جلدى)، ج۲ص۱۹۲.
[۴]. رک: حسنزادهی آملی، یازده رساله، رسالهی آیتالله قزوینی، ص۳۷؛ و حنفی، عبدالمنعم، الموسوعۀ الصوفیه، ص۹۹۸و۹۹۹.
[۵]. خراسانی، شیخ محمدعلی مؤذن، تحفه عباسی، ص۱۱۱ و ۱۱۲.
[۶]. لاهیجی، شمسالدین محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص۲۴۶-۲۴۸، تهران.
[۷] . طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۵ص۴۵۸، ترجمه: سید محمد باقر موسوى همدانى.
منبع: نرم افزار پاسخ مرکز مطالعات حوزه.