بنى النضیر تیره اى از یهود بودند که در جنوب شرقى مدینه سکونت داشتند و داراى قلعه و مزارع و نخلستانى در آن محل بودند،اینان با پیغمبر اسلام پیمان عدم تعرض و دوستى داشتند و متعهد شده بودند که بر ضد مسلمانان اقدامى نکنند و کسى را علیه ایشان تحریک ننمایند .دو حادثه شوم«رجیع و بئر معونه»سبب شد که دوباره زبان یهود به استهزاى مسلمانان باز شود و آنان را مورد شماتت قرار دهند و سخنان ناهنجارى درباره پیغمبر اسلام بر زبان آرند و سبب جرئت دشمنان و منافقین گردند.
پیغمبر اسلام دیگر بار متوجه این دشمنان داخلى گردید و در صدد برآمد تا از عقیده قلبى آنان نسبت به مسلمانان مطلع شده و پایدار نبودن ایشان را در پیمانى که بسته بودند آشکار سازد.
کشته شدن آن دو عامرى به دست عمرو بن امی هچنانکه در داستان بئر معونه گذشت سبب شد که پیغمبر اسلام در صدد تهیه دیه و خونبهاى آن دو نفر بر آید و آنان را به کسان مقتولان که هم پیمان با او بودند بپردازد.
و چون قبیله بنى عامر همان گونه که با رسول خدا(صلی الله علیه و آله)هم پیمان بودند با یهود بنى النضیر نیز هم پیمان بودند،رسول خدا(صلی الله علیه و آله)در صدد برآمد تا از یهود مزبور کمک بگیرد و به همین منظور با ده نفر از یاران خود که از آن جمله على بن ابیطالب(علیه السلام)بود به سوى محله بنى النضیر حرکت کرد و چون بدانجا رسید و منظور خود را اظهار کرد آنان در ظاهر از پیشنهاد آن حضرت استقبال کرده و آمادگى خود را براى کمک و مساعدت در این باره اظهار داشتند و از آن حضرت دعوت کردند تا در محله آنان فرود آید،پیغمبر اسلام فرود آمده و به دیوار قلعه آنان تکیه داد و به انتظار کمک آنها در آنجا نشست،در این موقع چند تن از سرکردگان آنها به عنوان آوردن پول یا تهیه غذا به میان قلعه رفته و با هم گفتند:
شما هرگز براى کشتن این مرد چنین فرصتى مانند امروز به دست نخواهید آورد خوب است هم اکنون مردى بالاى دیوار برود و سنگى را از بالا بر سر او بیفکند و ما را از دست او راحت و آسوده سازد،همگى این رأى را پسندیده و با اینکه یکى از بزرگانشان به نام سلام بن مشکم با این کار مخالفت کرده گفت:شاید خداى محمد او را از این کار آگاه سازد،به سخن او گوش نداده و در صدد انجام این کار بر آمدند.
شخصى از ایشان به نام عمرو بن جحاش انجام این کار را به عهده گرفت و بیدرنگ خود را به بالاى دیوار رسانید تا توطئه آنها را اجرا کند.
ولى قبل از اینکه او کار خود را بکند خداى تعالى به وسیله وحى پیغمبر را از توطئه ایشان آگاه ساخت و رسول خدا(صلی الله علیه و آله)فورا از جاى خود برخاسته و مانند کسى که دنبال کارى میرود بدون آنکه حتى یاران خود را خبر کند به سوى مدینه به راه افتاد.در برخى از نقل ها هم آمده که رو به اصحاب خود کرده فرمود:شما در جاى خود باشید و خود تنها راه شهر را در پیش گرفت .
اصحاب که دیدند مراجعت پیغمبر به طول انجامید از جاى برخاسته به جستجو پرداختند و از کسى که از مدینه میآمد سراغ آن حضرت را گرفتند و او گفت:من پیغمبر را در شهر مدینه دیدار کردم.
پیغمبر اسلام مطمئن بود که با رفتن او،یهود جرئت آنکه به اصحاب او گزندى برسانند ندارند و از عکس العمل و انتقام رهبر مسلمانان بسختى واهمه و بیم دارند.
به هر صورت،یاران رسول خدا(صلی الله علیه و آله)که این حرف را شنیدند خود را به مدینه و نزد پیغمبر رساندند و چون علت آمدن او را پرسیدند حضرت توطئه آنها و وحى خداى تعالى را به ایشان اطلاع داد،و به دنبال آن یکى از مسلمانان به نام محمد بن مسلمه را مأمور کرده فرمود:به نزد یهود بنى النضیر برو و به آنها بگو:شما پیمان شکنى (۱) کردید و از در مکر و حیله بر آمدید و نقشه قتل مرا طرح نمودید،اینک تا ده روز مهلت دارید که از این سرزمین بروید و از آن پس اگر در اینجا ماندید کشته خواهید شد.
محمد بن مسلمه پیغام رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را به آنها رسانید،یهود مزبور که تاب مقاومت در برابر مسلمانان را در خود نمیدیدند آماده رفتن شدند ولى عبد الله بن ابسرکرده منافقین مدینه براى آنها پیغام فرستاد که از جاى خود حرکت نکنید و ما دو هزار نفر هستیم که آماده کمک به شما هستیم و هرگز شما را تسلیم محمد نخواهیم کرد و یهود بنى قریظه نیز به پشتیبانى شما برخاسته و شما را یارى میکنند.یهودیان گول وعده او را خورده و ماندند،و به محکم کردن قلعه هاى خویش پرداختند و چون مهلت به پایان رسید پیغمبر اسلام پرچم جنگ را بست و به دست على بن ابی طالب(علیه السلام)داد و با سربازان اسلام به سوى قلعه هاى بنى النضیر حرکت کرد و دستور محاصره آنان را صادر فرمود.
محاصره آنان به طول انجامید که بعضى مدت محاصره را بیست و یک روز ذکر کرده اند،و به گفته برخى رسول خدا(صلی الله علیه و آله)براى اینکه یهود مزبور از آن سرزمین دل برکنند و یا کمال خوارى و ذلت خود را به چشم ببینند دستور داد چند نخله خرما را از باغهاى آنها قطع کردند و همین هم شد و آنها تسلیم شده و حاضر به ترک خانه و دیار گشتند و از آن سرزمین رفتند،و مفسران نیز گفته اند آیه«ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على اصولها فباذن الله ...» (۲) نیز در همین باره نازل شده که چون یهود بنى النضیر آن حضرت را در این کار سرزنش کردند این آیه نازل شد،و در کتاب سیره المصطفى آمده است که مجموع نخله هایى که مسلمانان قطع کرده و یا سوزاندند شش نخله بود (۳) و در نقلى که فخر رازى در تفسیر همین آیه از ابن مسعود کرده وى گفته است:رسول خدا(صلی الله علیه و آله)دستور داد چند نخله خرما را که سر راه جنگجویان و مزاحم آنان براى جنگ بود قطع کردند. (۴) و به هر صورت یهودیان که دیدند از کمکهایى که عبد الله بن ابى وعده کرده بود خبرى نشد و یهود بنى قریظه هم براى نجات آنها اقدامى نکردند به ستوه آمده و تدریجا ترس و ناامیدى بر آنها مستولى شد و تسلیم شدند و از پیغمبر اسلام امان خواستند تا از مدینه کوچ کنند .
رسول خدا(صلی الله علیه و آله)موافقت فرمود که هر سه نفر از آنها یک شتر با خود ببرند و هر چه میخواهند از اثاثیه خود بر آن بار کنند و بقیه را به جاى بگذارند و بروند.
و بدین ترتیب یهود بنى النضیر از مدینه کوچ کرده جمعى از آنها در خیبر اقامت گرفتند و بیشترشان نیز به شام رفتند و با رفتن آنها غنیمت بسیارى براى مسلمانان به جاى ماند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)با مشورت اصحاب آن را به مهاجرین مکه که تا آن روز به صورت میهمان در خانه انصار زندگى میکردند اختصاص داد و میان آنها تقسیم کرد و از آن پس مهاجرین مکه نیز مانند مردم دیگر مدینه صاحب خانه و زندگى مستقل و جداگانه اى شدند،و از کمک انصار بینیاز گشتند.تنها دو نفر از انصار بودند که به خاطر حاجتى که داشتند آن حضرت سهمى نیز به هر کدام از آن دو داد که یکى ابو دجانه انصارى و دیگر سهل بن حنیف بود.
و بر طبق نقل کازرون بغیر از خانه و اثاث و زمین و باغها ۵۰ زره و ۵۰ کله خود،و ۳۴۰ شمشیر از ایشان به جاى ماند که میان مسلمانان تقسیم شد.
و دو نفر از یهود مزبور نیز به نام یامین بن عمرو و ابو سعد بن وهب مسلمان شدند و در مدینه ماندند.
شیخ مفید(ره)و نیز ابن شهراشوب در کتابهاى خود داستانى از شجاعت و فداکارى على بن ابیطالب (علیه السلام)در ایام محاصره بنى النضیر نقل کرده اند که ذیلا از نظرشما میگذرد:
گویند:هنگامى که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)براى محاصره یهود بنى النضیر آمد دستور داد خیمه اش را در آخرین نقطه از زمینهاى گودى که در آنجا بودو به زمین بنى حطمه معروف بودبزنند،همین که شب شد مردى از بنى النضیر تیرى به سوى خیمه آن حضرت انداخت و آن تیر به خیمه اصابت کرد،پیغمبر(صلی الله علیه و آله)دستور داد خیمه اش را از آنجا بکنند و در دامنه کوه نصب کنند و مهاجر و انصار اطراف آن،خیمه هاى خود را برپا کردند،چون تاریکى شب همه جا را فرا گرفت ناگاه متوجه شدند که على بن ابیطالب در میان آنها نیست،به نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله)آمده و معروض داشتند :على بن ابیطالب گم شده و در میان ما نیست؟
فرمود:فکر میکنم به دنبال اصلاح کار شما رفته باشد،طولى نکشید که على(علیه السلام)در حالى که سر بریده همان مرد یهودى را که تیر به سوى خیمه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)انداخته بود در دست داشت بیامد و آن سر را نزد آن حضرت گذاشت پیغمبر(صلی الله علیه و آله)فرمود:یا على چه کردى؟
عرض کرد:من دیدم این خبیث مرد بی باک و دلاورى است،پس در کمین او نشستم و با خود گفتم :چه چیز در این تاریکى شب او را چنین بیباک کرده جز اینکه میخواهد از این تاریکى استفاده کرده دستبرد و شبیخونى بزند،ناگاه او را دیدم که شمشیر در دست دارد و با سه تن از یهود میآید،من که چنان دیدم برخاسته و بدو حمله کرده و او را کشتم و آن سه نفر که همراهش بودند گریختند و هنوز چندان دور نشده اند و اگر چند نفر همراه من بیایند امید آن هست که بدانها دست یابیم.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله)ده نفر را که از آن جمله ابو دجانه و سهل بن حنیف بود همراه على(علیه السلام)روانه کرد و آنان بسرعت آمده پیش از آنکه یهودیان به قلعه هاى خود برسند بدانها رسیدند و آنها را به قتل رسانده و سرهاى ایشان را به دستور پیغمبر(صلی الله علیه و آله)در چاههاى بنى حطمه افکندند و همین جریان رعب و وحشتى در دل بنى النضیر افکند و سبب تسلیم و کوچ کردن آنان از مدینه گردید.
پی نوشت ها:
۱ـ همانطورى که قبلا بیان شد پیامبر در روزهاى نخستین ورود به مدینه پیمانى با طوائف یهود منعقد کرد که از طرف قبیله بنى نضیر این پیمان را حیى بن اخطب امضاء کرده بود.
قسمتى از سه گروه (بنى نضیر بنى قینقاء قریظه)پیمان مى بندد که هرگز بر ضرر رسول خدا و یاران وى قدمى بر ندارند و بوسیله زبان و دست و دست ضررى به او نرسانند…
هر گاه یکى از این سه قبیله بر خلاف متن پیمان رفتار کنند پیامبر در ریختن خون وضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان آنها دستش باز باشد.
۲.سوره حشر،آیه .۵
۳.سیره المصطفى،ص .۴۴۷
۴.به عقیده نگارنده باید مطلب همین گونه باشد که از ابن مسعود نقل شده،زیرا به نظر بعید میآید که پیغمبر اسلام بى جهت و صرفا براى تسلیم شدن دشمن چنین دستورى داده باشد،در صورتى که بر طبق روایات زیادى خود آن حضرت سربازانى را که به جنگ میفرستاد از این عمل نهى میفرمود مگر آنکه از نظر نظامى ناچار به این کار شوند که از آن جمله حدیث زیر است که شیخ کلینى(ره)در کتاب شریف کافى نقل کرده و متن حدیث با اسقاط سند این است:
عن أبى عبد الله(ع)قال:کان رسول الله(ص)ـاذا أراد أن یبعث سریه دعاهم فاجلسهم بین یدیه ثم یقول:سیروا بسم الله و بالله و فى سبیل الله و على مله رسول الله،لا تغلوا و لا تمثلوا،و لا تقتلوا شیخا فانیا و لا امرأه و لا تقطعوا شجرا الا أن تضطروا الیها و أیما رجل من ادنى المسلمین أو افضلهم نظر الى رجل من المشرکین فهو جار حتى یسمع کلام الله فان تبعکم فاخوکم فى الدین و ان أبى فابلغوه مأمنه و استعینوا بالله علیه».
امام صادق(ع)فرمود:هرگاه رسول خدا(ص)ـ میخواست لشکرى را به سویى بفرستد آنها را میخواند و پیش روى خود مین شانید و سپس به آنها میگفت:
به نام خدا و براى خدا و در راه خدا و بر آیین رسول او حرکت کنید،خیانت نکنید،کسى را گوش و بینى نبرید،فریبکار و خدعه گر نباشید،پیرمرد از کار افتاده را به قتل نرسانید،زنان و کودکان را نکشید،درختى را قطع نکنید مگر آنکه ناچار به قطع آن گردید و هر کدام از مسلمانان چه پستترین آنها و چه برترینشان که به مردى از مشرکین مهلت داد آن شخص مشرک در پناه آن مسلمانان است تا کلام خدا را بشنود پس اگر(در اثر شنیدن و استماع)به پیروى شما(و دین خدا)در آمد او برادر شما در دین محسوب میشود،و اگر حاضر به پذیرفتن دین حق نشد او را به امانگاهش(و خانه و کاشانهاش)برسانید و از خدا بر او کمک گیرید.
منبع: زندگانی حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، رسولی محلاتی