اشاره:
شیعه، یکی از دو مذهب بزرگ دین اسلام است. برپایه مذهب شیعه، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بهفرمان خداوند، حضرت علی(علیه السلام) را به جانشینی بلافصل خود برگزیده است. امامت از اصول اعتقادی شیعیان و وجه تمایز آنان با اهلسنت است. طبق این اصل، امام را خداوند تعیین و بهواسطه پیامبر به مردم معرفی میکند. همه شیعیان بهجز زیدیه، امام را معصوم میدانند و بر این باورند که آخرین امام، مهدی موعود است که در غیبت بهسر میبرد و روزی برای برقراری عدالت در جهان قیام خواهد کرد.
پرسش: عملکرد شیعه در زمان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، خلفاى سه گانه و بعد از آن چگونه بود؟ آیا سیاستى جدا از امت اسلامى اتخاذ می کردند؟
پاسخ:
شیعه در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)
گروهی از صحابه در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با شنیدن آیات و روایات در امر امامت و ولایت و خلافت امام علی(علیه السلام)، بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، به او اعتقاد پیدا کرده زعامت و امامت او را پذیرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به «شیعه علی(علیه السلام)» معروف شدند:
۱. ابوحاتم رازى می گوید: «اوّلین لقب و کلمه ای که در عهد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ظهور کرد کلمه «شیعه» بود. این کلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است که عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار.»[۱]
۲. ابن خلدون می نویسد: «جماعتى از صحابه، شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت می دانستند.»[۲]
۳. استاد محمّد کردعلى می گوید: «گروهى از بزرگانِ صحابه، معروف به موالیان علی(علیه السلام) در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند از آن جمله سلمان فارسی است که می گفت: ما با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بیعت کردیم بر خیرخواهى مسلمانان و اقتدا به علیبن ابی طالب(علیه السلام) و موالیان او، و نیز ابى سعید خدرى است که گفت: مردم به پنج کار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و یکى را درک نمودند. از او سؤال شد آنچه را که ترک نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علیبن ابی طالب(ع، از او سؤال شد آیا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد: آری. و ابوذر غفاری، عماربن یاسر، حذیفهبن یمان، ذی الشهادتین خزیمهبن ثابت، ابی ایوب انصاری، خالدبن سعیدبن عاص و قیسبن سعدبن عباد.»[۳]
۴. دکتر صبحى صالح می نویسد: «در میان صحابه حتى در عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) براى على (علیه السلام) پیروان و شیعیانى بوده است؛ از آن جمله می توان ابوذر غفاری، مقدادبن اسود، جابربن عبدالله، ابیبن کعب، ابوالطفیل عامربن واثله، عباسبن عبدالمطلب و تمام فرزندان او، عمار یاسر و ابوایروب انصارى را نام برد.»[۴]
۵. استاد محمّد عبدالله عنّان می گوید: «این اشتباه است که بگوییم شیعه براى اولین بار هنگام جدایى خوارج ظهور پیدا کرده است بلکه ظهور شیعه در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده است.»[۵]
برنامه شیعه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)
شیعیان در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بعد از آن که از ولایت و جانشینى امام علی(علیه السلام) اطلاع یافتند درصدد تثبیت این مقام و ولایت از راه هاى مختلف برآمدند که از آن جمله است:
۱. بیعت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در روز غدیرخم
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در روز غدیر خم خطبه اى ایراد کرد و در آن، مقام و منصب علیبن ابی طالب(علیه السلام) را براى خلافت ابلاغ نمود، آنگاه فرمود: «آگاه باشید! بعد از پایان خطبه ام شما را دعوت می کنم که با علی(علیه السلام) دست داده و بر امامت او بیعت نمایید.»[۶]
۲. سرودن شعر در دفاع از ولایت
حسانبن ثابت بعد از واقعه غدیر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست تا نصب امام علی(علیه السلام) به ولایت را به شعر درآورد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز به او اجازه داد، آن گاه واقعه غدیر را چنین سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخمّ وأسمع ب.الرسول من..ادیاً
فقال له قم یا علیّ فانّنى جعلتک من بعدى اماماً و هادیاً
تا آخر شعر.[۷]
۳. کار عملى در تثبیت ولایت
از جمله کارهایى که پیروان علی(علیه السلام) در جهت تثبیت امامت و ولایت آن حضرت انجام دادند این بود که شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اذانشان به عنوان تبرک، نه به قصد جزئیت، می گفتند تا از این راه، هم اعتقادشان را به ولایت محکم کنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.
شیخ عبدالله مراغى مصرى نقل می کند: «در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) سلمان فارسى در اذان و اقامه نمازش شهادت به ولایت را بعد از شهادت به ولایت را بعد از شهادت به رسالت می گفت. شخصى بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شد و عرض کرد: اى رسول خدا! چیزى شنیدم که تاکنون نشنیده بودم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود آن چیست؟ عرض کرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت می گوید. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: نیکى و خیر شنیده ای.»[۸]
و نیز نقل می کند که شخصى بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شد و عرض کرد: اى رسول خدا! اباذر در اذان، بعد از شهادت به ولایت علیّ(علیه السلام) یعنی: «أشهد أنّ علیاً ولیّ الله» می گوید. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: همینطور است. آیا فراموش کردید گفتار مرا در روز غدیرخم «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» پس هرکس پیمان شکنى کند بر ضرر خود چنین کرده است.»[۹]
شیعه هنگام وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله)
شیعیان هنگام وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) باتوجه به دستورهاى آن حضرت درصدد تثبیت و تنفیذ دستورات برآمدند، از آن جمله:
۱. با تأکید و اصرار پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آوردن دوات و قلم براى نوشتن وصیت، در آن دسته و جماعتى بودند که اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پیامبر(صلی الله علیه و آله) وصیت خود را مکتوب دارد، ولى از آن جا که طرف مقابل قوى بود نتوانستند این دستور را عملى سازند.
۲. بعد از آنکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به جهت عمل نکردن به دستورش جمعیّت را از خود دور کرد، افرادى از شیعیانِ امام علی(علیه السلام) امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، آنگاه وصیت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود.[۱۰]
۳. بنابر نقل مظفر در «السقیفه» پیامبر(صلی الله علیه و آله) گروهى از شیعیان و ارادتمندان امام علی(علیه السلام) را هنگام فرستادن لشکر اسامه به جنگ و مقابله با لشکر روم نزد خود نگاه داشت، تا چنانچه مرگ او فرا رسید این چند نفر با بیعت امام علی(علیه السلام) خلافت و حکومت را براى آن حضرت تمام کنند، ولى متأسفانه عمر، ابوبکر و برخى دیگر با تخلّف از لشکر اسامه بن زید این نقشه و تدبیر عالى پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برهم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.
۴. هنگامى که برخی، به جهت رسیدن به ملک و سلطنت بعد از فوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به سقیفه بنی ساعده رفته و مشغول تقسیم قدرت یا تصاحب آن براى خود بودند، در حالى که جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنوز دفن نشده بود، شیعیان به پیروى امامشان علی(علیه السلام) مشغول دفن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و عزادارى براى آن حضرت بودند.
شیعه در ایام خلافت ابوبکر
شیعیان بعد از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز به تلاش خود در راه عملى کردن دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در رابطه با امام علی(علیه السلام) ادامه دادند، و در این راه اقداماتى انجام دادند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
۱. کاندیدا کردن امام علی(علیه السلام) براى بیعت
از آن جا که شیعیان سفارش هاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در حقّ امام علی(علیه السلام) دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینى امام علی(علیه السلام) بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، از جانب خداوند و رسول(صلی الله علیه و آله) بودند، از این رو بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) فوراً طرح کاندیدا کردن امام را براى بیعت مطرح نمودند. عباسبن عبدالمطلب به امام علی(علیه السلام) می گوید: «أمدد یدک أبایعک یبایعک الناس»؛ دستانت را به من بدهتا با تو بیعت کنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند کرد.
۲. تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهرا(علیه السلام)
شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبکر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا(علیه السلام) آمده در آنجا تحصن کردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولایت به حقّ امام علی(علیه السلام) صحّه بگذارند.
عمربن خطاب می گوید: «انّه کان من خبرنا حین توفّى الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فى بیت فاطمه»،[۱۱] از جمله اتفاقاتى که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) افتاد آن که على و زبیر و گروهى که با آن دو بودند از بیعت و همکارى با ما سرپیچى کرده در خانه فاطمه تحصن نمودند.
متخلفین از بیعت ابی بکر
۱. سلمان فارسی
۲. عمار یاسر
۳. براء بن عازب
۴. ابان بن سعید
ابن اثیر می گوید: «و کان أبان أحد من تخلّف عن بیعه أبی بکر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»،[۱۲] ابان از جلمه کسانى بود که از بیعت با ابوبکر سرباز زد تا ببیند بنی هاشم چه می کنند؛ بعد از آن که دید بنی هاشم بیعت کردند او نیز بیعت نمود.
۵. خالدبن سعید
ابن اثیر می گوید: «خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب کرده گفتند همانا شما خاندانى ریشه دار و اصیل اید که افراد شایسته اى را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آن که بنی هاشم با ابوبکر . با تهدید و زور . بیعت کردند این دو برادر . خالد و ابان . نیز بیعت نمودند.»[۱۳]
۶. أبُیّ بن کعب
او از جمله کسانى بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شوراى سقیفه را بی ارزش خواند.[۱۴]
ابونعیم اصفهانى در کتاب «حلیه الاولیاء» از قیسبن سعد نقل می کند:
«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) ملاقات کنم، على الخصوص خیلى علاقه داشتم که ابیّ را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم، ناگهان مردى را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوى او کشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولى من دلم به حال آنها نمی سوزد، بلکه به حال مسلمانانى می سوزد که به دست آنان گمراه شدند.»[۱۵]
و نیز آورده است:
«ابیّ بن کعب . که شاهد انحراف مردم از قطب اصلى رهبرى اسلامى بود و از این وضع رنج می برد . می گفت: «روزى که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) زنده بود همه متوجّه یک نقطه بودند ولى پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) صورت ها به چپ و راست منحرف گردید.»[۱۶]
۷. ابوذر غفاری.
۸. مقدادبن اسود.
۹. عباس بن عبدالمطلب و جماعتى از بنی هاشم و جمعى از مهاجرین و انصار.[۱۷]
۳. موضع گیری ها در دفاع از ولایت
شیعیان بعد از آنکه تحصّنشان توسط عمربن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شده درصدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینک به موضع گیری هاى برخى از آنان اشاره می کنیم:
الف . فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «… و صاحبنا أولى بها منکم»،[۱۸] صاحب ما . علی(علیه السلام). به خلافت، از شما سزاوارتر است.
ب . مقدادبن اسود می گوید: «واعجباً لقریش ودفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین…»؛[۱۹] عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت نبیّشان گرفت در حالى که در میان آنان کسى است . علی(علیه السلام). که اول مؤمن به پیامبر است.
و نیز میفرمود: «معرفه آل محمد براءه من النار و حب آل محمد جواز على الصراط و الولایه لآل محمد أمان من العذاب؛ برائت از عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است.
ج . سلمان فارسى در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید: «اى مردم! همانا آل محمّد از خاندان نوح، آل ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاک و هدایتگر محمّدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت به شما مانند آسمان سربرافراشته، کوههاى نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند،…»[۲۰]
و در جایى دیگر خطاب به مردم میفرماید: «میبینم که علی(علیه السلام) بین شماست ولى دست به دامان او نمیزنید، قسم به کسى که جانم به دست قدرت اوست، کسى بعد از علیّ(علیه السلام) از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد.»[۲۱]
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: «کرداز و ناکردازلو، او بایعوا علیاً لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم»؛[۲۲] کردید آنچه نباید می کردید، و نکردید آنچه را که باید میکردید، اگر با علی(علیه السلام) بیعت می کردید نعمت فراوانى براى شما از آسمان و زمین جارى بود.
د. ابوذر غفارى میگوید: «أصبتم قناعه و ترکتم قرابه، لو جعلتم هذا الأمر فى أهل بیت نبیّکم ما اختلف علیکم اثنان»؛[۲۳] به کم قانعت کردید، و قرابت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار میدادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمیکرد.
ه . أبیّبن کعب: ذهبى نقل میکند: «یکى از انصار از ابیبن کعب پرسید ابی! از کجا می آیی؟
پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)
گفتند: وضع آنان چگونه است؟
گفت: چگونه می شود وضع کسانى که خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد فرشته وحى و کاشانه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود، ولى امروز جنب وجوشی در آنجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله) خالى مانده است، این را گفت در حالى که بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد، بطورى که وضع او حضّار را نیز به گریه واداشت.»[۲۴]
و. بریده بن خضیب اسلیمی: ذهبى در ترجمه او می نویسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبکر بریده خطاب به ابوبکر کرده گفت: (اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ)، چه مصیبتهایى که حق از طرف باطل کشید اى ابوبکر. آیا فراموش کردى یا خودت را به فراموشى میزنی؟ کسى تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد ندارى که چگونه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ما را امر نمود که علی(علیه السلام) را امیرالمؤمنین بنامیم، آیا یاد ندارى که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اوقات مختلف، اشاره به على کرده و فرمود: این، امیرمؤمنین، و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه کن قبل از آنکه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاکت نفس است نجات بده. و حقّ را به کسى که از تو به آن سزاوارتر است واگذار، و در غصب آن پافشارى مکن، برگرد، تو می توانی برگردی، تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایى میکنم، کمک کار ظالمین مباش.»[۲۵]
۴. سکوت معنادار
از جمله موضع گیری هاى شیعیان در خلافت ابوبکر و عمر و عثمان سکوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفى حقّ را با علیّ(علیه السلام) دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر میگرفتند، کسانى که به تعبیر امیرالمؤمنین، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلى و خارجى را در کمین میدیدند، لذا با یک جمع بندی سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح می دانند. به این معنا که دست به شمشیر نبرند و براى گرفتن حقّ امیرالمؤمنین(علیه السلام) اقدامى انجام ندهند، ولى این بدان معنا نبود که سکوت مطلق داشته باشند، زیرا حقّ هیچگاه نباید بطور مطلق خاموش بماند، بلکه در هر موردى که صلاح میدیدند از راههاى مختلف حقانیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گوشزد می کردند.
۵. مخالفت عملی
در برخى از موارد نیز عملاً با خلیفه غاصب مقابله میکردند که میتوان یک نمونه از آنرا اقدام عملى مالکبن نویره در ندادن زکات به نماینده ابوبکر، خالدبن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود که ابوبکر شایسته خلافت نیست و دادن زکات به نماینده او کمک به ظالم است؛ از این رو از دادن زکات به او سرپیچى کرد…
نمونه دیگر از مخالفت عملى را میتوان هجرت بلال از مدینه دانست؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّى که نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) داشت، احساس کرد که اگر در مدینه بماند باید براى خلیفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا که اذان او در حقیقت تأیید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید که از مدینه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به محلّى دور هجرت کند تا از او بهره بردارى سیاسى نشود و در آنجا بود تا از دار دنیا رحلت کرد.[۲۶]
شیعه در ایّام خلافت عمربن خطاب
عمربن خطاب باتوجه به نقش مهمّى که در دوران خلافت ابوبکر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی(علیه السلام) و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، امّا بیعت سریع مردم، فرصتى براى مخالفت امام و شیعیان باقى نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر، زمینه هرگونه مخالفت عملى را منتفى میساخت.[۲۷]
علی(علیه السلام) اگرچه میراث خویش را برباد رفته و خود را شایسته رهبرى می دانست، ولى براى حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سکوت توأم با بیان حقّ و حقیقت، و تذکّر به حقانیّت خود را ادامه می داد.
شیعیان نیز همانند امیرالمؤمنین(علیه السلام) سکوت معنادارى داشتند، آنها اگرچه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامى عملى علیه حکومت وقت نمیزدند ولى با بیانات خود با آنان مخالفت میورزیدند.
عمربن خطاب در مجلسى گفت: «دلیل قریش در انتخاب نکردن علی(علیه السلام) به خلافت این بود که آنان کراهت داشتند خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود. ابن عباس که در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیرى کرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه که خداوند نازل کرده بود کراهت داشتند.»[۲۸]
شیعه در ایام خلافت عثمان
عثمان شیوه دو خلیفه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را برکار گماشت. حکمبن العاص را که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به طائف تبعید کرده بود به مدینه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حکم را مشاور خویش قرار داد و یک پنجم زکات شمال آفریقا را که مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وى بخشید و او را به دامادى خویش برگزید.
وى از بیت المال بصره مبلغ ششصدهزار درهم به داماد دیگر خویش، عبدالله بن خالدبن اسید، حواله کرد. عبدالله بن عامر، پسردائى خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد. عبدالله بن سعدبن ابى سرح، برادر رضاعى خود را. که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در فتح مکه به سبب ارتداد وى دستور قتلش را صادر کرده بود. به حکومت مصر و خراج آن سرزمین برگزید. ولیدبن عقبهبن ابى معیط برادر مادرى خود را به کوفه فرستاد و پس از فساد و تباهى و شراب خوارى او سعیدبن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموى و بیان اینکه سواد عراق از براى قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم کوفه گردید.[۲۹]
در این دوران علی(علیه السلام) و شیعیان در مقابل بدعتهاى عثمان و والیانش ساکت نمی نشستند.
ابن ابى الحدید مینویسد: «بیشتر تاریخنویسان و عالمان اخبار بر آن اند که عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید کرد و بعد از آنکه معاویه از او به عثمان شکایت کرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.»[۳۰]
زمانی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند و علی(علیه السلام) و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهى به امام(علیه السلام) کرد و گفت وقتى شما و فرزندانت را میبینم به یاد سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مورد شما میافتم و گریه میکنم.[۳۱]
و نیز از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل میکرد که فرمود: «زود است که شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به کتاب خدا و اقتدار به علی بن ابیطالب(علیه السلام).»[۳۲]
در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ایستاد و در خطبه اى که ایراد کرد فرمود: « ای مردم! محمّد وارث علم آدم و فضائل انباست، و علیبن ابیطالب وصیّ محمّد و وارث علم اوست…»[۳۳]
بلاذری مینویسد: «مقدادبن عمرو، عماربن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگرى از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتى چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید کردند که اگر به تذکرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد. به مجرد اینکه صدر نامه را براى او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدیدآمیز را براى من داری؟ عمار در جواب گفت: دلیلش این است که ناصح ترین قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ میگوئى اى فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پاى او را بشکنند. آنگاه با دو پایش در حالى که در کفش بود شروع به لگد زدن به عمار کرد که بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد.»[۳۴]
شیعه در ایام امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
خلافت امام علی(علیه السلام) در اواخر سال سی وپنج ه .ق. شروع شد و تقریباً چهار سال و نُه ماه ادامه یافت. شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) هنگام بیعت عمومى با آن حضرت وقت را مناسب دیدند تا یادی از ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) کرده مردم را به آن مقام شامخ تذکر دهند تا خواستند با آن حضرت بیعت کنند با انگیزه اى حقیقى باشد. از این رو هنگام بیعت مردم با امیرالمؤمنین(علیه السلام)، مالک بن حارث اشتر خطاب به مردم کرده فرمود: «اى مردم! این علی(علیه السلام) وصى اوصیاء و وارث علم انبیاست، او کسى است که بلاهاى بزرگ را به جان خریده و زحمت هاى فراوانى در راه اسلام تحمل کرده است. او کسى است که کتاب خدا به ایمان او شهادت داده و پیامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است. کسى که تمام فضائل در او جمع شده، و احدى از گذشتگان و اهل این زمان در سابقه و علم و فضلش شک نکرده است… .»[۳۵]
خزیمهبن ثابت نیز پس از بیعت با امام علی(علیه السلام) می گفت: «ما کسى را برگزیدیم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را براى ما برگزید.»[۳۶]
امام علی(علیه السلام) به کوفه آمد و آن شهر را محلّ اقامت خود، به عنوان پایتخت، انتخاب نمود؛ تا آنکه بتواند تشیع را در عراق گسترش داده و خود را نیز به اهل عراق معرفى نماید. از طرفى کوفه منطقه اى سوق الجیشى بود، و چون کلّ عراق نیز به شام نزدیک بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نیز تحت نظر قرار دهد.
بعد از ورود امام علی(علیه السلام) به عراق، مردم با ملاحظه امام علی(علیه السلام) به عنوان قهرمان سیاست، در مقابل استیلاى شامیان از او حمایت کردند و مدّتها از حامیان مذهبى امام علی(علیه السلام) بودند.
پس از جنگ جمل، اصطلاح شیعه علیّ(علیه السلام) شامل همه کسانى می شد که از علی(علیه السلام) در مقابل عائشه حمایت می کردند. علاوه بر آن به اشخاص و گروه هاى غیرمذهبى که به دلائل سیاسى از علی(علیه السلام) حمایت میکردند، لفظ شیعه اطلاق میگردید.
در این مفهوم وسیع بود که کلمه شیعه در سند حکمیّت در صفین به کار رفت. ده سال بعد، زمانى که شیعیان شروع به تثبیت موقعیت اسمى خود کردند، کوشش هایى براى جدایى حامیان علی(علیه السلام) صورت گرفت و بین حامیان مذهبى و غیرمذهبى وى تمایزى حاصل شد.
امام علی(علیه السلام) در طول چهار سال و نه ماه حکومت خویش. اگرچه نتوانست جامعه اسلامى را به صورت اوّل خویش بازگرداند، اما به موفقیت هاى مهمّى دست یافت که عبارتند از:
۱. معرفى کردن شخصیت واقعى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) براى مردم.
۲. تبیین احکام فراموش شده اسلام.
۳. جلوگیرى از بدعتها و تحریف هاى دینى در حدّ امکان.
۴. تصحیح و اصلاح احکامى که به اشتباه براى مردم تبیین شده بود.
۵. تبیین مقدار زیادى از معارف دینی.
۶. تربیت شاگردانى جلیل القدر مانند: اویس قرنی، کمیل بن زیاد، میثم تمار، رشید هجرى و… .
در عصر حکومت امام علی(علیه السلام) اگرچه فشارها و حصرهاى سیاسى از شیعه برطرف شد، ولى در عوض مبتلا به جنگ هاى داخلى متعدد شدند و در این جنگ ها نیز با گفتار و عمل دست از دفاع از امیرالمؤمنین(علیه السلام) برنداشتند.
شیعیان با وجود شکست در جنگ ها براى دفاع از امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مقابله با مخالفین آن حضرت، دست از دفاع عقیدتى از آن حضرت(علیه السلام) برنداشتند.
أ. جنگ جمل
شیعیان عقیدتى در جنگ جمل به جهت آگاهى دادن مخالف و موافق به حقانیت امیرالمومنین(علیه السلام) در خطبه ها و رجزهاى حماسى خود، آن حضرت را به دیگران معرفی میکردند.
ابوالهیثم بن تیهان که بدرى است میگوید:
قل للزبیر و قل لطلحه إنّنا نحن الذین شعارنا الأنصار
إنّ الوص.یّ إمام.نا و ولیّ.نا برح الخفاء و باحت الأسرار[۳۷]
مردی از قبیله ازد به میدان آمده می گوید:
هذا علیّ و هو الوصیّ أخاه یوم النجوه النبیّ
و قال هذا بعدى الولیّ و عاه واع و نسى الشقیّ[۳۸]
حجربن عدى کندی، صحابى جلیل القدر، می گوید:
یا ربّنا سلّم لنا علیّاً سلّم لنا المبارک المضیّا
المؤمن الموحّد التقیّا لاخَطِل الرأى و لا غویّا
بل هادیاً موفّقاً مهدیّاً واحفظه ربّى واحفظ النبیّا
فیه فقد کان له ولیّاً ثمّ ارتضاه بعده وصیّاً[۳۹]
زحربن قیس جعفى می گوید:
أضربکم حتّى تقرّوا لعلیّ خیر قریش کلّها بعد النبیّ
من زانه الله و سمّاه الوصى انّ الولیّ حافظاً ظهر الولی[۴۰]
ب . جنگ صفین
در جنگ صفین نیز شیعیان به طرق مختلف به دفاع از امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حریم ولایت برآمدند.
عده ای با بیان خطبه ها، به دفاع از مقام او برآمدند. ابن ابى الحدید می گوید: «بعد از آنکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مردم را در کوفه براى حرکت به طرف صفین به جهت جنگ با معاویه جمع کرد، عمروبن حمق خزاعى ایستاد و امام علی(علیه السلام) را مورد خطاب قرار داده عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! من تو را به جهت خویشاوندى یا طلب مال، یا سلطنت و جاه، دوست ندارم بلکه دوستى من نسبت به تو از آن جهت است که پنج خصلت در تو یافتم که در دیگری نبوده است: تو پسرعموى رسول خدا و جانشین و وصیّ او هستی، و پدر ذریه پیامبرى که در میان ما به ودیعت گذارده شده است. تو اول کسى هستى که اسلام آورد، و سهم تو در جهاد از همه بیشتر است… .»[۴۱]
امّ خیر نیز در روز صفین در تحریک سپاهیان امام علی(علیه السلام) می فرمود: «عجله کنید . خداوند شما را رحمت کند. به یارى امام عادل و باتقواى باوفا و راستگو که وصى رسول خداست.»[۴۲]
برخی دیگر نیز با اشعار خود به دفاع از مقام ولایت برآمدند:
قیس بن سعد، صحابى عظیم و سید خزرج می گوید:
و علیّ إمامنا و إمام لسوانا أتى به التنزیل
یوم قال النبیّ من کنت مولا ه فهذا مولاه خطب جلیل
إنّ ما قاله النبیّ على الأمّه حتم ما فیه قال و قیل.[۴۳]
و نعماند بن عجلان انصارى نیز می گوید:
کیف التفرق و الوصیّ إمامنا لاکیف إلاّ حیره و تخاذلاً
لاتغبنُنّ عقولکم، لاخیر فى من لم یکن عند البلابل عاقلا
و ذوو معاویه الغویّ و تابعوا دینَ الوصیّ لتحمدوه آجلاً.[۴۴]
اینان در اشعار خود عمدتاً بر مسأله وصایت و جانشینى امام علی(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تأکید داشتند.
برخی دیگر نیز پس از آنکه امام علی(علیه السلام) از صفین به کوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند، در کنار امام علی(علیه السلام) ثابت قدم ماندند و بار دیگر با آن حضرت تجدید بیعت و عهد نمودند. از جمله عهد آنان این بود که به حضرت خطاب کرده عرض کردند: «ما دوست هر کسى هستیم که تو دوست آنی، و دشمن هر کسى هستیم که تو با آنان دشمنى داری.»[۴۵]
عده ای دیگر با نوشتن نامه به معاویه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده مقام ولایت و خلافت به حق امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به او گوشزد می کردند.
محمّدبن ابی بکر در نامه اى که به معاویه می نویسد، می گوید: «… واى بر تو! چگونه خودت را در کنار علی(علیه السلام) قرار میدهی، کسى که وارث رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و وصیّ او و پدر فرزندان اوست. کسى که قبل از دیگران به او گروید و آخرین کسى بود که عهد پیامبر(صلی الله علیه و آله) را شنید. او را از اسرارش آگاه و در امرش شریک ساخت.»[۴۶]
دارمیه حجونیه از زنان شیعه امام علی(علیه السلام) در برابر معاویه در بیان علل دوستى علی(علیه السلام) گفت: «من او را دوست دارم زیرا مساکین را دوست می داشت و به واماندگان کمک میکرد. او فقیه در دین بود و از بیان حق کوتاهى نمینمود. او از جانب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ولایت داشت… .»[۴۷]
جنایات معاویه بر شیعه در اواخر حکومت امام علی(علیه السلام)
از سال ۳۹ هجری، معاویه هجوم همگانى و گسترده اى را بر علیه شیعیان امیرالمؤمنین آغاز نمود و با فرستادن افرادى خشن و بی دین براى سرکوب شیعیان، حیطه حکومت حضرت را مورد تاخت و تاز قرار داد:
۱. نعمان بن بشیر را با هزار نفر براى سرکوب مردم عین التمر فرستاد.
۲. سفیان بن عوف را با شش هزار نفر براى سرکوب مردم هیت و از آنجا به انبار و مدائن فرستاد.
۳. عبدالله بن مسعده بن حکمه فزارى که از دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود با هزار و هفتصد نفر به تیماء فرستاد.
۴. ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر به واقعه براى غارت هر کس که در طاعت امام علی(علیه السلام) است فرستاد. و در مقابل، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) حجربن عدى را با چهار هزار نفر برای مقابله با او فرستاد.
۵. عبدالرحمن بن قباث بن اشیم را با جماعتى به بلاد جزیره فرستاد، که حضرت کمیل را براى مقابله با او فرستاد.
۶. حرث بن نمر تنوخى را نیز به جزیره فرستاد تا با هر کس که در اطاعت امام علی(علیه السلام) است مقابله کند که در آن واقعه افراد زیادى کشته شدند.[۴۸]
۷. در سال ۴۰، بُسربن أرطاه را با لشکرى به سوى مکه و مدینه و یمن فرستاد او هنگامى که به مدینه رسید، عبیدالله بن عباس که عامل مدینه از طرف امام علی(علیه السلام) بود، از آنجا فرار کرده و در کوفه به حضرت ملحق شد ولى بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانید.[۴۹]
یکی دیگر از مناطقى که سر راه «بُسر» مورد غارت قرار گرفت منطقه اى بود که گروهى از قبیله همدان و شیعیان حضرت علی(علیه السلام) در آن جا سکونت داشتند. بُسر با حرکتى غفلگیرانه به آنها حمله کرد. بسیارى از مردان را کشت، و تعدادى از زنان و فرزندان آنان را به اسارت برد. و این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده میشدند.[۵۰]
مسعودی در مورد بسربن ارطاه میگوید: «او افرادى از خزاعه و همدان و گروهى را که معروف به «الانباء» از نژاد ایرانیان مقیم یمن بودند کشت. و هر کسى را که مشاهد می کرد میل به على دارد یا هواى او را در سر دارد، می کشت.»[۵۱]
ابن ابى الحدید می گوید: « بُسر به طرف اهل حسبان که همگى از شیعان علی(علیه السلام) بودند، آمد و با آنان سخت درگیر شد و به طور فجیعی آنان را به قتل رسانید. و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پیرمردان را که اصالتاً از فارس بودند کشت، تنها به جرم اینکه دو فرزند عبیداللهبن عباس در خانه یکى از زنان آنان مخفى شده است. و بُسر در حملههایش حدود سی هزار نفر را به قتل رساند و عدّه اى را نیز در آتش سوزاند.»[۵۲]
او نیز می نویسد: «معاویه در نامه اى به تمام کارگزارانش، نوشت: به هیچ یک از شیعیان علیّ و اهل بیتش اجازه شهادت ندهید. و در مقابل، شیعیانِ عثمان را پناه داده و آنان را اکرام کنید… . و نیز در نامه اى دیگر به کارگزاران خود نوشت هر کسى که ثابت شد محبّ علیّ و اهل بیت اوست اسمش را از دیوان محو کرده و عطا و روزیش را قطع نمایید. و در ضمیمه این نامه نوشت: هر کس که متّهم به ولاى اهل بیت(علیه السلام) است او را دستگیر کرده و خانه او را خراب کنید. بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل کوفه… .»[۵۳]
شیعه در عصر امام حسن(علیه السلام)
هنگامی که امام حسن(علیه السلام) مجبور به مصالحه با معاویه گردید یکى از خطراتى که امام(علیه السلام) احساس می کرد امنیت شیعیان حضرت علی(علیه السلام) بود. از این رو در قرارداد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به اصحاب امام علی(علیه السلام) داده شود. معاویه نیز آنرا پذیرفت. ولى در همان روز اوّل معاویه اعلام کرد که آن تعهدات را نمیپذیرد و زیر پا میگذارد.
ابن ابى الحدید از ابى الحسن مدائنى روایت میکند: «معاویه در نامه خود به والیان چنین نوشت: من ذمه خود را از هر کسى که روایتى در فضیلت ابى تراب و اهل بیتش نقل نماید، برى کردم. بعد از این دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علی(علیه السلام) و تبرّی از او و اهل بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و مصیبت اهل کوفه بودند. زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادى از شیعیان وجود داشتند. معاویه, «زیاد» را والى بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت، براساس دستور معاویه هرجا که شیعیان را مییافت به قتل میرساند، و یا اینکه آنان را ترسانده دست و پای آنان را قطع مینمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده به دار آویزان می کرد. همچنین عده اى را نیز از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفى در عراق باقى نماند… .»[۵۴]
ابن أعثم می نویسد: «زیاد، دائماً در پى شیعیان بود و هرکجا آنان را مییافت به قتل میرساند، به طورى که شمار زیادى را کشت. او دست و پاى مردم راقطع و چشمانشان را کور میکرد. البته خود معاویه نیز جماعتى از شیعیان را به قتل رساند.[۵۵]
معاویه خود دستورِ به دار آویختن گروهى از شیعیان را صادر کرد.[۵۶] زیاد شیعیان را در مسجد جمع میکرد، تا از علی(علیه السلام) اظهار بیزارى جویند.[۵۷] او در بصره نیز در جستجوی شیعیان بود و با یافتن آنها آنان را به قتل میرساند.[۵۸] عده ای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند.
در سال ۵۳ هجرى معاویه حجربن عدى و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسى بود که به همراه اصحابش به شیوه قتل صبر در اسلام کشته شد.[۵۹]
عمروبن حمق خزاعی، صحابى عظیم را که امام حسین(علیه السلام) او را سیّدالشهدا نامید، بعد از آنکه معاویه او را امان داد، به قتل رساند.[۶۰]
مالک اشتر، یکى از اشراف و بزرگان عرب و یکى از فرماندهان جنگ هاى امام علی(علیه السلام) بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله سمّ، به دست یکى از غلامانش به قتل رسانید.[۶۱] رشید هجری، از شاگردان امام علی(علیه السلام) و خواص وى بود، زیاد دستور داد که از علی(علیه السلام) برائت جسته و او را لعنت کند، او امتناع ورزید. از این رو دو دست و دو پا و دو زبان او را بریده و به دار آویخت.[۶۲]
جویریه بن مهر عبدی؛ را به جرم داشتن ولایت علیّ(علیه السلام) دستگیر نموده و بعد از جدا کردن دو دست و دو پاى او، بر شاخه درخت خرما به دار آویخت.
شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانی، ج ۱، صص: ۵۷.۷۷
پینوشت:
[۱] . ابی حاتم رازی، حاضر العالم اسلامی، ج ۱، ص ۱۸۸٫
[۲] . تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۳۶۴٫
[۳] . خطط الشام، ج ۵، ص ۲۵۱٫
[۴] . النظم الاسلامیه، ص ۹۶٫
[۵] . روح التشیع، ص ۲۰٫
[۶] . احتجاج، ج ۱، ص ۱۵۵٫
[۷] . الغدیر، ج ۲، ص ۳۴٫
[۸] . السلافه فى امر الخلافه، شیخ مراغی
[۹] . همان
[۱۰] . کتاب سلیم بن قیس هلالی، ج ۲، ص ۶۵۸٫
[۱۱] . مسند احمد، ج ۱، ص ۵۵؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۶۶؛ تاریخ ابن اثیر، ج ۲، ص ۱۲۴ و…
[۱۲] . اسدالغالبه، ابن اثیر، ج ۱، ص ۵۳٫
[۱۳] . اسدالغالبه، ج ۱، ص ۶۵۶٫
[۱۴] . الفصول المهمه، ص ۱۸۰٫
[۱۵] . حلیه الاولیاء، ج ۱، ص ۲۵۲٫
[۱۶] . همان، ج ۱، ص ۲۵۴٫
[۱۷] . تاریخ ابى الفداء، ج ۱، ص ۱۵۶٫
[۱۸] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۰۳٫
[۱۹] . همان، ج ۲، ص ۱۱۴٫
[۲۰] . سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۱۲۷٫
[۲۱] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱٫
[۲۲] . انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۹۱٫
[۲۳] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۶، ص ۵٫
[۲۴] . الدرجات الرفیعه، ص ۳۲۵٫
[۲۵] . همان، ص ۴۰۳٫
[۲۶] . اسدالغابه، ترجمه بلال.
[۲۷] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۳؛ کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۱۳۵٫
[۲۸] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۲، ص ۵۳٫
[۲۹] . الاخبار الطوال، ص ۱۷۵؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۴؛ مروج الذهب، ج ۱، ص ۴۳۵…
[۳۰] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۲، ص ۳۱۶٫
[۳۱] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۳٫
[۳۲] . انساب الاشراف، ج ۲، ص ۱۱۸٫
[۳۳] . همان، ج ۲، ص ۱۷۰٫
[۳۴] . انساب الاشراف، ج ۵، ص ۴۹؛ شرح ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۲۳۹٫
[۳۵] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۸٫
[۳۶] . المعیار و الموازنه، ص ۵۱٫
[۳۷] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۴۳٫
[۳۸] . همان، ج ۱، ص ۱۴۴٫
[۳۹] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۴۵٫
[۴۰] . همان، ج ۱، ص ۱۴۷٫
[۴۱] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۲۸۱٫
[۴۲] . بلاغات النساء، ص ۶۷٫
[۴۳] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۲، ص ۱۴۹٫
[۴۴] . همان
[۴۵] . تاریخ طبری، ج ۵، ص ۶۳؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۳۴۸٫
[۴۶] . تاریخ ابن اثیر، ج ۳، ص ۱۰۸؛ وقعه صفین، ص ۱۱۸٫
[۴۷] . الوافدات من النساء على معاویه. ص ۴۱٫
[۴۸] . ر.ک: الاغانی، ج ۱۵، ص ۴۴؛ تاریخ ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۵۲؛ الاستیعاب، ج ۱/۶۵؛ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۱۳۴؛ الکامل، ج ۲، ص ۴۲۵٫
[۴۹] . تاریخ طبری، ج ۵، ص ۱۳۹؛ کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۴۲۵؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۱۵۲؛ البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۳۵۶٫
[۵۰] . العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۱٫
[۵۱] . مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۲٫
[۵۲] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۱۶.۱۲۱٫
[۵۳] . همان، ج ۱۱، ص ۴۴.۴۵٫
[۵۴] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۱، ص ۴۴٫
[۵۵] . الفتوح، ج ۴، ص ۲۰۳٫
[۵۶] . المحبر، ص ۴۷۹٫
[۵۷] . مختصر تاریخ دمشق، ج ۹، ص ۸۸٫
[۵۸] . همان
[۵۹] . مروج الذهب، ج ۳، ص ۳؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۶۴۲٫
[۶۰] . سیر اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۶٫
[۶۱] . شذرات الذهب، ج ۱، ص ۹۱٫
[۶۲] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۲، ص ۲۹۴٫