سجع در کلام امام على (ع)
میدانیم که رعایت سجع در میان خطبا معمول بوده، حتى بین یونانیان و رومیان، و در میان سخنرانان عرب نیز بشدت رواج داشته است، تا بدانجا که غالب آنها جز به سجع سخن نمى گفته اند، این قید به حد تکلف رسیده بود به نحوى که گاه سخن را از زیبایى مى انداخت .
و نیز آگاهیم که سجع در نثر، در حکم قافیه در شعر است، کلام را زینت مى بخشد و آهنگین مى کند و اگر در آن افراط نشود و بندرت استعمال گردد و بجا باشد، تردیدى نیست که چنین سخنى زیباتر به گوش میرسد و حافظه زودتر آنرا مى پذیرد و در طبایع بهتر جا مى گیرد، همچون این آیات شریفه: «ما لکم لا ترجون لله وقارا، و قد خلقکم اطوارا».[۱]
و یا:
«الم نجعل الارض مهادا والجبال اوتادا» .[۲]
«فیها سرر مرفوعه، و اکواب موضوعه » .[۳]
که آهنگین و خوش ادا شده است .
سجع اقسامى دارد، که علم بدیع به آن متعرض است . امام با آنکه سخنش مرسل است و بهترین اسلوب سخن نیز همان است، گاه کلامش را با یکى دو سجع نمکین مى کند، و چون زیاد به کار نمى برد و بموقع استعمال میکند و بدون اینکه تعمدى داشته باشد از زبانش جارى مى شود، نه تنها به سخنش تصنع نمى بخشد، بلکه آن را زیباتر مى کند، چنانچه خطاب به اهل بصره مى فرماید:
«کنتم جندالمراه، و اتباع البهیمه، رغا فاجبتم، و عقر فهربتم . اخلاقکم دقاق، و عهدکم شقاق، و دینکم نفاق، و ماؤکم زعاق . والمقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه، والشاخص عنکم متدارک برحمه من ربه . کانى بمسجدکم کجؤجوء سفینه، قد بعث الله علیهاالعذاب من فوقها و من تحتها، و غرق من فى ضمنها» .[۴]
شمایان لشکریان آن زن بودید، و از شتر او فرمانبرى کردید، و به نعره آن زبان بسته پاسخ دادید، و آنگاه که از پاى افتاد گریختید . اخلاقتان ناپسند، پیمانتان سست، آیینتان دورویى، و آبتان شوراب . آن کس که بین شما ماند، کیفر گناهى است که بیند و آنگاه که کوچ کند، دوباره مشمول رحمت خدا گردد . گویى مى بینم که مسجدتان در سیلاب فرورفته و جز بلنداى آن چونان سینه کشتى چیزى نمانده است، و خداوند از فراز و نشیب بر آن عذاب فرستاده و آنجا هر چه هست در آب شده است .[۵]
در معنى نیز مناسب مقتضاى حال و کوبنده است و نیز تشبیهى بجا آورده شده است .
و در وصف قرآن چنین آمده:
«و ان القرآن ظاهره انیق، و باطنه عمیق، لاتفنى بعجائبه، و لا تنقضى غرائبه، و لا تکشف الظلمات الابه ».[۶]
ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرفا، شگفتیهاى آن تمام نشدنى، و شگرفیهاى آن پایان ناپذیر است و تاریکها جز بدان روشن نگردد.[۷]
سجعهاى امام معمولا جز یکى دو مرتبه تکرار نمى شود و بفورا یا عوض مى گردد، یا کلام مرسل مى شود . جز موارد نادر که احساس ملال و سنگینى در آن نشود و بیشتر دو سجعى است مانند: «اشرف الغنى ترک المنى ».[۸]
یا
«من اطال الامل، اساءالعمل » .[۹]
که دو جمله اخیر داراى ترصیع است، و این صنعت اگر بدون تکلف آورده شود کلام را زیباتر مى کند، مانند آیه:
«ان الابرار لفى نعیم، و ان الفجار لفى جحیم » .[۱۰]
یا این عبارت حریرى در مقامه صنعانیه وى:
«و هو یطبع الاسجاع بجواهر لفظه، و یقرع الاسماع بزواجر وعظه » .
به این عبارات مسجع عهد جاهلى توجه شود که چقدر ثقیل به طبع مى آید و از گفته هاى صحارالعبدى است:
«ارض سهلها جبل، و ماؤها وشل، و تمرها دقل، و عدوها بطل، و خیرها قلیل و شرها طویل، والکثیر بها قلیل، والقلیل بها ضایع، و ماورائها شرمنها» .
سنجش این سخن با سخنان على، مقایسه مناره بلند، بد امن الوند است، یا شب ظلمانى با روز نورانى .
ما نیاز بیشتر در این امر نداریم . چه تمام نهج البلاغه مشحون از شواهد برترى آن با سایر سخنان سخنوران، قصد ما فتح بابى است در این باره براى خوانندگان با ذوق .
در ایجاز و اطناب
على در خطب خود، هنگام اقتضاى مقام به اطناب مى پردازد، تتابع جملات را بکار میبرد، چه میداند که مخاطبانش نیاز به تفهیم بیشترى دارند که نمونه آن خطب مفصل اوست . بر عکس گاه نیز به اقتضاى مقال، کلام مجمل و موجز است و دوگونه معنى را مى رساند، در این مورد تکرار و تتابع را بکار نمى برد، یک کلمه را مهمل نمى گذارد، کمتر حرف و کلمه را استعمال مى کند، اما از حیث معنى پربار است و یک جمله آن کتابى تفسیر دارد .
اینک نمونه اى از صدها سخنان او:
و من خطبه، و هى جامعه للعظه و الحکمه:
«فان الغایه امامکم، و ان وراءکم الساعه تحدوکم، تخففوا، تلحقوا، فانما ینتظر باولکم آخرکم » .[۱۱]
همانا آخرت جلو است، قیامت شما را از پس مى راند، و بخود میخواند، وزر و وبال خویش را سبک کنید، تا بتوانید به کاروان برسید . آنکه اول رفت، انتظار آخرى را دارد، تا همه با هم به سر منزل نهایى برسند، و با سایر رفتگان پیوند نماید .
لطف این کلام را نمى توان به قلم آورد که فصاحت و بلاغت چون زیبایى است . یدرک و لایوصف . این همه معنى با این ایجاز جز با عجاز حمل نتوان کرد .
مثالى دیگر:
«خالطوا الناس مخالطه، ان متم معها بکوا علیکم، و ان عشتم حنوا الیکم » .[۱۲]
چنان با مردم سیر کنید که اگر مردید، بر شما بگریند، و اگر ماندید بپذیرند .
که یک دنیا مکارم اخلاق در سطر کوتاهى گنجانده شده است، با الفاظى ساده و بى تکلف و فصیح، و این جمله کوتاه هم نمونه دیگر: و همچون ظرفى را ماند که دریایى در آن گنجانده شده باشد .
«اشرف الغنى، ترک المنى » .
شریفترین توانگرى، ترک آرزوهاست .
و نیز:
«رب قول، انفذ من صول » .[۱۳]
بسا سخنى که از حمله نافذتر است .
که ذوق خوانندگان ما را بى نیاز از توصیف و تفسیر مى کند .
این سطر حماسى نیز که در نهج البلاغه به شماره نه ردیف شده شاهکار توصیف است و ظاهرا آنرا در جنگ جمل خطاب به طلحه و زبیر و یاران آنها فرموده است:
«وقد ارعدوا، وابرقوا، و مع هذین الامرین الفشل، ولسنا نرعد حتى نوقع، و لانسیل حتى نمطر» .[۱۴]
با اینکه براى جنگ جوش و خروش انداختند و رعد و برق بپا کردند، با اینحال بزدلى و سستى آنها آشکار شد . ما چنین نیستیم که بخروشیم و سانحه برپا نکنیم و خبر از سیل بدهیم و نباریم .
و در همین ایجاز و اطناب، در القاى منظور، طبیبى را ماند که مطابق حال مریض نسخه دهد . اگر مستمع او ذهنش خالى بود و تردید و انکارى بر مفاد کلامش نداشت، به چنین کسى بطور ساده القا مى کند، چنانکه مى گوید:
«اذا قدرت على عدوک، فاجعل العفو عنه شکرا للقدره علیه » .[۱۵]
چون بر دشمن پیروز شدى، به شکرانه توانایى بر انتقام، از گناه او بگذر .
و چون شنونده را در شک و تردید بیند، در آن به آدات تاکید متوسل مى شود مانند:
«ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان، اتباع الهوى، و طول الامل . . . الا و ان الدنیا قدولت حذاء، فلم یبق منها الا صبابه . . .».[۱۶]
که در اینجا جمله را به «ان » و «الا» مؤکد کرده است، و اگر مستمع در انکار باشد یا در جهل کامل است . سوگند نیز بکار میبرد، مانند خطبه شقشقیه بمطلع:
«اما والله لقد تقمصها فلان » .
تا منکر باور کند و شک را به یقین آورد و منظور از خطابه که اقناع است انجام داده باشد .
اگر به سخنان امام نظر بیندازیم جملاتى که خطاب به اهل کوفه است که با وى غدر کرده اند و نیز خوارج، تمام رموز تاکید را بکار برده است، که خطاب به این گونه مردم این نوع سخن را اقتضا داشته است، باشد که اثر بخشد و از ضلالت بیرون آیند .
حسن مطلع
یکى از رموز بلاغت حسن مطلع است (یا حسن ابتدا، براعت مطلع، براعت استهلال) و آن چنان است که شاعر و خطیب جهد کند، تا اول بیت یا خطبه، سخن مطبوع و مصنوع و لفظ لطیف و معنى غریب و بدیع بکار برد . طورى باشد که مستمع را در همان وحله اول به طرف خود جلب کند، و در اشتیاق و انتظار شنیدن بقیه کلام نگهدارد .
این نکته علاوه بر اینکه سخن را مى آراید، مستمع را نیز در قبول کلام بعدى آماده و در حقیقت ذوق او را قبلا تسخیر مى کند، خاصه در مسائل خطابى که غالبا با برهان سروکار ندارد .
امام (ع) نیز در این موارد در صدر قرار دارد، و عجیبتر آنکه همه را دفعتا مى آفریند، از پیش تجربه نکرده، تمرین ننموده، و به صرف دیدن مستمع مى داند چه باید بگوید و چگونه روحش را تسخیر کند . در خبر است که شعر قفل است، و مفتاح آن مطلعش مى باشد .
مثال از بیت محمد بن وهب:
«ثلاثه تشرق الدنیا ببهجتها شمس الضحى و ابواسحق و القمر»
یا بیت محمد بن هانى از قصیده اش:
«ماشئت لاما شائت الاقدار فاحکم و انت الواحد القهار»
امام (ع) وقتى مى شنود خوارج مى گویند: لاحکم الا لله و این سخن دهن به دهن مى گردد .
چنین ایراد سخن مى کند:
«کلمه حق یراد بها الباطل، نعم انه لا حکم الا لله، و لکن هؤلاء یقولون: لا امره الا لله: و انه لابد للناس من امیر بر، اوفاجر یعمل فى امرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر . . .».[۱۷]
توجه به تناسب و لطف و ارتباط جمله اول سخن بکنید با مطالب بعد و معنى چنین است:
سخن حقى است که باطل از آن خواسته اند آرى فرمان، فرمان خداست، اما اینان حکومت و قانون را منکرند . بى تردید مردم از داشتن زمامدار ناگزیرند چه نیکوکار و چه تبهکار، تا در پرتو حکومتش مؤمن به کار و سازندگى پردازد و کافر زندگى کند . . .
یا مطلع کلام شش امام است و اهمیت و ارزش آنرا وقتى درک مى کنیم، که شان ایرادش را بدانیم، و او جمله اول را که تمثیل است، وقتى ادا مى کند که طلحه و زبیر نقض بیعت کرده مى گریزند، و مردم از او مى خواهند که در پى آنها نرفته، و به جنگ نپردازد، که شاید هم احتمال مى دادند على شکست بخورد، او در این مورد سخن را با این جمله آغاز مى کند:
«والله لااکون کالضبع، تنام على طول اللدم . . .».[۱۸]
بخدا سوگند که من چون کفتار خفته نیستم .
در اینجا مستمع مى فهمد که على چه مى خواهد بگوید . فورى درک مى کند که غرض او نفى درخواست پندگویان، و اثبات شهامت و پایدارى و مصلحت روز و مبارزه است، سپس مى گوید:
«. . . حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها و لکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصى المریب ابدا، حتى یاتى على یومى، فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبیه (ص) حتى یوم الناس هذا».[۱۹]
بخدا سوگند، من کفتار نیستم که در سوراخ خود بخسبم، و شکارچى با فریب حرکت چوب مرا گول بزند و صید کند، ولى من به کمک آنکه روى به حق آورده مى گویم، کسى را که پشت به آن کرده، و به باطل گرائیده است، و بیارى موافقان، مخالف را از بین مى برم، و تا هنگام مرگ بر این پیمان استوارم . از روزیکه پیغمبر خدا رحلت کرده تا امروز، از حقم ممنوع بودم، و دیگران بر من برترى داشتند .
در هنگامى که مردم را به جنگ شامیان مى خواند، و دستور داده بود که در خارج شهر متمرکز شده و بشهر نیایند، تا آماده رکت باشند، ولى برخى از آنان پنهانى به شهر مى آیند و مراجعت نمى کنند و جمعیت کافى فراهم نمى شود، امام به کوفه برگشته خطاب به مردم چنین مى گوید:
«اف لکم » .
اف بر شما، واى بر شما .
على خداوند اخلاق و ادب است، مردم دوست است، با این حال مطلع را ادا مى کند . چرا؟
براى آنکه طرف خطابش مردم جبان، و از جنگ فرارى و بى حمیت هستند، او مقتضى میداند که چنین مطلعى خطاب به آنها بیاورد، باشد که غیرت آنان به جوش آید، و سپس بقیه خطبه را مى خواند که به شماره ۳۴ است و به رعایت اختصار نقل نمى کنیم، و مطلع مى رساند که امام چه مى خواهد بگوید .
مطلع خطبه ۳۵ و نیز خطبه معروف قاصعه به شماره ۱۹۲، در تناسب مطلع با مفاد خطب نیز دلیل بارزى بر دعوى ماست و از این قبیل در نهج البلاغه فراوان است .
مقام تشبیه در سخن
بلغا دانند که تشبیه، جمال خاصى بکلام مى بخشد، و آن مقصود را از پرده خفا در مى آورد، دورى را نزدیک مى کند، به معنى رفعت و وضوح مى دهد .
تشبیه مشارکت دو امر است در یک معنى و در اصطلاح عبارت است از الحاق امرى به دیگرى در وصفى که مخصوص بدان است . مثلا اگر بخواهند کسى را به شجاعت توصیف کنند، مى گویند به غایت شجاع است و این سخن عارى است، اما اگر بگویید: او مانند شیر است، آنرا تشبیه نامند، و بدیهى است که نیروى این سخن به مراتب بیش از عبارت عادى است . و آن نیز اقسامى دارد که در علم بیان متعرض است و جاى آن اینجا نیست .
در سخنان امام، این صنعت و اقسام آن زیاد دیده مى شود، چنانکه در فضیلت علم گوید:
«العلم نهر والحکمه بحر والعلماء حول النهر یطوفون والحکماء وسط البحر یفوضون و العارفون فى سفن النجاه یسیرون » .
امام براى دانش صحنه اى ساخته و آنرا تجسم داده است، علم را به نهر تشبیه نموده و حکمت را به دریا، جمعى را نشان مى دهد که در اطراف نهرند (علما)، و عده اى را تصویر مى کند در وسط دریا شناورند (حکما) و اشخاصى را که راکب سفینه اند براى نجات از این عالم (ارباب معرفت) .
قدرت تشبیه و زیبایى آن و رعایت نکات فنى انسان را به اعجاب وامى دارد که چگونه علم را از پرده خفا بیرون زده و تمام جهات و آثار و خصوصیات آن را مشخص نموده است، و اهمیت ظرافت طبع و لطافت تشبیه از آنجا بهتر مفهوم مى شود . که او در عصرى بکار مى برد که بزرگترین فصحاى عرب، چون امرؤالقیس صاحب معلقه مشهور که امام در یکى از کلمات قصارش از او نام مى برد، تشبیهاتش چقدر بدوى و در دائره فکر محدودى سیر مى کند . از جمله: صحراى خشک را به شکم گورخر، و زوزه گرگ را به ناله مرد عیالمند، و پشکل آهو را به دانه فلفل و انگشتان ظریف معشوق را به مسواک خشن یا کرمهاى ناحیه طبى، چه تشبیهات تهوع آورى! و نیز درندگان معروف به پیازهاى گل آلود .
اینک متن سخنان او در مواردى که ذکر شد:
ترى بعر الارام فى عرصاتها و قیعانها کانه حب فلفل[۲۰]
و تعطو برخص غیر شئن کانه اساریع ظبى او مساویک اسحل[۲۱]
و واد کجوف العیر قفر قطعته به الذئب یعوى کالخلیع المعیل
کان السباع فیه غرقى عشیه بار جائه القصوى انا بیش عنصل [۲۲]
طرفه بن العبد که او نیز از سرآمدان فصحاى عرب است و صاحب معلقه دیگر، کشتى مسافرى را که در دریا میرود، تشبیه به کودکى کرده، که هنگام بازى خاک نرم را مى شکافد .
«یشق حباب الماء حیزومها بهاکما قسم الترب المفایل بالید»[۲۳]
عمرو بن کلثوم معروف، بازوان معشوق را بدست و پاى شتر جوان تشبیه مى کند .
«ذراعى عیطل ادماء بکر هجان اللون لم تقرا جنینا»[۲۴]
استعاره نیز که همان تشبیه اختصارى است در کلمات امام زیاد است و از هنر کنایه نیز حداکثر استفاده را بکار برده که فصحا را به حیرت مى اندازد و میتواند در خطبه ۷ و ۹ نمونه آن را بجویید و ما از تفصیل بیشتر معذوریم .
تمثیل
تمثیل را که در فن بلاغت مقام رفیعى است نیز استادانه و ماهرانه بکار مى گیرد، گاهى خود مثل میزند و زمانى از دیگران مى آورد، از آیات قرآنى گرفته تا اشعار شعرا، یا امثله سائر، مى خواهد کلام را رنگین کند، و به معنى تجسم دهد، شاهد بیاورد و در دید چشمهاى کم نور در آید و قلوب تاریک را روشن کند و از بیانش نتیجه گیرد .
بعنوان نمونه به سطور زیر که ساخته خود امام (علیه السلام) است ترجمه کنید:
«فصیرها فى حوزه خشناء، یغلظ کلامها، و یخشن مسها، و یکثر العثار فیها، و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصعبه، ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم . .» .[۲۵]
آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت با مردى شد که سخنش درشت بود و حضورش محنت زا . بسیار اشتباه مى کرد و عذر آن را میخواست، چنین طبعى مانند کسى است که بر شتر سرکش و چموش سوار باشد، که اگر بخواهد مهارش را بطرف خود کشد، بینیش پاره مى شود و اگر از او بگذرد براه هلاکش مى کشاند .
با این مثال وضع شخصى را نشان مى دهد که در تله گیر کرده، نه پاى قرار دارد و نه راه فرار .
و در همین خطبه بیتى از اعشى را آورده و به آن تمثل جسته تا مطلب خود را قوت بخشد و از این قبیل امثله در طى خطب زیاد است .
در نود مورد آیات قرآن را تضمین کرده و به سخن خود جلال بخشیده است، مانند آیه ۳۰ سوره یونس در خطبه ۲۲۲ .
در اینجا قصد داشتیم مقاله را به پایان برسانیم، که از حد متعارف خارج نشود، و چون در جستجوى نقل شاهدى براى استعمال آیات بودیم، و بدون اراده کتاب نهج البلاغه را گشودیم، خطبه مذکور به نظر رسید و قرائت آن که به قصد پیدا کردن آیه بود، چنان نویسنده را تحت تاثیر قرار داد (با اینکه بارها آن را خوانده است) که دریغم آمد مقاله را بدون (حسن مقطع) ختم کند، ناگزیر چند سطرى از آغاز و انجام آن نقل و تمام ترجمه را تقدیم مى دارد تا بدانند وقتى مى گوییم: على بزرگترین خطیب تاریخ، بى جهت نیست، و راه اغراق نپیموده ایم .
او در این خطبه چنان دنیا و قبر و مسیر انسان را توصیف کرده، که آدمى خود را در تمامى مراحلى که او مى گوید حاضر مى بیند، و گویى خود این سفر را آغاز و انجام داده، یا در حال سیر این سفر است . قرائتش، استماعش، اعصاب را مى لرزاند، انسان را از دنیا بیزار مى کند . آدمى را به جایى مى برد که خواهد رفت، قبل از اینکه رفته باشد، گویى فیلمى است که از جلو شما رد مى شود، به قدرى بیان على در اینجا استوار است، که شما الفاظ را نمى بینید، جملات را تشخیص نمى دهید، جز معنى و حقیقت و واقع در مغز شما راه نمى یابد، در حال معراجید، چنان در تخیل فرو مى روید که نمى فهمید هنوز اینجا هستید، اینک براى آنکه شما را از انتظار در آورم عین خطبه را آغاز مى نمایم:
«دار بالبلاء محفوفه و بالغدر معروفه، لاتدوم احوالها و لایسلم نزالها، احوال مختلفه و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم والامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه، ترمیهم بسهامها و تفنیهم بحمامها و اعلموا عبادالله انکم و ما انتم فیه من هذه الدنیا على سبیل من قدمضى قبلکم، ممن کان اطول منکم اعمارا و اعمر دیارا . . . فکیف بکم لو تناهت بکم الامور و بعثرت القبور: «هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت وردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ماکانوا یفترون » .[۲۶]
دنیا سرایى است پر از درد و رنج، به مکر به مکر و دغل و ناراستى معروف، بهیچ حالتى پایدار نیست، اهلش جان بدر نبرند، احوالش دگرگون است، هر روز بنوبتى گردد، زندگیش ناخوش است، سلامتى در آن نایاب است، مردمش آماج بلاها، هر دم تیرى مى افکند، آنها را به فنا مى کشاند .
بدانید اى بندگان خدا، شما و آنچه در این دنیاست، بهمان طریقى سیر مى کند، به پیشینیان شما، که از شما عمرشان درازتر، و خانمانشان آبادتر، و آثارشان بهتر بود، کردند و گذاشتند و رفتند، آوازشان خاموش شد، یادهاشان فرو نشست، تنهاشان پوسید، خانه هایشان خالى ماند و آثارشان محو گردید . کاخهاى محکم بنیان برافراشته، و بالش و بسترها را با سنگهاى بهم پیوسته، و قبرهاى فرورفته، و سنگ لحد، معاوضه کردند، قبرهائیکه در فضاى ویرانى بنا شده، و با خاک انباشته شده است .
گورها بهم نزدیک است، ولى ساکنان آن غریبند، بین مردم یک محله هستند که همه در وحشت و اضطرابند، و در عین اینکه کارى ندارند، در باطن گرفتاریهاى فراوانى دارند .
به وطن جدید خود مانوس نمى شوند، چون همسایگان بهم نزدیک نمى گردند، با اینکه مجاور یکدیگرند، و خانه هاشان نزدیک بهم است، چگونه میتوانند دید و بازدید کنند، که پوسیدگى آنها را متلاشى ساخته، و از سنگ و خاک مرطوب اعضاى آنها را خورده است .
گمان کنید هم اکنون شما جاى آنهائید، و براهى که رفته اند هستید، و این گورها شما را گرو گرفته اند و جائیکه همه را فرا خواهد گرفت، شما را در بر گرفته است، در این وقت به شما چه دست خواهد داد، وقتى که مردگان را زنده کنند، و از قبر خارج نمایند!) ؟
«در اینجاست که هر کس به آنچه از پیش فرستاده امتحان مى گردد، به سوى خدایى که مالک آنهاست، برمى گردد، و آنچه را که افترا مى بستند، بکارشان نیاید» .
(ترجمه فارسى ابیات برگرفته از «معلقات سبع » ترجمه استاد عبدالمحمد آیتى است) .
نویسنده: احمد سپهر خراسانى
پى نوشت ها:
[۱] . سوره نوح، آیه ۱۳ و ۱۴٫
[۲] . سوره نبأ، آیه ۶ و ۷٫
[۳] . سوره غاشیه، آیه ۱۳ و ۱۴٫
[۴] . نهجالبلاغه پارسى، خ ۱۳ .
[۵] . نهج البلاغه پارسى، دین پرور، سیدجمال الدین .
[۶] . نهج البلاغه، صبحى صالح، کلام ۱۸ .
[۷] . نهج البلاغه پارسى، دین پرور، سیدجمال الدین .
[۸] . نهج البلاغه، صبحى صالحى، قصار ۳۴ .
[۹] . همان، قصار ۳۶ .
[۱۰] . قرآن کریم .
[۱۱] . نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه ۲۱ .
[۱۲] . همان، قصار ۱۰ .
[۱۳] . همان، قصار ۳۹۴ .
[۱۴] . همان، ۹ مومن کلام له فى صفته و . . . .
[۱۵] . همان، قصار ۱۱ .
[۱۶] . همان، ۴۲ و من کلام له (ع) و فیه یحذر . . . .
[۱۷] . نهج البلاغه پارسى، خطبه ۴۰ .
[۱۸] . نهج البلاغه، صبحى صالح خ ۶،
[۱۹] . همان، خ ۶ .
[۲۰] . هنوز پشکلهاى آهوان سپید را در جلو خانه ها و کنار غدیرهاشان چون دانه هاى فلفل مى بینى .
[۲۱] . از این روى انگشتانى نرم و لطیف دارد چون کرمهاى سرزمین «وظبى » و یا چون مسواکهایى که از شاخه نرم «اسحل » تراشیده باشند .
[۲۲] . بیابانى خشک و بى آب و گیاه چون شکم گورخران، راهم را بگرفت، از هر سو زوزه گرگان گرسنه چون ناله عیالمند بگوش مى رسید .
[۲۳] . آنگاه که سینه کشتى اش امواج دریا را برمى درد مانند کودکى است که هنگام بازى خاک نرم را با دست مى شکافد .
[۲۴] . نخست بازوانى سپید بینى که مانند دست و پاى ناقه اى که هنوز رنج زاییدان نچشیده فربه و استوار است .
[۲۵] . نهج البلاغه، صبحى صالح، خ ۳ .
[۲۶] . همان، خ ۲۲۶ .