عدالت، افضل فضایل و اشرف کمالات و مستلزم جمیع صفات کمالیه است، بلکه عین آنهاست. جور که ضد آن است، مستلزم جمیع رذایل، بلکه خود آنهاست. عدالت ملکه اى است حاصل در نفس انسان که به سبب آن قادر مى شود بر تعدیل جمیع صفات و افعال، و نگاهداشتن در وسط، و رفع مخالفت و نزاع فیما بین قواى مخالفه انسانیه، به نحوى که اتحاد و مناسبت و یگانگى و الفت میان همه حاصل شود.
پس، جمیع اخلاق فاضله و صفات کامله، مترتب بر عدالت مى شوند. و به این سبب، افلاطون[۱] الهى گفته است که: چون براى انسان صفت عدالت حاصل شد، روشن و نورانى مى شود، به واسطه آن جمیع اجزاى نفس او، و هر جزوى از دیگرى کسب ضیاء و تلألؤ مى کند، و دیده هاى نفس گشوده مى شود، و متوجه مى شود به جاى آوردن آن از او خواسته اند بر نحو افضل، پس سزاوار بساط قرب مبدأ کل- جلّ شأنه- مى شود، و غایت تقرب در نزد «ملک الملوک» از براى او حاصل مى شود.
از خواص صفت عدالت و فضیلت آن، آن است که شأن او الفت میان امور متباینه و تسویه فیما بین اشیاء متخالفه است، غبار نزاع و جدال را مى نشاند، و گرد بیگانگى و مخالفت را از چهره کارفرمایان مملکت نفس مى افشاند، و همه چیزها را از طرف افراط و تفریط به حد وسط بر مى گرداند ، که امرى است واحد، و در آن تعدى نیست، به خلاف اطراف که امور متخالفه متکاثره هستند، بلکه در حدى از کثرت هستند که نهایت از براى آنها نیست، و شکى نیست که: وحدت، اشرف از کثرت، و هر چه به آن نزدیکتر، افضل و اکمل، و از حوادث و آفات و بطلان و فساد دورتر است، و آنچه مشاهده مى شود از تأثیر اشعار موزونه، و نغمه هاى متناسبه به جهت تناسبى است که میان اجزاى آنها واقع، و نوع اتحادى که فیما بین آنها حاصل است، و جذب قلوبى که در صور جمیله و وجوه حسنه است، به جهت تناسب اعضا و تلایم اجزاى آنهاست.
پس اشرف موجودات «واحد حقیقى»[۲] است که دامن جلالش از گرد کثرت منزّه، و ساحت کبریائیش از غبار ترکیب مقدس است، افاضه نور وحدت بر هر موجودى به قدر قابلیتش را ادا نموده، همچنان که پرتو وجود هر صاحب وجودى از اوست. پس هر گونه وحدتى که در عالم امکان، متحقق است، ظلّ «وحدت حقه» او، و هر اتحادى که در امور متباینه حاصل، از اثر یکتائى اوست.
اى هر دو جهان محو خود آرایى تو
کس را نبود ملک به زیبائى تو
یکتائى تو باعث جمعیت ما
جمعیت ما شاهد یکتائى تو
هر چه از ترکیب و کثرت دورتر و به وحدت نزدیک تر، افضل و اشرف است، بلکه چنانچه اعتدال و وحدت عرضیه ما، که پرتو وحدت حقیقیه است نبود، دایره وجود تمام نمی شد. چون اگر نوع اتحاد در بین «عناصر اربعه»،[۳] که امّهاتند بهم نمب رسید، «موالید ثلاث»[۴] از ایشان متولد نمی گردید. اگر براى بدن انسانى اعتدال مزاجى حاصل نمی شد، «روح ربانى و نفس قدسى» به آن تعلق نمی گرفت و از این جهت است که: چون مزاج اعتدال لایق را از دست بدهد، نفس از آن قطع علاقه مى نماید؛ بلکه به نظر تحقیق در هر چه حسن و شرافتى است به واسطه اعتدال و وحدت است، و آن امرى است که مختلف مى شود به اختلاف محل. پس در اجزاى عنصریه ممتزجه آن را اعتدال مزاجى گویند، و در اعضاى انسانیه حسن و جمال، و در حرکات، «غنج» و «دلال»،[۵] در نگاه، «عشوه» روح افزا، و در آواز، نغمه دلربا، در گفتار فصاحت است و در ملکات نفسانیه عدالت که در هر محلی جلوه ای و در هر موضعى نامى دارد. حکما معتقدند که: ذرات نامحسوس، مبدأ اجسام محسوسه اند که از ترکیب آنها صورت جسمیّه و سپس صورت نوعیّه و طبایع مختلف موجودات از اجسام بسیطه فلکى و عناصر اربعه و آنگاه موالید ثلاث مرکبه (معدن و نبات و حیوان) پدید آید.[۶] هر مظهرى که ظهور کند مطلوب، و به هر صورتى که خود را جلوه دهد محبوب است، و به هر لباسى که خود را بیاراید نفس به آن عاشق است، و از هر روزنى که سر برآورد روح به آن گرفتار است.
فانّى احبّ الحسن حیث وجدته
و للحسن فی وجه الملاح مواقع [۷]
آرى! وحدت اگر چه عرضیّه باشد، اما بادى است که بوى پیراهن آشنائى با اوست، خاکى که نقش کف پاى در اوست. از کلام والد ماجد حقیر است در این مقام که فرموده اند: «فى هذا المقام تفوح نفحات القدسیه تهتز بها نفوس اهل الجذبه و الشوق، و یتعطر منها مشام اصحاب التأله و الذوق، فتعرّض لها ان کنت اهلا لذلک». یعنى: «در این مقام «نفحات»[۸] قدسیه مى وزد، که نفوس اهل شوق را به حرکت و اهتزار مى آورد، و مشام اصحاب ذوق را معطر مى سازد، پس در یاب آن را اگر تورا قابلیت آن هست و استعداد آن دارى».[۹]
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم لبها بسوزد هم زبان
چون شرافت عدالت را دانستى، و یافتى که کار آن تسویه کردن در امور مختلفه است، و شغل آن برگردانیدن از طرف افراط و تفریط است به حد وسط و میانه روى، بدان که عدالت یا در اخلاق و افعال است، یا در عطاها و قسمت اموال، یا در معاملات میان مردمان، یا در حکمرانى و سیاست ایشان. در هر یک از این ها عادل کسى است که میل به یک طرف روا ندارد، و افراط و تفریط نکند؛ بلکه سعى در مساوات نماید و هر امرى را در حد وسط قرار دهد. و شکى نیست که این موقوف است بر شناختن وسط در این امور و دانستن طرف افراط و تفریط. علم به آن در همه امور در نهایت اشکال است، و کار هر کسى نیست؛ بلکه موقوف است به میزانى عدل که به واسطه آن زیاده و نقصان شناخته شود. همچنان که شناختن مقدار هر وزنى بى زیاده و نقصان محتاج به ترازوئى است که به آن وزن نمایند و میزان عدل در دانستن وسط هر امرى نیست مگر شریعت حقه الهیه، و «طریقه سنیه» نبویّه که از سر چشمه «وحدت حقیقیه» صادر شده است.
پس آن، میزان عدل است در جمیع چیزها، و متکفل بیان جمیع مراتب حکمت عملیه است. پس عادل واقعى واجب است که حکیمى باشد دانا به قواعد شریعت الهیه و عالم به «نوامیس» نبویّه.[۱۰]
پی نوشت:
[۱] . افلاطون شاگرد سقراط و استاد ارسطو است که ۴۲۸ سال قبل از میلاد مسیح متولد شد و در سن هشتاد سالگى از دنیا رفت. و بنا به نقل «ملل و نحل شهرستانى» علوم و سلسله اساتید افلاطون و سقراط به حضرت موسى بن عمران- على نبینا و آله و علیه السّلام- مىرسد. حکمت الهى مرحوم قمشهاى، ج ۲، ص ۳۱۷. جهت آگاهى بیشتر به کتاب سیر حکمت در اروپا، ج ۱، ص ۲۱ و تاریخ فلسفه ویل دورانت ص ۷ مراجعه شود.
[۲] مراد از« واحد حقیقى»،« واحد من جمیع الجهات» و« وحدت حقّه و حقیقیّه» ذات حق- متعال- است.
[۳] .مراد: هوا، آتش، خاک و آب است که از آنها به اسطقسّ هم تعبیر مىکنند. فرهنگ معارف اسلامى، ج ۲، ص ۱۳۴۶.
[۴] . مراد از «موالید ثلاث» معدن، نبات و حیوان است. فرهنگ معارف اسلامى، ج ۳، ص ۱۹۵۴.
[۵] ناز و کرشمه.
[۶] . حکمت الهى مرحوم قمشهاى، ج ۱، ص ۱۷۶. و جهت آگاهى بیشتر، به فرهنگ معارف اسلامى، ج ۱، ص ۱۸۴. و اسفار، ط قدیم، ج ۲، ص ۶ و ج ۳، ص ۱۹ مراجعه شود.
[۷] .به درستى دوست مىدارم زیبایى را در هر کجا بیابم. و براى زیبایى در صورت زیبا و نمکى جایگاهایى است.
[۸] . نسیمها.
[۹] جامع السعادات، ج ۱، ص ۷۸.
[۱۰] .برگرفته توسط حمید رفیعی از: نراقى، احمد بن محمدمهدى، معراج السعاده، ص۷۸-۷۹، هجرت – ایران – قم، چاپ: ۶، ۱۳۷۸ ه.ش.