طرح سبک زندگی در جامعه شناسی

۱۳۹۶-۱۱-۲۴

549 بازدید

سبک زندگی، مفهومی است که جامعه‌شناسان غرب پس از ناکارآمدی مفهوم «طبقه» برای توصیف و تحلیل رفتارهای اجتماعی به کار گرفتند. چه این که افرادی از طبقات مختلف، رفتارها و بروزاتی متفاوت با تعریف آن طبقه داشتند و عملاً مفهوم «طبقه» را در علوم اجتماعی به چالش کشیدند.

البته تعریف انعطاف‌ناپذیری که از «طبقه» ارائه می‌شد و فرد را دست بسته و ناچار از پذیرش اقتضائات آن می‌کرد، طبیعتاً چنین فرجامی را در پی می‌داشت؛ آیا «طبقه» واقعیّتی بود که همه عرصه‌های زندگی را تحت مدیریت خویش دربیاورد و توانایی تأثیرگذاری بر همه رفتارهای فردی و جمعی داشته باشد و بلکه در جایگاه توصیف و تحلیل آنها بنشیند؟

جالب این که محوریت «طبقه» در مطالعات فرهنگی این دسته از جامعه‌شناسان تا آنجا پیش می‌رفت که فرهنگ عمومی را نیز تنها به عنوان بسترساز شکل‌گیری حسّاسیت‌های ریشه‌دار و ناآگاهانه طبقاتی به رسمیت می‌شناختند ولی هیچ گونه شأن زمینه‌سازی جهت غلبه بر این حسّاسیت‌های طبقاتی برای آن قائل نبودند. در نتیجه افراد هر طبقه در یک سلسله الگوهای رفتاری مشخّص و از پیش تعیین شده، محصور می-ماندند که ناشی از اقتضائات طبقاتی‌شان بود.

اساساً تحلیل‌های مارکسیستی با تکیه بر دیالکتیک تاریخی هگل که محوریت اراده فرد را به تمسخر می‌گیرند و هر آنچه درون تمایلات و اراده‌های فردی به وجود می‌آید را نتیجه سیر تکامل تاریخی – اجتماعی فرض می‌کند، سایه‌ای سنگین بر نظریه‌های جامعه‌شناختی داشته است.

در این نوع نگرش، انتخاب‌ها و آزادی‌های صوری فردی نیز از سوی تحوّلات بیرونی شکل داده می‌شود و یکی از مهمترین این علل و عوامل بیرونی، جایگاه طبقاتی شخص است. اما اشکالات مدل فوق باعث تغییر در مبنای تحلیل‌های خشک جامعه‌شناسی گردید و توجّه به «مصرف» را در نظر آنان برجسته کرد.

جامعه‌شناسان آمریکایی هم تأکید بر سبک زندگی را راه نجاتی از معضل غلبه مفاهیم مارکسیستی در علوم اجتماعی می‌دانستند. عمدتاً طرفداران پلورالیسم در قبال تحلیل‌های نئومارکسیستی به نظریه الگوی مصرف و فراغت گرائیدند و گمنامی افراد در محیط کلان شهرها را عامل گسستن او از قید و بند ارزش‌های سنّتی و تلاش برای نیل به هویت‌ها و منزلت جدید بر اساس الگوی مصرف دانستند.

البته روح مصرف‌گرایی نهفته در تمدّن تکنیکی و به دنبال آن جوامع مصرف زده امروزین، راه رسیدن به این ملاک را هموار می‌نمود. چراکه مصرف‌گرایی به یکی از ویژگی‌های اساسی و تقریباً بدیهی زندگی روزمرّه تبدیل شده و تأکیدی ویژه بر لذّت و خوشی و محوریت امیال فردی در هدایت زندگی دارد.

حتّی همان طور که اندی بنت در «فرهنگ و زندگی روزمره» آورده: به عقیده برخی از جامعه‌شناسان دوره مدرنیته، رواج و اهمیت مصرف‌گرایی در جامعه معاصر به شکل‌گیری مبنای تازه‌ای برای «اقتدار» انجامیده که مبناهای قدیمی‌تر – مثل پیشینه طبقاتی و خانوادگی – را تضعیف می‌کند و فضایی برای انواع جدید هویت‌های فردی می‌گشاید؛ (Abercrombie, Nicolas, Authority And Consumer Society, p:5-44) اقتدار و هویتی که مولود میزان و شیوه مصرف فرد یا گروه می‌باشد.

اما هویت که یک سیستم پیچیده از روابط است، میان مفاهیمی مانند کیستی فرد و رابطه او با دیگران و با سایر فرهنگ‌ها، چه ارتباطی با سبک زندگی اشخاص دارد؟ برخی جامعه‌شناسان معتقدند هویت افراد در یک جامعه از طریق سبک زندگی انتخابی آنها تولید و بازتولید می‌شود. این ساز و کار بیش و پیش از هر چیز، از خلال درونی کردن رفتارها و باورها، در ظرف روزمرگی عمل می‌کند. (Riemer, Bo, Youth And Modern Lifestyles, P:121)

البته این ارتباط باید دوسویه و دربردارنده تأثیرات و تجلّیات هویت در سبک زندگی هم باشد و چه بسا بتوان هویت را زیربنا و منشاء شیوه زندگی در نظر گرفت. کما این که آنتونی گیدنز در تعریف مفهومی از سبک زندگی می‌نویسد: «سبک زندگی را می‌توان مجموعه‌ای کم و بیش جامع از عملکردها تعبیر کرد که فرد آن‌ها را به کار می‌گیرد.

این عملکردها نه فقط نیازهای جاری او را برمی آورد، بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خویش بر می‌گزیند، در برابر دیگران مجسّم می‌سازد. سبک زندگی مجموعه‌ای نسبتاً منسجم از همه رفتارها و فعّالیت‌های یک فرد معیّن در جریان زندگی روزمره است. (گیدنز، آنتونی، تجدّد و تشخّص، ص۱۲۰) این تلقّی و تحلیل بیشتر به ارزش‌ها و انتخاب‌های ارادی و شخصی نزدیک می‌شود. هر چند که در همین جا نیز سخن از جامعه‌پذیری و القائات ارزشی و فرهنگی محیط بر نگرش‌ها و اعتقادات افراد است.

در هر حال، صرف نظر از مباحث مقدّماتی و الگوهای جسته و گریخته بر پایه ارزش‌ها و نگرش‌ها، مقوله «مصرف» در نگاه جامعه‌شناسان، محوریتی برجسته در تبیین مفهوم «سبک زندگی» یافت. چنین تفسیر و تأثیری از مصرف‌گرایی می‌توانست جایگزین مناسبی برای مفهوم «طبقه» تلقّی شود.

این اصطلاح آن گونه که اندی بنت نقل کرده، برای نخستین بار توسط ماکس وبر به عنوان ابزاری مهم در الگوی چندبُعدی قشربندی اجتماعی مطرح گردید که در واقع چالشی بود با مدل تعیّن اقتصادی و طبقه محور مارکس. در نظر او جامعه فقط به لحاظ اقتصادی تقسیم‌بندی نمی‌شود بلکه «منزلت اجتماعی» و روش نمایاندن آن در سبک‌های زندگی نیز عاملی مهم در این راستاست. (بِنت، اندی، فرهنگ و زندگی روزمرّه، ص۹۸)

پس طبق نظر وبر، فرهنگ عمومی جامعه، تابعی از عوامل اقتصادی و فرآیندهایی است که کنشگران اجتماعی برای متمایز ساختن خویش در قالب یک گروه منزلتی خاصّ، در پیش می‌گیرند. این فرآیندها می‌تواند کالاها و خدمات را به شیوه‌هایی مختلف در معرض مصرف درآورد و مفهوم منزلت اجتماعی فراتر از فرمول‌های ریاضی‌وار طبقاتی، مسائلی نظیر سلیقه و مُد و ترجیحات فراغتی را پیش می‌کشد.

به همراه وبر می‌توان «وبلن» را نیز دیگر طرّاح سبک زندگی در تحلیل‌های جامعه‌شناختی دانست که هم زمان با وبر و زیمل می‌زیسته و برای اوّلین بار مفهوم سبک زندگی را مطرح ساخته‌اند. او در مطالعاتی که روی طبقه مرفّه نوظهور در آمریکا انجام داد، نشان داد که افراد این طبقه چگونه می‌کوشند منزلت نوپدید خویش را با تقلید از سبک زندگی‌های طبقات بالای اروپایی به نمایش بگذارند و سلیقه‌های آن‌ها را در مُد و تغذیه و فراغت تبعیّت نمایند.

او برای چنین رفتاری، اصطلاح «مصرف نمایشی» را وضع کرد. او در تحلیل خویش از اهمیت و معنای مُد برای طبقات مرفّه، خاطرنشان می‌کند که ویژگی اصلی لباس‌های گرانقیمت مُد روز، پیامی است که باید درباره کامیابی صاحب آن در نیل به منزلتی فراتر از طبقه کارگر، صاحبان حرفه یا سایر طبقه‌های شغلی ارسال کنند. (همان، ص۱۶۱)

وبلن کتاب معروف خویش- نظریه طبقه مرفّه یا تن آسا -را در ۱۸۹۹ برای تبیین همین مطلب نوشت که مصرف این طبقه نه از سر نیاز بلکه برای کسب اعتبار اجتماعی و در راستای جلب توجه صورت می‌گیرد. حتّی در برخی موارد، آسایش و رفاه و تلذّذ ایشان اقتضای مصرفی دیگرگون دارد اما انگیزه تمایزجویی و برتری‌طلبی، الگوی مصرف خاصی را پیش رویشان می‌گذارد.

این نمایش پرتظاهر از مصرف، کارکرد زمینه‌سازی برای ستایش اجتماعی موقعیت و جایگاه آنان را دارد و حتّی در نظر او دلیل اصلی خرید و مصرف انواع خاص اتومبیل و تزیینات منزل و لباس و غذا و …، نمایش شیوه خاصی از سبک زندگی مشترک است.

در هر حال محوریت پایگاه اقتصادی در تحلیل‌های مارکسیستی و سپس محوریت منزلت اجتماعی در تبیین‌های وبری، نوعی برجسته‌سازی مولّفه‌های مادّی و این جهانی در شکل‌دهی زندگی و الگوی رفتاری گروه‌های انسانی بود. همان دو عنصری که با عنوان «مال» و «جاه» در ادبیات روایی شیعه مورد هشدار قرار گرفته و از تبعیّت و محوریّت آنها نهی شده است و پایه چنین دستوری، امکان درانداختن طرحی نو برای زندگی بر اساس شاخص‌هایی دیگر است.

این امکان، به معنای نفی تحکّمات ساختاری و محیطی و تأکید بر آگاهی و اراده اشخاص در پایه‌ریزی الگوهای رفتاری خویش است و البته نافی هویت جمعی و اقتضائات اجتماعی و گروه بندی‌های رفتاری و … هم نخواهد بود.

سبک زندگی با مبنا قرار دادن دو مولّفه اقتصاد و منزلت، ساده‌سازی نمی‌شود و هم چون بسیاری دیگر از مفاهیم علوم اجتماعی از تعریف متّفقٌ علیه و یکسانی برخوردار نیست تا جایی که «سوبل» که شاید مفصّل‌ترین متن را درباره تعریف سبک زندگی نوشته تصریح می‌کند: «تقریباً هیچ توافق تجربی یا مفهومی درباره این که چه چیز سازنده سبک زندگی است، وجود ندارد». (Sobel, Michael, Lifestyle and social structure: concepts, definition, and analysis, p:2 )

عوامل شکل‌دهنده به سبک زندگی

در مجموع این نکته را از لابه‌لای تعاریف مختلف جامعه‌شناسان غربی و پژوهش‌های اجتماعی می‌توان استنباط کرد که «الگوی مصرف» و «اوقات فراغت»، مرکز ثقل توجّهات ایشان در توصیف سبک زندگی بوده است. بخشی از این مسئله را می‌توان به دلیل قابل مشاهده و ملموس بودن این گونه الگوهای رفتاری دانست؛ به گونه‌ای که کاملاً مطالعه‌پذیر است.

ضرورت دستیابی به یک شاخص محسوس و کمّی جهت تحقیق و تحلیل وقایع اجتماعی، همیشه پژوهشگران این عرصه را با مشکلی اساسی مواجه ساخته و بر این اساس «الگوی مصرف و فراغت» تا حدّ زیادی، مطلوب و واقع‌نما تلقّی شده است. اما تأکید جامعه مدرن بر مصرف و لذّت‌گرایی نیز منشأ مهمّی در انتخاب این عوامل بوده که در ابتدای مطلب از قول جامعه‌شناسان غربی بدان اشاره گردید.

طبیعتاً هنگامی که در چارچوب نظری تفکّر غرب و در فرهنگ‌سازی رسانه‌ای جوامع غربی، بنیادهای ارزشی سهم ناچیزی در تشکیل و توسعه جنبه‌های رفتاری می‌یابند و اصالت اللذت و اباحی‌گری با توجیهات و تفسیرهای گوناگون و در سطحی وسیع به فرهنگ عمومی جامعه تزریق می‌شود، نمی‌توان توقّع داشت که تحلیل و توصیف چنین الگوهای رفتار جمعی را بر پایه مؤلّفه‌های اعتقادی و ارزشی بنیان نهاد.

هر چند که امروز ادبیات جامعه‌شناسی به طور فزاینده‌ای بر «مصرف فرهنگی» بر پایه «سرمایه فرهنگی و اجتماعی» تأکید می‌ورزد و ترجیحات و حتّی ذوقیات مردم در انتخاب مصرف فرهنگی را مورد مطالعه قرار می‌دهد، اما تلقّی ایشان از منابع مصرف فرهنگی و عوامل مؤثّر بر آن، واگویه دیگری از محوریّت لذّت و اباحه است.

تأکید بر مصرف فرهنگی تا آن جا پیش رفت که «پیر بوردیو» که اساس بیشترین تحلیل‌های سبک زندگی بر پایه مصرف فرهنگی از اوست، تمایزات اجتماعی را در دوره اخیر مدرنیته با توسّل به صور فرهنگی تبیین می¬نماید. (خادمیان، طلیعه، سبک زندگی و مصرف فرهنگی، ص۱۱)

مصرف فرهنگی قاعدتاً مبتنی بر نظام ارزشی و عقاید هر شخص شکل می‌گیرد و می‌تواند نمادی از نگرش‌ها و مقبولات فکری مصرف‌کننده تلقّی شود. از همین رو باید فرهنگ مصرف‌کننده را نسبت به جایگاه اقتصادی او بیشتر مورد تأکید قرار داد. اما برخی جامعه‌شناسان غربی در این ناحیه نیز به اسبابی مسلّط و مهیمن بر شخص پرداخته اند و شاخص‌هایی مثل پیشینه خانوادگی یا تبلیغات محیطی یا جنسیّت را بسیار پررنگ‌تر و مؤثّرتر از عوامل اختیاری و برآمده از تعقّل افراد در شکل‌گیری سرمایه فرهنگی او مطرح می‌کنند.

به عنوان مثال همان گونه که طلیعه خادمیان در «سبک زندگی و مصرف فرهنگی» آورده: بوردیو، انتخاب‌های فرهنگی را برخاسته از ذائقه و قریحه فرهنگی و آن را نیز ناشی از پیش زمینه‌های اجتماعی می‌داند. او سعی می‌کند نشان دهد که پیشینه خانوادگی و مدّت زمان قرارگرفتن افراد در معرض آثار فرهنگی تا چه حدّ بر انتخاب‌های فرهنگی و اساساً بر داوری زیبایی شناختی آن‌ها اثر می‌گذارد.

حتّی برخی منتقدان آراء او مانند اریکسون وقتی می‌خواهند نواقص و کاستی‌های نظریه بوردیو را بیان کنند، به این نکته اشکال دارند که وی از تأثیر منابع سازمانی و شبکه‌های غیرخانوادگی بر شخص غفلت کرده و بیش از حدّ بر ماهیت طبقاتی «منش» اصرار ورزیده است. (فاضلی، محمّد، مصرف و سبک زندگی، ص۴۶)

به عبارت دیگر در این انتقادات نیز مغفول ماندن سایر حوزه‌های مؤثّر بر فرد گوشزد شده و اصل محصور کردن شخص در قالب اقتضائات محیطی، محل ایراد نبوده است؛ و این در حالیست که بوردیو می‌خواست مفهوم منش را به عنوان منشاء قریحه‌های انتخابگر، جایگزین مفاهیم ساختارگرایانه نماید اما در واقع به تبیین دیگری از تحلیل‌های جبرگرای طبقاتی گرائیده است.

در واقع چنین رویکردی در تحلیل «قریحه» که قرار است “انتخاب‌گر” مصرف فرهنگی باشد، به انتخابی جبری شده، منتهی می‌گردد. همچنین جان استوری در کتاب مصرف فرهنگی و زندگی روزانه (۱۹۹۹)، فرآیند مصرف فرهنگی را در جوامع سرمایه‌داری به شدّت تحت تأثیر تبلیغات می‌بیند و نتیجه‌ای را که مطرح می‌سازد این است: مصرف، تنها یک عمل داوطلبانه و ارادی از سوی کنش گران نیست؛ بلکه فرآیندی متشکّل از محیط و شخص است.

اما دی مگیو و مایکل اوسیم در تحقیقات خود، تحصیلات را مؤثّرترین عامل در مصرف کالاهای فرهنگی معرفی کرده‌اند. (Dimaggio, p & Useem, Social class and Art Consumption: The Origins and Consequenses of class differences in exposure to the Art in America, pp>141-161)

کنولست و بروک در همین رابطه، چگونگی گذران اوقات فراغت در کودکی و نوجوانی و در نتیجه زمان تولّد، سطح تحصیلات و جنسیت را مطرح می¬کنند (Knulst, wim & Anderias van den Broek, Lifestyle and Consumption: Consequenses of Stratification P:213-233)، جان فوت بر تغییر و تحولات محیط اجتماعی انگشت می‌گذارد (Foot, John. A, Cultural consumption and participation, P: 209-220)،گلدتورپ به رابطه‌ای بسیار وثیق میان قشربندی اجتماعی و قریحه‌های فرهنگی (منشاء ترجیحات و انتخاب‌های فرهنگی) می‌رسد (Goldthorpe, John H. & Tak Wing chan, Social stratification and cultural consumption: Music in England, p:169-190) و سولیوان و کاتزجرو به تأثیر شدید جنسیت بر نوع و میزان مصرف فرهنگی قائل می‌شوند. (Sullivan, oriel & Tally katz – Gerro, Leisure, Tastes and Gender in Britain: Changes From the 1960s to the 1990s, p:165-186 ) (همگی به نقل از خادمیان، طلیعه، سبک زندگی و مصرف فرهنگی، صص۳۳و۳۴)

همان گونه که مشاهده می‌شود، محوریت عواملی مسیطر و حاکم بر اراده و اصالت افراد در یافته‌های این تحقیقات بسیار برجسته می‌باشد و این البته از روح اصالت صِرف اجتماع و نفی نقش‌آفرینی‌ها و تأثیرات ویژه فرد در جامعه‌شناسی سرچشمه می‌گیرد. با نگاهی عمیق‌تر در بسیاری تبیین‌های جامعه‌شناختی، منشاء اصلی و مشترک انتخاب و ترجیحات در سبک زندگی را می‌توان در مفهوم «سلیقه» مشاهده کرد.

حال آن که تلاش درخوری برای تعریف این واژه هم وجود نداشته و در تعاریف موجود نیز همان اشکالات جبرگرایانه دیده می‌شود؛ مثلاً بوردیو به عنوان یکی از اصلی‌ترین نظریه‌پردازان سبک زندگی، در مهمترین کتابش – تمایز؛ نقد اجتماعی داوری سلیقه – سلیقه را نوعی عادت واره دانسته که کاملاً ناشی از فرآیند جامعه‌پذیری و آموزش و موقعیّت فرد در محیط اجتماعی معرّفی می‌نماید.

او حتّی با تبیین زیبایی‌شناختی کانت که سلیقه را موهبتی طبیعی و قابل ارتقاء تعریف می‌کند، به وضوح درگیر می‌شود و نهایتاً از «فضاهای اجتماعی» و «موقعیت افراد در آن فضاها» به عنوان مبنای سلیقه نام می‌برد.

منظور او از فضاهای اجتماعی فراتر از دیدگاه وبر است و «درونی کردن نظام طبقه‌بندی موجود در فضای اجتماعی» را که یک فرآیند بیشتر ناخودآگاه است، ذکر می‌کند. به این ترتیب، باطن انتخاب افراد، در واقع ناشی از چندراهه‌های جبری پیش روی هر گروه اجتماعی خواهد بود. (مهدوی¬کنی، سعید، دین و سبک زندگی، ص۷۱-۶۸)

منبع: بر گرفته از کتاب درآمدی بر سبک زندگی دانشجوی انقلابی؛ مهدی همازاده؛ نشر پژوهشکده باقرالعلوم.