صلابت و مدارا در سیره امام کاظم (ع)

۱۳۹۳-۰۴-۲۸

377 بازدید

یکى از بحثهایى که امروزه مورد توجه گروهى از افراد جامعه قرار گرفته، مساله تسامح و تساهل در دین است. این افراد دودسته اند:

الف- مغرضان، کج اندیشان و التقاطى مذهبان که شناخت درستى ازدین نداشته، هرچه به نفع نیات پلید خود باشد، مى پذیرند و باسلاح تسامح به جنگ دین مى آیند.

ب- متدینان ساده و خوش باور که بدون تامل در گفته هاى دیگران، اسلام را دین سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسیاب دشمن مى ریزند; اینان چون متحجران خوارجند که کاغذ پاره هاى بر سر نى را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ایستادند.

از آنجا که اگر اسلام از چشمه زلال اهل بیت به ما نرسد نه تنها،شفا بخش نبوده، بلکه سمى مهلک خواهد بود، به نظر مى رسد در باره مساله تساهل و تسامح دینى نیز باید به پیشوایان معصوم (علیهم السلام) پناه برد تا ما را از زلال خویش سیراب سازند. بررسى ابعادمختلف سیره این بزرگواران حدو مرز تساهل و تسامح را به خوبى روشن مى سازد. این نوشتار سیره امام موسى بن جعفر (علیه السلام) در این باره را به اختصار بررسى مى کند.

دوران امامت این امام همام از سال ۱۴۸ ه .ق که حضرت امام صادق (علیه السلام) به شهادت رسید. آغاز شد. آن حضرت در این دوران با چهارخلیفه سفاک به مقابله پرداخت:

منصور دوانیقى، مهدى عباسى، هادى و هارون الرشید خلفاى جلادبنى عباس در این عصر بودند.

سیره امام کاظم (علیه السلام) نشان مى دهد آنجا که بحث دفاع از دین مطرح است امام تا مرز شهادت پیش مى رود و ذره اى سیاسى کارى و تساهل وسازش در وجود مبارکش پیدا نمى شود. امام از دو سلاح تقیه و زندان براى دفاع از دین استفاده مى کند و در جاهایى که مبسوط الید باشدبه ترویج و اقامه احکام دین مى پردازد. آنچه به عنوان مدارا وتساهل در زندگى امام کاظم (علیه السلام) رخ داده است، به زندگى شخصى و گذشت و ایثار آن حضرت مربوط است. نمونه هاى زیر گوشه اى از برخوردقاطع امام کاظم (علیه السلام) در جهت عزت و صلابت دینى، اقامه عدل و برپایى حدود الهى است.

الف- صلابت امام کاظم (ع)

۱- امام کاظم (ع) و قیام فخ

قیام و نهضت فخ که در نتیجه ستم بسیار دستگاه خلافت به علویان و شیعیان رخ داد. با روش پیشواى هفتم بى ارتباط نبود;

زیرا آن حضرت نه تنها از آغاز تا تشکیل نهضت از آن اطلاع داشت بلکه با رهبر آن (حسین شهید فخ) نیز در تماس و ارتباط بود. امام هنگامى که احساس کرد حسین در تصمیم خود براى مبارزه با دستگاه ستم پیشه استوار است، به او فرمود: «گرچه شهید خواهى شد ولى باز درجهاد و پیکار کوشا باش. این گروه (عباسیان) مردمى پلید وبدکارند که اظهار ایمان مى کنند ولى در باطن ایمان و اعتقادى ندارند. من دراین راه پاداش شما را از خداى بزرگ مى خواهم.»[۱]

هادى عباسى که مى دانست قیام فخ بدون مشورت و چراغ سبز امام کاظم (علیه السلام) صورت نگرفته است، امام را به قتل تهدید کرد و گفت: به خدا سوگند، حسین به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قیام و از اوپیروى کرده; زیرا پیشواى این خاندان، کسى جز موسى بن جعفرنیست. خدا مرابکشد، اگر او را زنده بگذارم.[۲]

۲- صلابت در اجراى حدود

یکى از ویژگیهاى مهم حکومت اسلامى، اجراى حدود بدون هیچ ملاحظه و مسامحه است. اگر در نظامى حدود براى توده مردم که دستشان به جایى نمى رسد. به شدیدترین وجه جارى شود ولى وقتى نوبت به دانه درشت ها مى رسد، هزار و یک حیله براى تخفیف مجازات آنان به کار رود، آن نظام از اسلام دور شده است.

امام کاظم (علیه السلام) در مورد اجراى حدود مى فرماید: منفعت اقامه حد براى خداوند در روى زمین از بارش چهل روز باران بیشتراست. و این که در قرآن آمده است: (یحیى الارض بعد موتها) خداوند زمین مرده را زنده مى کند. منظور زنده کردن به وسیله قطرات باران نیست، بلکه منظور این است که خداوند مردانى را در روى زمین بر مى گزیند تا عدالت را بر پا دارند و با اقامه عدل زمین را زنده کنند.[۳]

اسحاق بن عمار مى گوید: از امام موسى بن جعفر (ع) در مورد چگونگى و کیفیت اجراى حد بر شخص زناکار پرسیدم; فرمود: شدیدترین نوع تازیانه بر او زده شود.

۳- ممنوعیت بازى با مقدسات

امام موسى بن جعفر (علیه السلام) مى فرماید: اگر کسى نزد حاکم فاسقى برودو براى این که دنیایش آباد شود، آیاتى از قرآن را برایش بخواند، به خاطر هر حرفى که از دهانش خارج مى شود، ده بار لعنت مى گردد.[۴]

۴- عدم سازش بر سر اصول

روزى هارون الرشید به امام موسى بن جعفر (علیه السلام) عرض کرد: مى خواهم فدک را به تو برگردانم. امام فرمود: من فدک را نمى خواهم مگر باحدود آن. هارون گفت: حدود آن رامشخص کن. امام فرمود: اگر حدودش را بگویم آن را به من نخواهى داد. هارون اصرار کرد و گفت; فدک را با حدودش به امام خواهد بخشید. امام فرمود: حد اول فدک، عدن است. هارون باشنیدن این جمله درهم کشیده شد. امام فرمود: حد دوم آن سمرقند و حد سوم آن آفریقا و حد چهارم آن نواحى دریاى خزر و ارمنستان است. هارون الرشید در حالى که به شدت عصبانى شده بود، گفت: با این حال چیزى براى ما باقى نمى ماند. امام فرمود: من از اول گفتم: اگر فدک را بخواهم با حدود آن است و تو آن را به ما نخواهى داد.[۵]

این حدیث نشان مى دهد که قضیه فدک رمز حکومت عدل است و امام با بیان این مطلب بر حکومت بنى عباس خط بطلان کشید.

۵- اقتدار دینى

در یکى از سالها، هارون الرشید براى انجام اعمال حج به مکه رفت. اطرافیان خلیفه مسجدالحرام را خلوت کرده، مانع طواف دیگران شدند. در این هنگام، امام موسى بن جعفر (علیه السلام) در کسوت مردى که لباس اعراب بیابانى را به تن داشت، وارد شد و بدون توجه به امر و نهى اطرافیان خلیفه به طواف پرداخت و فرمود: اینجا مکانى است که خداوند بین همه مردم از خلیفه و غیر خلیفه تساوى برقرار کرده است.

جالب توجه این که امام در طواف جلوتر از هارون قرارگرفت و هارون شت سر امام طواف به جاى آورد. هنگام استلام حجرالاسود نیز امام قبل از هارون حجر را استلام کرد. بعد از تمام شدن اعمال، هارون که امام را نمى شناخت. گفت: این اعرابى رابیاورید تا علت کارهایش را بازگو کند. وقتى به امام عرض کردند; هارون او را خواسته است. امام فرمود: من با او کارى ندارم. اگر او کار دارد، پیش من بیاید.[۶]

۶- مبارزه با کاخ نشینى

روزى امام کاظم (علیه السلام) وارد یکى از کاخهاى هارون در بغداد شد. هارون به قصر خود اشاره کرده و با نخوت وتکبر پرسید: این قصر از آن کیست؟ (هدف او از این کار آن بود که شکوه و قدرت خود رابه رخ امام بکشد.)

حضرت بدون آن که کوچکترین اهمیتى به کاخ پر زرق و برق او دهد، با کمال صراحت فرمود: این خانه، خانه فاسقان است; همان کسانى که خداوند در باره آنان مى فرماید: «به زودى کسانى را که در زمین به ناحق کبر مى ورزند و هرگاه آیات الهى راببینند، ایمان نمى آورند و اگر راه رشد و کمال را ببینند، آن رادر پیش نمى گیرند; ولى هرگاه راه گمراهى را ببینند، آن را طى مى کنند، از آیات منصرف خواهم کرد; زیرا آنان آیات ما را تکذیب کرده، از آن غفلت ورزیده اند.»

هارون الرشید از این پاسخ سخت ناراحت شد و در حالى که خشم خود را به سختى پنهان مى کرد باالتهاب پرسید: پس این خانه از آن کیست؟ امام بى درنگ فرمود: این خانه ملک شیعیان و پیروان مااست، ولى دیگران آن را بازور تصاحب کرده اند. این خانه در حال عمران و آبادى از صاحب اصلى اش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت.[۷]

۷- مبارزه با عوام فریبى هارون

یکى از شگردهاى تبلیغاتى دستگاه خلافت، مساله انتساب هارون به خاندان رسالت بود و شخص هارون بر این مساله بسیار تکیه مى کرد. او روزى وارد مدینه شد و سمت قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رهسپارگردید. هنگامى که به حرم رسید و انبوه جمعیت را دید، رو به قبرپیامبر کرد و گفت: درود بر تو اى پیامبر خدا، درود برتو اى پسرعمو. او این کلمات را با صداى بلند گفت تا مردم بدانندخلیفه پسر عموى پیامبر است.

در این هنگام امام هفتم (علیه السلام) که در آن جمع حاضر و از هدف هارون آگاه شده بود. نزدیک قبر پیامبر رفت و باصداى بلند فرمود: درود بر تو اى پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله) ، درود برتواى پدر. هارون از این سخن سخت ناراحت شد، رنگ صورتش تغییر یافت و بى اختیار گفت: واقعا این افتخار است.[۸]

هارون نه تنها کوشش مى کرد انتساب خویش به مقام رسالت را به رخ مردم بکشد، بلکه به وسایلى مى خواست پیامبرزادگى این پیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزى به امام کاظم (علیه السلام) گفت: شما چگونه ادعا مى کنید فرزند پیامبرید در حالى که فرزندان على (علیه السلام) هستید; زیرا هرکس به جد پدرى خود منسوب مى شود، نه جدمادرى!؟

امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ آیه اى را تلاوت فرمود که خداوند ضمن آن مى فرماید: «… و از نژاد ابراهیم، داوود، سلیمان،ایوب، زکریا، یحیى، عیسى و الیاس را که همگى از نیکان وشایستگانند. هدایت کردیم.» آنگاه فرمود: در این آیه، عیسى ازفرزندان پیامبران پیشین شمرده شده است در صورتى که او پدرنداشت وتنها از طریق مادرش مریم نسبتش به پیامبران مى رسید. پس به حکم این آیه، فرزندان دخترى نیز فرزند شمرده مى شوند. ما نیزبه واسطه مادرمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرزند پیامبریم.[۹]

در مناظره مشابه دیگرى، امام در پاسخ به این پرسش که چرا شماخود را فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى نامید؟ فرمود: اى هارون! اگرپیامبر زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى کند، آیادخترت را به پیامبر تزویج مى کنى؟ هارون گفت: نه تنها تزویج مى کنم بلکه با این وصلت به تمام عرب و عجم افتخار مى کنم.

امام فرمود: ولى این قضیه در مورد من صادق نیست. نه پیامبر (صلی الله علیه و آله) دختر مرا خواستگارى مى کند و نه من دخترم را به او تزویج مى کنم; زیرا من از نسل اویم و این ازدواج حرام است; ولى تو از نسل پیامبر نیستى.[۱۰]

۸- نتیجه توهین به مقام ولایت

هارون از ساحرى خواست وقتى امام کاظم (علیه السلام) کنار سفره غذا نشست،کارى کند اهل مجلس به ایشان بخندند و امام کوچک شود. وقتى سفره حاضر شد خادم امام (علیه السلام) دست برد که نان را بردارد و نزد امام بگذارد، نان پرید و هارون و اهل مجلس خندیدند.

در این لحظه،امام به تمثال شیرى که بر پرده اى در اتاق نقاشى شده بود، اشاره کرده وفرمود: اى شیر خدا، دشمن خدا را بگیر. تمثال به صورت شیر واقعى در آمده و ساحر را پاره پاره کرد و بلعید.

هارون واطرافیانش از دیدن این صحنه از هوش رفتند. چون به هوش آمدند،هارون عرض کرد: کارى کنید تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگرعصاى موسى آنچه بلعیده بود، برگرداند، این تمثال شیر نیز چنین خواهد کرد.[۱۱]

در این قضیه اهمیت جایگاه امامت و ولایت به خوبى روشن مى شود; زیرا امام در این مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشیع مورد اهانت قرار گرفت نه به عنوان شخص. به همین جهت نیز با قاطعیت به مقابله پرداخت.

۹- امام و مبارزه با ترویج افکار باطل

هشام بن سالم مى گوید: من و ابوجعفر (مؤمن طاق) بعد از وفات امام صادق (علیه السلام) در مدینه بودیم; مردم مى گفتند: بعد از امام صادق (علیه السلام) ، عبدالله امام است، زیرا او پسر بزرگ است. ما برعبدالله وارد شدیم، دیدیم مردم گرد او جمع شده اند. ما چنان که قبلا از پدرش مى پرسیدیم، در مورد زکات و مقدار آن از اوپرسیدیم، گفت: در دویست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نیم درهم. گفتیم: حتى مرجئه هم چنین حرفى نزده است، درحالى که حیران بودیم از نزد او بیرون آمدیم.

من و ابوجعفر در کوچه هاى مدینه سرگردان بودیم و نمى دانستیم کجا برویم و از چه کسى بپرسیم. با خود گفتیم: آیا به سوى مرجئه رویم یا به سوى قدریه یا زیدیه یا معتزله و یا خوارج؟ در دریاى این افکار غوطه ور ودیم که پیرمردى به من اشاره کرد تا همراهش بروم. با نگرانى از این که مبادا این پیرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافت باشد، به دنبالش راه افتادم. پیرمرد مرا به خانه موسى بن جعفر (علیه السلام) هدایت کرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوى من بیا نه به سوى مرجئه و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه خوارج، به سوى من.[۱۲]

۱۰– امام کاظم و مبارزه با لهو ولعب

علامه حلى در کتاب «منهاج الکرامه » آورده است که روزى امام موسى بن جعفر (علیه السلام) از درخانه بشرحافى در بغداد مى گذشت، صداى سازو آواز و غنا و نى و رقص از خانه بشر بلند بود. در این هنگام کنیزکى از خانه بیرون آمد تا خاکروبه بیرون بریزد. حضرت به اوفرمود: آیا صاحب این خانه آزاد است یابنده؟ کنیزک گفت: آزاداست. امام فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولایش مى ترسید.

کنیزک چون برگشت، بشر علت دیر آمدنش را پرسید. کنیز حکایت رابازگفت. بشر با پاى برهنه بیرون دوید، خود را به حضرت رسانده،عذر خواست و به دست آن حضرت توبه کرد. بعد از آن هرگز کفش نپوشید و همیشه پا برهنه راه مى رفت.[۱۳]

۱۱- امام و مبارزه با خرافات

ابن شهرآشوب مى گوید: منصور دوانیقى در یکى از روزهاى نوروزاز امام دعوت کرد تا به مناسبت عید نوروز در مجلس شرکت کند. امام فرمود: من در اخبارى که از جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شده، سندى براى این عید نیافتم. این عید، سنت فارسیان است و اسلام آن رامحو کرده است. پناه مى برم برخدا از آن که احیاکنم چیزى را که اسلام محو کرده باشد.[۱۴]

ب- نمونه هایى از مداراى امام موسى بن جعفر (ع)

در مورد مداراى معصومان علیهم السلام با مخالفان، به ویژه کسانى که از روى نادانى و جهالت به آنان اسائه ادب مى کردند،روایات متعددى رسیده است. در مورد امام کاظم (علیه السلام) نیز نگاهى به صفات او، همین مطلب را ثابت مى کند. او را «کاظم » مى گویند،زیرا در باره مسایل شخصى از کسى خشمگین نشد.

در تاریخ آمده است که یکى از مخالفان امام را بسیار مى آزرد و حتى به ایشان دشنام مى داد. صبر یاران امام به سر آمد و به ایشان عرض کردند: اجازه دهید او را به سزاى عملش برسانیم. امام از این کار نهى کردندونشانى آن مرد را پرسیده، سوار بر مرکبى شد و به سوى مزرعه وى در خارج از مدینه رهسپار گردید. به محض این که مرکب امام واردمزرعه شد، آن شخص شروع به فحاشى کرد که چرا وارد مزرعه من شده اى؟

امام (علیه السلام) فرمود: ارزش مزرعه ات چقدر است و امیددارى امسال چه مقدار سود ببرى؟

گفت: روى هم دویست اشرفى. امام سیصد اشرفى به او داد و باروى گشاده چند کلمه اى با او صحبت کرد. آن شخص از رفتار زشت خویش پشیمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را درمسجد نشسته یافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض کرد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته »[۱۵]

 خدا مى داند رسالت خود را کجا و نزد چه کسى قرار دهد.[۱۶]

امام و حفظ آبروى دیگران

یکى از نزدیکان امام (علیه السلام) نقل مى کند: شبى امام مشغول استراحت بود که ناگاه بلند شده، به سرعت از اتاق بیرون رفت. من دنبالش حرکت کردم. نزدیک دیوار حیاط شنیدم، دو نفر از غلامان امام ازپشت دیوار با دو نفر از کنیزها مشغول صحبت هستند. امام وقتى متوجه آمدن من شد، فرمود: آیا توهم حرفهاى آنها را شنیدى؟ گفتم: آرى.

صبح حضرت آن دو غلام را به شهرى و کنیزها را به شهر دیگرى فرستاد تا این راز مخفى بماند و آبروى آنان حفظ شود.[۱۷]

پى نوشت ها:

[۱] . بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۱۶۹٫

[۲] . همان، ص ۱۵۱٫

[۳] . کافى، ج ۷، ص ۱۷۴٫

[۴] . ختصاص، ص ۲۶۲٫

[۵] . بحار، ج ۴۸، ص ۱۴۴٫

[۶] . مناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ؟

[۷] . بحار، ج ۴۸، ص ۱۳۸٫

[۸] . سیره پیشوایان، ص ۴۳۱٫

[۹] . همان، ص ۴۳۳٫

[۱۰] . همان، ص ۴۳۲٫

[۱۱] . منتهى الآمال، ج ۲، ص ۲۳۰٫

[۱۲] . همان، ص ۲۲۱٫

[۱۳] . همان، ص ۲۱۴٫

[۱۴] . همان، ص ۲۱۲٫

[۱۵] . سوره انعام، آیه ۱۲۴٫

[۱۶] . منتهى الآمال، ج ۲، ص ۲۱۱٫

[۱۷] . بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۱۱۹، ح ۳۸٫

نویسنده: شمس الله ایلامى