اشاره:
عصر امام زین العابدین(علیهالسلام) عصر اندوه و ماتم بود. مسلمانان به خصوص شیعیان متأثر از حادثه دلخراش کربلا بودند. ام بنی امیه و مروانیان در این زمان مست قدرت و پیروزی بودند. در این زمان فرهنگ شیعه با توجه به وضعیت به وجود آمده گسترش خوبی داشته و حتی در این زمان بود که برخی برای انتقام خود حسین(علیهالسلام) قیام کردند و نهضتهای شیعی علیه دستگاه بنی امیه به وجود آمد. این مقاله به اموری پرداخته که به این موضوع ارتباط دارند.
دَأب و دیدن اهل بیت رسول خدا (صلیالله علیه و آله) بعد از حادثه کربلا، نشر و انتشار وقایع و قضایای وارده به کشتگان طفّ بود، و به آنچه از دهشت و فزع و غارت و ضرب و کتک و اسارت بوده است. بدین طریق که حضرت امام زین العابدین (علیهالسلام) تمام مدت زندگی خود را به گریه بر پدرشان سپری نمودند. (مشهورترین اقوال آن است که: آن حضرت در ماه محرم الحرام سنه ۹۵ با خورانیدن سم شهید شدهاند، بنا بر این، مدّت حیاتشان بعد از پدرشان سی و پنج سال بوده است همان طور که مشهور آن است که عمر شریفشان در روز شهادت پدرشان بیست و دو سال بوده است. حضرت در پنجم ماه شعبان سنه ۳۸ هجریه متولّد، و با سمّ ولید بن عبدالملک در مدینه شهادت یافتند و در بقیع پشت سر عمویشان حضرت امام مجتبی(علیهالسلام) دفن شدند. هیچ نوع طعامی و نوشیدنی برای ایشان نمیآوردند مگر آنکه به اشکهای چشمشان ممزوج میشد، و بر همین منوال فرزندان امام از آن حضرت بودهاند. بلکه پیوسته مجالس عزا و ماتم را برای گریستن برای آنحضرت منعقد میساختهاند و شعر رثاء مرثیه خوانان را استماع مینمودهاند.
و چه بسیار پرده میآویختند و در پشت آن دختران خاندان رسالت را مینشاندند تا اثر اندوه و داغ مرثیهها را استماع کنند، و بر روی زمین افتادگان و شهیدان وقعه طفّ و بر اسارت عقیلههای بنیهاشم گریه نمایند. بلکه از این گذشته، ترغیب و تشویق مومنین بود بر اقامه ماتم و حزن برای گریستن به جهت آن حادثه خطیره، و فاجعه عظیمه؛ و بر ترغیب بر زیارت قبر سیدالشّهداء (علیهالسلام) گرچه بر چوب باشد (اشاره به آنکه زیارت مستلزم به دار آویختن آنان میشد).
مومنین این دعوت را لبّیک گفتند، و از آن پس همیشه مجالس عزا و ماتم برپا و زیارت حضرت دوام داشت. و بدین جهت در ایام بنیامیه و مقداری از دولت بنیعبّاس مخصوصاً در عصر متوکّل، به شیعیان انواع آزار و اذیت و عقوبت، واردههائی سخت و مهلک رسید.
شیعیان در این امر به قدری ایستادگی و مقاومت نمودند تا به آرزوی خود رسیدند، و به طور علنی و آشکارا مجالس ماتم بر پا شد و عَلَناً و آشکارا زیارت آن شهید مظلوم رائج گردید و به جائی رسید که تو امروز مشاهده میکنی!
و به طور مدام و مستمر، أئمّه اهل البیت امر به نشر دعوت حسینی مینمودهاند، با تمام وسائل و امکانات نشر.
و از ائمّه بیشتر، جدِّشان مصطفی (صلیالله علیه و آله) بود که بر حسین فرزندش (علیهالسلام) گریه کرد، و برای گریه بر او ترغیب و تحریض به عمل آورد. و در موقع قیام و نهضتش، مردم را از قبل برای کمک و نصرتش تشویق فرمود، و برای زیارت او بعد از شهادتش، اصرار و إبرام نمود در حالی که حسین هنوز زنده بود.
أنَسُ بنُ حارِث بن نَبیه شنید که رسول خدا (صلیالله علیه و آله) میفرماید: «إنَّ ابْنِی هَذَا – یعْنِی الْحُسَینَ (علیهالسلام) – یقْتَلُ بِأرْضٍ یقَالُ لَهَا: کَرْبَلاَ. فَمَنْ شَهِدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَلْینْصُرْهُ! ؛ تحقیقاً و حتماً این پسر من یعنی حسین (علیهالسلام) کشته میشود در زمینی که به آن کربلا گویند. هر کدام از شما که شاهد و حاضر در آن قضیه باشد، واجب است او را نصرت کند!» أنَس به سوی کربلا رفت و با حسین (علیهالسلام) کشته گردید.
و ابنعباس میگوید: أوْحَی اللهُ تَعَالَی إلَی مُحَمَّدٍ (صلیالله علیه و آله): «إنِّی قَتَلْتُ بِیحْیی بْنِ زَکَرِّیا سَبْعِینَ ألْفاً، وَ إنِّی قَاتِلٌ بِابْنِ ابْنَتِکَ سَبْعِینَ ألْفاً؛خداوند تعالی به محمد (صلیالله علیه و آله) وحی فرستاد: من راجع به شهادت یحیی بن زکریا هفتاد هزار نفر را به إزاء خون او کشتهام، و من راجع به شهادت پسر دخترت، هفتاد هزار نفر را خواهم کشت!» و احادیث وارده در این شأن بسیار میباشد.
در این صورت من چنین اعتقاد دارم که: تو به اسرار این اوامر و اقامه آن شعائر وقوف یافتی! به سبب آنکه ایشان در اثر ترغیب به آنها و اینها، میخواهند انظار عامّه را به مصائبی که بر شهید ستم و کشته ظلم وارد شده است متوجّه سازند و بهواسطه این توجه دادن و متنبّه نمودن، البته اعلاء کلمه شَهَادتین و تنفیذ احکام شریعت مقدّسه خواهد بود. چرا که سید الشّهداء (علیهالسلام) جان خود، و جان نفائس گوهرانِ خزینه خود را قربان ننمود مگر برای این منظور. و اینک میدانم که تو واقف و خبیر میباشی به آنکه این قربانی از وی به ثمر رسید و آن دعوت از عامّه مردم به منصّه ظهور نشست.
و اگر هیچ فائده و ثمری بر آن مترتّب نمیگشت مگر انعطاف افکار و نفوس مردم بر آن فاجعه وارده بر آن صریع جور و قتیل مظلوم، و بغضشان بر علیه کسی که بدین فعل شنیع دست آلوده کرده است، همین بس بود که پاداشی باشد که اشفاق و ترحّم بر مظلوم ایجاب میکند گر چه از غیر أبناء آئین و دین او بوده باشند و بر شَنَان و عداوت بر ظالم گرچه از قوم خویشان و همکیشان و هم مذهبان خود او بوده باشند. و بدین لحاظ است که مینگری سایر امَّتها و اگرچه مسلمان هم نیستند بر این فداکاری و تضحیه، عطف نظر نموده و این شجاعت و شیرمردی و اقدام را از سیدالشّهداء (علیهالسلام) تقدیر میکنند. و آن جُرْأت و هتّاکی بر قتلش را در آن احوال و موقعیات بخصوص، خِزْی و شناعت و لکّه ننگی میشمارند که عار آن هیچ گاه با مرور سنین و أعوام، و گذشت لیالی و ایام شسته نخواهد گشت.
بنابراین پیروزی و ظفر در آن شهادت، به کثرت اولیاء و شیعیان او از مسلمین نیست، و نه به واسطه بسیاری یاران و پیروان اهل بیت در هر شهر و بلدی که اسلام بر آن سایه افکنده است، بلکه باید نسبت به جمیع عالم که از این حادثه مرد شجاع أبیالنَّفْس حُرّ و آزاد که شمشیر ظلم و عدوان او را بر زمین کوبیده، اطلاع یافته است سنجید و با همه جهان و عالم انسانیت معیار و اندازه گرفت.
به علّت آنکه تاریخ به ایشان نشان نداده است، و عیان و مشاهده به آنان ننموده است جنگی را که در آن حقّ و باطل رو به روی هم قرار گرفته باشند، سپس باطل غلبه یافته و از حق انتقام کشیده باشد انتقامی که وحوش خرد کننده و درهم شکننده و امَّتهای جاهلیتی که أبداً دینی را نمیشناسند، و از عاطفه و یا نظام بوئی به مشامشان نرسیده باشد، آن را مستنکر و قبیح بشمارند، تا چه رسد به امَّتی که خود را منتسب به دین رحمت و عطف و محبّت، و به دین حق متصل میداند.
به اضافه آنکه این انتقام از کسی به عمل آمده است که دعوت میکند آنان را تا بدین دین و احکام آن عمل نمایند. و آنان هم چنین معتقدند که در زیر سایه رواق آن دین نشستهاند و بهرهور هستند، و معترفند که آن شهید قتیل، خودش داعیه حقّ و پسر صاحب شریعت میباشد.
چون عبیدالله بن زیاد داخل کوفه شد و بر مسلم بن عقیل مظفّر آمد – مُسْلِمی که رسول حسین (علیهالسلام) و دعوت کننده از جانب او بود – شروع کرد به گرفتن کسانی که گمان وَلاء امیرالمومنین (علیهالسلام) درباره آنها میرفت، و افرادی را که متّهم به تشیع بودند حبس نمود تا به جائی که جمیع زندانها از آنان پر شد از ترس آنکه مبادا در پنهانی به طور آهسته آهسته برای نصرت امام حسین (علیهالسلام) از کوفه بدر روند.
و همین امر موجب آن است که با وجود کثرت شیعیان علی در کوفه، انصار سیدالشّهداء (علیهالسلام) در کربلا قلیل بودهاند. و بهطوری که گفته شده است: در محبس او دوازده هزار شیعه بوده است، و چه بسیار از مردان سرشناس و رجال زعیم و موجَّه در میانشان بوده است، امثال مختار، و سلیمان بن صُرَد خُزاعی، و مُسَیب بن نَجَبَه، و رِفَاعَه بن شَدَّاد، و ابراهیم بن مالک الاشتَر.
و به مجرّد آنکه ایشان پس از واقعه کربلا از زندان وی خارج شدند، چهار هزار نفر از ایشان به ریاست سلیمان بن صُرَد نهضت کردند، و آمدند بر کنار قبر امام حسین (علیهالسلام) و ندای کشته شدن او را سر دادند، و بر او گریستند و با کمال شدّت با اُمَویین محاربه کردند تا آنکه اکثرشان هلاک شدند، و معذلک از مقاومت در برابر آنها دست برنداشتند تا آنکه مختار در کوفه ظهور نمود، و به وی ملحق شدند.
ابن زیاد جماعتی از شیعیان را به دار آویخت که در طلیعه آنان عبدصالح مَیثَم تَمَّار بوده است. عبیدالله امر کرد تا دو دست و دو پای وی را قطع کردند، و او به همین منوال بر بالای چوبه دار مشغول به بیان فضائل امیرالمومنین (علیهالسلام) بود، گویا خطیبی است که بر روی چوبهها سخن میگوید.
عبیدالله امر کرد تا زبان او را بیرون آوردند و بریدند، سپس شکمش را دریدند تا بمرد، رحمه الله علیه. و این فعل پرقساوت و فظیع، کار مختصری بوده است از آنچه ابنزیاد با شیعه انجام داده است. اگر برای او نبود مگر واقعه کوبنده و خرد کننده طفّ و کشتن امام حسین (علیهالسلام) و خاندان و اصحاب او هر آینه کافی بود که همین قضیه از عظمت جزع و فزع، آسمانها و زمینها را به لرزه درآورد.
حضرت امام محمد باقر (علیهالسلام) به طوری که در «شرح نهج البلاغه» ج ۳ ص ۱۵ وارد است میفرماید: ثُمَّ لَمْ نَزَلْ أهْلَ الْبَیتِ نُسْتَذَلُّ وَ نُسْتَضَامُ وَ نُقْصَی وَ نُمْتَهَنُ وَ نُحْرَمُ وَ نُقْتَلُ وَ نُخَافُ وَ لاَنَأمَنُ عَلَی دِمَائِنَا وَ دِمَاءِ أوْلِیائنَا- إلی أن قال (علیهالسلام): – وَ کَانَ عِظَمُ ذَلِکَ وَ کِبْرُهُ زَمَنَ مُعَاوِیهَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ (علیهالسلام) فَقُتِلَتْ شِیعَتُنَا بِکُلِّ بَلْدَهٍ وَ قُطِّعَتِ الاْیدِی وَ الاْرْجُلُ عَلَی الظِّنَّهِ، وَ کَانَ مَنْ یذْکَرُ بِحُبِّنَا وَ الاْنْقِطَاعِ إلَینَا سُجِنَ أوْ نُهِبَ مَالُهُ أوْ هُدِمَتْ دَارُهُ. ثُمَّ لَمْ یزَلِ الْبَلاءُ یشْتَدُّ وَ یزْدَادُ إلَی زَمَانِ عُبَیدِاللهِ بْنِ زِیادٍ قَاتِلِ الْحُسَینِ (علیهالسلام).
«از آن به بعد پیوسته حال ما اهل بیت چنان بود که مورد ذلّت و ستم واقع میشدیم، و به مکان دور تبعید میگشتیم، و خوار و زبون قرار میگرفتیم، و از جمیع حقوقمان محروم میگشتیم، و کشته میشدیم، و مورد ترس و وحشت واقع میگشتیم، و بر خونها و جانهای خودمان، و بر خونها و جانهای مُوالیانمان ایمنی نداشتیم. تا آنکه حضرت میفرماید: و بیشترین و بزرگترین این وقایع در زمان معاویه بود، پس از مرگ امام حسن (علیهالسلام). در این زمان شیعیان ما را در هر شهری میکشتند، و بر اتّهام و گمان تشیع، دستها و پاها قطع مینمودند، و هر کس که نامی از وی در محبّت ما و اتّصال به ما برده میشد، محبوس میگردید و یا مالش دستخوش غارت قرار میگرفت، و یا خانهاش منهدم میگشت. سپس پیوسته بلاء شدّت میگرفت و افزوده میشد تا زمان عبیدالله بن زیاد قاتل حسین (علیهالسلام).»
شما در این عبارات مذکوره از امام باقر (علیهالسلام) بنگرید – این امام صادق امین – که چگونه با لحنی دردناک برای ما توضیح میدهد آنچه را که برایشان و بر شیعیان ایشان واقع شده است از انواع بلاها و عظمت گرفتاریها و مصائب در أیام ابن زیاد و پیشتر از آن همانطور که برای ما بیان میکند آنچه را که بعد از آن عصر به وقوع پیوسته است. و تاریخ بهترین گواه گفتار اوست.
هنگامی که یزید با شتاب به هلاک رسید، و حکومت امویین پس از وی چند روزی متزلزل گردید، شیعه در کوفه در جستجوی زعیمی بود تا ایشان را گرد آورد و سروسامان بخشد، و خشم و غیظ دلهایشان را شفا دهد. چندی در این انتظار بیش به سر نبردند که مختار همچون شیر ژیان بعد از کمین طویل و انتهاز فرصت مدید، بر امویان جهید. شیعه گرداگرد او را گرفتند و تحت رکابش به راه افتادند.
مختار، ریاست لشگر خود را به ابراهیم بن مالک اشتر سپرد، و به سپاه شام هجوم کرد و با بدترین وضعیتی، آنان را شکست داده، پاره پاره نمود، و قائد سپاه شام را که عبیدالله بن زیاد بود بکشت.
و این آرزوی همگی شیعیان و آرزوی أهل البیت بود تا وی کشته گردد. و رأس وی را به نزد حضرت امام زین العابدین (علیهالسلام) فرستاد. حضرت سجده شکر برای خدا بجا آوردند، و در این وقت بود که بانوان هاشمیه لباسهای حزن که برای امام حسین (علیهالسلام) بر تن کرده بودند بیرون آوردند.
چون سپاه شام مغلوب و مخذول گردید، شوکت و قدرت مختار و شیعیان تشدید یافت و به دنبال قَتَله و کشندگان سیدالشّهداء (علیهالسلام) و تعقیب آنان، جِدّی بلیغ نمود، و یک نفر از آنها را بر جای خود زنده نگذاشت مگر آن که از دست او گریخته بود.
این عمل مُجدّانه و ریشهکن کننده مختار با سپاه امویین و غلبه بر بنیامیه، موجب شد تا آنان که دلهایشان از محبّت امویان و کشندگان سبط شهید رسول اکرم خشنود و خرسند بود، بر مختار ایراد بگیرند، و بر آن هدف پاک و غایت طاهر نیت بیشائبه او گرد و چرک اشکال بپاشند، آن هدفی که مختار را بر آن انتقام راستین برانگیخت، و آن فقط خونخواهی از قاتلان و شریکان در دم سیدالشّهداء (علیهالسلام) بود. پینه و وصله اشکال آنها گهی از این قرار است که: او از این عمل قصد داشت برای عرب که قاتلان امام حسین بودند، ننگ و عار و زشتی را ثابت کند.
این اشکال غلط است. گویا خود مختار از عرب نبوده است، تا آنکه در فرصت انتقام از اسلام و عرب، به سر میبرده است؟! (مختار پسر أبوعبیده، از طائفه بنیثقیف از أعراب اصیل شهر طائف بوده است.) و گهی اشکال مینمایند که: او با این نهضت خویشتن، داعیه زعامت و ریاست داشته است.
و من نمیدانم: در این صورت، چرا به دنبال قَتَله رفت و بیخ و بنیادشان را برکند؟ چرا اکتفا به کشتن مقداری از ایشان ننمود؟! و با انضمام بقیه قاتلین به سپاه خود که این سیاست حکومت و امارت و فرماندهی است، تأمین مقصود و هدف خود را نکرد؟! زیرا! استقصاء و پیگیری از جمیع قاتلین، در دلهای خونخواهانش، حِقد و کینهای شعلهور میسازد تا آنکه عندالفرصه بر او یورش برند.
طالب ریاست، همچون معاویه میباشد که نهضت خود را در جنگ با امیرالمومنین (علیهالسلام) در لباس خونخواهی از عثمان مُمَوَّه و مُشَوَّه ساخت. و همین که ریاست بدو رسید و زمام امارت و حکومت به او سپرده شد، متعرّض احدی از قاتلین عثمان نگردید و برای ایشان بدی نخواست، و چنان چشم پوشی متجاهلانه نمود که گویا ابداً آن جنگ مداوم و شدید خونین از برای طلب خون عثمان نبوده است! تا حدّی که چون دختر عثمان از او مطالبه خون عثمان از قاتلین را نمود، وی از دختر عثمان اعتذار جست.
اگر مختار در این جهش و هجومش دارای نیت درستی نبود، بسیاری از مورّخین نهضت و شعار او را طَلَبِ ثار (خونخواهی) محسوب نمیداشتند.
این ابنعَبدرَبِّه است که در «العِقد الفَرید» (ج ۲ ص ۲۳۰) میگوید: چون مختار، ابنمرجَانَه و عُمَربن سَعد را کشت، شروع کرد به پیگیری و تعقیب قتله حسین بن علی و کسانی که او را مخذول گذارده بودند، و همگی ایشان را کشت، و امر کرد تا حسینیها که شیعیان بودند در کوچههای شهر کوفه شبانه بگردند و دور بزنند و بگویند: یا لَثَأرَاتِ الْحُسَینِ «ای خونخواهان حسین، به فریاد رسید!»
و أبوالفداء در حوادث سال ۶۶ از ج ۱ ص ۱۹۴ گوید: در این سال مختار در کوفه خروج نمود و طلب خون امام حسین را کرد و جمع کثیری به دور او مجتمع گردیدند و بر شهر کوفه استیلا یافت و مردم با وی براساس عمل به کتاب خدا و سنَّت رسول خدا (صلیالله علیه و آله) و طلب خون اهل البیت بیعت نمودند. در این هنگام مختار برای خونخواهی از قَتَله امام حسین مُصَمَّم گردید.
و نظیر این مطلب را از مختار، بسیاری از ارباب تواریخ ذکر کردهاند، و سبب قیامش را خونخواهی شمردهاند.
و شاید این هدف شریف از نهضت او موجب بغض و کینه او در دل پیشینیان گردیده است تا احادیثی را در قَدْح و ذَمِّ او جعل نمایند، و در مذهب و نظریه، به او هرگونه امر شنیع را نسبت دهند.
باری، مختار هیچ گناهی ندارد مگر آنکه زمین را از گروهی که محاربه آنان با خداو رسول خدا و اسلام به واسطه جنگشان با سبط شهید بوده و جرأت بر ریختن خون او کردهاند پاک نموده است، و برای انتقام از اهل بیت قیام نموده است. چگونه برای آنان سست به نظر میآید کسی که برای حقّ اهل البیت به دفاع و انتقامقیام نماید؟! سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ عُفْرَانَکَ! آیا این معنی انصاف و عدل انسان است؟!
عبدالله بن زُبَیر در مکَّه ظهور کرد، و نه سال در جزیرهالعرب امارت و حکومت بدو تحکیم یافت. در این زمان، امویون سرگرم زدوخورد با ابن زبیر و ابن زبیر با امویون بودند. و حضرت امام زین العابدین از این تضارب و منازعه دنیوی بر کناربود. در این زمان جمعی از مردم به فرا گرفتن علم، و جمعی به امور سیاسی اشتغال یافتند به طوری که در جمیع بلاد، مردم به دو دسته امر سیاست و امر دین اشتغال یافتند، تا به حدّی که نزدیک بود این دو دسته کاملاً از هم جدا و منقطع گردند.
در این عصر، ارتکاز علوم بر قواعد و اصول تثبیت گردید، و مناظرات و محاجّهها شروع شد، و مذاهب و طرائق پدید آمد، و فقهای سبعه در مدینه که مردم در فقه بدانها مراجعه مینمودند، و آنان طبق آراء اهل سنّت و اصولشان بوده و مردم بر این اساس بدانها رجوع داشتند، در این عصر به وجود آمدند.
در میان فقهاء سبعه مدینه دو نفر شیعه بودند: قاسم بن محمد بن أبیبَکْر که از حواریون امام زینالعابدین (علیهالسلام) بود، و دیگر سَعید بن مُسَیب که وی را حضرت امیرالمومنین (علیهالسلام) تربیت کرده و پرورده بود. این دو نفر نیز در ظاهر طبق آراء اهل سنَّت بودند. و از اینجا دستگیر میشود که: پیش از پیدایش عصر امام صادق (علیهالسلام)، تقیه در میان شیعه رائج، و حافظ ایشان بوده است.
در این مدّت انعزال طویل حضرت امام سجّاد (علیهالسلام)، شیعه به آن حضرت رجوع داشتهاند. و حضرت در انعزال و وحدت و نصب ماتم بر پدرش (علیهالسلام) پیوسته و مستمر بود، و این یک سیاست إلهیهای بود که حضرت ابومحمد (علیهالسلام) از آن خُطَّه گام برداشت برای حفظ دین و آئین شریعت؛ به علَّت آنکه جمیع مردم در کشمکش برای حکومت و سلطنت و در گیرودار بودند. حضرت از این سیاست الهیه سود جسته و آن را فرصتی برای اظهار نمودن مظلومیت سیدالشّهداء (علیهالسلام) به کار برده است. گریه مستمرّ آن حضرت بزرگترین ذریعه برای احقاق حق و ابطال شعائر دولتهای جور بود. و انصراف او از سیاست و اهل سیاست فرصتی بود برای رجوع مردم به آنحضرت بدون آنکه مورد مواخذه قرار گیرند.
واقعه کربلا تمام مردم را گیج و گنگ کرده بود چون ابداً گمان نداشتند که: آن گروه ستمگر بیدادمنش اموی در تعدّی و عُتُوِّ خود تا به این حدّ پیش آمده و جسارت کند. و باور نمیکردند که: مردم در اطاعت از آنها و ارتکاب جرائمی به آلرسول به درجه وقایع مشهوده بالغ گردند. لهذا جمعی از همان محاربین از کردار ناهنجار خود پشیمان گشتند، و از حضرت امام زین العابدین (علیهالسلام) درخواست نمودند تا نهضت کند و آنان را نهضت دهد برای انتقام از بنیامیه. حضرت از قبول این دعوت به شدَّت امتناع نمودند.
و از طرفی شیعیانی که تخلّف از اتّصال و التحاق به امام حسین و کشته شدن در برابر او را نمودند تأسّف خوردند، چون نمیدانستند دشمنان با او این فعل شنیع را بجایمیآورند، لهذا همگی در حزن و غصَّه عمیق بسر میبردند، بعضی به حال ندامت، و بعضی به حال أسَف. و این یکی از عواملی بود که مردم بیعت خود را با یزید شکستند، و واقعه حَرّه پیش آمد. حادثه کربلا میل و توجّهی برای أکثریت مردم نسبت به آل ابوسفیان باقی نگذارد. مضافاً بر آنکه یزید از خَلاعَت و تَهَتُّک و زیادهروی در معصیت و هوسرانی سهمی وافر داشت.
در این زمان فَترت، شیعه چه در عِراقَین (بصره و کوفه) و چه در حَرَمَین (مکّه و مدینه) با سکون خاطر و آرامش أعصاب روزگار میگذرانید به طوری که عبداللهبن زُبَیر مجالی برای مقاومت با آنها را نیافت حتّی پس از استیلاء مُصْعَب بر کوفه و قتل مختار. اگرچه انگیزه ابنزبیر در خطّ مشی خود و در خطبههای خود دشمنی و عداوت و محاربت با اهل البیت بود.
چند شبی کوتاه بیش نگذشته بود که آل زبیر بر جزیرهالعرب استقلال در حکومت پیدا کرده بودند مگر آنکه عمارت و حکومت به آل مروان از بنیامیه بازگشت نمود، پس از آنکه ایشان آل زیبر را سرنگون نمودند.
همین که عبدالملک بن مروان نفوذش را بر بلاد بگسترد، و پایههای سلطنتش را استوار نمود، توجّه و التفات نظر خود را به اهل بیت و شیعیانشان معطوف داشت و برای نفس وی گوارا نبود که شیعه در آن عزلت و آرامش روزگار به سر برد، لهذا سید آلالْبَیت و امام شیعه را که در آن عصر حضرت امام زین العابدین (علیهالسلام) بود به شام آورد تا مقام و منزلت او را بشکند، و قدرت و قیمت او را کاهش دهد. امَّا این عمل موجب شد که عِزّت و کرامت حضرت زیادتر شد، به واسطه فضائل و معارفی که از وی در طول سفر به ظهور رسید.
شهر کوفه در آن ایام محل آبیاری و درختکاری درخت تشیع بود، عبدالملک در صدد برآمد تا آن درخت را از بیخ برکند، و شاخ و برگی از آن در تمام جهان باقی نماند. و کدام بازوئی تواناتر از بازوی حَجَّاج بن یوسف ثَقَفِی میتوان یافت؟! او دارای قلبی است از آهن سختتر و هراسانگیزتر که معنی رقّت و نرمی را اصولاً ادراک نکرده است. و کدام مردی است که بهتر و بیشتر از او دین خود را به ثَمَنِ بَخْس بفروشد – اگر فرض شود در آنجا دینی وجود داشت ـ؟! حَجَّاج همان کس است که برای برقراری قصر پادشاهی برای عبدالملک با بیت الله الحرام کاری زیانمند کرد که هیچ معاملهگری چنین زیان نمیکند و متاع خود را بدین ثَمَنِ أوْکَس نمیفروشد.
در اینجا حضرت امام باقر (علیهالسلام) از روی عیان و مشاهده به ما خبر میدهد آنچه را حَجَّاج بر سر شیعه آورده است همان طور که شارح نهج البلاغه در ج ۳ ص ۱۵ ذکر کرده است:
حضرت میفرماید:«ثُمَّ جَاءَ الْحَجَّاجُ فَقَتَلَهُمْ – یعْنِی الشِّیعَهَ – کُلَّ قَتْلَهٍ، وَ أخَذَهُمْ بِکُلِّ ظِنَّهٍ وَ تُهَمَهٍ، حَتَّی إنَّ الرَّجُلَ لَیقَالُ لَهُ زِنْدِیقٌ أوْ کَافِرٌ أحَبُّ إلَیهِ مِنْ أنْ یقَالَ لَهُ شِیعَهُ عَلِی (علیهالسلام)؛ پس از آن حَجَّاج آمد، و شیعه را به أقسام گوناگونِ کشتن بکشت، و با هرگونه پندار و اتّهامی مأخوذ داشت تا به جائی که اگر به مردی گفته میشد: او زِندیق است یا کافر است، در نزد او بهتر بود که به وی بگویند: او شیعه علی (علیهالسلام) است.»
و مَدائنی به طوری که در شرح النَّهج ج ۳ ص ۱۵ آمده است گوید: عبدالملک ابن مروان ولایت امور را بهدست گرفت، و کار را بر شیعه سخت گرفت. حجّاج بن یوسف را به امارت و حکومتشان منصوب نمود. بنابراین مردم با بُغْض علی (علیهالسلام) و موالات دشمنان علی و موالات کسی که گروهی از مردم میگفتند: او نیز دشمن علی است، به سوی حجّاج تقرُّب جستند.
«فَأکْثَرُوا فِی الرِّوَایهِ فِی فَضْلِهِمْ وَ سَوَابِقِهِمْ وَ مَنَاقِبِهِمْ، وَ أکْثَرُوا مِنَ الْغَضِّ عَنْ عَلِی (علیهالسلام) وَ عَیبِهِ وَ الطَّعْنِ فِیهِ وَالشَّنَئَانِ لَهُ؛ بنابراین مردم، شروع کردند در ساختن روایت بسیار در فضائل و سوابق و مناقب دشمنان علی، و در ساختن روایت بسیار در منقصت و فرومایگی علی (علیهالسلام)، و در عیب و طعن و دشمنی با او.»
نویسنده این مطالب از حجّاج و اعمال زشت و قبیح او کدام یک را ذکر کند؟! حجّاج صفحاتی از تاریخ را سیاه کرده است که در عُمر دُهور و روزگاران فراموش نمیگردد، و ما قلم خود را شریفتر از آن میدانیم که آن وقایع را ذکر کند. و چگونه ما صحیفههای سپید کتاب خود را نشر دهیم با بعضی از آن فضائح؟! این صفحات، روایت فضیلت را میطلبد تا بر روی آنها مسطور گردد.
و اگر اعمال قاسیه او مجهول بود گرچه نزد بعضی از مردم، شرف و فضیلت، ما را وادار مینمود تا مقداری از آن را در اینجا بازگو کنیم به امید آنکه کسی که صاحب امارت و سلطنت میباشد از کلام ما بهرهگیرد هنگامی که بداند:«إنَّ الْمَرْءَ حَدِیثٌ بَعْدَهُ، وَ إنَّ التَّارِیخَ یحْفَظُ عَلَیهِ الْجَمِیلَ وَالْقَبِیحَ؛ مرد که امروز حقیقتی و واقعیتی است پس از امروز فقط به صورت گفتاری بر سر زبانها میباشد، و تاریخ، هر عمل نیکو و هر فعل ناشایستهای را که انجام دهد برای او ثبت میکند و محفوظ میدارد.»
ولیکن مردم همگی میدانند که: این مرد فَظِّ غَلیظ سختدل و خشن سیرت با کعبه و با کسانی که کعبه را قبله خود قرار دادهاند، چه أفعالی را مرتکب گردیده است، بدون آنکه میان شیعی، یا سُنّی، یا حَرُوری فرق بگذارد، و بدون آنکه بین حجازی، یا عراقی یا تَهَامی تمیز قایل باشد؟!
منبع:
امام شناسی، ج ۱۶ و ۱۷ ص ۱۷۲.