خاندان
خاندان بهبهانی، یکی از خاندانهای عالم پرور، نیک سیرت و مجاهد است. ریشه این درخت تناور علم و اندیشه، در بحرین بوده است و شاخسارهای آن، در شهرهای نجف اشرف، بصره، خرمشهر، بوشهر، شیراز، تهران و بهبهان گسترده شده است. نسب این خاندان، به «آل غریفی» بحرین می رسد. این خاندان، منسوب به «غرفه»، روستایی در بحرین می باشند.[۱]
نخستین شخص از این خاندان که از بحرین مهاجرت کرد، جد پنجم آیت الله بهبهانی، یعنی سید عبدالله بلادی بوده است.
سید عبدالله بلادی
سید عبدالله بلادی، در سال ۱۰۶۵ق. در «بلاد» بحرین متولد شد. وی پس از آموزش دانش های مقدماتی، به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و نزد شیخ احمد جزایری، شیخ عبدالله بن صالح بحرانی، شیخ سلیمان ماحوزی و شیخ احمد بحرانی ـ پدر شیخ یوسف بحرانی ـ به تحصیل علوم دینی پرداخت و سرانجام به مرتبه فقاهت و اجتهاد دست یافت و از عالمان و فقیهان بلند مرتبه روزگار خویش شد. او از شیخ احمد بحرانی، اجازه نامه گرفت و خود از مشایخ اجازه شیخ یوسف بحرانی، مولف کتاب حدائق الناظره بوده است.
سید عبدالله در بحرین به انجام وظایف دینی و اسلامی مشغول بود. پس از تسلط خوارج بر بحرین، آزار و اذیت شیعیان و به ویژه عالمان شیعه، اوج گرفت. این آزارها سبب مهاجرت عالمان و روحانیان از بحرین به کشورهای عراق و ایران شد. سید عبدالله نیز به همراه استادش، شیخ عبدالله، به ایران هجرت نمود و در بهبهان سکونت اختیار کرد.[۲] شیخ یوسف بحرانی که از شاگردان سید عبدالله بوده است، درباره فضایل اخلاقی استادش چنین می نویسد:
«وی دانشمندی پرهیزگار، متقی، زاهد، عابد و یگانه مردی است که در عصر خویش همتایی در تقوا نداشته و پس از وفات استادش شیخ عبدالله، عهده دار امامت جمعه و جماعت شهر بهبهان گردید».[۳]
وی پس از سال ها تلاش علمی و فعالیت تبلیغی در بهبهان، سرانجام در سال ۱۱۶۵ق. وفات یافت[۴] و در همین شهر به خاک سپرده شد. سید عبدالله سه برادر به نامهای سید موسی، سید نورالدین و سید هاشم داشت. یکی از فرزندان سید هاشم، روحانی شهید، سید احمد بحرانی است که هنگام سفر به عراق، برای زیارت قبور ائمه ـ علیهم السلام ـ، به همراه همسر و فرزندش، مورد حمله اشرار قرار گرفت و به شهادت رسید و در محل «لملوم» در شرق دیوانیه ـ که محل استقرار دو عشیره عراقی «جبور» و «اقرع» است، به خاک سپرده شد.[۵]
تولد و تحصیلات
یکی از چهره های مشهور و درخشان خاندان بهبهانی، سید عبدالله بهبهانی است. وی فرزند سید اسماعیل بن سید نصرالله و از نوادگان سید عبدالله بلادی است. سید عبدالله در سال ۱۲۶۲ق. در نجف اشرف متولد شد. وی پس از فراگیری خواندن و نوشتن، به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و پس از پایان علوم مقدماتی و سطح، نزد عالمان بزرگی چون میرزای شیرازی، آیت الله سید حسین کوه کمری و شیخ راضی به تحصیل پرداخت و پس از نیل به مقام اجتهاد، در سال ۱۲۹۵ق. به ایران بازگشت و در تهران اقامت گزید. آیت الله سید عبدالله بهبهانی، مجموعه ای در فقه نگاشت که شامل بیست رساله فقهی است که هر کدام مربوط به یک موضوع فقهی می باشد. سال تالیف این کتاب، ۱۲۹۲ق. است.[۶]
نسب نامه
آیت الله بهبهانی از نوادگان امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ و از سادات موسوی است.
پدر
پدر آیت الله بهبهانی، سید اسماعیل است و او فرزند سید نصرالله بهبهانی است. سید نصرالله از روحانیون بهبهان بود. وی مقام اجتهاد نداشت و در بهبهان به تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم مشغول بود.[۷]
آغاز نهضت مشروطیت
آیت الله بهبهانی در تهران به انجام وظایف دینی و مذهبی اشتغال داشت و در حد توان، مشکلات اجتماعی جامعه را حل و فصل می کرد. به دنبال اختلافی که بین عده ای از طلاب پیش آمد، یکی از روحانیون به نام معتمدالاسلام رشتی، به خانه آیت الله بهبهانی پناهنده شد.[۸] این کار، موجب شد که عده ای برای آیت الله بهبهانی مزاحمت ایجاد کنند و او را مورد آزار و شکنجه قرار دهند. به دنبال این حادثه، اطرافیان بهبهانی از آنها شکایت کردند. عین الدوله صدر اعظم و داماد مظفرالدین شاه که فردی مستبد و متکبر[۹] بود و همواره در فکر تحکیم پایه های قدرت و حکومت خویش بود، عده ای از روحانیون را به این بهانه دستگیر و تبعید کرد.
آیت الله بهبهانی به دنبال این موضوع، برای عین الدوله پیامی فرستاد و ضمن تشکر، از وی خواست که بازداشت شدگان را آزاد کند. عین الدوله در پاسخ آیت الله بهبهانی گفت: دستگیری و تبعید این افراد، به خاطر اهانت به شما نبوده است تا به دستورتان آنان را آزاد کنم.[۱۰] آیت الله بهبهانی، با این رفتار متکبرانه عین الدوله، دریافت که با صدر اعظمی جاه طلب و مغرور رو به روست که جز به خودکامگی، قدرت طلبی و گسترش نفوذ نمی اندیشید.
پیمان گمرکی با روسیه و انتصاب مسیونوز بلژیکی به ریاست گمرک ایران، ضربه سهمگینی بر استقلال سیاسی و اقتصادی ایران وارد آورد.[۱۱] این پیمان، نارضایتی فراوانی را به وجود آورد و مخالفان حکومت استبدادی را به چاره اندیشی واداشت. در همین زمان، عکسی از مسیونوز با لباس روحانیت پخش شد. به دنبال انتشار این عکس، مخالفت با حکومت استبدادی نمایان شد. آیت الله بهبهانی در یک سخنرانی در منزل خویش، این عمل مسیونوز را نکوهش کرد[۱۲] و از مظفر الدین شاه، خواستار عزل وی شد. با وجود مخالفت های آیت الله بهبهانی و سایر عالمان و رهبران دینی و روشنفکران با اعمال ظالمانه عین الدوله، هیچ تغییری در اراده کشور ایجاد نشد و حتی مسیونوز بلژیکی، علاوه بر ریاست گمرک، به ریاست وزارت پست و تلگراف هم منصوب شد. آیت الله بهبهانی از این زمان، مبارزه تمام عیار خویش را با حکومت استبدادی آغاز کرد. از این رو، برای عالمان و رهبران دینی تهران پیام فرستاد و آنان را دعوت به همکاری کرد. آیت الله طباطبایی در پاسخ به تقاضای آیت الله بهبهانی، به فرستاده وی، معتمدالاسلام رشتی، گفت: «اگر جناب آقا سید عبدالله مقصود را تبدیل کنند و غرض شخصی در کار نباشد، من همراه خواهم بود».[۱۳]
اوج گیری مبارزات
ظلم و ستم حاکمان و فرمانداران محلی در شهرهای مختلف، شور و هیجان مردم را برای مبارزه با حکومت افزایش می داد؛ اما حوادثی چون احداث بانک استقراض روس در قبرستانی قدیمی و به چوب بستن بازاریان تهران و تعطیلی بازار، موجب اوج گیری مبارزات شد. مردم در اعتراض به این اعمال، در مسجد اجتماع کردند. نیروهای دولتی که وضع را خطرناک دیدند، مسجد را به محاصره در آوردند و به این بنای مذهبی حمله کردند.
آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی، برای جلوگیری از خون ریزی، تصمیم گرفتند که به حرم حضرت عبدالعظیم ـ علیه السلام ـ پناهنده شوند. این تصمیم، در ۱۶ شوال ۱۳۲۳ق. جامه عمل پوشید. متحصنین مبارز، خواسته های خود را که مهم ترین آنها ایجاد عدالت خانه ای برای جلوگیری از ظلم و ستم و رعایت عدالت بود، به اطلاع دولت رساندند. این مقاومت و پایداری در تحصن و مبارزه، موجب شد که شاه با درخواست های آنان موافقت کند. با اعلام موافقت با خواسته های متحصنین، آیت الله بهبهانی و دیگر روحانیون به شهر بازگشتند. عین الدوله که از ضعف شاه استفاده کرده بود و یکه تاز میدان سیاست و فرمانروایی کشور شده بود و انجام خواسته های مبارزان را خلاف منافع خود می دید، از اجرای این خواسته ها خودداری کرد و با شدت بیشتری با مبارزان به مقابله برخاست. از این رو، نیرالدوله را که فردی مستبد و سخت گیر بود، به جای علاء الدوله به حکومت تهران منصوب کرد. او نیز برای جلوگیری از مبارزات، سید جمال الدین واعظ را به قم تبعید کرد و شیخ محمد واعظ را دستگیر و در سرباز خانه زندانی کرد. این عمل، خشم و نارضایتی مردم را شدت بخشید و آنان برای آزادی شیخ محمد به سرباز خانه حمله کردند. در این درگیری، یکی از طلاب به نام سید عبدالحمید به شهادت رسید.
به دنبال شهادت وی، بازار بسته شد و شهر به حال تعطیل در آمد. آیت الله بهبهانی و آیت الله سید محمد طباطبایی، هر دو به خانه آیت الله شیخ فضل الله نوری رفتند و از وی تقاضای کردند تا آنان را در امر مبارزه همراهی کند. شیخ نیز قول همکاری داد و بدین ترتیب، روحانیون تهران در مبارزه با حکومت استبدادی متحد شدند. مردم، جسد طلبه شهید را به مسجد بردند و در آن جا به سینه زنی و نوحه خوانی پرداختند. آیت الله بهبهانی و دیگر روحانیون نیز در مسجد حاضر شدند. سربازان دولتی به مسجد حمله کردند. این امر، موجب نگرانی و اضطراب مردم شد. «در این هنگام، از شادروان بهبهانی رفتاری دیده شد که دلیری و بزرگی او را نیک می رساند. بدین سان که بی درنگ خود را بر روی یک بلندی رسانید و سینه خود را باز کرد و رو به مردم گردانیده و به آواز بلند چنین گفت:
ای مردم! نترسید، واهمه نکنید. اینها کاری داشته باشند، با من دارند. این سینه من! کجاست آن که بزند؟ شهادت و کشته شدن، ارث ماست.
چندان ایستاد و از این سخنان گفت که مردم را دوباره باز گردانید و به دلها آرامش باز آورد».[۱۴] سخنان آیت الله بهبهانی، موجب قوت قلب و استقامت مردم گردید و مقاومت و پایداری ادامه یافت. دولت، مبارزان را تهدید کرد و از آنان خواست تا به تحصن خاتمه دهند. آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی گفتند که یا با خواسته های ما موافقت کنید و یا اجازه دهید که ما از شهر خارج شده، به نجف و کربلا برویم. دولت به امید این که با رفتن رهبران دینی، مخالفت با دولت کاهش می یابد، به آنان اجازه خروج داد و بدین سان، کاروان مهاجران، به سوی قم حرکت کرد. آیت الله بهبهانی به همراه دیگر رهبران مذهبی و روحانیون، به قم رفته و در حرم حضرت معصومه ـ علیها السلام ـ متحصن شدند.
تحصن در سفارت
با خروج رهبران دینی از تهران، مردم دچار تحیر و سردرگمی شدند و نگران آشفتگی اوضاع بودند. روشنفکران وابسته به بیگانه و عوامل دولت انگلستان نیز فرصت را مغتنم شمرده، مردم را به پناهنده شدن به سفارت انگلستان تحریک کردند و بدین ترتیب، مردم و مبارزان به سفارت پناهنده شدند. با القای دولت انگلیس و وابستگان آن، اهداف و خواسته ها تغییر کرد و نهضت عدالت خانه، جای خود را به مشروطه داد و نهضت از مسیر اصیل خود منحرف شد. این واقعه، لکه ننگی بر دامن جنبش مردم مسلمان ایران بود و پیامدهای آن تا سالیان درازی، موجب وابستگی کشور به انگلستان گردید.
حمله به مجلس و دستگیری بهبهانی
محمد علی شاه که پس از مرگ پدر، به پادشاهی رسیده بود، به علت خوی استبدادی، حاضر به پذیرش قانون نبود؛ اما با شورش های مردم تبریز، تهران و دیگر شهرها و حمایت عالمان نجف از قانون اساسی، سرانجام در ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ق. آن را تایید و امضا کرد؛ اما همچنان در صدد انتقام جویی و برانداختن اساس مشروطیت بود. او برای اجرای اهداف پلیدش، نیروهای دولتی را مهیا کرد و لیاخوف روسی را به فرماندهی آنها برگزید. نیروهای دولتی در ۱۳جمادی الاول ۱۳۲۶ق. به فرماندهی لیاخوف روسی، به مجلس حمله کردند.
هنگامی که خبر حمله به مجلس، در شهر منتشر شد، آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی خود را به مجلس رساندند تا از درگیری و خون ریزی جلوگیری کنند؛ اما نیروهای نظامی دولت، به سخن کسی توجه نکردند و با نیروهای مجاهدین درگیر شدند. مجاهدان که نیروی کافی برای مبارزه نداشتند، عقب نشینی کردند و مجلس به دست نیروهای دولتی افتاد. در این درگیری، جمعی از مشروطه خواهان کشته شدند. آیت الله بهبهانی به همراه جمعی دیگر از رهبران و مشروطه خواهان، در پارک امین الدوله جمع شدند. نیروهای دولتی به آن جا نیز حمله کردند و آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی و فرزند آیت الله بهبهانی را دستگیر کردند و بهبهانی و فرزندش سید محمد بهبهانی را با سرنیزه و قنداق تفنگ؛ به شدت مجروح کردند. ریش آیت الله بهبهانی را کندند و وی را به همراه سید محمد طباطبایی به قزاق خانه انتقال دادند و پس از چند روز، آنان را نزد محمد علی شاه بردند. محمد علی شاه با آنان با خشونت رفتار کرد و به آنان ناسزا گفت. آیت الله بهبهانی با آن که در چنگ آن مرد جانی و بی رحم اسیر بود، با همان شجاعت فطری که داشت، گفت:
«ما را بکشید؛ ولی با ما، با بی احترامی سخن نگویید.»
این سخن، پادشاه مستبد را تکان داد و او لحن خود را تغییر داد و با ملایمت با آنان سخن گفت. سرانجام پس از چندی، بهبهانی که بیشتر مورد خشم و کینه شاه بود، به همراه دامادش، میرزا محسن، به کرمانشاه تبعید شد[۱۵] و از آن جا به نجف رفت. خبر حمله به مجلس و کشتن آزادی خواهان و مجاهدان، موجی از خشم و نفرت را در بین مردم به وجود آورد. مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان، با قوای دولتی به نبرد پرداختند. نیروهای بختیاری به فرماندهی سردار اسعد و نیروهای شمال به رهبری سپهدار تنکابنی، عازم تهران شدند و پس از درگیری با نیروهای دولتی، در روز جمعه ۲۷ جمادی الثانی ۱۳۲۷ق. تهران را به تصرف خود در آورند و مجلس فعالیت خود را از سر گرفت. مشروطه طلبان، به جای مجازات مخالفان و نیروهای دولتی، از روحانیون و عالمان مشروعه طلب، انتقام گرفتند و در اولین فرصت، در یک دادگاه به ریاست شیخ ابراهیم زنجانی، آیت الله شیخ فضل الله نوری را به اعدام محکوم کردند و وی را به شهادت رساندند. پس از آن، آیت الله بهبهانی از نجف به ایران بازگشت. او به هنگام ورود به تهران، خطاب به آیت الله طباطبایی که به استقبال وی آمده بود، گفت:
«تو زنده ماندی و شیخ را در تهران به دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند؟ چرا نرفتی بند دار را بگیری و به گردن خود اندازی که این ننگ، برای اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته، به مشروطیت ایران وارد نشود[۱۶]».
شهادت
پس از فتح تهران به دست مشروطه خواهان، شور و هیجان، انقلابیون را فرا گرفته بود. مجاهدان و دیگران، به انتشار مطبوعات گوناگون اقدام کردند. احزابی در کشور تشکیل شدند و هر حزبی تلاش می کرد تا مجلس و دولت را به دست گیرد. حزب دمکرات و حزب اعتدالیون، دو حزب عمده این مقطع از تاریخ کشور بودند. تقی زاده و دیگر روشنفکران وابسته به بیگانه، از رهبران حزب دمکرات بودند و در مقابل، آیت الله بهبهانی، آیت الله طباطبایی و اکثر روحانیون و عالمان بزرگ، عضو و یا حامی حزب اعتدالیون بودند.[۱۷]
دیدگاه های روحانیون، به ویژه آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی، با نظرات دمکراتها اختلاف اساسی داشت و این، موجب اختلاف و درگیری در مجلس و خارج از آن شد و اوضاع کشور را متشنج کرده بود. روشنفکران غرب زده و وابسته، همواره سعی می کردند تا روحانیون و عالمان دینی را از صحنه اداره کشور خارج سازند. روحانیون و رهبران دینی نهضت نیز از حمایت آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و دیگر عالمان نجف برخوردار بودند. اینان نیز با صدور اطلاعیه هایی، دمکرات ها را مورد انتقاد قرار دادند و تاکید کردند که مقصود ما از حریت، آزادی از ظلم و ستم کارگزاران دولتی است و نه خروج از تعهدات و تقیدات الهی و شرعی و چون متوجه شدند که سخنان آنها تاثیری در تغییر اوضاع ندارد، رای به فساد مسلک تقی زاده و دمکرات ها دادند.[۱۸] این رای عالمان نجف، خشم و کینه دمکراتها را برانگیخت. آنها بهبهانی را واسطه این اقدام می دانستند و علاوه بر این، بهبهانی به دلیل نفوذ وقدرت اجتماعی که داشت، مانع رسیدن دمکرات ها به اهدافشان بود؛ زیرا آنان مخالف حاکمیت اسلام بودند. مخالفان حاکمیت اسلام که اغلب آنان در حزب دمکرات جمع شده بودند، فارغ از مشی غربی و شرقی با هم متحد شدند؛ این اتحاد، به گونه ای بود که تقی زاده که به شدت شیفته و فریفته فرهنگ غربی بود، توانست حیدر عمو اوغلی را که از وابستگان روسیه بود و در قفقاز تربیت شده بود، با خود همراه سازد. سرانجام مجاهدین تحت رهبری حیدر عمو اوغلی، در شب نهم رجب سال ۱۳۲۸ق. به منزل آیت الله بهبهانی یورش بردند و این مبارز خستگی ناپذیر را که در مقابله با ظلم و ستم حکومت استبدادی جانفشانی کرده بود و رنج زندان، تبعید و شکنجه را به جان خریده بود، مظلومانه به شهادت رساندند.[۱۹] هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که خبر شهادت آیت الله بهبهانی در شهر منتشر شد. مردم دست از کار کشیدند و رهسپار منزل آیت الله بهبهانی شدند. چون منزل او گنجایش همه جمعیت را نداشت، طلاب، علما، اصناف و جمعی از مبارزان مشروطه خواه، در مدرسه مروی اجتماع کردند.
سید محمد بهبهانی، فرزند بزرگ آیت الله بهبهانی، در میان حزن و اندوه هزاران نفر از افرادی که گرد آمده بودند، حاضر شد؛ هنوز لب به سخن نگشوده بود که صدای ناله و فریاد جمعیت بلند شد و اشک از دیدگان آنان جاری شد. سید محمد، خطاب به جمعیت حاضر چنین گفت:
«درمقابل آن چه خداوند مقدر فرموده است، باید تسلیم بود. مرحوم بهبهانی در راه خدمت به خلق خدا تا آخرین مرحله را پیمود و به درجه رفیع شهادت نایل شد. من از شما می خواهم که خونسردی پیشه کنید و از اختلاف و انتقام بپرهیزید.»
این سخنان که حاکی از درایت و هوشیاری، ایمان به حق، بزرگی روح و گذشت و جوانمردی بود، آتش خشم و نفرت مردم را سرد کرد و از یک جنگ و خون ریزی در تهران جلوگیری کرد. با وجود این، دو روز بازارها بسته شد و مردم در مساجد و حسینیه ها، به سوگواری و عزاداری پرداختند.[۲۰] پیکر آیت الله بهبهانی توسط بستگانش به نجف اشرف منتقل شد و در مقبره خانوادگی، در کنار پدر بزرگوارش، در یکی از مقبره های شرقی صحن مطهر امام علی ـ علیه السلام ـ به خاک سپرده شد.[۲۱]
ویژگی های اخلاقی
آیت الله بهبهانی، عادت به گوشه گیری و منفی بافی نداشت و فردی اجتماعی بود. هر گاه کسی دست نیاز به طرفش دراز می کرد، تلاش می کرد تا در حد توان، مشکل او را حل کند. او علاقه مند بود که به مردم گرفتار کمک کند و محتاجان را از خانه خود مایوس و محروم نسازد و به علت این که شخصیتی با نفوذ بود، برای رفع مشکل افراد، آنان را به مقامات و مسئولین دولتی معرفی می کرد و چون مقید به رعایت قوانین و مقررات بود، در توصیه های خود به مسئولان دولتی، همواره جمله «در صورت امکان و رعایت مقررات» را ذکر می کرد و اگر استنباط می کرد که عملی بر خلاف مقررات انجام شده، بسیار متاثر و ناراحت می شد.[۲۲]
وی، مردی شجاع، بردبار، با عزم و اراده ای قوی و فهیم بود و چون راهی را پیش می گرفت، بدون تردید و سستی و با جوانمردی و شهامت، پیش می رفت تا به مقصود برسد. کلمه تسلیم و تمکین در قاموس زندگانی وی نبود و هیچ گاه از خود سستی و ضعف نشان نداد.[۲۳] با این خصوصیات و اوصاف پسندیده و مجاهدت ها و رشادت ها، مسئله قلیان کشیدن وی و نقض حکم تحریم تنباکو[۲۴] که شاید به دلیل عدم آگاهی وی از اهمیت موضوع و یا به علت سلیقه خاص صورت گرفت، چیزی از ارزش های این روحانی مجاهد کم نمی کند.
بهبهانی از نگاه دیگران
مهدی ملک زاده از مورخان نهضت مشروطیت، درباره آیت الله بهبهانی چنین می نویسد:
«مرحوم بهبهانی که موسس مشروطیت و پایه گذار حکومت ملی بود و در شجاعت و شهامت و استقامت و قوه تفکر و تعقل و شخصیت و نیروی اراده در ایران، بی نظیر بود و به علت دارا بودن همین سجایا و مکارم اخلاقی، اول کسی بود که بدون بیم و هراس… در مقابل استبداد، قد مردانگی علم کرد و از پای ننشست و تا روز آخر، با همان شجاعت و عزم راسخ از مشروطیت دفاع کرد».[۲۵]
پی نوشت:
[۱] . شهیدان راه فضیلت، عبدالحسین امینی، ترجمه جلال الدین فارسی، انتشارات روزبه، تهران۱۳۶۳، ص۵۲۹.
[۲] . سیمای بهبهان، سید سیف الله نحوی، انتشارات نهاوندی، ص۷۹.
[۳] . لؤلؤه البحرین، ص۹۲؛ به نقل از سیمای بهبهان.
[۴] . شهیدان راه فضیلت، ص۵۲۸.
[۵] . همان، ص۴۰۶.
[۶]. همان، ۵۲۹ـ۵۳۰.
[۷] . رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوم، ۱۳۶۲، ص۱۷۳.
[۸] . تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران ۱۳۷۱، ص۱۳۳.
[۹] . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملک زاده، امتشارات علمی، تهران ۱۳۷۱، ج۱و۲و۳، ص۲۱۹.
[۱۰] . تاریخ بیداری ایرانیان، ص۱۳۴.
[۱۱] . ر.ک: استقلال گمرکی ایران، رضا صفی نیا، تهران ۱۳۰۷.
[۱۲] . تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ شانزدهم، تهران ۱۳۷۰، ص۳۷.
[۱۳] . همان، ص۱۹۲.
[۱۴] . همان، ص۱۰۱.
[۱۵] . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۴و۵، ص۷۸۴ ـ ۷۸۷.
[۱۶] . مکتوبات، اعلامیه و چند گزارش پیرامون نقش شهید شیخ فضل الله نوری، ج۲، ص۵۵۶.
[۱۷] . ایران در دوره سلطنت قاجار، علی اصغر شمیم، موسسه انتشارات مدبر، چاپ دوم، ۱۳۷۵، ص۵۳۸ ـ ۵۴۱.
[۱۸] . نقش علما در انجمن ها و احزاب دوران مشروطه، مریم جواهری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص۲۰۱ ـ ۲۰۲.
[۱۹] . انقلاب مشروطیت ایران، عبدالله جاسبی، ص۱۶۶.
[۲۰] . انقلاب مشروطیت ایران، ج۶و۷، ص۱۳۳۶.
[۲۱] . شهیدان راه فضیلت، ص۵۳۱.
[۲۲] . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۶و۷؛ ص۱۳۳۳ ـ ۱۳۳۵.
[۲۳] . همان، ج۱و۲، ص۲۴۷.
[۲۴] . تاریخ بیداری ایرانیان، ص۱۴.
[۲۵] . تاریخ انقلاب مشروطیت، ج۶و۷، ص۱۳۳۳.
منبع :سید مجید حسن زاده – تلخیص از کتاب گلشن ابرار، ج ۶، ص ۴۵