خنده حالتى است که بیشتر در لحظه خوشحالى و شعف، در انسان به وجود مى آید. انسان با انجام این عمل نفسانى، حالت درونى خود را بیان مى کند. یکى از برجسته ترین نکات قابل توجه در این مورد، این است که خنده مخصوص انسان است. سایر حیوانات از چنین حالتى بهره مند نیستند. خنده اقسامى دارد که مهمترین آن ها عبارتند از: پوزخند، ریشخند، نیشخند، نوشخند، زهر خند، قهقهه و تبسم. هر کدام از موارد، فوق تعریف جداگانه دارد و در حقیقت، بیانگر نوعى از حالت هاى درونى انسان است. بر همین اساس، به لبخندى که از روى تحقیر و استهزإ باشد، پوزخند؛ به خنده اى که از روى خشم و غضب باشد، نیشخند؛ به خنده اى که براى فریب و مسخره کردن باشد، ریشخند و به خنده اى که براى بیان درد و غم به کار رود، زهر خند مى گویند.
منشاء خنده
شخصى مى گوید: به محضر امام محمدباقر (علیه السلام) رسیدم. آن حضرت به فرزندش امام صادق (علیه السلام) اشاره کرد و ایشان را به عنوان امام بعد از خود معرفى نمود و فرمود:
پیروان او در دنیا و آخرت، پیروز و دشمنانش مغلوبند.
امام صادق (علیه السلام) (با شنیدن سخن پدر) خندید و صورتش قرمز شد. سپس امام باقر (علیه السلام) از من خواست تا از امام صادق (علیه السلام) بپرسم که منشإ خنده در انسان کجاست؟
من از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم و آن حضرت فرمود: عقل از قلب، حزن و اندوه از کبد، نفس از ریه و خنده از طحال برخاسته اند. (۱)
خنده همیشه بیانگر سرور و شادمانى نیست. گاه خنده براثر ترس، وحشت، ناراحتى و عبرت است. موارد زیر نمونه هایى از خنده است که همراه شادى نیست:
۱ . خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته است بدان مى خندم
۲ . برادران یوسف (علیه السلام) با نیرنگ خود، حضرت یوسف (علیه السلام) را که نوجوانى بیش نبود، از پدر جدا کردند و تصمیم گرفتند او را در میان چاه بیندازند. آن ها حضرت یوسف (علیه السلام) را به ریسمانى بسته، به داخل چاه روانه کردند. ناگاه لبخندى بر لبان یوسف (علیه السلام) نقش بست. یکى از برادرانش با تعجب گفت: اکنون وقت خنده نیست، چرا یوسف مى خندد؟! حضرت یوسف (علیه السلام) راز خنده اش را چنین بیان کرد:
من گاهى فکر مى کردم چندین برادر نیرومند دارم و در حوادث روزگار پشتیبانان خوبى خواهم داشت، ولى اکنون مى بینم که همان ها مرا به چاه مى افکنند. خنده من به خاطر این است که چرا به جاى تکیه نمودن به برادرانم، به خدا توکل نکردم؟ یعنى خنده ام خنده شادى نیست، بلکه خنده عبرت است.
فواید خنده
خندیدن فواید بسیار دارد، از جمله:
۱. خندیدن (بلغم) را از بین مى برد. در حدیثى آمده است: شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و از بیمارى بلغم شکایت کرد. امام صادق (علیه السلام) براى درمان او، خندیدن را پیشنهاد کرد و فرمود: (کنیزى ندارى که تو را بخنداند؟) (۲)
۲. خندیدن براى (افزایش خون) انسان موثر است. در حدیثى آمده است: روزى امام صادق (علیه السلام) به توصیف خون پرداخت و مرطوب بودن جسم، روشنى رنگ، زیبایى صدا و زیادى خنده را از نشانه هاى وجود آن در تن آدمى برشمرد. (۳)
علاوه برموارد فوق، طب جدید که مانند همه علوم تکامل شگفت انگیزى داشته است. ثابت کرده که خنده براى درمان برخى از امراض جسمى و روحى لازم و ضرورى است. به همین جهت، اطبا براى درمان بعضى از بیماران، به آن ها توصیه مى کنند که لا اقل روزى چند دقیقه بخندند.
حدود خنده
گرچه مى دانیم که خنده در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها لازم و ضرورى است، ولى فراموش نکنیم که این، به معناى بى حد و مرز بودن آن نیست. پدیده خنده نیز مانند هر پدیده دیگر، در اسلام تعریف و کنترل شده است و تجاوز از حدود آن، نه تنها سودمند نیست که زیان آورتر از نخندیدن است.
آنچه که از قرآن و روایات استفاده مى شود، این است که باید از خنده زیاد و خنده با صداى بلند (قهقهه) بپرهیزیم و حالت هاى درونى خود را با خنده پسندیده و عاقلانه (لبخند و تبسم) بیان کنیم؛ زیرا ائمه (علیهم السلام) قهقهه را از بدترین و تبسم را از بهترین اقسام خنده برشمرده اند. اینک چند حدیث را در این باره ذکر مى کنیم:
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
تبسم مومن به صورت برادر مومن خود، حسنه است. (۴)
نیز آن حضرت فرمود: کسى که به خاطر تواضع در صورت برادر مومنش بخندد، خدا او را وارد بهشت مى کند. (۵)
امام على (علیه السلام) نیز فرمود:
بهترین خنده، تبسم است. (۶)
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
وقتى قهقهه کردى، بگو: (اللهم لا تمقتنى)؛ خدایا! از من بدت نیاید؛ مرا مغرور نکن. (۷)
امام صادق (علیه السلام) نیز فرمود:
قهقهه از شیطان است. (۸)
حال که با شرایط خنده از دیدگاه اسلام آشنا شدیم، لازم است که ابتدا، چند حدیث از مولاى متقیان، امیرمومنان على (علیه السلام) درباره خنده ذکر کنیم و آن گاه چند تبسم شیرین از فرازهاى زندگى آن حضرت را از نظر بگذرانیم.
صداى مومن هنگام خنده بلند نمى شود؛ زیرا اکثر اوقات به فکر مرگ و گرفتارى هاى بعد از آن است. (۹)
خنده بسیار، دوست و همنشین را از انسان دور مى سازد و سرور و رئیس را عیبناک مى کند. (۱۰)
مومن، لبخندش زیاد و اندوه باطنش همیشگى است. متفکر، کم خواب و خوش طبع است. (۱۱)
زیادى خنده قلب را مى میراند. (۱۲)
سه نفرند که در روز قیامت، خداوند متعال از آن ها خوشحال و خشنود است:
۱. شخصى که بر خلاف میل همسرش، از رختخواب برمىخیزد و براى اقامه نماز و مناجات با پروردگار به مسجد مى رود.
۲. فرد جنبى که به علت نبودن آب (گرم) یخ را مى شکند (در آب یخ زده) و غسل مى کند.
۳. کسى که در مقابل دشمن مسلح و آماده جنگ، مى رزمد و شهید مى شود. (۱۳)
کسى که زیاد خنده مى کند، از شخصیت وى کاسته مى شد. (۱۴)
شخص خنده رویى که به گناهانش اعتراف دارد، بهتر است از فرد گریانى که بر خدا گستاخى مى نماید. (۱۵)
زاهدان دنیا، قلوبشان گریان است، اگرچه خندان هستند و حزن و اندوهشان زیاد است، اگرچه خوشحالند. (۱۶)
خود را بزرگ شمارید و از انسان هاى بذله گو و محافل بیهوده گویى، دور سازید. (۱۷)
در قیامت، بعد از سوالاتى که از مومن فقیر مى شود؛ خداوند متعال مى فرماید:
اگر مى دانستید نزد من چه اجرى دارید، زیاد مى خندید. مثل این که پدرى به فرزندش بگوید:
اگر مى دانستى برایت چه خریده ام، آرام و قرار نمى گرفتى.) (۱۸)
خنده نماز را باطل مى کند، ولى لبخند نه. (۱۹)
امام على (علیه السلام) به شخصى که در تشییع جنازه مى خندید، فرمود:
گویا مرگ در دنیا فقط براى دیگران است! (۲۰)
خنده جبرئیل در عظمت على (علیه السلام)
ابن عباس مى گوید: جبرئیل که سمت راست پیامبر نشسته بود، با ورود على (علیه السلام) خندید و گفت: اى محمد! این على بن ابى طالب است که به سوى ما آمده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: اى جبرئیل! آیا ساکنان آسمان ها او را مى شناسند؟ جبرئیل گفت: قسم به خدایى که شما را به حق، به پیامبرى مبعوث کرد! اهل آسمان ها او را بیشتر از ساکنان زمین مى شناسند. هر تکبیرى که در جنگ مى گوید، ما نیز او را همراهى مى کنیم و هرچه را که حمل مى کند، ما نیز او را کمک مى کنیم و هر شمشیرى که مى زند، ما هم با او شمشیر مى زنیم. اى محمد! اگر مشتاق دیدن عیسى و عبادتش، یحیى و زهد و اطاعتش، سلیمان و ملک و سخاوتش هستى، به روى على بن ابى طالب نگاه کن. (۲۱)
لبخند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به چهره على (علیه السلام)
حضرت على (علیه السلام) مى فرماید:
براى خواستگارى از فاطمه (سلام الله علیها)، خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدم. وقتى آن حضرت مرا دید، با لبخندى فرمود: چه حاجتى دارى؟ من امتیازاتم، از قبیل: تقدم در اسلام، قرابت با پیامبر و شرکت در جهاد و مبارزه را بر شمردم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو از آن چه گفتى، برترى. حضرت على (علیه السلام) عرض کرد: براى ازدواج با فاطمه (سلام الله علیها) آمده ام.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: قبل از تو، اشخاص دیگرى آمده بودند که من در چهره فاطمه (سلام الله علیها) نارضایتى دیدم. دوباره با او مشورت مى کنم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد فاطمه (سلام الله علیها) رفت و بعد از بیان فضائل على (علیه السلام)، درخواست او را مطرح نمود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) سکوت کرد و صورتش را برنگرداند. بدین ترتیب حضرت فاطمه (سلام الله علیها) رضایت خود را اعلام کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایستاد و فرمود:
الله اکبر! سکوت او، علامت رضایت است. (۲۲)
لبخند امام على (علیه السلام) به چهره پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
حضرت على (علیه السلام) در خانه کعبه به دنیا آمد. مولود کعبه هنگامى که براى اولین بار روى دست هاى پدر قرار گرفت، چنین سخن گفت:
السلام علیک یا ابه و رحمه الله و برکاته؛
اى پدر! درود و رحمت و برکات خدا بر تو باد! مولود کعبه به احترام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به چهره نورانى آن حضرت لبخند زد و با خطاب مخصوص به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) سلام کرد. (۲۳)
روشن شدن بهشت با خنده هاى على و فاطمه۸
آلوسى، مفسر اهل سنت در روح المعانى، روایت زیرا از ابن عباس نقل کرده است: هنگامى که بهشتیان نورى همچون نور آفتاب را مشاهده مى کنند که صحنه بهشت را روشن مى کند، به فرشته مامور بهشت (رضوان) مى گویند: این نور چیست؟ با این که پروردگار فرمود: در بهشت، نه آفتاب را مى بینید و نه سرما را (لا شمسا و لا زمهریرا)؟ (۲۴)
فرشته مى گوید: این نور، نور خورشید و ماه نیست، على و فاطمه۸ خندان شده اند و بهشت از نور دندان هایشان روشن گشته است. (۲۵)
خنده امام على (علیه السلام) در جنگ بدر
در تفسیر آیه ۴۳ سوره مبارکه نجم (اوست که مى خنداند و مى گریاند.) آمده است:
خداوند در جنگ بدر، امام على (علیه السلام) و حمزه و عبیده را خنداند و کفار مکه را گریاند. (۲۶)
خنده امام على (علیه السلام) بعد از شکستن بت ها
حضرت على (علیه السلام) در فتح مکه به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، بر روى شانه هاى آن حضرت رفت، تا بت خزاعه را به زمین بیفکند. وقتى على (علیه السلام) بر روى شانه هاى پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) قرار گرفت، پیامبر فرمود:
على جان! آیا دستت به بت مى رسد؟ على (علیه السلام) عرض کرد: به خدایى که تو را به حق، مبعوث نموده است، اگر بخواهم دستم را به آسمان برسانم، مى توانم. حضرت على (علیه السلام) بت را پایین آورد و به روى زمین افکند و سپس آن را قطعه قطعه نمود و به ناودان کعبه آویزان کرد. حضرت على (علیه السلام) هنگامى که از دوش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به پایین آمد، خندید. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) علت خنده اش را جویا شد. على (علیه السلام) گفت:
تعجب مى کنم از این که چرا هنگام فرود آمدن، احساس درد نکردم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اى اباالحسن! چگونه احساس درد کنى، در حالى که محمد تو را بالا برد و جبرئیل تو را پایین آورد. (۲۷)
خنده امام على (علیه السلام) از رفتار روزگار
یکى از اصحاب امام على (علیه السلام) از آن حضرت پرسید: چه شد با این که شما به ریاست مردم شایسته تر بودید، شما را از صحنه خارج کردند؟ امام على (علیه السلام) بعد از جواب، فرمود: بیا بشنو مطلب بزرگ و شگفت آور را در باره پسر ابوسفیان و زد و خورد با او را که روزگار بعد از گریاندن، مرا به خنده آورده است. (۲۸)
خنده امام على (علیه السلام) و نسبت علم غیب به آن حضرت
امام على (علیه السلام) روزى درباره حوادث آینده بصره سخن گفت و به توصیف حمله مهاجمان به این شهر پرداخت و به زیادى کشته ها و کثرت فرارى ها اشاره نمود. یکى از شنوندگان، با تعجب گفت: خدا علم غیب به شما داده است؟! حضرت على (علیه السلام) با چهره اى شکفته و لبخند، فرمود: برادر کلبى! آنچه من گفتم، علم غیب نیست؛ بلکه مطالبى است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آموخته ام. علم غیب آن چیزهایى است که خدا در قرآن بر شمرده است، مانند مرگ، آغاز قیامت و… (۲۹)
خنده امام على (علیه السلام) در جلسه پاسخ به سوالات
سران قوم یهود وارد مدینه شدند. آن ها با یک دیگر قرار گذاشتند، در صورتى مسلمان شوند که به سوالاتشان پاسخ داده شود. تصمیم نخست آن ها، پاسخ گرفتن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، ولى پس از آگاهى از رحلت آن حضرت، سراغ جانشینش را گرفتند. آن ها را نزد ابوبکر بردند. پاسخ ابوبکر آن ها را قانع نکرد. مهاجرین و انصار، با خوف و ترس از کافر شدن مردم، سراغ امام على (علیه السلام) رفته، قضیه را با آن حضرت در میان گذاشتند. امام على (علیه السلام) با صلابت و استوارى و با چهره اى خندان، به سوالاتشان پاسخ داد. (۳۰)
خنده کن!
اى که ندارى ز جهان جز گله
نیست ترا یک سرمو حوصله
روى تو هرجا نگرم، درهم است
قلب تو پیوسته قرین غم است
بس که ترا هست غم بى شمار
گشته اى افسرده و زار و نزار
خواهى اگر قلب تو روشن شود
پیش تو عالم همه گلشن شود
در گذر از غصه و از اشک و آه
خنده بکن از ته دل با صفا
خنده به روى تو دهد آب و رنگ
مى شوى اندر بر مردم قشنگ
خنده به هر لب که عَیان مى شود
گر که بود پیر، جوان مى شود
بین دو لب خنده چو گردد عیان
غصه و غم را ببرد از میان
فایده خنده بود بى شمار
چون من آزاده در این روزگار
ترک غم رفته و آینده کن
خنده کن و خنده کن و خنده کن (۳۱)
پى نوشت ها
۱. لطایف معصومین و بزرگان، محمد مظفرى، ص ۱۸؛ به نقل از بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۵؛
۲ . همان ص ۲۰؛ به نقل از فروع کافى، ج ۵، ص ۳۰۵؛
۳ . همان، ص ۲۳؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۱۸۵؛
۴ . همان، ص ۲۶؛
۵ . همان، به نقل از: جامع الاحادیث، ج ۱۵، ص ۵۴۳؛
۶ . همان، ص ۲۷؛ به نقل از: غررالحکم، حرف خإ.
۷ . همان، ص ۲۶؛ به نقل از: وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۱۴؛
۸ . همان. به نقل از: وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۱۴؛
۹ . همان، ص ۲۷؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۳۴۱؛
۱۰ . همان، ص ۲۳؛ به نقل از: غررالحکم، حرف کاف.
۱۱ . همان،ص ۲۳؛ به نقل از: نصایح، ص ۵۳؛
۱۲ . همان، به نقل از: لئالى الاخبار، ج ۱، ص ۵؛
۱۳ . همان، ص ۲۸؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۲؛
۱۴ . زنگ تفریح، ص ۸۳؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۸۵؛
۱۵ . لطایف معصومین و بزرگان، ص ۲۱؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۹۰؛
۱۶ . همان، به نقل از: میزان الحکمه، ج ۵، ص ۴۸۵؛
۱۷ . همان، ص ۲۲؛ به نقل از: غررالحکم، حرف واو.
۱۸ . همان، ص ۷۸؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۷، ص ۱۷۴؛
۱۹ . همان، ص ۶۹؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۳۱۲؛
۲۰ . همان، ص ۷۶؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۲۶۸؛
۲۱ . همان، ص ۳۰؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۹۸؛
۲۲ – همان، ص ۴۲؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۹۳؛
۲۳ . همان، ص ۵۰؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۳۷؛
۲۴ . سوره انسان، آیه ۱۳؛
۲۵ . لطایف معصومین و بزرگان، ص ۵۰، به نقل از: تفسیر نمونه، ج ۲۵، ص ۳۶۳؛
۲۶ . همان. به نقل از: بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۲۸۹؛
۲۷ . همان، ص ۵۱؛ به نقل از: بحارالانوار، ج ۳۸، ص ۷۸؛
۲۸ . همان، ص ۵۲؛ به نقل از: نهج البلاغه، خطبه ۱۶۱؛
۲۹ . همان، ص ۵۲؛ به نقل از: نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷؛
۳۰ . همان، به نقل از: بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۱؛
۳۱ . زنگ تفریح، ص ۱۲۹؛
منبع: فرهنگ کوثر؛ شماره ۴۸؛ اسفند۷۹؛ سید على نقى میرحسینى