خبرهای غیبی

۱۴۰۱-۰۱-۰۵

195 بازدید

اشاره:

داستانی از یک مرد هندی در اصول کافی نقل شده که اولاً اطلاعات او را نسبت به نبوت حضرت محمد(صلی‌الله علیه و آله) و جانشینان آن حضر بیان نمود ه و در نهایت معجزه ای از امام زمان(علیه‌السلام) مبنی بر خبر غیبی از حضور این مرد هندی در بغداد مطرح شده است. این مطلب در مقاله زیر از این کتاب نقل شده است.

ابو سعید غانم هندی گوید: من در یکی از شهرهای هندوستان(کشمیر) بودم و رفقایی داشتم که از نزدیکان سلطان بودند و تعداد آنها به چهل نفر می‌رسید. همگی چهار کتاب معروف: تورات، انجیل، زبور و صحف ابراهیم را مطالعه می‌کردند

ما در بین مردم قضاوت می کردیم و معارف دینی را به آنها تعلیم می‌دادیم و درباره حلال و حرام آنها فتوا می‌دادیم و سلطان و مردم همه به ما رو می‌آوردند. روزی دربین خود نام رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) را مطرح کردیم و گفتیم ما از این پیامبری که نام او در کتابهای آسمانی است بی اطلاعیم و باید در این باره تحقیق و جستجو کنیم. همه نظر دادند که من این موضوع را مورد تحقیق قرار دهم . با پول فراوان از کشمیر بیرون آمدم. دوازده ماه در راه بودم تا به کابل رسیدم. مردمی ترک زبان سر راه مرا گرفتند و پولهایم را بردند و جراحات سنگینی بر من وارد کردند و سپس به شهر کابل بردند. سلطان کابل که از ماجرای من آگاه شد مرا به شهر بلخ فرستاد. سلطان بلخ در آن زمان داود بن عباس بن ابی اسود بود. به او گفتند که من از هندوستان به جستجوی دین بیرون آمده و زبان فارسی را فرا گرفته‌ام و با فقها و متکلمین مباحثه کرده‌ام.

داود بن عباس بدنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار کرد و دانشمندان را گرد آورد تا با من مباحثه کنند. به آنها گفتم من از شهر خود خارج شده‌ام و در جستجوی پیامبری هستم که نامش را در کتابها خوانده‌ام. گفتند او کیست و نامش چیست؟

گفتم: محمد است. گفتند: او پیامبر ماست که تو در جستجویش هستی. سپس از دین او سوال کردم و آنها مرا آگاه کردند. آنگاه به آنها گفتم: من می‌دانم که محمد پیامبر است اما نمی‌دانم که او همین کسی است که شما معرفی می‌کنید.

شما محل او را به من معرفی کنید تا به نزد وی بروم و از نشانه‌ها و دلیلهایی که می‌دانم از او سوال کنم. اگر همان کس است که بدنبالش می‌باشم به او ایمان می‌آورم.

آنها گفتند: پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) وفات کرده است. گفتم جانشین و وصی او کیست؟ گفتند: ابوبکر است. گفتم این که کنیه اوست نام وی را بگوئید. گفتند: عبدالله ابن عثمان و از طایفه قریش است. گفتم: نسب پیامبر خود را برایم بگوئید. آنها نسب او را بیان کردند. گفتم این شخص، آن کس که من بدنبال او هستم، نیست.

کسی که من بدنبال اویم جانشینش برادر دینی و پسر عموی نسبی او و شوهر دختر و پدر فرزندان اوست. و آن پیامبر را در روی زمین نسلی جز فرزندان خلیفه او نمی ‌باشد. ناگهان همه علیه من بر‌آشفتند و گفتند: ای امیر! این مرد از شرک بیرون آمده و درکفر فرو رفته است و خون او هدر است. من به آنها گفتم: ای مردم! من برای خود دینی دارم که به آن گرویده‌ام و تا زمانی که بهتر و محکمتر از آن را نیابم از آن دست برنمی‌دارم. من اوصاف این مرد را در کتابهای الهی خوانده‌ام و از کشور هندوستان و عزتی که در آنجا داشتم گذشتم و بدنبال او حرکت کردم، و چون پیامبری که شما معرفی کردید آن پیامبری نیست که در کتابها معرفی شده است، از من دست بردارید.

حاکم آنجا نزد مردی فرستاد که نامش حسین بن اشکیب بود وقتی آمد به او گفت با این مرد هندی مباحثه کن.

حسین گفت: خداوند تو را به سلامت دارد در این مجلس فقها و دانشمندانی هستند که برای مباحثه با او از من داناتر و آگاهترند.

گفت: آنچه می‌گویم بپذیر. با او تنهائی مباحثه کن و با وی به مهربانی رفتار کن.

وقتی با حسین بن اشکیب گفتگو کردم، گفت: کسی را که تو در جستجویش هستی همان پیامبری است که آنها معرفی کردند اما موضوع جانشینی‌اش آن گونه که آنها گفتند نیست. این پیامبر نامش محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است و وصی و جانشین او علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب، شوهر فاطمه (سلام الله علیها) دختر محمد و پدر حسن و حسین نوادگان محمد می‌باشد.

ابو سعید گوید: گفتم«الله اکبر» این است کسی که من به دنبال او هستم. سپس به سوی داوود بن عباس باز گشتم و گفتم: ای امیر! آنچه را می‌خواستم پیدا کردم. و گواهی می‌دهم که معبودی جز خدا نیست و محمد رسول خداست. او با من خوشرفتاری و احسان کرد و به حسین گفت: از او دلجوئی کن، من بسوی او رفتم و با وی انس گرفتم. حسین هم نماز و روزه و فرائض را که مورد نیازم بود به من یاد داد. به او گفتم: ما در کتابهای خود می‌خوانیم که محمد (صلی‌الله علیه و آله) آخرین پیامبر است و پس از او پیامبری نخواهد آمد و رهبری بعد از او با وصی و وارث و جانشین بعد از اوست. سپس با وصی دیگر بعد از او می‌باشد و رهبری الهی همواره در نسل آنهاست تا دنیا به پایان رسد. حال وصی وصی محمد کیست؟

گفت: حسن و بعد از او حسین فرزندان محمد (صلی‌الله علیه و آله) و ادامه داد تا به صاحب الزمان رسید. سپس از آنچه پیش آمده است مرا آگاه ساخت و از آن زمان به بعد من همتی جز یافتن صاحب الزمان نداشتم.

ابو سعید بعد از فهم حقایق به قم آمد و در سال ۲۶۴ همراه شیعیان شد و با آنها بیرون رفت تا به بغداد رسید و آنگاه گوید حرکت کردم تا به عباسیه(قریه‌ئی در نهر الملک) رسیدم. مهیای نماز شدم و نماز گذاردم و درباره آنچه در جستجویش بودم می‌اندیشیدم که ناگاه شخصی نزد من آمد و گفت: تو فلانی هستی؟ و اسم هندی مرا گفت: گفتم: آری.

گفت: آقایت تو را می‌خواند، اجابت کن.

همراه او به راه افتادم. همواره مرا از کوچه‌ای به کوچه دیگر می‌برد تا به خانه و باغی رسید که دیدم حضرت در آن نشسته است. به زبان هندی فرمود: خوش آمدی ای ابو سعید! حالت چطور است؟ و فلانی که از آنها جدا شدی چگونه بودند؟ و تا چهل نفر را شمارش کرد و از یکایک آنها احوالپرسی کرد. سپس آنچه در بین ما گذشته بود را به زبان هندی به من خبر داد.

آنگاه فرمود: می‌خواستی با اهل قم حج گذاری؟

عرض کردم: آری آقای من.

فرمود: امسال با آنها حج مگذار و برگرد و سال آینده حج گذار. سپس کیسه پولی که در برابرش بود را به من داد و فرمود: این را خرج کن و در بغداد نزد فلان شخص که نامش را برد نرو و با او سخن نگو. راوی(عامری) گوید: سپس در قم نزد ما آمد و پس از موفقیت به دیدار امام (علیه السلام) به خراسان رفت و سال آینده به حج رفت و در خراسان بود تا وفات کرد.[۱]

پی نوشت:

[۱] . اصول کافی، باب الصاحب (علیه السلام) ، ح ۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *