در روایات اسلامى از این صفت رذیله نکوهش شدید شده گاه تحت عنوان «حب جاه»، گاه تحت عنوان «حبّ ریاست» و گاه تحت عنوان «شرف» که به عنوان نمونه، روایات ذیل از میان انبوه روایات گلچین شده است:
۱- تأثیر مخرّب این رذیله اخلاقى در دین انسان به قدرى شدید است که در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «ما ذِثْبانِ ضارِیانِ ارْسِلا فِى زَرِیبَهِ غَنَمٍ اکْثَرُ فَساداً فِیها مِنْ حُبِّ الْمال وَ الْجاهِ فِى دِینِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ درنده که در آغل گوسفندان رها شوند فساد و خرابى آنها بیشتر از حبّ مال و مقام در دین انسان مسلمان نیست».[۱]
مطابق این بیان، جاه طلبى و مقام پرستى، دین و ایمان انسان را بر باد مى دهد، آن گونه که گرگ گرسنه گوسفندان را.
۲- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «حُبُّ الْجاهِ وَ الْمالِ یُنْبِتانِ النِّفاقَ فِى الْقَلْبِ کَما یُنْبِتُ الْماءُ الْبَقْلَ؛ علاقه شدید به مقام و مال، نفاق را در قلب انسان مى رویانند همان گونه که آب سبزه را مى رویاند».[۲]
۳- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «مَنْ طَلَبَ الرِّئاسَهَ هَلَکَ؛ کسى که طالب مقام باشد (و دلباخته آن گردد) هلاک مى شود».[۳]
۴- این مسأله به قدرى اهمیت دارد که در روایات اسلامى نسبت به ظهور کمترین نشانه هاى آن هشدار داده شده است از جمله در حدیثى از همان امام بزرگوار مى خوانیم که فرمود: «ایَّاکُمْ وَ هؤلاءِ الرُّؤَساءِالَّذِین یَتَرأَّسُون فَوَاللّهِ ما خَفَفْتِ النِّعالُ خَلْفَ رَجُلٍ الّا هَلَکَ وَ اهْلَکَ؛ از این گروه ریاست طلب بپرهیزید، به خدا سوگند صداى کفشها پشت سر کسى بلند نمى شود مگر اینکه هم خودش هلاک مى شود و هم دیگران را هلاک مى کند».[۴]
توجه به این نکته لازم است که محرومان در آن زمان غالباً پابرهنه ها بودند و کفشهاى صدادار مربوط به دنیاپرستان و ثروتمندان بود، بدیهى است که این گونه افراد براى خدا و معنویت دنبال کسى نمى روند.
۵- در حدیث دیگرى از رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله درباره ریشه هاى اصلى گناهان چنین آمده است: «اوَّلُ ما عَصِى اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى بسِتِّ خِصالٍ حُبِّ الدُّنْیا وَ حُبِّ الرِّیاسَهِ وَ حُبِّ الطَّعامِ وَ حُبِّ النِّساءِ وَ حُبِّ النَّوْمِ وَالرَّاحَهِ؛ نخستین گناهانى که در جهان در برابر فرمان پروردگار انجام گرفت به سبب شش چیز بود: دنیا پرستى، عشق به مقام، علاقه شدید به غذاهاى رنگین، علاقه شدید به زنان و علاقه به خواب و راحتى»[۵].
۶- از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «انَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّکْرِ لا یَکوُنانِ فِى قَلْبِ الْخائِفِ الرَّاهِبِ؛ علاقه به مقام و اسم و آوازه در قلب کسى که خوف خدا دارد و از او ترسان است نخواهد بود»[۶].
۷- از همان امام معصوم مى خوانیم که فرمود: «مَنْ طَلَبَ الرِّئاسَهَ بِغَیْرِ حَقٍّ حُرِمَ الطَّاعَهُ لَهُ بِحَقٍّ؛ کسى که ریاست را به ناحق طلب کند از اطاعت خداوند به حق محروم خواهد شد»[۷].
این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که جاه طلبى و حب مقام با حق پرستى در تضاد است.
از این حدیث این نکته نیز استفاده مى شود که ریاست طلبى بر دوگونه است.
ریاست حق و باطل
در بعضى از آیات قرآن مى خوانیم که یکى از خواسته هاى بندگان خاص خدا (عِبادُالرَّحْمانِ) این است که مى گویند: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ اماماً؛ خداوندا! ما را پیشواى پرهیزگاران قرار ده»[۸].
از این تعبیر به خوبى استفاده مى شود که ریاست طلبى همیشه مذموم نیست، بلکه به گفته «علّامه مجلسى» (رضوان الله تعالى علیه) در «بحار الانوار»، ریاست بر دو گونه تقسیم مى شود، حق و باطل، سپس براى ریاست حق مثال به متصدى شدن مقام فتوا و تدریس و وعظ مى زند و مى گوید: کسى که اهلیت این کار را دارد و عالم به متون کتاب و سنت است و هدفش هدایت خلق و تعلیم مسائل دین باشد این از نوع ریاست حق است که گاه وجوب عینى یا کفائى دارد، ولى کسى که آگاهى از این امور ندارد یا آگاهى دارد ولى هدفش تنها شهرت طلبى و جلب قلوب و تحصیل مال و مقام است این از نوع ریاست باطل است و این کار کسانى است که به صفت رذیله جاه طلبى گرفتارند.
سپس از بعضى از محققان نقل مى کند که معنى «جاه» همان تملک دلها و نفوذ در آنهاست. و حکم آن حکم تملک اموال است، اینها همه از امورى است که جزء اهداف زندگى دنیا مى باشد و با مرگ پایان مى یابد و دنیا مزرعه آخرت است؛ پس کسى که از این امور زاد و توشه اى براى آخرت برگیرد سعادتمند و خوشبخت است و کسى که آن را وسیله هوسرانى قرار دهد بدبخت و بیچاره است [۹].
در واقع کسانى که مقام را براى رسیدن به اهداف مقدس اجتماعى و انسانى و به تعبیر دیگر براى اهداف الهى مى طلبند نه جاه طلبند و نه مقام پرست؛ آنها در خط امیر مؤمنان على علیه السلام حرکت مى کنند که مى فرماید: «امَا وَالَّذى فَلَقَ الحَبَّهَ وَ بَرَأَ النّسَمَهَ لَوْ لا حُضُورُ الحاضِرِ وَ قیامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ ما اخَذَ اللَّهُ عَلَى العُلَماءِ الّایُقَارُّوا عَلى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غَارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأسِ اوَّلِها؛ آگاه باشید! به خدا سوگند، خدائى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیارى گرداگردم را گرفته و به یاریم قیام کرده اند و از این جهت، حجت تمام شده است، اگر نبود عهد و مسئولیتى که خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مى کردم»[۱۰].
نشانه هاى جاه طلبى
افراد جاه طلب را غالباً مى توان از حرکات و کلمات و رفتارشان شناخت؛ آنها تمایل دارند تمام کارهاى نیکى را که انجام مى دهند تابلو کنند و همه از آن آگاه شوند تا در نزد مردم مقام و منزلتى پیدا کنند.
به همین دلیل جاه طلبان غالباً به ریاکارى نیز کشیده مى شوند چرا که بدون ریاکارى حسّ جاه طلبى آنها اشباع نمى شود لذا بعضى از بزرگان اخلاق جاه طلبى و ریاکارى را همراه یکدیگر در کتابهاى خود عنوان کرده اند[۱۴].
بسیارى از جاه طلبان حتى علاقه دارند کارهایى را هم که انجام نداده اند به حساب آنها بگذارند و به مضموت آیه شریفه: «وَ یُحِبُّونَ انْ یُحْمَدُوا بِمالَمْ یَفعَلُوا؛ دوست دارند نسبت به کار نیکى که انجام نداده اند مورد ستایش قرار گیرند!»[۱۵]
هدف آنها کسب وجاهت عمومى و اسم و آوازه است از هر طریقى که باشد نه براى اینکه وجاهت عمومى را مقدمه اى براى انجام اصلاحات اجتماعى و کارهاى خیر قرار دهند، بلکه به این منظور که مردم آنها را بستایند و در برابر آنها خضوع کنند، و به مدح ستایش آنها بپردازند.
جاه طلبان سعى مى کنند به سراغ کارهایى بروند که اسم و آوازه و شهرتى در آن است، هر چند بازده ضعیف داشته باشد و هرگز به کارهایى که سروصدا و آوازه اى ندارد تمایل نشان نمى دهند هر چند فایده آن براى جامعه فوق العاده زیاد باشد.
جاه طلبان توقع و انتظار دارند دائما مدح آنها شود، کمترین نقد و نکوهش از آنها به عمل نیاید، انتظار دارند در مجالس همه آنها را احترام کنند و کسى بالاتر از آنها ننشیند، در اثناء سخنان آنها سخن نگوید و به اصطلاح سخن آخر، سخن آنها باشد.
افرادى که آنها را تکریم و تعظیم مى کنند در نظر آنها افراد با معرفتى هستند و افرادى که نسبت به آنها اعتنایى ندارند، افرادى بى معرفت و نمک نشناسند؛ به همین دلیل این افراد غالباً مورد تنفّرند و اگر نیازمندانى به آنها مراجعه کنند از روى اجبار و ناچارى است.
این افراد بسیار زود شناخته مى شوند حتى در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است: «انَّ شِرارَکُمْ مَنْ احَبَّ انْ یُوَطَّأَ عَقِبَهُ؛ کسانى که دوست دارند مردم پشت سر آنها بیفتند بدترین شما هستند».[۱۶]
در حدیث دیگر از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «مَنْ احَبَّ انْ یُمَثَّلَ لَه الرِّجالَ فَلْیُتَبَؤ مَقْعَدُهُ مِنَ النَّارِ؛ کسى که دوست دارد مردم دست به سینه در مقابل او بایستند خود را مهیاى آتش دوزخ کند!»[۱۷]
دیگر از نشانه هاى آنها این است که آنها در دنیائى از وهم و خیال به سر مى برند و آنچه را در واقعیت عینى از مقام و منزلت به دست نمى آورند، در عالم اوهام و خیالات براى خود فراهم مى سازند.
اسباب و انگیزه هاى حبّ جاه
مرحوم «فیض کاشانى» در بحث «حبّ جاه» سخن جالبى دارد، مى گوید: «تعلّق خاطر مردم به جاه و مقام، و یا به تعبیر دیگر مالکیت قلوب و دلها بیش از تعلّق خاطر آنها به مال و ثروت است؛ زیرا رسیدن به مال از طریق جاه آسان تر است از رسیدن به جاه از طریق مال، چه اینکه بسیارند کسانى که اموال زیادى دارند ولى بر قلوب مردم حاکم نیستند، اما کسانى که بتوانند در دلهاى مردم نفوذ کنند به دست آوردن مال و ثروت براى آنان آسان است».
ثانیاً اموال در معرض تلف قرار دارد و نگهدارى آن آسان نیست ولى اگر کسى بتواند مالکیت قلوب را براى خود فراهم سازد حفظ آن آسانتر است (هر چند در این راه آسان است).
ثالثاً معمولًا مالکیت دلها روز به روز گسترده تر مى شود بى آنکه نیاز به زحمت فراوانى داشته باشد و همان ثناخوانى مردم براى گسترش آن کافى است در حالى که براى افزایش مال معمولًا زحمت فراوانى لازم است».[۱۸]
گرچه مرحوم «فیض» مطالب بالا را براى بیان محبوبیت «جاه و مقام» ذکر کرده ولى از یک نظر مى توان آنها را انگیزه هاى «حبّ جاه» شمرد چرا که وقتى جاه و مقام سبب افزایش مال و رسیدن به آرزوها و هوا گردد و اضافه بر آن سبب خضوع و تواضع مردم شود، طبیعى است که نظرها به سوى آن جلب مى شود به طورى که مى توان گفت کمتر کسى است که از حب جاه هر چند به صورت ضعیف و کمرنگ خالى باشد و در عبارت معروفى در السنه بزرگان آمده است: «آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلُوب الصّدیِقینَ حُبُّ الْجاهِ؛ آخرین چیزى که از دلهاى انسانهاى راستین خارج مى شود، جاه طلبى است».[۱۹]
دیگر از اسباب «جاه طلبى» «حبّ ذات» افراطى است که انسان براى اشباع آن به هر کارى دست مى زند و سعى مى کند با دست و پا کردن مقامات بالاترى در اجتماع، خود را راضى کند. عقده حقارت و خودکم بینى نیز، عکس العملهاى متفاوتى مى تواند داشته باشد
از جمله «جاه طلبى» است؛ افرادى که به هر دلیل تحقیر شده اند و حقارت آنها را رنج مى دهد سعى مى کنند از طریق جاه طلبى و بلند پروازى این شکست درونى خود را جبران نمایند. حسادت نسبت به دیگران و همچنین کینه توزى و انتقام جوئى نیز مى تواند از اسباب این صفت رذیله باشد تا از این طریق دیگران را در موضع پست تر قرار دهد و حسادت خود را عملى کند یا از افراد مورد نظر انتقام بگیرد.
کوتاه سخن این که جاه طلبى از صفات رذیله پیچیده اى است که ریشه در بسیارى از رذیله هاى دیگر دارد.
طرق درمان جاه طلبى:
با توجه به بحثهایى که در گذشته براى پیشگیرى یا درمان رذائل اخلاقى داشته ایم یک اصل کلّى براى ما روشن شده است که اگر گرفتاران در چنگال رذایل اخلاقى به پیامدهاى سوء این صفات بیندیشند غالباً به فکر درمان و ترک آن خواهند افتاد.
این اصل در مورد جاه طلبى نیز صادق است، اگر جاه طلبان بدانند این صفت رذیله نه تنها آنها را از خدا دور مى سازد، بلکه در نظر خلق خدا نیز منفور مى شوند، مردم از آنها مى گریزند و دوستان خود را به آسانى از دست مى دهند، این صفت، آنها را به ریاکارى که از خطرناکترین گناهان است مى کشاند، و حتى گاه همچون «سامرى و قارون» به کفر و مقابله با پیامبران الهى سوق مى دهد، آنها اگر بدانند که جاه طلبى همچون گرگى که در میان گله گوسفندان بى دفاع، وارد شود دین و ایمان انسان را بر باد مى دهد، و نفاق را در دل مى رویاند همان گونه که آب، گیاهان را در زمین مى رویاند، به یقین در کار خود تجدید نظر خواهند کرد.
آنها اگر به ناپایدارى دنیا و کوتاه بودن عمر و عاریتى بودن نعمتها بیندیشند، و به گفته بعضى از بزرگان اخلاق، بدانند که اگر تمام کسانى که در شرق و غرب جهان هستند سالها براى انسان سجده کنند چیزى نمى گذرد که نه سجده کننده باقى مى ماند و نه مسجود؛ مسلماً بیدار مى شوند.
مطالعه حالات فرعونها، نمرودها، قارونها، سامریها، و پایان اسف انگیز زندگى آنها نیز درس دیگرى براى بیدارى و هوشیارى جاه طلبان است اینها از یکسو، و از سوى دیگر جاه طلبى از ضعف ایمان مخصوصاً اعتقاد به توحید افعالى سرچشمه مى گیرد و با تقویت پایه هاى ایمان برطرف مى شود، کسى که آگاه از عظمت خدا باشد مى داند که تمام عالم آفرینش در برابر ذات پاک او ذره ناچیزى است، به علاوه مى داند عزت و ذلت، عظمت و حقارت در دست او است و از همه مهمتر دلهاى بندگان در کف با کفایت او مى باشد از همه اینها گذشته اقبال مردم که افراد جاه طلب به آن دل بسته اند و ادبار آنها که از آن بیم و هراس دارند به قدرى ناپایدار است که براى آن حسابى نیست و به گفته بعضى، ادبار و اقبال دلها همچون دیگى که در حال جوشیدن است دائماً در حال تغییر است و کسى که بر اساس آن برنامه ریزى کند مانند کسى است که بخواهد روى امواج دریا بنائى بسازد و سرمایه گذارى در این راه قطع نظر از زیانهاى آخرت در دنیا نیز عاقلانه نیست.
اینها همه طرق درمان از جنبه هاى علمى بود، اما در جنبه هاى عملى راه درمان این است که خود را در شرایطى قرار دهد که «حب جاه» را بشکند، مثلًا در مجالس در جایى بنشیند که افراد عادى و نه شخصیت ها مى نشینند، لباس خود را لباسى انتخاب کند که افراد متوسط یا نیازمند آن را مى پوشند، و همچنین در مرکب و خانه و تغذیه و مانند آن.
بعضى از بزرگان علم اخلاق معتقدند بهترین راه براى قطع حب جاه، دورى گزیدن از مردم و روى آوردن به گمنامى است مشروط بر این که انتخاب این روش ها نیز ناخودآگاه وسیله اى براى کسب جاه در نظر مردم نباشد.
بسیارى از متصوّفه و مدّعیان عرفان براى شکستن حبّ جاه به کارهایى روى آورده و مى آورند که هرگز با موازین شرع سازگار نیست و عجب این که گاه نام این گناهان بیّن را «گناهان صورى»! مى گذارند که قابل اغماض و جبران است! مرحوم «فیض کاشانى» نقل مى کند یکى از شاهان قدیم قصد کرد به حضور یکى از زهّاد زمان برسد، آن زاهد هنگامى که احساس کرد او دارد نزدیک مى شود سفارش کرد نان و سبزى براى او حاضر کنند و با ولع و حرص به خوردن نان و سبزى پرداخت، در حالى که لقمه هاى بزرگ بر مى داشت هنگامى که شاه این منظره را دید زاهد از چشم او افتاد و بدون گفتگو بازگشت، زاهد گفت: «الْحَمْدُللّهِ الَّذى صَرَفَکَ عَنّى؛ شکر خدایى را که تو را از من منصرف ساخت».
از بعضى دیگر نقل مى کنند که گاه مشروبات غیر الکلى را در ظرفى که رنگ شراب به آن مى داد مى نوشید تا مردم گمان کنند شراب خوار است و از چشم آنها بیفتد!
و از دیگرى نقل مى کنند که در منطقه اى به زهد معروف شده بود و مردم به او اقبال کردند، او وارد حمام شد و عمداً لباس شخص دیگرى را مخفیانه پوشید و بیرون آمد و سر راه ایستاد، تا مردم او را شناختند و گرفتند و زدند و لباس را از او باز پس گرفتند، و گفتند: این مردى است کلاه بردار و از او دورى مى کردند!!
بى شک این گونه کارها در بعضى از موارد حرام مسلّم و مواردى مکروه است و هرگز شرع اسلام اجازه نمى دهد که انسان خود را با ارتکاب این اعمال زشت بد نام کند و از چشم مردم بیندازد، همان گونه که سوء ظن به خلق خدا از نظر اسلام ممنوع است، ایجاد عوامل سوء ظن نیز مجاز نیست.
بنابراین براى درهم شکستن حبّ جاه باید راه هایى را برگزید که با موازین شرع و معیار عقل سازگار است و با وجود طرق مشروع، معنى ندارد که انسان با این بهانه ها به سراغ امورى برود که نامطلوب و یا نامشروع است.
و عجب این که مرحوم «فیض کاشانى» بعد از ذکر نمونه هایى از آن چه در بالا آمد (خوردن مشروب حلال در ظرفى که آن را به صورت مشروبات الکلى نشان مى دهد) مى افزاید از نظر فقهى مجاز بودن ارتکاب چنین عملى محل تأمّل است ولى اهل حال گاهى خود را به امورى درمان مى کردند که فقیه هرگز به آن فتوا نمى دهد و این را راه براى اصلاح قلب مى شمردند، و سپس این گونه گناهان صورى را به اعمال نیک جبران مى نمودند، سپس داستان دزد حمام را ذکر مى کند.[۲۰]
اگر این سخن را بعضى از متصوّفه مى گفتند چندان جاى تعجب نبود؛ اما از فقیه معتبرى همچون فیض کاشانى، این سخن بعید است، تصرّف در اموال دیگران و لباس دیگرى در حمام، مخصوصاً براى ایجاد سوء ظن و بدبینى، گناه مسلّمى است نه گناه صورى و ارتکاب گناه نه مناسب اهل حال است نه مایه اصلاح قلب، اضافه بر این، با وجود طرق مشروع و مباح چه دلیلى دارد که انسان به سوى این کارهاى زشت و غیر منطقى کشیده شود. به نظر مى رسد که این عالم بزرگوار در این بخش از کلمات تحت تأثیر سخنان «غزالى» در «احیاء العلوم» واقع شده و غزالى از این گونه سخنان بسیار دارد، و شاید هم نظر مرحوم «فیض» فقط نقل قول بوده نه تأیید.
فرقه «ملامتیّه»[۲۱] که یکى از فرق معروف صوفیه است در انتخاب این روش براى گمنامى و بدنامى، افراط مى کردند، و به همین دلیل به عنوان «ملامتیّه» معروف شدند؛ ولى اسلام هرگز با این کارهاى غیر عاقلانه و دور از منطق عقل و شرع موافقت نمى کند و براى رسیدن به اهداف مطلوب اسباب مشروع را توصیه مى کند.
البته باید توجه داشت که مرحوم فیض در دیگر از سخنانش اعمال و روشهاى ملامتیه را که سعى داشتند با ارتکاب گناهان کبیره خود را از چشم مردم بیندازند نفى مى کند، و آن را مجاز نمى شمرد.
پی نوشت:
[۱] . میزان الحکمه، جلد ۱، صفحه ۴۹۲( حدیث ۳۰۳۴).
[۲] . المحجه البیضاء، جلد ۶، صفحه ۱۱۲.
[۳] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۲۹۷، حدیث ۲.
[۴] . همان مدرک، حدیث ۳.
[۵] . خصال، جلد ۱، صفحه ۳۳۰.
[۶] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۶۹، حدیث ۷.
[۷] . تحف العقول، صفحه ۲۳۷.
[۸] . فرقان، آیه ۷۴.
[۹] . بحار الانوار، جلد ۷۰، صفحه ۱۴۷ به بعد( با تلخیص).
[۱۰] . نهج البلاغه، خطبه ۳.
[۱۱] . به محجه البیضاء، جلد ۶، صفحه ۱۰۶ به بعد مراجعه شود که در حدود صد صفحه درباره این دو بحث نموده است.
[۱۲] . آل عمران، آیه ۱۸۸.
[۱۳] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۲۹۹، حدیث ۸.
[۱۴] . مکارم اخلاق، جلد ۱، صفحه ۲۶.
[۱۵] . محجه البیضاء، جلد ۶، صفحه ۱۱۵- ۱۱۶ با تلخیص.
[۱۶] . این عبارت را به عنوان روایت در کتب روائى مانند بحار، وسائل و مستدرک الوسائل با بررسى کامل نیافتیم.
[۱۷]. المحجه البیضاء، جلد ۶، صفحه ۱۳۰.
[۱۸] . ملامتیّه طایفه اى بودند از صوفیه که در قرن سوم هجرى و بعد از آن در خراسان شهرت یافتند، آنها بدگمانى در حق نفس را نخستین قدم حسن ظن به حق که اصل معرفت است مى دانستند از این رو بر خلاف صوفیان پشمینه پوش عصر خویش، سعى داشتند از حیث لباس و رفتار و احوال ظاهرى با سایر مردم تفاوت نداشته باشند مخصوصاً سعى داشتند که هرگز در اظهار خیر و اخفاء شرّ نکوشند و براى این کار به پندار خود گرفتار ریا و جاه طلبى نشوند، از اظهار قبائح و معایب نفس در نزد توده مردم اباء نداشتند، و خویشتن را عمداً در معرض ملامت خلق قرار مى دادند تا مغرور نشوند( و مرتکب اعمالى مى شدند که انسان از آن وحشت مى کند.
شرح بیشتر در این زمینه را در کتاب جلوه حق، صفحه ۶۳ و ۶۴ مطالعه فرمائید.