حاکمیت_ سیاسى پیامبر (ص) در قرآن (1)

حاکمیت‏ سیاسى پیامبر (ص) در قرآن (۱)

۱۴۰۰-۰۴-۰۵

466 بازدید

اشاره:

مجموعه‌ای به هم پیوسته از فعالیت‌های سیاسی است که شمار بزرگی از کارگزاران و با هدف خاصی آن را تعهد کرده و انجام داده‌اند. این سیستم از عناصری هم بسته تشکیل شده است که هر کدام به تنهایی بخشی از نظام سیاسی اسلام را تشکیل دادند؛ این ویژگی سیستم سیاسی را عناصر ساختاری یا به طور کلی «ساختار» نظام سیاسی اسلام می‌نامند. در یک نظام ‌سیاسی مولفه‌هایی؛ چون ساختار، اهداف و کار ویژه‌ها مورد مطالعه قرار می‌گیرند؛ اما آن چه هم اکنون به بررسی آن می‌پردازیم؛ ساختار نظام ‌سیاسی نبوی است.

آیاتى که درباره حاکمیت‏سیاسى پیامبر (ص) در قرآن کریم آمده است، به چند دسته تقسیم مى‏شوند:

۱. آیاتى که به مساله اطاعت از پیامبر (ص) مى‏پردازند.

۲. آیاتى که ولایت پیامبر (ص) و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح مى‏کنند.

۳. آیاتى که حکم پیامبر (ص) را مورد توجه قرار داده‏اند.

۴. آیاتى که پیامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مى‏کنند.

۵. آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبر (ص) به عنوان یکى از ارکان تشریع فرا مى‏خوانند.

۱. آیاتى که به مساله اطاعت از پیامبر (ص) مى‏پردازند

این دسته از آیات، اطاعت از پیامبر (ص) را به شکل‏هاى گوناگون مورد توجه قرار داده‏اند. در مواردى «اطاعت‏شدن‏» را از اهداف همه پیامبران (ع) معرفى مى‏کنند:

«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله‏». (۱)

و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:

«من یطع الرسول فقد اطاع الله‏» (۲)

به تفسیر آیاتى مى‏پردازند که در آن‏ها به اطاعت‏خداوند و پیامبر (ص) دستور داده شده است:

«… اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‏». (۳)

و این نکته را توضیح مى‏دهند که در این آیات، چه آن‏جا که اطاعت از آن‏ها با دستور جداگانه‏اى بیان شده است، مانند آیه‏اى که گذشت، و چه در مواردى دیگر، مانند آیه:

«… اطیعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون‏» (۴)

مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پیامبر (ص) است و فرمان به اطاعت‏خداوند، امرى مسلم، براى یادآورى و مقدمه چینى آورده شده است; زیرا وجوب اطاعت از خداوند – همان‏طور که در بحث‏هاى کلامى مطرح است – با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل مى‏شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى‏انجامد. پس فرمان به اطاعت‏خداوند، در این آیات، ارشاد مردم به چیزى است که خود مى‏دانند و بیان این حقیقت است که اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر این مطلب، این‏که در هیچ آیه‏اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایى نیامده است، در حالى که در بسیارى از آیات، درباره پیامبر (ص)، یا به صورت فرمان از سوى خداوند، در کنار دیگر واجبات، آمده است، مانند:

«و اقیموا الصلوه و آتوا الزکاه و اطیعوا الرسول لعلکم ترحمون‏». (۵)

و یا به صورت فرمانى از زبان خود پیامبران (ع) مانند:

«فاتقوا الله و اطیعون‏». (۶)

معناى اطاعت از پیامبر (ص)

اکنون با توجه به معناى اطاعت، که عبارت از «امتثال امر» است، اگر پیامبران از سوى خود، هیچ امر و نهى‏اى نداشته باشند، نمى‏توان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زیرا در این صورت، ایشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمان‏هایى هستند که از سوى خداوند صادر مى‏شود و لازم مى‏آید که آوردن «اطیعوا الرسول‏» در آیات، به منزله تکرار «اطیعوا الله‏» باشد، در حالى که هیچ نوع قرینه‏اى در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از این‏گونه استعارات گمراه کننده خالى است چه رسد به آیات قرآن کریم که از لحاظ فصاحت، برترین کلام است. از سوى دیگر، این مشکل، در آیاتى مانند «من یطع الرسول فقد اطاع الله‏» و «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله‏» بیش‏تر مى‏شود; زیرا لازمه این سخن، دراین آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟

تفویض کارها به پیامبر (ص)

با توجه به آن چه گذشته و نیز با توجه به آیات دیگر که برخى فرمان‏هاى پیامبران (ع) را به اقوام خود نقل مى‏کنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، که از او مى‏خواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پیش ببرد:

«و قال موسى لاخیه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح…» (۷)

و مانند فرمان هارون به مردم:

«و ان ربکم الرحمن فاتبعونى و اطیعوا امرى‏» (۸)

و عتاب حضرت موسى به هارون، که «آیا نافرمانى مرا کرده‏اى؟»

«افعصیت امرى‏» (۹)

هم چنین آن‏جا که خداوند مؤمنان را از مخالفت کردن با دستورهاى پیامبر (ص) بر حذر مى‏دارد:

«فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او عذاب‏» (۱۰)

و آیاتى که در آن‏ها، پیامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، که به رعایت احکام نازل شده از سوى او به دست مى‏آید فرا مى‏خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى‏کنند، مانند:

«قال یا قوم انى لکم نذیر مبین ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون‏» (۱۱)

روشن مى‏شود که خداوند کارهایى را به پیامبران (ع) تفویض کرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت کنند.

در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن کریم، مساله تفویض امور به پیامبر (ص) به شکل‏هاى گوناگون مطرح شده است. روایات بسیارى با استشهاد به آیه «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (۱۲) مساله تفویض امور به پیامبر (ص) (۱۳) و تفویض امر دین به ایشان، (۱۴) که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام (۱۵) ، و تفویض امر خلق به پیامبر (ص) را مطرح مى‏کنند. (۱۶)

محدوده اطاعت از پیامبر (ص)

از مسائلى که درباره اطاعت از پیامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است که بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطیع ایشان باشند. آیات و روایاتى که درباره این مساله نقل شدند، اطاعت از پیامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مى‏دانند و نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن‏جا که اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى‏توان حدى را تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است. از این رو، همه مفسران و کسانى که به گونه‏اى از آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‏» (۱۷) بحث کرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان برآمده‏اند; زیرا اطاعت مطلق از هیچ‏کس را بدون عصمت روا نمى‏دانند. (۱۸)

آیات دیگرى که به بیان مساله حاکمیت‏سیاسى پیامبر (ص) مى‏پردازند و در آینده از آن‏ها بحث‏خواهیم کرد، مبین این مساله‏اند که اطاعت از پیامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. در این‏جا درباره شان نزول آیه:

«ما اتیکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا» (۱۹)

که مربوط به فیئ و تقسیم آن است و از سویى به امور اجتماعى و از سویى دیگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مى‏توان اشاره کرد که این امر، این حقیقت را آشکار مى‏کند که پیامبر (ص) تصمیم گیرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مى‏تواند آن را بین کسانى که در حصول آن دخالت داشته‏اند، به‏طور غیر مساوى تقسیم کند. هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمان‏هاى پیامبر (ص) را – همان‏طور که روایات نیز بیان کننده آن است – شامل مى‏شود.

شبهات درباره اطاعت از پیامبر (ص)

شبهاتى درباره اطاعت از پیامبران (ع) مطرح شده است که دسته‏اى از آن‏ها مربوط به مساله دین، به‏طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى دیگر از آن‏ها به خصوص دین اسلام مربوط مى‏شود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، خارج است و خود نیاز به تحقیقى جداگانه دارد، ولى از آن‏جا که قرآن کریم، هم به بحث درباره دیگر انبیا (ع) پرداخته و هم مباحث کلى درباره دین را مطرح کرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نیز تبیین مى‏شود.

برخى با استناد به آیاتى از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پیامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال کرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى کرده اند که مامور ابلاغ پیامى در باره مبدا و معاد است و دین را نیز امرى که فقط به این دو شان مى‏پردازد، تفسیر کرده اند. از این رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى که مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانسته‏اند. در بحث‏هاى قبل، تا اندازه‏اى درباره دین و جایگاه پیامبران (ع) در قرآن کریم سخن گفتیم. در این‏جا به بحث درباره آیاتى مى‏پردازیم که به آن‏ها بر اختصاص وظیفه پیامبر (ص) به امور غیر اجتماعى استدلال شده است.

نفى کارها از پیامبر (ص) در قرآن کریم

یکى از آیاتى که به آن‏ها براى نفى امور از پیامبر (ص) استدلال شده، آیه‏اى است که به آن حضرت خطاب مى‏کند که:

«لیس لک من الامر شى‏ء او یتوب علیهم او یعذبهم‏». (۲۰)

این آیه، همان‏طور که از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان کرده اند، (۲۱) مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزى که از پیامبر (ص) نفى گردیده، شکست در این جنگ و پیروزى در جنگ بدر است. آیه مى‏خواهد بگوید که آن نصرت، از سوى خداوند بود و این شکست نیز ربطى به پیامبر (ص) ندارد; و شاهد بر این مطلب آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در این‏که آیا آن‏ها از موقعیتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى‏دهد:

«ان الامر کله لله‏». (۲۲)

با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور بدانیم، همان‏طور که بعضى از روایات، آن را مربوط به نگرانى پیامبر (ص) از خبردادن از ولایت‏حضرت على (ع) دانسته‏اند، (۲۳) باز هم براى استدلال بر مطلوب کفایت نمى‏کند; زیرا اولا در همین روایات، این ایراد از سوى شخصى مطرح شده که خیال مى‏کرده است این آیه مى‏گوید هیچ امرى در دست پیامبراکرم (ص) نیست و امام (ع) با استشهاد به آیه:

«ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (۲۴)

به نفى آن استدلال پرداخته و بیان مى‏فرماید که خداوند همه چیز را در اختیار پیامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص کرده که مربوط به ترس پیامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولایت‏حضرت على (ع) است.

ثانیا وقتى که این آیه را در کنار آیات دیگر در نظر بگیریم، مانند مساله هدایت‏خواهد بود که خداوند آن را در برخى آیات، از پیامبرش نفى مى‏کند:

«انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء» ، (۲۵) «و ما انت‏بهادى العمى عن ضلالتهم‏». (۲۶)

و در مواردى به او نسبت مى‏دهد و او را هادى مى‏خواند:

«انک لتهدى الى صراط مستقیم‏» (۲۷)

زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتى، مانند آیه ۷ از سوره حشر و نیز آیه:

«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله‏» (۲۸)

«امر» را به پیامبر (ص) نسبت مى‏دهد و در آیاتى دیگر، همه آن را به خود نسبت مى‏دهد:

«ان الامر کله لله‏» ، (۲۹) «بل لله الامر جمیعا». (۳۰)

و در آیه مورد بحث، آن را از پیامبر (ص) نفى مى‏کند. این در حقیقت، برگشت‏به این مساله دارد که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند مى‏داند و او است که اگر بخواهد، چیزى را به کسى و از جمله، پیامبرانش مى‏بخشد و هرگاه توهم شود که شخصى مستقلا صاحب چیزى است، آن را از همه نفى کرده و به خود نسبت مى‏دهد; همان‏طور که آن را در این آیه مشاهده مى‏کنیم:

«و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى‏». (۳۱)

هر چند که با وجود آمدن «من‏» بر سر کلمه «الامر» ، در آیه مورد بحث، این آیه در امر خاصى ظهور دارد که در روایات نیز – همان‏طور که دیدیم – به امر خاصى تفسیر شده است.

حافظ، وکیل، مسلط، جبار نبودن پیامبر (ص)

آیات دیگرى که درباره ارتباط نداشتن رسالت پیامبر (ص) با امور اجتماعى به آن‏ها استدلال شده است، آیاتى است که تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وکیل بودن پیامبر (ص) بر مردم را نفى مى‏کند. (۳۲) در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده است که در یکى سیطره و تسلط پیامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در دیگرى جبار بودن ایشان:

«نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار» ، (۳۳) «فذکر انما انت مذکر  لست علیهم بمسیطر» (۳۴)

این آیات، هر دو در سوره هاى مکى آمده اند و همان‏طور که از سیاق آیات قبل و بعد آن‏ها مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هستند; زیرا مخاطب آن‏ها مشرکانند. از این رو، خداوند در این دو آیه، مى‏خواهد اجبارى بودن هدایت را نفى کند و به پیامبرش (ص) مى‏گوید: تو با زور نمى‏توانى آنان را هدایت کنى; زیرا دراین امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده‏ام; چون سنت الهى بر این قرار گرفته که خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود که کسى به اجبار هدایت‏شود، خداوند، خود مى‏توانست همه را مؤمن کند:

«ولو شاء ربک لآمن من فى الارض کلهم جمیعا». (۳۵)

پی نوشت:

۱. نساء، آیه ۶۴.

۲. نساء، آیه ۸۰.

۳. نساء، آیه ۵۹.

۴. انفال، آیه ۲۱.

۵. نور، آیه ۵۶.

۶. شعراء، آیه ۱۰۸.

۷. اعراف، آیه ۱۴۲.

۸. طه، آیه ۹۰.

۹. طه، آیه ۹۳.

۱۰. نور، آیه ۶۴.

۱۱. نوح، آیه ۳.

۱۲. حشر، آیه ۷.

۱۳. بحارالانوار، ج‏۱۷، ص‏۶، ح‏۷.

۱۴. همان، ج‏۲۵، ص‏۳۳۱.

۱۵. همان، ص‏۱۰، ح‏۱۹.

۱۶. همان، ص‏۳۳۱.

۱۷. نساء، آیه ۵۹.

۱۸. ر.ک: تفسیر المیزان، ج‏۴، ص‏۳۹؛ التبیان، ج‏۳، ص‏۲۳۶؛ تفسیر المنار، ج‏۵، ص‏۱۸۰.

۱۹. حشر، آیه ۷.

۲۰. آل عمران، آیه ۱۲۸.

۲۱. تفسیر المیزان، ج‏۴، ص‏۹.

۲۲. آل عمران، آیه ۱۵۴.

۲۳. بحارالانوار، ج‏۱۷، ص‏۱۲، ح‏۱۲.

۲۴. حشر، آیه ۷.

۲۵. قصص، آیه ۵۶.

۲۶. نمل، آیه ۸۱.

۲۷. شورا، آیه ۵۲.

۲۸. آل عمران، آیه ۱۵۹.

۲۹. آل عمران، آیه ۱۵۴.

۳۰. رعد، آیه ۳۱.

۳۱. انفال، آیه ۱۷.

۳۲. آخرت‏وخدا، هدف بعثت انبیا، ص‏۹۷؛ الاسلام و اصول الحکم، ص‏۷۱.

۳۳. ق، آیه ۴۵.

۳۴. غاشیه، آیه ۲۱ و ۲۲.

۳۵. یونس، آیه ۹۹.

منبع: فصلنامه حکومت اسلامى، شماره ۲۳

محمدعلى رستمیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *