غزوات پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، از حساس ترین و پربارترین دستاوردهای جامع و سرنوشت ساز برای اسلام و مسلمین به شمار می رود. این صحنه ها نه تنها شیوه درست برخورد و مقابله و دفاع در برابر دشمن را آموزش می دهد، بلکه مطالعه و بررسی رفتار، گفتار و تدابیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن ها، سرشار از نکته های بدیعی است که به کارگیری آنها، گره گشای بسیاری از مشکلات، به هنگام بحران و تنگنا در صحنه های نبرد است.
یکی از این حوادث پر ماجرا و آموزنده، جنگ خندق یا احزاب است که در آن همه نیروهای کفر و شرک و نفاق، در برابر اسلام صف آرایی نمود، اما نتوانست به اهداف استراتژیک خود برسد.
جمع شدن احزاب برای مقابله با اسلام در جنگ خندق
امنیت قبایل مکه و در راس آنها ابوسفیان در گرو یک چیز بود و آن را در به شهادت رساندن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و از بین بردن دین او می دانستند؛ قبیله های دیگری هم خارج مکه بودند که با آنان در این امنیت مشارکت داشتند، زیرا آنان نیز بت پرست بودند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای دنیای خود خطرناک می دیدند.
در بین این قبایل و مسلمانان، در خلال پنج سالی که از هجرت سپری شده بود، برخوردهای پراکنده ای وجود داشت و در تمام آن برخوردها مسلمانان غلبه یافته بودند. در نتیجه، آنها نیز مثل قبایل مکه، کینه و ناراحتی داشتند.
از طرفی میان مسلمانان و یهودی های مجاور مدینه برخوردهایی بود که منشا همه آنها، پیمان شکنی آنان نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اظهار عداوتشان نسبت به مسلمانان بوده است.
سرانجام در سال پنجم هجری گروهی از یهود با قصد جنگ و جمع آوری عرب برای پیکار با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) راهی مکه شدند، تا به مقاصد شوم خود نایل شوند. قبیله قریش هم بدون تامل موافقت کردند و با آنها هم صدا شدند و چهار هزار نفر برای رویارویی آماده کردند؛ به تحریک یهودیانی که از مدینه آمده بودند، قبیله هایی مانند غطفان نیز به آنان پیوستند، در نتیجه، شمار ارتش بت پرستان به حدود ده هزار نفر رسید و جنگ خندق شکل گرفت.
حفر خندق
خبر اجتماع آنان چند روز قبل از رسیدن به مدینه، به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) با اصحاب خود برای نحوه مقابله با آنها مشورت کرد.
سلمان فارسی که تازه مسلمان و آزاد شده بود و جنگ خندق، اولین جنگ از جنگ هاى اسلامى بود که او در آن شرکت مى کرد، به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت: ای رسول خدا! ما وقتى در بلاد خود یعنى بلاد فارس محاصره مى شویم، پیرامون خود خندقی حفر مى کنیم.
در واقع سلمان نظر داد که خندقی اطراف مدینه حفر شود تا بین مهاجمان و رسیدن آنان به مدینه فاصله اندازد.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حدود سه هزار تن از مسلمانان را مامور اجرای این پیشنهاد کرد، خندق در خلال شش روز کنده شد. زمان رسیدن لشکر دشمن فرا رسید؛ وقتی که انبوه لشکر دشمن، خندق را مشاهده کردند، غافلگیر شدند و یقین پیدا کردند که نمی توانند وارد مدینه شوند، پس ناگزیر به جای ورود به مدینه، حصاری در اطراف آن ایجاد کردند.
پیمان شکنی قبیله بنی قریظه و اتحاد با مشرکین در جنگ خندق
پس از رسیدن لشکر کفر به منطقه مدینه، یهود بنی قریظه نیز به آنها پیوستند، البته اینان از ابتدا در پیمان صلح با پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند و این پیمان شکنی آنان پیشامد خطرناکی برای مسلمانان بود. آنان با پیمان شکنی خود، به جمعیت دشمن در جنگ خندق افزودند.
به ناچار مسلمانان تصمیم گرفتند تا به خطوط دفاعی خود، خط دفاعی جدیدی بیفزایند. در میان لشکر اسلام، تعدادی از منافقان حضور داشتند که خبرهای ناگواری به مسلمین می دادند و رفته رفته در دل آنان خوف ایجاد می کردند؛ مسلمانان را ترسی شدید فرا گرفت؛ به جز معدود کسانی که خداوند آنان را حفظ کرده بود. قرآن از حالات روانی مسلمانان، در جنگ خندق این گونه نقل می کند:
«هنگامی که دشمنان از بالای سر و از پایین پای شما به طرف شما آمدند و هنگامی که چشم ها نگران و دل ها به حنجره ها رسیده بود و به خدا گمان بد می بردید، آن جا بود که مومنان آزمایش شدند و به شدت به خود لرزیدند. و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری نفاق بود می گفتند: خدا و پیامبرش جز وعده فریبکارانه به ما ندادند. و هنگامی که گروهی از آنان می گفتند: ای مردم مدینه! دیگر جای اقامت برای شما نیست پس باز گردید! و جمعی از آنان اجازه می خواستند از پیامبر [تا برگردند] و می گفتند: خانه های ما ناامن است، در حالی که ناامن نبود، آنان قصدی جز فرار از جنگ نداشتند.»[۱]
بر خلاف مسلمین، روحیه مشرکان بالا بود و پیروزی را برای خود می دیدند؛ مدینه را محاصره کردند و کسی از اهل مدینه توان خارج شدن از شهر را نداشت. بخصوص زمانی به پیروزی خود اطمینان پیدا کرند که بنی قریظه تا حدی با آنها همدست شدند و مکیان را از حالت محاصره کردن خارج کرده و در وضعیت تهاجم رو در رو قرار دادند.
تلاش مشرکین برای عبور از خندق
عمرو بن عبدود و به همراه او ضرار بن خطاب، عکرمه بن ابی جهل و دیگران، در صدد یافتن جایی کم عرض در خندق بودند تا بتوانند با اسب هایشان به طرف دیگر خندق برسند. انتظار می رفت که اگر آنان در این کار موفق شوند، دیگر مشرکان نیز از خندق عبور کنند.
قوی شدن اراده مومنان با توکل بر خدا در جنگ خندق
علی رغم این که ترس بر دل های اکثریت مسلمانان غلبه کرده بود، در میان آنان کسانی بودند که قلبشان پر از ایمان بود و هیچ تزلزل و اضطرابی در آنها راه نداشت؛ بلکه به علت وعده پیروزی که خدا و پیامبرش به یاوران دین داده بودند، بر ایمان و شجاعت آنان افزوده شده و خود را برای فداکاری و مقابله با دشمن و از بین بردن آن آماده کردند. قرآن کرم در اینباره می فرماید:
«و چون مومنان آن گروه ها را دیدند، گفتند: این است آنچه خدا و پیامبرش به ما وعده داده بودند، و خدا و رسولش راست گفتند و جز بر ایمان و اسلام آنان چیزی افزوده نشد. بعضى از مومنان مردانى هستند که بر هر چه با خدا عهد بستند وفا کردند، پس بعضى شان از دنیا رفتند، و بعضى دیگر منتظرند و هیچ چیز را تبدیل نکردند.» [۲]
یک تن در میدان جنگ خندق، پیشاپیش آن گروهی بود که تا بالاترین حد خطرها که نزدیک بود، تندباد مهلکش بنیاد دولت جدید اسلامی را قلع و قمع کند، پیش رفت و آن یک تن، کسی جز امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیست.
از وجود مبارک حضرت در رابطه با آیه ۲۳ سوره مبارکه احزاب[۳] که در مورد جنگ خندق است روایت شده است:
«هَذِهِ الْآیَهْ نَزَلَتْ فِیَّ وَ فِی عَمِّی حَمْزَهْ وَ فِی ابْنِ عَمِّی عُبَیْدَهْ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَأَمَّا عُبَیْدَهْ فَقَضَی نَحْبَهُ شَهِیداً یَوْمَ بَدْرٍ وَ أَمَّا عَمِّی حَمْزَهْ فَإِنَّهُ قَضَی نَحْبَهُ شَهِیداً یَوْمَ أُحُدٍ وَ أَمَّا أَنَا فَأَنْتَظِرُ أَشْقَاهَا یَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی لِحْیَتِهِ وَ رَأْسِهِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ حَبِیبِی أَبُو الْقَاسِم»؛[۴]
این آیه در شان من است و در شان عموی من حمزه و در شان پسر عموی من عبیده بن حارث بن عبد المطلب؛ اما عبیده در روز بدر به درجه ی شهادت نائل شد و عموی من حمزه در روز احد شربت شهادت چشید و اما من انتظار می کشم که شقی ترین این امت، این را به این رنگ کند. و با دست به محاسن و سرش اشاره کرد و فرمود: امریست شدنی و کاریست بودنی که حبیب من، ابوالقاسم، مرا از این حال خبر داده است.
رویارویی عمر بن عبدود با امیرالمومنین (ع) در جنگ خندق
در نهایت چند نفر از لشکر کفر از خندق عبور کردند؛ على بن ابى طالب (علیه السلام) با چند نفر از مسلمانان رفتند و از عبور بقیه لشکر دشمن از آن نقطه جلوگیرى کردند. در آنجا اسب سواران دشمن که یکى از آنها عمرو بن عبدود بود، با امام على (علیه السلام) و همراهانش روبرو شدند.
ابن اسحاق نوشته که عمرو بن عبدود آن روز با بانگ بلند، مبارزه طلب مى کرد؛ حضرت على (علیه السلام) در حالى که روپوشى از آهن داشت، برخاست و گفت: یا رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) مرا نامزدش کن، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: این مرد عمرو است، بنشین؛
بار دیگر عمرو بانگ زد، که کیست با من هماوردى کند؟ و آیا در بین شما هیچ مردى نیست که با من دست و پنجه نرم کند؟ و براى این که مسلمانان را سرزنش و مسخره کند مى گفت: چه شد آن بهشتى که مى گفتید هر کس در راه دین کشته شود به آن بهشت مى رسد؟ پس بیایید تا من شما را به آن بهشت برسانم؛ در این نوبت باز حضرت على (علیه السلام) برخاست و عرضه داشت: یا رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) مرا نامزدش کن، باز حضرت اجازه نداد.
بار سوم عمرو بن عبدود این رجز را خواند:
من از بس رو در روى جمع شما فریاد (هل من مبارز) زدم، صداى خود را خشن ساختم و کسى پاسخم نگفت. و من همچنان در موقفى که شجاعان هم در آن موقف دچار وحشت مى شوند، با کمال جرئت ایستاده، آماده جنگم، راستى که سخاوت و شجاعت در جوانمرد، بهترین غریره ها است.
این بار نیز از بین صف مسلمین امام على (علیه السلام) برخاست و اجازه خواست که به نبرد او برود، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: آخر او عمرو است، عرضه داشت: هر چند که عمرو باشد؛ پس اجازه داد و حضرت به سویش شتافت.
ابن اسحاق مى گوید: حضرت على (علیه السلام) وقتى به طرف عمرو مى رفت این رجز را مى خواند:
یعنى عجله مکن، که پاسخگوى فریادت مردى آمد که هرگز زبون نمى شود، مردى که نیتى پاک و صادق دارد، و داراى بصیرت و صدق است که هر رستگارى را نجات مى بخشد، من امیدوارم (در اینجا غرور به خود راه نداد و همچون دلاوران دیگر، خدا را فراموش نکرد، و نفرمود من چنین و چنان مى کنم، بلکه فرمود امیدوارم که چنین کنم)، نوحه سرایان را که دنبال جنازه ها نوحه مى خوانند، به نوحه سرایى در مرگت برانگیزم، آن هم با ضربتى کوبنده، که اثر و خاطره اش، در همه جنگ ها باقى بماند.
عمرو وقتى از زیر آن روپوش آهنى این رجز را شنید، پرسید: تو کیستى؟ فرمود: من على هستم، پرسید: پسر عبد منافى؟ فرمود: پسر ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد منافم، عمرو گفت: اى برادر زاده! غیر از تو کسى مى آمد که سن او از تو بیش تر می بود، از قبیل عموهایت، چون من از ریختن خون تو کراهت دارم.
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: اما به خدا سوگند من هیچ کراهتى از ریختن خون تو ندارم.
عمرو از شنیدن این پاسخ سخت خشمناک شد و از اسب فرود آمد و شمشیر خود را از غلاف کشید، شمشیرى چون شعله آتش و با خشم به طرف امیرالمونین (علیه السلام) حمله ور شد، حضرت با سپر خود به استقبالش رفت و عمرو شمشیر خود را بر سپر او فرود آورد و دو نیمش کرد و از شکاف آن فرق سر آن جناب را هم شکافت و امیرالمومین (علیه السلام) شمشیر خود را بر رگ گردن او فرود آورد و به زمینش انداخت.
حذیفه روایت کرده است پس از کشته شدن عمرو در جنگ خندق، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود:
اى على بشارت باد تو را که اگر عمل امروز تو در یک کفه میزان و عمل تمامى امت در کفه دیگر گذاشته شود، عمل تو سنگین تر است؛ براى اینکه هیچ خانه اى از خانه هاى شرک نماند، مگر آنکه مرگ عمرو، خوارى را در آن وارد کرد، همچنان که هیچ خانه اى از خانه هاى اسلام نماند، مگر آنکه با کشته شدن عمرو، عزت در آن داخل گردید.
طوفان ویرانگر یا امداد غیبی در جنگ خندق
جبهه متحد احزاب، مدینه را در محاصره تنگاتنگ خود قرار داد و این محاصره حدود یک ماه طول کشید. مسلمانان آنچنان در فشار سخت کمبود مواد غذایی قرار گرفتند که بنابر روایات، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)، سه روز گرسنه ماند و حضرت زهرا (سلام الله علیها) اندکی نان خشک برای آن حضرت برد.[۵]
مردم مدینه بی تاب، افسرده و غمگین شده بودند. پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله و سلم) در مسجد مشغول نماز گردید و از خدای متعال خواست تا با امداد غیبی خود فشار و رنج مردم را دفع گرداند. سپس خطاب به جمعیت مسلمان فرمود: «آیا در میان شما کسی هست که به درون دشمن نفوذ کند و برای ما از آنها خبر بیاورد تا در بهشت رفیق و همدم من گردد؟».
پاسخی شنیده نشد؛ زیرا چنین ماموریتی بسیار سخت و دشوار بود. در این بحران، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)، «حذیفه بن یمان» را که شخصی زیرک و زبردست و منافق شناس بود، طلبید و به وی فرمود: «برخیز و مخفیانه به سوی دشمن برو و در میان آنان نفوذ کن و چگونگی وضع آنها را به ما گزارش بده، به شرط این که جز این، هیچ کاری انجام ندهی تا برگردی».
حذیفه اطاعت کرد و از مدینه و حصار شهر و خندق خارج شد و در میان لشکر قریش نفوذ کرد. باد و طوفان شدید و سرمای طاقت فرسای زمستان تشکیلات دشمن را در هم ریخت، نه خیمه ای باقی ماند و نه ظرف و اثاثیه و آتشی. لشکر دشمن در فشار سختی قرار گرفته بود. ابوسفیان که ریاست لشکر کفر را بر عهده داشت، فریاد برآورد: «ای گروه قریش، هرکس از نام رفیق بغل دستی خود بپرسد تا مبادا جاسوسی در میان ما باشد، که می خواهم مطلبی را اعلام کنم».
حذیفه می گوید: «خود را آماده کردم و پیش دستی نمودم و بی درنگ به جانب چپ و راست خود متوجه شدم و به بغل دستی خود گفتم: تو کیستی و نامت چیست؟؛ به این ترتیب کسی نفهمید که من جاسوس لشکر اسلام هستم». آن گاه که ابوسفیان از سپاه مطمئن شد، فریاد زد: «ای گروه قریش! سوگند به خدا دیگر جای توقف نیست؛ زیرا سم دار و بی سُم همه هلاک شدند؛ یهود بنی قریظه نیز پیمان خود شکستند،و این باد و طوفان چیزی برای ما نگذاشت».
سپس با سرعت به سوی مرکب خود رفت و آن را از زمین بلند کرد و شتاب زده بر آن سوار شد. حذیفه که شاهد این ماجرا بود، می گوید: در همین لحظه خواستم ابوسفیان را هدف تیر قرار دهم و او را هلاک کنم؛ فرمان پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) را به یاد آوردم که جز گزارش اطلاعاتی هیچ اقدامی نکنم؛ از این رو به سوی مدینه و نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) بازگشتم.
حضرت در حال نماز بود، منتظر شدم و آن گاه آنچه را دیده بودم به آن حضرت گزارش دادم. پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) به خداوند عرض کرد: «اللّهمَّ أنتَ مُنزِلُ الکتابَ، سریعُ الحِسابَ، أهزمِ الأحزابَ، اللّهمّ أهزِمْهُم وزلزِلْهُم[۶]؛ خدایا! تو نازل کننده کتاب و سرعت بخش در حسابرسی هستی، خودت احزاب را نابود کن، خدایا آنها را نابود و متزلزل فرما».
به دنبال آن امداد غیبی، دشمنان از پای درآمدند و زنجیره شان از هم گسیخت. قرآن کریم این بخش از ماجرا را این گونه بیان می فرماید: یَا أیُّهَا الّذینَ ءَامَنوا اذْکُروا نِعمهَاللهِ عَلیْکُم إذجآءتـْکُم جُنودٌ فَأرسَلنا عَلیهِم ریحاً وجُنوداً لّم تَرَوهَا وکانَ اللهُ بِما تَعمَلُونَ بصیر[۷]؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، آن گاه که لشکرهایی به سوی شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تندبادی و لشکرهایی که آنها را نمی دیدید، فرستادیم، و خدا به آن چه می کنید، همواره بیناست».
یکى از معجزات پیامبر اکرم (ص) در جنگ خندق
عمرو بن عوف مى گوید: من و سلمان و حذیفه بن یمان و نعمان بن مقرن و شش نفر از انصار چهل ذراع را معین نموده حفر کردیم، تا آن جا که از ریگ گذشته به رگه خاک رسیدیم، در آنجا خداى تعالى از شکم خندق صخره اى بسیار بزرگ و سفید و گرد، نمودار کرد، که هر چه کلنگ زدیم کلنگ ها از کار افتاد و آن صخره تکان نخورد؛
به سلمان گفتیم برو بالا و به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) جریان را بگو، یا دستور مى دهد آن را رها کنید، چون چیزى به کف خندق نمانده و یا دستور دیگرى مى دهد، چون ما دوست نداریم از نقشه اى که آن جناب به ما داده تخطى کنیم؛
سلمان از خندق بالا آمده، جریان را به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) که در آن ساعت در قبه اى قرار داشت باز گفت؛
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به اتفاق سلمان به داخل خندق پایین آمد و کلنگ را گرفته، ضربه اى به سنگ فرود آورد و از سنگ جرقه اى برخاست، که دو طرف مدینه از نور آن روشن شد، به طورى که گویى چراغى در دل شبى بسیار تاریک روشن کرده باشند؛
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) تکبیرى گفت که در همه جنگ ها در هنگام فتح و پیروزى به زبان جارى مى کرد، دنبال تکبیر آن جناب همه مسلمانان تکبیر گفتند، بار دوم ضربتى زد و برقى دیگر از سنگ برخاست، بار سوم نیز ضربتى زد و برقى دیگر برخاست.
سلمان عرضه داشت : پدر و مادرم فدایت، این برق ها چیست که مى بینیم؟ فرمود: اما اولى نویدى بود مبنى بر اینکه خداى عزوجل به زودى یمن را براى من فتح خواهد کرد و اما دومى نوید مى داد که خداوند شام و مغرب را برایم فتح مى کند و اما سومى نویدى بود که خداى تعالى بزودى مشرق را برایم فتح مى کند، مسلمانان بسیار خوشحال شدند و حمد خدا بر این وعده راست بگفتند.
پایان جنگ خندق و روانه شدن سپاه اسلام به سوى بنى قریظه
در مجمع البیان آمده است: زهرى از عبدالرحمن بن عبدالله بن کعب بن مالک، از پدرش مالک، نقل کرده که گفت : وقتى رسول خدا (صلى الله علیه و آله وسلم ) از جنگ خندق بازگشت و ابزار جنگ را به زمین گذاشت و استحمام کرد، جبرئیل برایش نمودار شد و گفت در انجام جهاد هیچ عذرى باقى نگذاشتى، حال مى بینیم لباس جنگ را از خود جدا مى کنى و حال آنکه ما نکنده ایم.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، فورا خود را به مردم رسانید، که نماز عصر را نخوانند، مگر بعد از آنکه بنى قریظه را محاصره کرده باشند، مردم مجددا لباس جنگ به تن کردند و هنوز به قلعه بنى قریظه نرسیده بودند که آفتاب غروب کرد، و مردم با هم بگو مگو کردند.
بعضى گفتند: ما گناهى نکرده ایم، چون رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به ما فرمود نماز عصر را نخوانید مگر بعد از آنکه به قلعه بنى قریظه برسید و ما امر او را اطاعت کردیم، بعضى دیگر به احتمال اینکه دستور آن جناب منافاتى با نماز خواندن ندارد، نماز خود را خواندند، تا در انجام وظیفه مخالفت احتمالى هم نکرده باشند، ولى بعضى دیگر نخواندند، تا نمازشان قضا شد و بعد از غروب آفتاب که به قلعه رسیدند نمازشان را قضا کردند و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) هیچ یک از دو طایفه را ملامت نفرمود.
برای مطالعه بیشتر می توانید به مقاله غزوه بنی قریظه مراجعه بفرمایید.
بنای مساجدی در محل جنگ خندق
بر کوه سلع، حدود هفتصد متری مسجد نبوی، جایی که خیمه پیامبر (صلی الله علیه و آله) برپا بود و نماز می گزارد و از آنجا اوضاع را مراقبت می کرد و خداوند مژده پیروزی بر مشرکان را به او داد، مسجدی معروف به مسجد فتح (یا مسجد احزاب و مسجد اعلی) ساخته شد. این مسجد و چند مسجد دیگر بر دامنه کوه سلع نیز به مساجد فتح و مساجد سبعه (هفت گانه) مرسوم اند.
درسال ۱۴۲۴ هجری قمری بر کوه سلع مسجدی بزرگ به نام مسجد خندق ساخته شد و بعضی از مساجد هفت گانه داخل آن گردید.[۸]
مسجد فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یکی از مساجد سبعه است که مدتهای مدیدی است که درهای آن به روی زائران بسته شده و چند سالی است که در آن را با بلوک های سیمانی مسدود کرده اند.
نتیجه گیری
رسول اعظم اسلام (صلی الله علیه و آله) در مورد جنگ خندق فرمود: «بَرز الایمان کلّهُ إلی الشّرک کلّه[۹]؛ تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت».
در جنگ خندق، ستاره اقبال دشمن رو به افول رفت و پایه های قدرت آن در هم شکست؛ همچنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پس از پایان این جنگ فرمود: «ألآن نَغْزُوهُم وَ لاَیَغزونَن[۱۰]؛ اکنون دیگر ما با آنها می جنگیم و آنها قدرت جنگ نخواهند داشت.»
در جنگ خندق که مسلمانان با خطری روبرو شدند که پیش از آن روبرو نشده بودند، عنصرهای دفاعی اسلام درست همان عناصر سه گانه ای بود که نقش خود را در دو جنگ بدر و احد ایفا کرده بودند. پایداری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، رهبری والای او و قهرمانی حضرت امیرالمونین (علیه السلام).
پی نوشت ها
[۱] . سوره احزاب، آیات ۱۰ الی ۱۳.
[۲] . سوره احزاب، آیه ۲۳.
[۳] . مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً؛ در میان مومنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند [و در راه او شربت شهادت نوشیدند] و بعضى دیگر در انتظارند؛ و هیچ گونه تغییرى در پیمان خود ندادند.
[۴] . تفسیر اهل بیت (علیهم السلام) ج۱۲، ص۱۲۰؛ کشف الغمهه، ج۱، ص۱۹۰.
[۵] . مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۵۲.
[۶] . ابن اثیر، تاریخ کامل، ج ۲، ص ۱۲۰ و بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۲۰۸.
[۷]. الاحزاب ۳۳ : ۹.
[۸] . واقدی، المغازی، ۱۹۶۶م، ج۲، ص۴۵۴، ۴۶۶، ۴۸۸؛ سمهودی، ج۳، ص۸۳۸ـ۸۳۰؛ محمد الیاس عبدالغنی، ص۱۰۰ـ۹۸؛ جعفریان، ص۲۴۴ـ۲۳۶.
[۹] . بحارالانوار، ج۳۹، ص۳.
[۱۰] ابن اثیر، تاریخ کامل، ج ۲، ص ۱۸۴، به نقل از تفسیر نمونه..
منابع
- تاریخ اسلام، دکتر علی اکبر فیاض، موسسه انتشارات دانشگاه تهران، سال ۱۳۷۸
- تاریخ تحلیلی اسلام، سید جعفر شهیدی، مرکز نشر دانشگاه تهران، ۱۳۶۲
- تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، انتشارات دلیل، سال ۱۳۸۰