بى تردید اساسى ترین پایه عبودیّت و بندگى خدا، تسلیم و تواضع در برابر حق است و به عکس هرگونه تعصّب و لجاجت مایه دورى از حقّ و محروم شدن از سعادت است. لجاجت به معنى اصرار بر چیزى است به گونهاى که منطق و عقل را زیر پا بگذارد، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه» است که سدّ راه پیشرفت و تکامل انسانهاست. هنگامى که به تاریخ انبیاى بزرگ بازمى گردیم و علل انحراف و گمراهى اقوام پیشین را مورد بررسى قرار مى دهیم به خوبى مى توان دریافت که این سه امر (تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است.
قرآن مجید پر است از اشارات روشن به این مسئله که در یک بررسى فشرده در اینجا به سراغ آن مى رویم:
از قوم نوح علیه السلام آغاز مى کنیم، قرآن مجید مى گوید:
۱- وَ انِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ اصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً (سوره نوح، آیه ۷)
۲- وَ قَالُوا لَاتَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لَاتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لَاسُوَاعاً وَ لَایَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (سوره نوح، آیه ۲۳)
سپس به داستان هود نگاه مى کنیم، قرآن درباره آنها مى گوید:
۳- قَالُوا اجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَائُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا انْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (سوره اعراف، آیه ۷۰)
سپس نوبت به داستان ابراهیم علیه السلام مى رسد، قرآن در این زمینه مى گوید:
۴- اذْ قَالَ لِابِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِیلُ الَّتِى انْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ* قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِینَ (سوره انبیاء، آیات ۵۲ و ۵۳)
۵- قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اذْ تَدْعُونَ* اوْ یَنْفَعُونَکُمْ اوْ یَضُرُّونَ* قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (سوره شعراء، آیات ۷۲ تا ۷۴)
سپس نوبت به قوم موسى و فرعون مى رسد، مى فرماید:
۶- قَالُوا اجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِى الْارْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ (سوره یونس، آیه ۷۸)
سپس به عصر پیامبر گرامى اسلام بازمى گردیم و همین معنى را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمایان مى بینیم:
۷- وَ اذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا انْزلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا الْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا اوَلَوْ کَانَ آبَائُهُمْ لَایَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لَایَهْتَدُونَ (سوره بقره، آیه ۱۷۰)
۸- اذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجَاهِلِیَّهِ فَانْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَ کَانُوا احَقَّ بِهَا وَ اهْلَهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْئٍ عَلِیماً (سوره فتح، آیه ۲۶)
۹- و نیز مىفرماید: وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْاعْجَمِینَ* فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (سوره شعراء، آیات ۱۹۸ و ۱۹۹)
گاه تعصّب اقوام را بر ضدّ یکدیگر بیان مى کند و مى فرماید:
۱۰- وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى
شىْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَایَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (سوره بقره، آیه ۱۱۳)
در جاى دیگر مسئله تقلید کورکورانه و تعصّب و لجاجت را به عنوان یک برنامه عمومى همه اقوام گمراه شمرده، مى فرماید:
۱۱- وَ کَذَلِکَ مَا ارْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ الّا قَالَ مُتْرَفُوهَا انَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى امَّهٍ وَ انَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (سوره زخرف، آیه ۲۳)
۱۲- وَ یَقُولُونَ ائِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (سوره صافّات، آیه ۳۶)
ترجمه
۱- و من (نوح) هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند.
۲- و (قوم نوح) گفتند: دست از خدایان و بتهاى خود برندارید (به خصوص) بتهاى «وَدّ»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید!
۳- گفتند: آیا به سراغ ما آمدهاى که تنها خداى یگانه را بپرستیم و آنچه را پدران ما مىپرستیدند، رها کنیم؟! پس اگر راست مىگویى آنچه را (از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مىدهى، بیاور (ما آمادهایم)!
۴- (به یاد بیاور ابراهیم را) آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت: «این مجسّمههاى بى روح چیست که شما همواره آنها را پرستش مىکنید»؟! گفتند: «ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مىکنند»!
۵- گفت: «آیا هنگامى که آنها را مىخوانید صداى شما را مىشنوند؟! یا سود و زیانى به شما مىرسانند»؟! گفتند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین مىکنند».
۶- (فرعونیان به موسى) گفتند: «آیا آمدهاى که ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم منصرف سازى و بزرگى (و ریاست) در روى زمین، از آن شما دو تن (موسى و هارون) باشد؟!
ما (هرگز) به شما ایمان نمىآوریم»!
۷- و هنگامى که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید!» مىگویند:
« (نه) ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مىنماییم» آیا اگر پدران آنها چیزى نمىفهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروى خواهند کرد)؟!
۸- (به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند
(در مقابل) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز داناست.
۹- هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجمها (غیر عرب) نازل مىکردیم- و او آن را بر ایشان مىخواند (به خاطر تعصّب و لجاجت) به آن ایمان نمىآوردند!
۱۰- یهودیان گفتند: «مسیحیان هیچ موقعیّتى (نزد خدا) ندارند» و مسیحیان نیز گفتند:
«یهودیان هیچ موقعیّتى ندارند (و بر باطلند)» در حالى که هر دو دسته کتاب آسمانى را مىخوانند (و باید از این گونه تعصّبها برکنار باشند) افراد نادان (دیگر، همچون مشرکان) نیز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قیامت در باره آنچه در آن اختلاف داشتند داورى مىکند.
۱۱- و این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبر انذار کنندهاى نفرستادیم مگر اینکه ثروتمندان مست و مغروران گفتند: «ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم»!
۱۲- و پیوسته مىگفتند: «آیا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى دیوانه رها کنیم»؟!
تفسیر و جمع بندى برنامه عمومى اقوام منحرف!
همان گونه که در بالا اشاره شد این رذایل سه گانه اخلاقى یعنى «تعصّب» و «لجاجت» و «تقلید کورکورانه» یک برنامه عام براى همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به
خاطر وابستگى شدید به افکار و برنامه هاى خرافى، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروى نیاکانشان ادامه مى دادند و به این طریق، خرافات بى اساس از نسلى به نسل دیگر منتقل مى شد، و صداى دلنشین مردان الهى که براى هدایت آنها آمده بودند، در میان نعره هاى جاهلانه آنان گم مى شد.
نخست از داستان نوح علیه السلام شروع مى کنیم مى بینیم که بتپرستان عصر آن پیامبر اولواالعزم به قدرى لجوج و متعصّب بودند که حتّى از شنیدن صداى این منادى توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح علیه السلام مى خوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو (اى خدا) آنها را بیامرزى انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت مى پیچیدند و در مخالفت با حق اصرار ورزیدند و شدیداً تکبّر کردند»! (وَ انِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ اصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً).[۱]
آرى تعصّب و لجاجت آنها به قدرى شدید بود که اجازه نمىدادند ذرّهاى از امواج صوتى نوح علیه السلام که حامل پیام حقیقت بود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقت به راستى عجیب و خطرناک است.
در آیه بعد چهره دیگرى از همین رذایل اخلاقى در قوم نوح علیه السلام به چشم مىخورد، قرآن درباره آنها مى گوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهاى خود برندارید مخصوصاً بتهاى (بزرگ) «وَدّ»، «سواع»، «یَغُوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید»، (وَ قَالُوا لَاتَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لَاتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لَاسُوَاعاً وَ لَایَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً).[۲]
امّا چرا و به چه دلیل دست از این بت هاى رنگارنگ که ساخته و پرداخته دست خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدّرات جهان هستى، و هم بر مقدّرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلى بر آن جز تعصّب و تقلید کورکورانه نداشتند.
در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوى پیامبرشان هود علیه السلام با آنها سخن مى گوید، مى فرماید: «قوم عاد به قدرى لجوج و متعصّب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمدهاى که تنها خداى یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما مى پرستیدند رها کنیم؟ (ما هرگز چنین کارى نخواهیم کرد، هر کارى از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را (از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بیاور اگر راست مى گویى»! (قَالُوا اجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَائَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا انْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).[۳]
به این ترتیب بر اثر تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستى است در نظر آنها امرى وحشتناک، و پرستش بتهاى بى عقل و شعور امرى شایسته و با ارزش جلوه مى کرد، و حتّى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایى به احتمال عذاب الهى نمى کردند و مصرّاً از او مى خواستند که به تهدیدهاى خود جامه عمل بپوشاند، این خیره سرى چیزى جز محصول تعصّب و لجاجت نبود.
آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصّب خشک و تقلید غلط!
در چهارمین آیه، سخن از پیامدهاى شوم این رذایل اخلاقى درباره «نمرود» و نمرودیان است، مىفرماید: «هنگامى که ابراهیم به پدرش (عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسّمههاى بىروحى را که شما همواره پرستش مىکنید چیست»؟ (اذْ قَالَ لِابِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِیلُ الَّتِى انْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ).[۴]
ولى آنها جوابى نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى کنند»، (قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِینَ).[۵]
و هنگامى که ابراهیم علیه السلام با صراحت به آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهى آشکارى بودهاید بیدار نشدند، ابراهیم علیه السلام بى اعتبار بودن این خدایان ساختگى و بى ارزش را از طریق بت شکنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پردههاى جهل و تعصّب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایى از آتش پرتاب کردند، و هنگامى که آتش بر ابراهیم علیه السلام سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پیوست باز هم این اسیران زنجیرهاى جهل و تعصّب و لجاجت به بهانه هاى دیگرى هم چون سحر به راه خود ادامه دادند.
اینها همه نشان مى دهد که تا چه حدّ این رذایل اخلاقى خطرناک و مانع از آزاد اندیشى و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار مى شوند تن به هر ذلّت و حقارتى مى دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى شکنند ولى تسلیم حق نمى شوند.
در پنجمین آیه نیز اشاره به بت پرستى لجوجانه قوم «نمرود» مى کند، هنگامى که ابراهیم علیه السلام با دلیل بسیار روشن و قاطع، بتپرستى را ابطال مى نماید و به آنها مى گوید:
«آیا آنها را که مى خوانید صداى شما را مى شنوند؟ یا سود و زیانى به شما مىرسانند»؟ (قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اذْ تَدْعُونَ* اوْ یَنْفَعُونَکُمْ اوْ یَضُرُّونَ).[۶]
آنها هیچ پاسخ منطقى در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین مى کردند»، (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ).[۷]
در حالى که اگر انسان مىخواهد تقلید کند حدّ اقل باید از عالم و دانشمندى تبعیّت کند که او را به واقعیّت ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى این حجاب تعصّب و لجاجت به قدرى ضخیم است که اجازه نمىدهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماوراى آن را روشن سازد.
در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسى علیه السلام است، آنها بر آیین بتپرستى نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند:
« (اى موسى) آیا آمدى که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازى؟ و بزرگى (و ریاست) در روى زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمى آوریم»! (قَالُوا اجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا[۸] عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِى الْارْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ).[۹]
آنها هرگز از خود سؤال نمىکردند که آیین موسى علیه السلام حق است یا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازى دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعى براى ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسى علیه السلام به عنوان آیین الهى ارائه مىدهد در واقع مقدّمهاى است براى رسیدن به مقاصد سیاسى و حکومت بر مردم، نه خدایى در کار است و نه وحى آسمانى! این بدبینى نیز از آثار همان تعصّب و لجاجت بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانههاى واهى براى خود مى تراشیدند.
و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسى علیه السلام بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافى نیاکانشان را از دست مىدهند، و هم حکومتى را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصّب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را براى ادامه حکومت خود مى خواستند، تصوّرشان این بود که موسى و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کرده اند.
این رشته در طول تاریخ هم چنان ادامه مىیابد تا عصر رسول خدا صلى الله علیه و آله مى رسد.
در هفتمین آیه نیز مى بینیم که عامل اصلى انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصّب است که درهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان این صفات رذیله مى بندد، مى فرماید: «هنگامى که به آنها (مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مىگویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى نماییم»، (وَ اذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا انْزلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا الْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا …).[۱۰]
و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنى به آنها مى دهد و مى گوید:
«مگر نه این است که پدران آنها چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (… اوَلَوْ کَانَ آبَائُهُمْ لَایَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لَایَهْتَدُونَ).[۱۱]
تعبیرات آیه نشان مى دهد که آنها انکار نمى کردند که آنچه را پیغمبر آورده «مَا انْزَلَ اللَّهُ» و فرمان الهى است، بلکه به قدرى گرفتار جهل و تعصّب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدّم مى شمردند، نیاکانى که واقف به جهل و گمراهیشان بودند.
به این ترتیب جهل و تعصّب سبب مىشود که انسان به راحتى مَا انْزَلَ اللَّهُ را رها سازد و پشت به حق کند و رو به باطل نماید، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمین آیه خداوند مسلمانان را به یاد ماجراى حدیبیّه مى اندازد که کفّار با دیدن آن همه آیات و نشانه هاى حقّانیّت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به خاطر تعصّبهاى جاهلى ایمان نیاوردند و این رذیله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مى فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهلیّت داشتند (به همین دلیل نه تنها ایمان نیاوردند بلکه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود (تا با رعایت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصّب بایستد، و آنها را به کلمه تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چیز غالب است»، (اذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجَاهِلِیَّهِ فَانْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَ کَانُوا احَقُّ بِهَا وَ اهْلَهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِیماً).[۱۲]
حمیّت از مادّه حمى (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است که بر اثر عوامل خارجى در بدن انسان یا اشیاى دیگر به وجود مى آید، به همین دلیل به حالت تب، حُمّى (بر وزن کبرى) گفته مىشود.
سپس به حالات روحى همچون خشم و تکبّر و تعصّب، حمیّت اطلاق شده است، چرا که همه اینها حالتى آتشین در انسان ایجاد مى کند.
جالب اینکه در این آیه حمیّت به جاهلیّت اضافه شده که اشارهاى به تعصّب هاى برخاسته از جهل و نادانى، و سکینه که نقطه مقابل آن است به خدا نسبت داده شده است که آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ایمان.
در بحثهاى آینده پیرامون تعصّب منفى و مثبت نکته اضافه شدن حمیّت به جاهلیّت روشن تر خواهد شد.
در نهمین آیه اشاره به نکته دیگرى شده است که پرده از روى تعصّب شدید مشرکان عرب در عصر جاهلیّت برمى دارد، مى فرماید: «هرگاه قرآن را بر بعضى از عجمها (غیر عربها) نازل مىکردیم و او آن را به ایشان مى خوانده، به آن ایمان نمى آوردند»، (وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْاعْجَمِینَ* فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ).[۱۳]
یعنى نژادپرستى و تعصّب قومى آنها به قدرى شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالى و فصاحت و بلاغت فوقالعاده و محتواى بى نظیر بر فردى غیر عرب نازل مىشد، تعصّب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمى داد که آن را پذیرا شوند!
این تعبیر قاطع به خوبى نشان مى دهد که رذیله اخلاقى «تعصّب و لجاجت» تا چه حدّ مى تواند انسان را از درک حقیقت و رسیدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضى از مفسّران براى این آیه تفسیرهاى دیگرى ذکر کردهاند ولى روشن ترین و مناسب ترین تفسیر همان است که در بالا ذکر شد.
روى همین اصل در بعضى از روایات اسلامى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله افراد متعصّب و لجوج را در سرنوشت شوم اعراب جاهلى شریک مى شمرد و مى فرماید: «مَنْ کَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّهً مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِیَّهٍ بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ مَعَ اعْرَابِ الْجَاهِلِیَّهِ؛ هر کس در دلش به اندازه دانه خردلى عصبیّت باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور مى کند»، (دانه خردل دانه بسیار ریزى است که همواره به عنوان ضرب المثل براى خُردى ذکر مى شود).[۱۴]
در دهمین آیه، چهره دیگرى از این رذیله اخلاقى در اقوام مختلف دیده مى شود و آن اینکه هر گروهى به خاطر تعصّب و لجاجت، خود را بهترین مىداند، و دیگران را نفى مىکند گویى تنها بندگان برگزیده خدا آنها هستند و دیگران هیچ، و همین امر سبب درگیرى مستمرّ در میان اقوام مى شود، مى فرماید: «یهود گفتند مسیحیان (نزد خدا) هیچ ارزشى ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان ارزشى ندارند، در حالى که هر دو گروه، کتاب آسمانى را مى خواندند (که به آنها دستور مىداد باید از اینگونه تعصّبها به کنار باشند) آرى افراد نادان (از مشرکان عرب) نیز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قیامت درباره اختلاف آنها داورى خواهد کرد»، (وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شىْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَایَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).[۱۵]
از تعبیرات این آیه به خوبى استفاده مىشود که این گونه تعصّبها و خودبینىها از جهل و نادانى سرچشمه مى گیرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار این رذیله اخلاقى خواهد شد.
تعبیر به «الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (کسانى که نمىدانند) مفهوم وسیع و گستردهاى دارد که مشرکان عرب یکى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح، یا همه امّتهاى پیشین که بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسیر کردهاند.
در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلّى و عمومى است و نشان مىدهد که در تمام طول تاریخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه کفر و توحیدستیزى ایفا مىکرده است، مىفرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا مى کنیم»! (وَ کَذَلِکَ مَا ارْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ الّا قَالَ مُتْرَفُوهَا انَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى امَّهٍ وَ انَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ).[۱۶]
این تعبیر نشان مى دهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهى همان تعصّب و تقلید کورکورانه ناشى از جهل بوده است.
و از اینجا خطر این رذیله اخلاقى آشکارتر مى شود.
در دوازدهمین و آخرین آیه مىخوانیم که اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگترین انبیاى الهى و عقل کلّ را متّهم به جنون مىکردند و آن را بهانه مخالفت خود با آیین آنها قرار مى دادند، مى فرماید: «آنها پیوسته مىگفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعرى دیوانه رها کنیم؟» (وَ یَقُولُونَ ائِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونِ).[۱۷]
عجب اینکه آنها به قدرى در حجاب تاریک جهل و تعصّب گرفتار بودند که نمى فهمیدند این سخن یک گفتار ضدّ و نقیض است، «شاعر بودن» احتیاج به تفکّر و ذوق سلیم و آگاهى کافى از دقایق سخن دارد (توجّه داشته باشید که شاعر از مادّه شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست.
همچنین گاه آنها را متّهم به «سحر» و «جنون» مى کردند در حالى که سحر نیز احتیاج به آگاهى قابل ملاحظهاى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشیارى خاصّى را مى طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضدّ و نقیض ناشى از جهل و تعصّب بود.
نتیجه نهایى
یک نگاه اجمالى به آیات گذشته که اشباه و نظایر دیگرى نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات مى کند که از مهمترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهاى کورکورانهاى است که از تعصّب و لجاجت و وابستگى بى قید و شرط نسبت به امورى که با تمایلات نفسانى و هوا و هوس هاى انسان مى سازد ناشى مىشود.
ضایعات و آثار زیانبار این رذیله اخلاقى صفحات تاریخ بشریّت را سیاه کرده و پیامبران الهى را با مشکلترین موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زیادى را بر خاک ریخته است و همین معنى براى پى بردن به آثار زیانبار آن کافى است.
اگر این رذیله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاریخ بشریّت چهره دیگرى داشت و پیشرفت تکامل تمدّنها شتاب دیگرى پیدا مى کرد، و نیروهاى خلّاق در مسیر سعادت انسانها به کار مىافتاد، و به جاى اینکه به صورت سیل ویرانگرى در آید، نهرهاى منظّمى از معارف الهیّه را تشکیل مى داد که همه جا مایه عمران و آبادى قلوب بود.
تعصّب و لجاجت در احادیث اسلامى
پیش از آنکه به تحلیل معنى تعصّب و سرچشمه و انگیزه ها و آثار زیانبار آن بپردازیم لازم است نگاهى به احادیث اسلامى که در این زمینه وارد شده است بیفکنیم، چرا که بسیارى از مسایل مورد نظر در لابهلاى این احادیث به صورت اجمالى مطرح شده است.
احادیث در این زمینه فراوان است که در ذیل به نمونه هایى از آن اشاره مى کنیم:
۱- در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «مَنْ کَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّهً مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ
عَصَبِیَّهٍ بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ مَعَ اعْرَابِ الْجَاهِلِیَّهِ؛ هر کسى در دلش به اندازه دانه خردلى عصبیّت باشد خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور مى کند».[۱۸]
این تعبیر نشان مى دهد که این رذیله اخلاقى به قدرى خطرناک است که پایین ترین درجات آن نیز با ایمان خالص سازگار نیست.
۲- در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم:
«انَّ اللَّهَ یُعَذِّبُ السِّتَّهَ بِالسِّتَّهِ، الْعَرَبَ بِالْعَصَبِیَّهِ، وَ الدَّهَاقِینَ بِالْکِبْرِ، وَ الْامَرَاءَ بِالْجَوْرِ، وَالْفُقَهَاءَ بِالْحَسَدِ، وَ التُّجَّارَ بِالْخِیَانَهِ، وَ اهْلَ الرَّسَاتِیقِ بِالْجَهْلِ؛ خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب مى کند: عرب را به خاطر تعصّب، و اربابان را به خاطر تکبّر، و حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، و تجّار را به خاطر خیانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى»![۱۹]
جالب اینکه تعصّب را نخستین امر از امور ششگانه ذکر فرموده، در حالى که همه آنها از گناهان بزرگ است.
۳- در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى خوانیم:
«لَیْسَ مِنَّا مَنْ دَعَا الَى عَصَبِیَّهٍ، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ قَاتَلَ عَلَى عَصَبِیَّهٍ، وَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ مَاتَ عَلَى عَصَبِیَّهٍ؛ کسى که مردم را دعوت به تعصّب کند از ما نیست، و کسى که به خاطر تعصّب بجنگد از ما نیست، و کسى که با تعصّب بمیرد از ما نیست»![۲۰]
۴- امیر مؤمنان على علیه السلام در خطبه معروف «قاصعه» که اساس آن بر نفى تکبّر و تعصّب است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابلیس را تعصّب و تکبّر مىشمرد، و مى فرماید:
«هنگامى که خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم علیه السلام سجده کنند، همگى اطاعت کردند جز ابلیس» سپس مى افزاید: «اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّهُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِاصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ امَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِى وَضَعَ اسَاسَ الْعَصَبِیَّهِ؛ تکبّر و تعصّب به او دست داد، و بر آدم علیه السلام به خاطر خلقت خویش افتخار کرد، و از جهت اصل و ریشه خود نسبت به او تعصّب ورزید، به همین دلیل این دشمن خدا پیشواى متعصّبان، و سر سلسله مستکبران است، و کسى است که بناى تعصّب را پىریزى کرد»![۲۱]
۵- در حدیث دیگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى خوانیم:
«مَنْ تَعَصَّبَ اوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رَبَقَ الْایمَانِ مِنْ عُنُقِهِ؛ هر کس تعصّب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته هاى ایمان را از گردن خود بازگردانده است».[۲۲]
مى دانیم «تعصّب» و «لجاجت» لازم و ملزوم یکدیگرند، و به همین دلیل ما هر دو را تحت یک عنوان آوردیم، در رابطه با نکوهش رذیله لجاجت نیز روایات زیادى داریم از جمله:
۱- در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى خوانیم:
«ایَّاکَ وَ اللِّجَاجهَ، فَانَّ اوَّلَهَا جَهْلٌ وَ آخِرَهَا نَدَامَهً؛ از لجاجت بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانى است»![۲۳]
۲- در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السلام آمده است که فرمود:
«اللِّجَاجُ اکْثَرُ الْاشْیَاءِ مَضَرَّهً فِى الْعَاجِلِ وَ الْآجِلِ؛ لجاجت در دنیا و آخرت از همه چیز زیانبارتر است».[۲۴]
۳- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم:
«اللِّجَاجُ بَذْرُ الشَّرِّ؛ لجاجت بذر شرّ و بدى است»![۲۵]
۴- در نهج البلاغه آمده است که فرمود:
«اللِّجَاجَهُ تَسِلُّ الرَّأْىَ؛ لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا مى افکند».[۲۶]
۵- و نیز از همان حضرت آمده است: «لَیْسَ لِلَجُوجٍ تَدْبِیرٌ؛ لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد».[۲۷]
با توجّه به روایاتى که در بالا آمد تأثیر تخریبى این دو رذیله اخلاقى (تعصّب و لجاجت) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مىشود تا آنجا که انسان را از ایمان و اسلام بیگانه ساخته، و به سوى کفر و شرک و اقتداى به شیطان و رها کردن رشته محکم ایمان سوق مىدهد که دلایل آن را در بحث بعد خواهید خواند.
اخلاق در قرآن، ج۲، ص: ۲۱۸
۱- مفهوم تعصّب و انگیزه هاى آن
«تعصّب» از مادّه «عَصَب» در اصل به معنى رشته هایى است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند مى دهد، سپس این مادّه به معنى هر نوع وابستگى شدید فکرى و عملى آمده است که غالباً بار منفى دارد هر چند وابستگى هاى مثبت نیز در مفهوم آن افتاده است که شرح آن در بحث هاى آینده به خواست خدا خواهد آمد.
بدیهى است وابستگى هاى غیر منطقى نسبت به شخص یا عقیده و یا چیزى انسان را به لجاجت و تقلید کورکورانه نسبت به آن وادار مى کند، و سرچشمه بسیارى از کشمکش ها و جنگها و خونریزی ها و اختلافات مستمر است.
هرگاه این گونه تعصّبها از میان جامعه انسانى برود و مردم تسلیم منطق و حرف حساب باشند بسیارى از اختلافات برچیده مى شود و آرامش بر جوامع بشرى حاکم مى شود.
چنین تعصّبى که نتیجه مستقیم آن لجاجت و تقلید کورکورانه است از امور زیر سرچشمه مى گیرد:
۱- حبّ ذات و علاقه شدید به نیاکان- حبّ ذات افراطى سبب مىشود که انسان نسبت به هر چیزى که به او ارتباط و پیوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت به پدر و نیاکان و آیین و رسوم آنها.
این وابستگى شدید عامل انتقال بسیارى از خرافات و زشتى ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلى به نسل دیگر مى باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت حق است.
دفاع و طرفدارى شدید از قوم و قبیله گاه به جایى مى رسد که بدترین افراد قبیله و زشتترین آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصّب بسیار زیبا جلوه مى کند در حالى که بهترین افراد قبایل دیگر و عالىترین آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است!
۲- پایین بودن سطح فکر و فرهنگ- هر قدر سطح فکر مردم کوتاهتر و فرهنگ آنها ضعیفتر باشد، تعصّبهاى جاهلانه و لجوجانه و تقلیدهاى کورکورانه در میان آنها
اخلاق در قرآن، ج۲، ص: ۲۱۹
بیشتر است، به عکس هر قدر سطح فکر بالاتر رود و فرهنگ کاملتر شود توجّه او به منطق و استدلال و نفى تعصّب و لجاجت و جانشین ساختن تحقیق به جاى تقلید کورکورانه بیشتر مى شود.
۳- شخصیّتزدگى عامل دیگرى براى تعصّب و تقلید کورکورانه است- گاه شخصى در نظر انسان چنان قداست پیدا مى کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج مىشود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پایینى قرار داشته باشد و همین امر سبب مى شود که عدّهاى چشم و گوش بسته به دنبال او بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بى آنکه در محتواى سخنان و رفتار او کمترین اندیشه کنند!
۴- انزواى اجتماعى و فکرى یکى دیگر از اسباب تعصّب است- وقتى انسان در خودش و محیط فکرى و اجتماعیش فرو برود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بىخبر بماند نسبت به آنچه در اختیار اوست سخت وابسته مى شود، در برابر آن تعصّب مى ورزد، در حالى که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند نقطه هاى قوّت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشکار مى گردد، و به او اجازه مى دهد بهترین انتخاب را داشته باشد.
۲- آثار و پیامدهاى منفى تعصّب و لجاجت
تعصّب و لجاجت، آثار منفى شدیدى دارد که در زندگى انسانهاى متعصّب و لجوج به زودى ظاهر مى شود.
۱- تعصّب یعنى وابستگى غیر منطقى به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصّى، همان گونه که قبلًا نیز اشاره شد، حجاب ضخیمى بر دیده عقل انسان مىافکند، و او را از درک حقایق و خیر و شرّ و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم مى سازد.
به همین دلیل در احادیث سابق خواندیم که لجوج مدیریّت و تدبیر ندارد، و در اخلاق در قرآن، ج۲، ص: ۲۲۰
حالات شیطان دیدیم که به خاطر تعصّب از درک بدیهیّات واماند، و رشته عبودیّت و بندگى را از گردن خویش برداشت و براى همیشه رانده درگاه الهى شد.
۲- تعصّب و لجاجت آتش سوزانى است که پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در جامعه بشرى مىسوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان افراد م ىپاشد و نیروهایى را که باید صرف پیشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستیز با یکدیگر وامى دارد، به همین دلیل در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم: «اللِّجَاجُ یُنْتِجُ الْحُرُوبَ وَ یُوغِرُ الْقُلُوبَ؛ لجاجت آتش جنگها را روشن مى سازد و دلها را پر از کینه و دشمنى مى کند».[۲۸]
۳- تعصّب و لجاجت سبب مى شود که دوستان از هم دور شوند و محبّت ها به عداوتها مبدّل گردد.
۴- تعصّب و لجاجت یکى از عوامل مهمّ کفر است، و بسیارى از امّت هاى پیشین تنها به این دلیل راه کفر را پیش گرفتند که تعصّب و لجاجت نسبت به آیین نیاکانشان مانع پذیرش حقّ شد (شرح این معنى را در تفسیر آیات گذشته خواندیم).
۵- تعصّب و لجاجت مایه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا که سبب مى شود انسان مدّتها، و گاه سالیان دراز، در بیراهه سرگردان شود و چون به بن بست مىرسد سرانجام خسته و وامانده از راهى که رفته است بازمىگردد.
روى همین معنى در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم:
«ثَمَرهُ اللِّجَاجِ الْعَطَبَ؛ ثمره لجاجت شکست خوردن و هلاکت است».[۲۹]
و به همین دلیل غالباً مایه ندامت و پشیمانى است همان گونه که در احادیث گذشته به آن اشاره شده بود که «آغاز لجاجت، جهل است و پایان آن ندامت»!
۶- تعصّب و لجاجت در بسیارى از مواقع، کنترل امور را از اختیار انسان خارج مىسازد و او را به جاهایى مى کشاند که هرگز مایل به آن نبوده است، روى این جهت در بعضى از احادیث اسلامى از امیر مؤمنان على علیه السلام نقل شده است که مى فرماید: «لَامَرْکَبَ اجْمَحَ مِنَ اللِّجاجِ؛ هیچ مرکبى سرکشتر از مرکب لجاجت نیست»![۳۰]
۷- و بالاخره تعصّب و لجاجت هم دنیاى انسان را بر باد مى دهد و هم آخرت او را، چرا که در دنیا سرچشمه عداوتها و جدایى ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مىشود و در آخرت سبب دورى از رحمت خدا، و این همان است که در روایت امیر مؤمنان على علیه السلام خواندیم: «اللِّجَاجُ اکْثَرُ الْاشْیَاءِ مَضَرَّهً فِى الْعَاجِلِ وَ الْآجِلِ؛ لجاجت از همه چیز زیانبارتر است در دنیا و آخرت»!
بار دیگر لازم است این نکته را یادآور شویم که این سه رذیله اخلاقى (تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسیار نزدیکى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند هر سه را با هم عنوان کردیم.
انگیزههاى تعصّب و لجاجت نیز روشن است، زیرا: تعصّبهاى کور و مخرّب قبل از هر چیز برخاسته از جهل و نادانى است، به همین دلیل هر قومى جاهلتر باشند، تعصّب و وابستگیش به آنچه دارد بیشتر است، تا آنجا که حاضر نیستند از طریق ایجاد تحوّل در وضع خود، گامهایى به سوى تکامل بردارند، و همین تعصّب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنها مى شود.
در اخبار گذشته نیز خواندیم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرمود:
«از لجاجت بپرهیزید که آغاز آن جهل و پایان آن پشیمانى است»!
عامل دیگر تعصّب و لجاجت، خودخواهى است، چه اینکه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقهمند و وابسته اند، هر چند آیین غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همین که احساس مى کنند مربوط به قوم و قبیله و نیاکانشان است، آن را پذیرا مى شوند و چشم و گوش خود را بر همه چیز مى بندند.
گاه راحت طلبى و تنبلى نیز انگیزه تعصّب و لجاجت مى شود، زیرا انتقال از وضع موجود به وضعى دیگر در بسیارى از اوقات نیاز به تلاش و کوشش و پیکار با موانع دارد و افراد عافیت طلب حاضر به استقبال این امور نیستند، به همین دلیل آنچه را دارند سخت مى چسبند، و از آن جدا نمى شوند.
۳- تعصّب مذموم و ممدوح
«تعصّب» و «حمیّت» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالباً واژه تعصّب در بخش مذموم به کار مى رود.
به طور کلّى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غیر منطقى باشد تعصّب مذموم است، و این همان چیزى است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصّب جاهلیّت» یاد شده است، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفید و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصّب مثبت و ممدوح است.
امام امیر مؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى فرماید:
در یک جا مى گوید: «فَاطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِى قُلُوبِکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّهِ، وَ احْقَادِ الْجَاهِلِیَّهِ، فَانَّمَا تِلْکَ الْحَمِیَّهُ تَکُونُ فِى الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ؛ شرارههاى تعصّب و کینه هاى جاهلیّت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصّب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهىها و فساد و وسوسه هاى شیطان است».[۳۱]
و در همین خطبه که اساس آن برکوبیدن کبر و غرور و تعصّب و لجاجت است در جاى دیگرى مى فرماید:
«فَانْ کَانَ لَابُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّهِ فَلْیَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الْافْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الْامُورِ الَّتِى تَفَاضَلَتْ فِیهَا الُمجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ … فَتَعَصَّبُوا لِخِلَالِ الْحَمْدِ، مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ، وَ الطَّاعَهِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِیَهِ لِلْکِبْرِ، وَ الْاخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْىِ …؛ اگر قرار است تعصّبى در کار باشد، تعصّب خود را در اخلاق پسندیده، افعال نیکو، کارهاى خوب، و اعمال و امورى که افراد
با شخصیّت و شجاع از خاندان هاى (برجسته) عرب داشتند قرار دهید … تعصّب شما در راه حفظ صفات با ارزش هم چون حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد، اطاعت از نیکی ها، سرپیچى از تکبّر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»![۳۲]
به این ترتیب امام علیه السلام به هر دو شاخه «تعصّب» در این خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجّاد علیه السلام در برابر این سؤال که عصبیّت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر یکدیگر قرار داده چنین مى فرماید: «الْعَصَبِیّهُ الَّتِى یَأْثِمُ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا انْ یَرىَ الرَّجُلُ شَرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ قَوْمٍ آخِرِین! وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّهِ انْ یُحِبَّ الرَّجُلُ قُوْمَهُ وَ لَکِنْ مِنَ الْعَصَبِیّهِ انْ یُعِینَ قُوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ؛ تعصّبى که دارنده آن مرتکب گناه مى شود این است که انسان بدان طایفه خود را از نیکان طوایف دیگر بهتر بداند (و به خاطر تعصّب بدان را بر نیکان مقدّم بشمرد) ولى تعصّب این نیست که انسان به طایفه خود علاقه و محبّت داشته باشد تعصّب آن است که آنها را در ظلمشان یارى دهد».[۳۳]
مطابق این حدیث وابستگى به قوم و طایفه تا آن حدّ که به آنها علاقه داشته باشد و در کارهاى خیر آنان را یارى دهد نکوهیده نیست، چرا که این وابستگى نه تنها او را به انجام کار خلافى دعوت نکرده، بلکه تشویق به پیوندهاى محبّت آمیز و سازنده نموده است، تعصّب نکوهیده آن است که انسان به خاطر وابستگى هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زیر پا بگذارد و حتّى بدان وابسته را بر نیکان غیر وابسته مقدّم بشمرد.
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم:
«لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّهَ حَمِیَّهٌ غَیْرُ حَمِیَّهِ حَمْزَهِ ابْنِ عَبْدِالْمُطِّلِبِ، وَ ذَلِکَ حِینَ اسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِىِّ فِى حَدِیثِ السِّلَا[۳۴] الَّذِى الْقِىَ عَلَى النّبِىّ صلى الله علیه و آله؛ هیچ تعصّبى وارد بهشت نمى شود جز تعصّب حمزه بن عبد المطّلب[۳۵] و این زمانى بود که اسلام آورد و به خاطر (بى احترامى به پیامبر صلى الله علیه و آله از جهت) بچهدان حیوانى که بر آن
حضرت فکنده شده بود خشمگین گشت (و به یارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذیرا شد)».[۳۶]
بدیهى است تعصّب حمزه در دفاع از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در مقابل مشرکان کثیف و ننگین و بى منطق چیزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و این تعصّب ممدوح است، اگر حمزه علیه السلام به خاطر تعصّب چیزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى داد مذموم بود.
۴- تقلید سازنده و کورکورانه
«تقلید» نیز همانند «تعصّب» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و به تعبیر دقیقتر براى تقلید چهار قسم تصوّر مى شود که سه قسم آن منفى است و یک قسم آن مثبت.
نخست «تقلید جاهل از جاهل» است که گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان دیگرى تبعیّت کنند و اعتقادات و رسوم و سنّتهاى غلط آنان را پذیرا گردند، این گونه تقلید است که در آیات قرآن شدیداً از آن مذمّت شده و از اسباب لجاجت و تعصّب و گاه از آثار آن محسوب مى شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم دیگر، و ایستادن در برابر انبیاى الهى و داعیان به سوى حق است.
دوّم «تقلید عالم از جاهل» است که بدترین نوع تقلید مىباشد و آن اینکه انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصّب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بیفتد.
مسئله عوام زدگى و تسلیم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقلید عالم از جاهل است.
سوّم «تقلید عالم از عالم دیگر» است به این صورت که انسان آگاه، زحمت بحث و بررسى و تحقیق در باره بعضى از مسائل را به خود ندهد و چشم و گوش بسته به دنبال
عالمى بیفتد، روشن است که این تقلید نیز نکوهیده است، هر چند مانند قسم اوّل و دوّم نیست، زیرا بر علما و دانشمندان هر امّت لازم است به تحقیق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتن سرمایه هاى علمى در برابر تقلید کورکورانه تسلیم نشوند، به همین دلیل در فقه اسلامى آمده است که تقلید کردن بر مجتهد حرام است، و یکى از تعبیرهاى معروفى که در اجازه هاى اجتهاد نوشته مى شود «یحرم علیه التقلید» مى باشد، مگر اینکه رشته تخصّصى آن دو عالم از هم جدا باشد (مانند طبیب متخصّص قلب که مثلًا در بیمارى چشم خود به متخصّصان چشم پزشکى مراجعه مىکنند) و یا متخصّصى که به استاد خود رجوع مى کند که در واقع هر دو از قبیل قسم چهارم است که به آن اشاره خواهد شد.
نوع چهارم «تقلید جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبیر دیگر مراجعه غیر متخصّصین به متخصّصین هر فن، و باز به تعبیر دیگر آنچه را انسان نمى داند از کسانى که آگاه و اهل خبره آنند فراگیرد و به آن عمل کند (درست مانند مراجعه بیماران به اطبّاء در بیمارىهاى مختلف) این مسئله پایه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشکیل مى دهد.
توضیح اینکه: علوم و فنون و دانشها به حدّى وسیع و گسترده است که یک انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قدیم الایّام چنین بوده و در عصر ما که علوم به شاخه هاى بسیار متعدّد و پیشرفت هاى تقسیم شده این مسئله ظاهرتر و آشکارتر است تا آنجا که حتّى یک انسان نمىتواند مثلًا در تمام رشته هاى پزشکى یا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى دیگر.
با این حال چارهاى جز این نیست که افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه کنند، این یک اصل مسلّم است که از سوى تمام عقلاى جهان به رسمیّت شناخته شده است و رها کردن آن سبب از هم پاشیدگى تمام پیوندهاى اجتماعى مى شود.
در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دینى نیز همین گونه است، هرگز نمىتوان انتظار داشت که همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از این رشته ها به اندازهاى وسیع و گسترده است که بعد از پنجاه سال نیز احتیاج به بحث و بررسى بیشتر دارد (مانند علم فقه).
طبیعى است که در این گونه علوم نیز افراد غیر وارد به آگاهان این علوم مراجعه کنند.
ولى البتّه در مورد اصول دین که پایه هاى اصلى دین را تشکیل مىدهد و هر کس به فراخور حالش مىتواند در باره آن تحقیق کند باید دلیلى متناسب با فکر و فهم خود به دست آورد، و تقلید در آن جایز نیست، باید تحقیق کرد و آن را از روى دلیل شناخت.
به هر حال این قسم تقلید مذموم و نکوهیده حساب نمىشود، این مصداق. .. انَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى امَّهٍ وَ انَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ[۳۷] نیست بلکه مصداق. .. فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّکْرِ انْ کُنْتُمْ لَاتَعْلَمُونَ[۳۸] است.
تعصّب مذموم که سبب لجاجت و تقلید کورکورانه است، ارتباطى با این مسئله ندارد.
۵- طرق درمان
راه علاج این رذیله اخلاقى مانند سایر رذایل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگیزهها و ریشه ها و از بین بردن آن است، و با توجّه به اینکه ریشه تعصّب، حبّ ذات افراطى، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیّت زدگى، و انزواى اجتماعى و فکرى است، براى از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه هاى مختلف اجتماعى بیامیزند، حبّ ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایش هاى زیانبار قومى و قبیلگى از میان آنها برچیده شود تا پایه هاى تعصّب و لجاجت و تقلیدهاى کورکورانه برچیده شود.
هم چنین باید به آثار و پیامدهاى زیانبار آن توجّه شود، که این خود عامل دیگرى براى از میان بردن این رذیله اخلاقى است.
هنگامى که انسان توجّه داشته باشد که تعصّب و لجاجت، پردهاى بر فکر و عقل او مىاندازد و او را از درک صحیح بازمى دارد، و نیز پیوندهاى وحدت و اتّحاد را در جامعه بشرى پاره مى کند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان آنها مى پاشد، و مایه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هایى که هرگز انتظار آن را نداشته است مى کشاند، به یقین توجّه به این امور، او را از مرکب سرکش تعصّب و لجاجت پایین مىآورد، و از بیراهه هاى خطرناک به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمون مى گردد.
یکى دیگر از طرق درمان رذایل اخلاقى تغییر شکل و تعویض محتواى آن است به این معنى که انگیزه ها را از بخش هاى منفى به بخشهاى مثبت هدایت کنیم:
مثلًا کسى که داراى تعصّب شدید نسبت به مسائل نادرستى است، به جاى اینکه انگیزه تعصّب را در او بمیرانیم، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازیم.
این همان چیزى است که در سخنان نورانى امیر مؤمنان على علیه السلام در خطبه قاصعه خواندیم که مى فرماید: «اگر بنا هست تعصّب داشته باشید سعى کنید تعصّب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».[۳۹]
یعنى اگر بناست وابستگى توأم با اصرار نسبت به چیزى داشته باشید این وابستگى را نسبت به فضایل اخلاقى قرار دهید.
۶- تسلیم در برابر حق
نقطه مقابل «تعصّب» و «لجاج» و «تقلید کورکورانه» تسلیم در برابر حق است که از فضایل مهمّ اخلاقى محسوب مىشود، یعنى انسان حق را نزد هرکس، حتّى دورترین و کوچکترین افراد ببیند، در برابر آن تسلیم شود و آن را با آغوش باز پذیرا گردد.
این فضیلت اخلاقى سبب پیشرفت علم و دانش انسان و پرهیز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقیم است.
این فضیلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و کسانى که از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرایشهاى گروهى برکنارند حاصل نمى شود.
تسلیم در برابر حق نشانه ایمان، سلامت فکر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذیب نفس است.
قرآن مجید خطاب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله چنین مى فرماید:
«فَلَا وَ رَبِّکَ لَایُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَایَجِدُوا فِى انْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً؛ به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملًا تسلیم باشند»![۴۰]
و در جاى دیگر مى فرماید:
«وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَامُؤْمِنَهٍ اذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ امْراً انْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ امْرِهِمْ …؛ هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارند هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشند …».[۴۱]
البتّه تسلیم- به عنوان یک فضیلت اخلاقى- به دو معنى استعمال مىشود، یکى تسلیم در برابر حق که نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه است و دیگر تسلیم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و نارضایى و ناشکرى.
پی نوشت:
[۱] . نوح، ۷٫
[۲] . همان، ۲۳٫
[۳] .اعراف، ۷۰٫
[۴] . انبیاء، ۵۲٫
[۵] . انبیاء، ۵۳٫
[۶] . شعراء، ۷۳، ۷۲٫
[۷] . شعراء، ۷۴٫
[۸] .« لِتَلْفِتَنا» از مادّه« لفت»( بر وزن نفت) به معنى منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین مادّه گرفته شده و به معنى توجّه به چیزى بعد از انصراف از چیز دیگر است.
[۹] . یونس، ۷۸٫
[۱۰] . بقره، ۱۷۰٫
[۱۱] .همان مدرک.
[۱۲] . فتح، ۲۶٫
[۱۳] . شعراء، ۱۹۹- ۱۹۸٫
[۱۴] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۳۰۸، باب العصبیّه، حدیث ۳٫
[۱۵] . بقره، ۱۱۳٫
[۱۶] . زخرف، ۲۳٫
[۱۷] . صافّات، ۳۶٫
[۱۸] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۳۰۸( باب العصبیّه).
[۱۹] . کافى، جلد ۸، صفحه ۱۶۲، حدیث ۱۷٫
[۲۰] . سنن ابى داوود، حدیث ۵۱۲۱، طبق نقل میزان الحکمه.
[۲۱] . نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه ۱۹۲٫
[۲۲] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۳۰۸، حدیث ۲٫
[۲۳] . میزان الحکمه، جلد ۴، صفحه ۲۷۷۰( مادّه لجاجه).
[۲۴] . همان مدرک.
[۲۵] . همان مدرک.
[۲۶] . نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۱۷۹٫
[۲۷] . غرر الحکم، حدیث ۱۰۶۶۲٫
[۲۸] . غرر الحکم( طبق نقل میزان الحکمه، باب اللّجاجه).
[۲۹] . همان مدرک.
[۳۰] . همان مدرک( مادّه لجاجت).
[۳۱] . نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲ از بند ۲۲ تا ۲۳٫
[۳۲] . نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲، بند ۷۶ تا ۷۹٫
[۳۳] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۳۰۸( باب العصبیّه، حدیث ۷).
[۳۴] . بچهدان حیوان.
[۳۵] . منظور از وارد شدن تعصّب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
[۳۶] . اصول کافى، جلد ۲، صفحه ۳۰۸٫
[۳۷] . زخرف، ۲۳٫
[۳۸] . نحل، ۴۳٫
[۳۹] . نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲٫
[۴۰] . نساء، ۶۵٫
[۴۱]. احزاب، ۳۶٫
منبع : اخلاق در قرآن ، مکارم شیرازی، ج۲، ص ۲۴۴٫