به رسمیت شناختن هویت انسانی زن؛ فرهنگ حجاب -قسمت دوم

۱۴۰۰-۱۱-۰۴

243 بازدید

برخورد مناسب انقلاب اسلامی با هویت چندگانه زن ایرانی

زنان ایرانی، نقش شگرف خود را در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کردند. چنان چه بنیان گذار جمهوری اسلامی، امام خمینی(ره) بارها به این نکته اشاره داشت. از جامع‌ترین تعریف‌های ایشان، اشاره به این نقش در متن وصیت نامه سیاسی ـ الهی‌شان بود که فرمود:

«ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان و خرد و کلان در صحنه‌های فرهنگی و اقتصادی و نظامی، حاضر و هم دوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند .

آنان که توان جنگ دارند، در آموزش نظامی که برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی از واجبات مهم است، شرکت و از محرومیت‌هایی که توطئه دشمن و ناآشنایی دوستان از احکام اسلام و قرآن بر آن‌ها، بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند.

شجاعانه و متعهدانه، خود را رهانده و از قید خرافاتی که دشمنان برای منافع خود به دست نادانان و بعضی آخوندهای بی‌اطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نمودند و آنان که توان جنگ ندارند، در خدمت پشت جبهه به نحو ارزش‌مندی که دل ملت را از شوق و شعف به لرزه درمی آورد و دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب می‌لرزاند، اشتغال دارند.

و ما مکرر دیدیم که زنان بزرگواری، زینب گونه فریاد می‌زنند که فرزندان خود را از دست داده و در راه خدای تعالی و اسلام عزیز از همه چیز خود گذشته و مفتخرند به این امر و می‌دانند آنچه به دست آورده‌اند، بالاتر از جنات نعیم است، چه رسد به متاع ناچیز دنیا.»

سخنان امام نشان می‌دهد که ایشان حس ارزشمندی و حق انتخاب و توانایی حل مشکلات را در زنان باور داشت. با این حال، چه اتفاقی رخ داد که زنان ایرانی در بحران هویت رژیم شاهنشاهی به چنان جایگاهی رسیدند که معمار انقلاب از ایشان این گونه یاد کرد؟

جامعه زنان ایرانی در آن روزگار از نظر فرهنگی به دو طیف تقسیم می‌شد. یک طیف، زنانی که با بهره‌مندی از محیط‌های خانوادگی به شیوه سنتی زندگی می‌کردند و دیگری، زنانی که تحت تأثیر تجددگرایی رژیم سیاسی کشور، طیف متجددان را تشکیل می‌دادند.

در این میان، کسانی نیز بودند که برخی ویژگی‌ها را در هر یک از دو طیف نمی‌پسندیدند و خود را متعلق به هیچ یک ازآن‌ها نمی‌دانستند. با این حال، صاحب هویتی هم نبودند.

دکتر علی شریعتی به عنوان یک جامعه شناس مسلمان، به درستی چهره این دو طیف و گروه سوم را در کتاب «فاطمه، فاطمه است» ترسیم کرد.

این کتاب، نه تنها یک سند تاریخی از واقعیت‌های آن روز جامعه زنان ایرانی است، بلکه نسلی که در سال‌های جوانی، انقلاب را تجربه کرد، می‌داند این کتاب در سرنوشت دختران و بانوان ایرانی در آن روزگار، نقشی دگرگون کننده ایفا کرد.

ترسیم واقع‌گرایانه از وضعیت جامعه زنان

«… امروز در جوامع اسلامی، سه چهره از زن داریم؛ یکی، چهره زن سنتی است و مقدس مآب و یکی، چهره زن متجدد و اروپایی‌مآب که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است و یکی هم چهره فاطمه و زنان فاطمه وار که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهره‌ای به نام زن سنتی ندارد.

سیمایی که زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه ما تصویر کرده است، با سیمای فاطمه همان قدر دور و بیگانه است که چهره فاطمه با چهره زن مدرن… برای این گروه سوم است که «چگونه باید شد» مطرح است، که نه می‌خواهند چنان بمانند و نه می‌خواهند چنین شوند و نمی‌توانند بی‌اراده و انتخاب، تسلیم هر چه بود و هست، بشوند… این‌ها الگو می‌خواهند».

سبک ادبیات کتاب «فاطمه، فاطمه است»، اعتماد به نفس از دست رفته زنان مسلمان را به آنان بازگرداند و همه تحقیرهای تاریخی ریشه دوانده در آداب و رسوم روزانه به خاطر زن بودن را زدود.

مروری بر ادبیات آن روزگار و مقایسه آن با ادبیاتی که بعدها رایج شد، به بسیاری از پرسش‌ها پاسخ خواهد داد. به نظر می‌رسد، آوردن بخش‌هایی از کتاب «فاطمه، فاطمه است»، از نظر کارکردی که در «هویت‌بخشی» و «هویت‌یابی» داشته است و آنچه از «هویت فردی»، «هویت اجتماعی» و «هویت موفق» بیان می‌کند، لازم باشد.

در واقع، این کتاب زن ایرانی را در آیینه تاریخ یک بار دیگر به خودش بازشناساند. پس تکه‌هایی از این کتاب را پی می‌گیریم:

«در مقابل آنچه کفار به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گفتند که مرد بدون پسر «ابتر»، عقیم و بی‌دم و دنباله است، «کوثر» را بشارت داد که فراوانی خیر و برکت و ذریه و اولاد است.

در چنین محیطی و زمانی است که تقدیر در پس پرده غیب دست اندرکار بر هم زدن همه چیز است و پنهانی بر آن است تا در این مرداب آرام و متعفن زندگی و زمان، انقلابی ریشه برانداز و آفریننده برپا کند و توفانی برانگیزاند.

ناگهان نقشه شگفت، شیرین، اما دشواری را طرح می‌کند و برای این کار، دو چهره شایسته را برمی گزیند: پدری را و دختری را. بار سنگین آن را باید محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بکشد (پدر) و خلق ارزش‌های نوین انقلابی را باید فاطمه(علیها السلام) در خویش بنمایاند (دختر). چگونه؟

اکنون قریش که بزرگ‌ترین قبیله عرب است و سرشار افتخارات دینی و دنیایی و چهره اشرافیت قوم، همه مفاخر خویش را به دو خانواده بنی‌امیه و بنی‌هاشم سپرده است. بنی‌امیه، ثروتمندترند، ولی بنی‌هاشم، آبرومندتر، چه پرده داری کعبه در این خانواده است و عبدالمطلب، شیخ قریش از اینها است.

اکنون عبدالمطلب مرده است و ابوطالب، بزرگ بنی‌هاشم نفوذ و قدرت پدر را ندارد. درتجارت نیز ورشکسته شده واز فقر فرزندانش را میان خویشاوندانش تقسیم کرده است. رقابت شدیدی میان این دو خانواده جان گرفته و بنی‌امیه می‌کوشد تا وارث تمام مناصب و مفاخر قریش گردد و بنی‌هاشم را از نظر معنوی نیز بشکند.

تنها خانواده‌ای که در بنی‌هاشم، اعتبار و حیثیتی تازه یافته، خانواده محمد است؛ نواده عبدالمطلب که ازدواج با خدیجه، زن نامور و باشخصیت و ثروتمند مکه، برایش موقعیت اجتماعی استواری پدید آورده است.

… اما خدیجه، زنی که تقدیر بجای همه محرومیت‌هایی که محمد در زندگی خصوصی داشت او را به وی بخشیده بود. محمد بیست و پنج ساله، پس از دوران یتیمی‌اش و چوپانی و سختی و فقر، در کنار خدیجه ثروتمند و چهل یا چهل و پنج ساله، هم با عشق یک همسر آشنا می‌شد.

هم با ایمان یک همدرد و همفکر و هم در او از سختی فقر و زندگی پناه می‌جست و هم در کنارش از محبت یک دوست برخوردار می‌شد و هم کمبودش را از محبت مادر، در نوازش‌ها و حمایت‌های بزرگوارانه او تشفی می‌داد.

حالا همه در انتظارند تا از این خانه (خانه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و خدیجه(صلی الله علیه و آله و سلم)) «پسرانی برومند» بیرون آیند و به خاندان عبدالمطلب و خانواده محمد قدرت و اعتبار و استحکام بخشند.

فرزند نخستین دختر بود: زینب، اما خانواده در انتظار پسر است. دومی دختر بود: رقیه. انتظار شدت یافت و نیاز شدیدتر. سومی: ام کلثوم و بعد دوپسر، قاسم و عبدالله آمدند.

مژده بزرگی بود، اما ندرخشیده افول کردند و اکنون در این خانه، سه فرزند است و هر سه دختر. مادر پیر شده است و سنش از شصت می‌گذرد و پدر، گرچه دخترانش را عزیز می‌دارد، اما با احساسات قومش و نیاز و انتظار خویشاوندانش، شریک است.

این آخرین شانس خانواده عبدالمطلب است و آخرین امید. اما… باز هم دختر! نامش را فاطمه گذاشتند. شور و شوق از خانواده بنی‌هاشم به بنی‌امیه منتقل شد و… زمزمه و دشنام‌ها و فریادها که: «محمد ابتر شده».

مردی که آخرین حلقه زنجیر خاندان خویش است، خانواده‌ای، «چهار دختر» و همین! و شگفتا! تقدیر چه بازی زیبا و قشنگی را آغاز کرده است. زندگی می‌گذرد و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در توفانی که رسالتش را برانگیخته، غرق می‌شود و پیامبر می‌شود و فاتح مکه و قریش…

پیامبری که چهار دختر دارد. اما نه، سه تنشان پیش از خود وی مردند و اکنون تنها یک فرزند بیش ندارد؛ یک دختر، کوچک ترینش. «فاطمه»، وارث همه مفاخر خاندانش، وارث اشرافیت نوینی که نه از خاک و خون و پول، که پدیده وحی است، آفریده ایمان و جهاد و انقلاب و اندیشه و انسانیت و … بافت زیبایی از همه ارزش‌های متعالی روح.

«انا اعطیناک الکوثر، فصل لربک و انحر. ان شانئک هو الابتر». به تو «کوثر» عطا کردیم‌.ای محمد! پس برای پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانی کن. همانا، دشمن کینه‌توز تو، همو «ابتر» است! او با ده پسر، ابتر است، عقیم و بی‌دم و دنباله است، به تو کوثر را دادیم، فاطمه را.

این چنین است که «انقلاب» در عمق وجدان زمان پدید می‌آید! اکنون، یک «دختر»، ملاک ارزش‌های پدر می‌شود، وارث همه مفاخر خانواده می‌گردد و ادامه سلسله تیره و تباری بزرگ، سلسله‌ای که از آدم آغاز می‌شود و بر همه راهبران آزادی و بیداری تاریخ انسان گذر می‌کند.

به ابراهیم بزرگ می‌رسد و موسی و عیسی را به خود می‌پیوندد و به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رسد و آخرین حلقه این «زنجیر عدل الهی»، زنجیر راستین حقیقت، «فاطمه» است. آخرین دختر خانواده‌ای که در انتظار پسر بود و محمد می‌داند که دست تقدیر با او چه می‌کند.

فاطمه(سلام الله علیها) نیز می‌داند که کیست! آری در این مکتب، این چنین انقلاب می‌کنند. در این مذهب، این چنین زن را آزاد می‌کنند و مگر نه این مذهب، مذهب ابراهیم است و اینان وارثان اویند؟

هیچ جسدی را حق ندارند که در مسجد دفن کنند و بزرگ‌ترین مسجد زمین، مسجدالحرام است. کعبه، این خانه‌ای که حرم خداست و حریم خداست، قبله همه سجده‌ها، خانه‌ای که به فرمان او و به دست ابراهیم بزرگ برپا شده است و خانه‌ای که پیامبر بزرگ اسلام افتخارش و «رسالتش» آزاد کردن این «خانه آزاد» است و طواف برگرد آن و سجده به سوی آن.

همه پیامبران بزرگ تاریخ خادم این خانه اند، اما هیچ پیامبری حق ندارد در اینجا دفن شود. ابراهیم آن را بنا کرد و مدفنش آنجا نیست و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را آزاد کرد و مدفنش آنجا نیست.

در طول تاریخ بشریت، تنها و تنها یک تن از چنین شرفی برخوردار است. خدای اسلام از نوع انسان یکی را برگزید تا در خانه خاص خویش، در کعبه دفن شود. کی؟

یک زن، یک کنیز، هاجر. خدا به ابرهیم فرمان می‌دهد که بزرگ‌ترین پرستشگاه انسان را ـ خانه مرا ـ کنار خانه این زن بنا کن و بشریت، همیشه باید بر گرد خانه هاجر طواف کند.

خدای ابراهیم، سرباز گمنامش را از میان این امت بزرگ، یک زن انتخاب می‌کند. یک مادر آن هم یک کنیز. یعنی موجودی که در نظام‌های بشری از هر فخری عاری بوده است.

اکنون باز خدای ابراهیم، فاطمه را انتخاب کرده است… در جامعه‌ای که ننگ دختر بودن را تنها زنده به گور کردنش پاک می‌کرد و بهترین دامادی که هر پدری آرزو می‌کرد، نامش «قبر» بود… و محمد می‌دانست که دست تقدیر با او چه کرده است و فاطمه نیز می‌دانست که کیست.

این است که تاریخ از رفتار محمد با دختر کوچکش فاطمه در شگفت است و از نوع سخن گفتنش با او و ستایش‌های غیر عادی‌اش از او.

خانه فاطمه و خانه محمد، کنار هم است. فاطمه تنها کسی است که با همسرش، علی در مسجد پیامبر، با او هم خانه‌اند. این دو خانه را یک خلوت دو متری از هم جداکند و دو پنجره رو به روی هم، خانه محمد و فاطمه را به هم باز می‌کند. هر صبح، پدر دریچه را می‌گشاید و به دختر کوچکش سلام می‌دهد.

هرگاه به سفر می‌رود، در خانه فاطمه را می‌زند و از او خداحافظی می‌کند. فاطمه، آخرین کسی است که از او وداع می‌کند و هرگاه از سفر باز می‌گردد، فاطمه، اولین کسی است که به سراغش می‌رود.

در خانه فاطمه را می‌زند و حال او را می‌پرسد. در برخی متون تاریخی تصریح دارد که: «پیغمبر، چهره و دو دست فاطمه را بوسه می‌داد».

این گونه رفتار بیشتر از تحبیب و نوازش دختری از جانب پدر مهربانش معنی دارد.”پدری دست دختر را می‌بوسد”، «آن هم دختر کوچکش را». چنین رفتاری در چنان محیطی یک ضربه انقلابی بر خانواده‌ها و روابط غیر انسانی محیط بوده است.

«پیغمبر اسلام دست فاطمه را می‌بوسد». چنین رفتاری، راه به عظمت شگفت فاطمه می‌گشاید و بالاخره چنین رفتاری از جانب پیغمبر به همه انسان‌ها و انسان‌های همیشه می‌آموزد که از عادات و اوهام تاریخی و سنتی نجات یابند.

به مرد می‌آموزد که از تخت جبروت و جباریت خشن و فرعونی‌اش در برابر زن فرود آید و به زن اشاره می‌کند که از پستی و حقارت قدیم و جدیدش که تنها ملعبه زندگی باشد، به قله بلند شکوه و حشمت انسانی فراز آید! این است که پیغمبر، نه تنها به نشانه محبت پدری، بلکه همچون یک «وظیفه»، یک «مأموریت خطیر» از فاطمه تجلیل می‌کند…

فاطمه یک «زن» بود، آن چنان که اسلام می‌خواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر، خود رسم کرده بود و او را در کوره‌های سختی و فقر و مبارزه و آموزش‌های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود. وی در همه ابعاد گوناگون «زن بودن»، نمونه شده بود:

مظهر یک «دختر» در برابر پدرش. مظهر یک «همسر» در برابر شویش. مظهر یک «مادر» در برابر فرزندانش. مظهر یک «زن مبارز و مسئول»، در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش.

وی، خود، یک «امام» است؛ یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده آل برای یک «اسوه»، یک «شاهد»، برای هر زنی که می‌خواهد «شدن خویش» را خود «انتخاب» کند.

او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مدامش در دو جبهه خارجی و داخلی در خانه پدرش، خانه همسرش، در جامعه‌اش، در اندیشه و رفتار و زندگی‌اش، «چگونه بودن» را به زن پاسخ می‌داد».

ادامه قسمت سوم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *