عبد اللَّه بن فضل از پدر خود نقل کرد که من دربان هارون الرشید بودم، روزى هارون با خشم تمام وارد شد. شمشیر در دست داشت که آن را می چرخانید به من گفت: فضل! سوگند به خویشاوندى که با پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله دارم اگر پسر عمویم را نیاورى سر از پیکرت برمی دارم. گفتم: کدام پسر عمو گفت همین حجازى. پرسیدم کدام یک از حجازی ها، گفت: موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیه السّلام.
خیلى بیمناک شدم که جواب خدا را چه بدهم اگر در این حال او را بیاورم. باز به فکر شکنجه هارون که افتادم به او گفتم مى آورم. گفت: خبر کن شکنجهگران از شلاقزنها و دست و پا قطعکنان و جلادها بیایند، آنها را آماده کردم به جانب منزل موسى بن جعفر علیه السّلام رهسپار شدم.
وارد خرابهاى شدم که در آن خانهاى از چوب و شاخه خرما بود، غلام سیاهى نیز بر در خانه. گفتم: براى من از مولایت اجازه بخواه. گفت داخل شو او حاجب و دربانى ندارد وارد شدم دیدم غلام سیاهى در دست یک قیچى گرفته برآمدگى پیشانى و روى بینى آن جناب را که از کثرت سجده بالا آمده بود مى چینید سلام کرده گفتم: هارون الرشید شما را خواسته. فرمود: مرا با هارون چه کار. زرق و برق و نعمت دنیا که دارد مرا از یاد او نبرده.
با عجله از جاى حرکت کرده، گفت: اگر در خبرى از جدم پیامبر اکرم نشنیده بودم که اطاعت سلطان از نظر تقیه واجب است اکنون به همراه تو نمى آمدم. عرض کردم یا ابن رسول اللَّه! آماده شکنجه سخت باش خدا تو را رحمت کند.
فرمود: مگر کسى که مالک دنیا و آخرت است به همراه من نیست. ان شاء اللَّه امروز نسبت به من هیچ کارى نمى تواند بکند. فضل بن ربیع گفت: در این هنگام سه مرتبه دست خود را دور سر خویش چرخانید. همین که پیش رشید رسیدم، دیدم هارون چون زنان بچه مرده حیران و سرگردان است. گفت: پسر عمویم را آوردى.
گفتم: آرى. گفت مبادا او را آزرده باشى گفتم نه گفت: به او نگفته باشى که من از دست او خشمگین هستم براى من یک ناراحتى به وجود آمده بود که خود هم نمی دانستم. بگو وارد شود همین که موسى بن جعفر علیه السّلام وارد شد هارون از جا جست و او را بغل گرفت گفت خوش آمدى پسر عمو و برادرم و وارث نعمتم. سپس به او گفت: کمتر بدیدار شما نائل مى شوم. فرمود: قدرت و سلطنت زیادى که دارى با شدت علاقه ات بدنیا، مانع دیدار است. دستور داد مشک دان مخصوص بیاورند با دست خود امام را عطرآگین نمود امر کرد خلعت بیاورند با دو بدره زر. موسى بن جعفر(ع) فرمود اگر نبودند جوانان ازدواج نکرده در میان اولاد على بن ابى طالب که احتیاج به ازدواج دارند تا نسل آنها قطع نشود این پول را نمى پذیرفتم بعد راه خود را گرفت و برگشت می گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
من به هارون الرشید گفتم:
یا امیر المؤمنین! تصمیم کیفر او را داشتى خلعت بخشیدى و این قدر احترام کردى. گفت فضل! وقتى تو رفتى او را بیاورى، گروهى را دیدم که خانهام را محاصره کرده اند در دست هر کدام حربه ایست که در زیر پایه هاى خانه فرو برده اند می گفتند: اگر پسر پیامبر را بیازارد خانه اش را فرو می بریم. اگر به او احترام و نیکى کند کارى نخواهیم داشت.
من از پى موسى بن جعفر علیه السّلام رفته گفتم: آقا چه کردى که از شرّ هارون خلاص شدى؟ فرمود: دعاى جدم على بن ابى طالب(ع) را خواندم وقتى این دعا را مى خواند مقابل هر سپاهى که بود آن ها را شکست می داد و نیز بر دشمن چابک سوار غلبه می کرد، این دعا براى رفع بلا است. عرض کردم: دعا چیست؟ فرمود: این است:
«اللهم بک اساور و بک احاول و بک احاور و بک اصول و بک انتصر و بک اموت و بک احیى اسلمت نفسى الیک و فوضت امرى الیک و لا حول و لا قوه الا باللَّه العلى العظیم اللهم انک خلقتنى و رزقتنى و سترتنى و عن العباد بلطف ما خولتنی أغنیتنى و اذا هویت رددتنى و اذا عثرت قومتنى و اذا مرضت شفیتنى و اذا دعوت اجبتنى یا سیدى ارض عنى فقد ارضیتنى».[۱]
پی نوشت ها:
[۱] . عیون أخبار الرضا(ع) ج : ۱ ص : ۷۷.
منبع : سایت سبک مداحی.