حسینعلی بهاء که جریان بهائیت را به عنوان دین آسمانی بنا نهاد درباره خودش ادعاهای ضدو نقیض دارد. همان گونه که علی محمد باب موسس فرقه بابیت که منشأ اصلی فرقه بهائیت است، ادعای مهدویت، ادعای نبوت و در نهایت ادعای خدایی کرده است، حسینعلی بهاء نیز گرفتار همین ادعاهای متناقض شده و در نهایت ادعای خدایی نموده است:
حسینعلی بهاء خدایی خود را در جملات متفاوتی منعکس نموده است:
۱. حسینعلی بهاء در کتاب مبین خودش گفته است: بگو در هیکل من جز هیکل خدا دیده نمی شود و نه در زیبایی من جزء زیبایی او، و نه در هستی من جز هستی او، و نه در ذات من جز ذات او و نه در حرکت من جز حرکت او و نه در سکون من جز سکون او و نه در قلم من جز قلم چیره و ستوده او دیده نمی شود.[۱]
۲. در جایی دیگر گفته است: هیچ خدایی جز من که (در عکّا) زندانی شده و یگانه ام وجود ندارد.[۲]
۳. حسینعلی بهاء مقام خود را مقام نفس خدا در عالم امر و خلق می داند و به همین اساس خویشتن را قبله گاه مریدان شمرده و دستور داده وقتی که نماز می گذارند رو به سوی وی آورند: «چون خواستید که نماز بگذارید روی خود را به سوی مقام اقدس و مقدّس من بگردانید»[۳]
در جای دیگر می گوید: «اگر بهاء درباره آب؛ حکم باده را صادر کند و درباره آسمان چون زمین حکم نماید …. همگی درست است و شک در آن نیست و هیچ کس را نرسد که بر آن اعتراض یا چون و چرا نماید.»[۴]
سوالات ما
با توجه به آنچه بیان گردید سوالاتی در ذهن هر انسان عاقلی ایجاد می شود که بهائیان ملزم به پاسخ گویی آن ها هستند:
۱. این چگونه خدایی است که بعد از مرگ علی محمد باب، با برادرش یحیی صبح ازل بر سر جانشینی علی محمد باب اختلاف داشت و به علت مخالفت مردم و علما صبح ازل و حسینعلی بهاء از ایران به عراق تبعید شدند. و در آنجا به خاطر اختلافی که بین دو برادر به وجود آمد، دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس و بهاء الله را به عکّا در فلسطین، تبعید نمود. و در نهایت حسینعلی بهاء با ادعای اینکه او همان «من یظهره الله» مورد نظر علی محمد باب است توانست بر برادرش فایق آید و رهبری بابیها را به دست آورد و کمکم فرقه «بهائیت» را بر روی پایههای آن بنا نهاد؟[۵]
۲. آیا کسی که اصلا اختیار خودش را ندارد و پیوسته تبعید می شود و حتی زندانی می گردد و قدرت دفاع از خود را ندارد می تواند خدا باشد؟
۳. اگر حسینعلی بهاء خدا بوده است چرا پیامبری به سوی مردم ارسال نکرده تا خود برای نوشتن پیام های خود به زحمت نمی افتاد. معمولا از سوی خدا پیامبرانی به سوی مردم فرستاده می شود نه اینکه خدا خودش کتاب بنویسد و آن را برای مردم بخواند؟
۴. آیا حسینعلی بهاء که از مادر و پدر متولا شده و در میان مردم زندگی می کرده و در زندگی خود نیازمند به دیگران بوده و حتی زندانی شده و قدرت نجات خود را نداشته، چگونه یک باره خدا شده و همگان را به سوی عبادت خود دعوت می کند؟
۵. آیا این چه گونه خدایی است که مانند سایر مردم مرده است و هیچ اثری از او باقی نمانده است؟
۶. بهائیان با چه دلیلی خدایی حسینعلی بهاء را پذیرفته اند و چه حجتی را می توانند برای قناعت دیگران اقامه کنند؟ و از نظر عقل خدایی او چگونه قابل توجیه و پذیرش است؟
۷. آیا کسی که خدا باشد می تواند بر خلاف عقل و علم حکم صادر کند؟ چرا باید اگر حسینعلی بهاء حکم باده را بر آب و یا برعکس صادر کند و همین طور در موارد دیگر، قابل پذیرش باشد؟
۸. با توجه به این سوالاتی که مطرح شدآیا تمام ادعاهای حسینعلی بهاء از نظر عقلی مردود نیست؟ و آیا تمام سخنان حسینعلی بهاء و سایر سران بهائیت که مخالف و مغایر با ملاک های دینی و حتی غیر دینی می باشد و هیچ نوع توجیهی عقلی و عقلایی و حتی عرفی برای آن ها وجود ندارد، دروغگویی و فریبکاری او را ثابت نمی کند؟
نویسنده: حمیدالله رفیعی
پی نوشت ها
[۱] . کتاب مبین، ص ۱۷.
[۲] . کتاب مبین، ص ۳۹۶.
[۳] . کتاب اقدس، ص ۳ و ۴.
[۴] . کتاب اقدس، ص ۴.
[۵] . ر.ک: رائین، اسماعیل، انشعاب در بهائیت، ص ۸۴، مؤسسه تحقیقی رائین، بیتا.